پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

جایگاه تاریخی زنان در ادبیات بخش پنجم

 

ج: ادبیات

متأسفانه در آثار نظم و نثر نیز انتقاد و بدبینی نسبت به زنان بر نکات مثبت غلبه دارد و این امر به قشرهای جامعه هم سرایت کرده است، در صورتی که این انتقادها برخلاف آفرینش جهان که برپایه‌ی دو جنسی استوار گشته در تضاد می‌باشند. زن و مرد دو موجود متفاوت و نیازمند به یکدیگر خلق شده‌اند که عامل بقا و استمرار نسل آدمی به وجود آن‌ها بستگی دارد و در حاشیه راندن زنان چیزی جز اثبات خودمحوری مردان نمی‌باشد. اصولاً قضاوت در مورد زنان گوناگون و اغلب متضاد است، گاهی او را فرشته‌ی رحمت و دریای عاطفه و مهر و مظهر عشق می‌نامند و گاهی او را شیطان و عفریت طبیعت توصیف کرده‌اند. چنین به نظر می‌رسد که تمام این گفتار در حرف باقی مانده و از نظر رفتار و عمل جایگاهی ندارد. به یقین برداشت ذهنی زنان و مردان از روابط اجتماعی وابسته به چگونگی تعامل طرفین خواهد بود. چنان که بسیاری از مردان بر این نکته تأکید دارند که تمام پیشرفت خود و خانواده را مدیون شریک زندگی هستند و گاهی نیز عکس این قضیه وجود دارد و زنان عامل بدبختی و سرنوشت نومیدانه‌ی خود را به خاطر شوی ناهنجار می‌دانند. چنان که خانمی گوید:

عمری به امید  سازگاری   کردم شو کردم و انگار که کاری کردم

شو بود؟ نه، دام بود و غافل بودم         یک عمر تمام،  دامداری  کردم»[1]

بر اساس همین مطالب کوتاه می‌توان نتیجه گرفت که فرودستی زنان در جوامع امری طبیعی نبوده است، بلکه ساخته و پرداخته‌ی عوامل دیگر می‌باشند. سید احمد حسینیا در تحلیلی که بر شخصیت زنان انجام داده‌اند در مقدمه کتاب خود می‌نویسد: «عده‌ای از مردان در مورد زن دیدگاه منفی دارند، البته دیدگاه منفی و خرده‌گیری آنان ممکن است چندان جدّی هم نباشد، چون این خرده‌گیری‌ها جنبه‌ی طنز و شوخی دارد. این عده تظاهر می‌کنند که مخالف زن هستند، ولی در حقیقت آن‌ها هم مثل سایرین از زن خوششان می‌آید. این عده چون نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند با تعریف و تملق دل زنان را به دست آورند، می‌خواهند با سر به سر گذاشتن آنان در قلبشان جایی برای خود باز کنند.»[2]

به هر صورت در تاریخ قرون گذشته کمتر اثری از شکوفا شدن هویت زنان می‌توان پیدا کرد و اکثر قوانین و احکامی که از سوی صاحبان قدرت در مورد زنان ارائه شده است رگه‌هایی در جهت حفظ جایگاه مردسالاری دیده می‌شود و در اثر تکرار چنان در روح ما حک شده‌اند که بسیاری از آن‌ها را قواعد ذاتی و فطری می‌پنداریم. بنابراین نباید تصور شود که زنان به صورت ذاتی کم‌توان‌تر و کم استعدادتر از مردان می‌باشند. خانم شبنم عظیمی نژادان در مقدمه کتاب خود یکی از عوامل مهم این دیدگاه را در فرهنگ گذشته می‌داند و برای برداشتن فاصله‌ها بین عقاید زنان و مردان در یک نتیجه‌گیری کلی و به نقل قول می‌نویسد «اما آن چه قابل تعمق است و باید حتماً مورد توجه قرار گیرد این نکته‌ی اساسی است که ذات زنانه به عنوان چیزی مستقل از تاریخ و فرهنگ جامعه قابل تصور نیست، ماهیت و ذات زن بودن تا زمانی که به وسیله‌ی گفتمان مردانه در جامعه ساخته شده است، ماهیت و ذات زنانه نیست و بیش از این هم نمی‌توان سخنی گفت. ذات و ماهیت زنانه تنها وقتی که زنان آزادی لازم برای ایجاد آن را داشته باشند، پدیدار خواهد شد. اما آن چه امروز هست محصول انقیاد و گفتمان غیر زنانه است. تنها با امکان از میان بردن انقیاد است که امکان تشکیل فرهنگ، زبان و ذهنیت زنانه فراهم خواهد آمد و تنها در این صورت است که تفاوت جنسی آشکار خواهد گشت.»[3]

همان گونه که قبلاً نیز گفته شد این وضعیت زنان در کشورهای آسیایی و شرقی به مراتب بدتر از سایرین بوده است و به عنوان مثال، به اندازه طول پاهای زنان توجه خاص داشته‌اند که بیش از 9 سانتی متر نباشد. به طور کلی در اکثر جوامع ستمگری‌‌‌‌ و فجایعی نسبت به زنان انجام گرفته که روی تاریخ بشری را سیاه کرده است. در کنار این مسائل تعداد بیشماری از آثار نظم و نثر وجود دارد که در محتوای آن نقد رفتار ناهنجار مردان در مقابل کنش و رفتار زنان بسیار جزئی و ناچیز است. چنان که مولوی می‌گوید:

هر بلا کاندر جهان بینی عیان             باشد از شومی زن در هر مکان

با توجه به همه‌ی فرافکنی‌ها نکته‌ی جالب آن است که در ورای تمام مطالب طنزآمیز که زنان را با صفات ضعیفه، پا شکسته، مادر بچه‌ها، ناقص العقل، والده‌ی آقا، لچک به سر، عورت، گیس بریده، عیال، عجوزه، باجی، خاتون، و غیره می‌خوانند، تأثیری در تعامل اجتماعی نداشته و قریب به اتفاق مردان برای شخصیت زنان احترامی ویژه قائل هستند. البته در این جا سخن از فرهنگ غالب است، وگرنه آثار مکتوب نسبت به رعایت حقوق و مقام زنان کم نیستند و یکی از موارد آن شاهکار ماندنی و بی نظیر فردوسی که حیات بخش زبان فارسی هستند، می‌باشد. در رفتار اجتماعی باید به فرهنگ غالب جامعه توجه داشت و برای نمونه می‌توان گفت که مردم حتی در نامگذاری فرزندان خود که شباهتی با افراد خائن داشته باشد دوری می‌جویند. در اثر گرانبهای فردوسی اسامی زیبای ایرانی از جمله هوشنگ، کیومرث، سیامک، فریدون، ایرج، منوچهر، کیخسرو، تهماسب، کاووس، سیاوش، لهراسب، اردشیر، بابک، ساسان، به آفرید، اسفندیار، بیژن بهمن، جمشید سهراب، رستم، آبتین، کاوه، بهرام، فرهاد، رودابه، سودابه، فرنگیس، تهمینه، گرد آفرید، منیژه، هما، کتایون و غیره وجود دارند که هنوز هم طراوت و شادابی خود را در فرهنگ ما حفظ کرده‌اند.

برای آن که به جامع بودن فرهنگ ضد زنانه در نظر ادبا و سیاستمداران اشاره‌ای شده باشد به گزیده‌ای از آن‌ها و همچنین ضرب‌المثل‌های رایج در جهان روایت می‌گردد. امید است که در جوار فناوری‌های جدید و حذف مرزهای فکری به ره‌آورد آزادی و احترام به عقاید دیگران دست یابیم. ضرب‌المثل‌های معروف جهان عبارتند از: ایرانی = اسب و زن و شمشیر وفادار که دید؟ زن بلاست ولی هیچ خانه‌ای بی بلا نباشد! از سگ خفته و دیوار خراب و زن سلیطه حذر کن. چینی = اسب بی لگام و زن بی ادب انسان را به نابودی می‌کشد. پسرت را در اتاق و زنت را در بستر نصیحت کن. چنان که حباب می‌ترکد زن راز را افشا می‌کند. روسی = نه جوجه را مرغ می‌نامند و نه زن را انسان. زن دو روز عزیز است، روزی که به خانه‌ات می‌آید و روزی که به خاک سپرده می‌شود. آلمانی = آن جا که زن حکومت دارد شیطان سرپیشخدمت است. زن شکل فرشته و قلب افعی و شعور خوک دارد. کاری که شیطان از عهده‌ی او بر نیاید زن انجام می‌دهد. امریکای = زن و هندوانه را هیچ گاه نمی‌شود شناخت. فرانسوی = زن و کشتی همیشه در معرض واژگون شدن هستند. ژاپنی = زبان زن مثل خنجر است که هرگز زنگ نمی‌زند. چک‌ها = محال است که سگ را از عوعو کردن و خروس را از قوقولی کردن و زن را از غُرغُر کردن باز داشت. سوئدی = شب و زن و عشق مرد را به اشتباه می‌اندازد. یوگوسلاو = به محصولت تا به انبار نریزی و به زنت تا در گورش نسپاری اعتماد مکن. فنلاندی = در خانه نه شاخ بز لازم است و نه ثروت زن. گرجی = اگر زن خوب بود خدا هم یکی برای خودش درست می‌کرد. نروژی = زن ابتدا کنیز، بعداً رفیق، در آخر آقا بالاسر است. زن قبل از عروسی می‌گرید و مرد بعد از آن. انگلیسی = زن شرّی است مورد نیاز. زن در 10 سالگی فرشته، در 15 سالگی طاهره، در چهل سالگی ابلیس و بعد از آن عفریته است. فکر زن و باد زمسانی اغلب متغیّرند. زن چون بادنمای کشتی است به هر طرف که باد آید متمایل می‌شود. زن هر وقت بخواهد می‌گرید و هر وقت بتواند می‌خندد.

جملات سیاستمداران و نویسندگان عبارتند از: ناپلئون = مردی که به زنش اجازه می‌دهد که بر او فرمانروایی کند احمق است. (خود وی آلت دست زنش ژوزفین بود.)  ماریو نمایشنامه نویس معروف فرانسوی = وقتی کسی با من از زن خوب و مهربان و از عشق خود نسبت به چنین زنی صحبت می‌دارد برای من چنان است که دیو آشفته‌ای از افعی زهرناکی با من سخن براند و بگوید چه زیبا و دلفریب است و مایه‌ی سعادتمندی اوست که چنین جانوری او را نیش زده است.  لارشفوگو = آن قدر که احساسات و اوهام در زنان اثر دارد، امور معقوله مؤثر نیست.  نیوتن = خوشبخت‌ترین زن کسی است که مرد را بعد از ازدواج بهترین مرد جهان کند.  ولتر =  زن دام شیطان و شوم‌ترین مخلوق است.  برناد شاو =  ازدواج کتابی است خسته کننده با یک مقدمه‌ی زیبا.  اگوست کنت =  قلب زن پرتگاهی است که هیچ کس عمق آن را نمی‌تواند، ببیند.  شکسپیر = یک زن چیزی جز شوهر نمی‌خواهد، ولی وقتی که به او رسید همه چیز می‌خواهد.  داستایوسکی = زنان به خوبی مردان می‌توانند اسرار را حفظ کنند، ولی به یکدیگر می‌گویند تا در حفظ آن شریک باشند.  سولون = زن موجودی است که اگر مرد او را به زوجیت اختیار کند پشیمان است و اگر اختیار نکند باز هم پشیمان است.  لقمان حکیم = چهار چیز است که بقا ندارد: تقرّب سلطان، زهد زاهدان، نصیحت حاسدان، قول و پیمان زنان.  گی دو ماپاسان = زن ممکن است از طلا و جواهر سیر شود، ولی از شنیدن تعریف و تحسین این و آن درباره‌ی خود هرگز سیر نخواهد شد.  لامارتین = زن کتابی است که خداوند جلد آن را تزیین نمود تا جلب توجه شود؛ مرد مقدمه‌ی آن را نوشت تا مانند شکوفه‌های بهاری دلفریب گردد و شیطان فصول آن را نوشت و اما این فصول چیزی جز نیرنگ و اندوه نبود.  انیشتن = پی بردن به اسرار اتم برای من آسانتر از درک مکنونات یک زن است.  شوپنهاور = زن جانوری است که مویش دراز و فکرش کوتاه است.  اسکاروایلد = تنها ایرادی که می‌توان به مردان گرفت این است که از زنان ایراد می‌گیرند، زیرا وقتی موجودی سراپا ایراد است دیگر در صدد اصلاح او برآمدن احمقی است.



[1] - گذار زن از گدار تاریخ، دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، ناشر کیانا، چاپ اول، 1382، پاورقی صفحه 57

[2] - مقدمه کتاب راز آشکار، تحلیل روانی، اجتماعی زن، احمد حسینیا، ناشر مؤسسه فرهنگی انتشاراتی، 1380، ص 7

[3] - زن، معمار جامعه‌ی مردسالار، شبنم عظیمی نژادان، نشر اختران، چاپ اول 1384، ص 19

4- گذری بر نقش سیاسی زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور،انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ص 10

نقش مذهب در جایگاه زنان در تاریخ ایران: بخش چهارم

ب: مذهبی

یکی از مهمترین عقایدی که در کل تاریخ بشر رفتار و اعمال انسان‌ها را تحت‌ تأثیر قرار داده است گرایش‌های مذهبی می‌باشند. درباره ریشه یابی این گرایش و پایداری آن تا عصر حاضر تحت عنوان ادیان رسمی و آثار آن بر زندگی بشر دیدگاه‌های گوناگون ارائه کرده‌اند. در این مجموعه به دلیل عدم آشنایی با مفاهیم و فلسفه‌ی پیدایش مذاهب کمتر به آن اشاره شده است. بر مبنای اساطیر و داستان‌های تاریخی می‌توان چنین نتیجه گرفت که انسان‌های اولیه تمام وقایع و تحلیل پیرامون خود را ناشی از نوعی قدرت ماورایی تصور می‌کردند. آن‌ها برای توجیه افکار خود متوسل به افسانه و اساطیر شدند و به مرور زمان همین روایات از حالت پرستش گیاهان و حیوانات به صورت اندام انسانی و بت پرستی شکل واقعیت به خود گرفته‌اند. محصول این عقاید را در بخشی از تاریخ مقدس که آکنده از خرافات و اوهام هستند، می‌توان تفسیر کرد و مورخان در جایی که در تحلیل خود دچار ابهام شده‌اند با کمک همین افکار گذشتگان و رؤیا و خواب دیدن‌ها پاسخگوی بخشی از زوایای پنهان تاریخ بوده‌اند. بنابراین اطلاعات اولیه از موقعیت و مقام زنان نیز ناشی از همین دوران تاریک و مبهم بوده و محصول حدس و گمان و داستانسرایی‌ها می‌باشد. وضعیت اجتماعی زنان بعد از دوران مادرسالاری کم‌کم تحت تأثیر بخشی از تاریخ مقدسی که ساخته‌ی خود انسان بود، قرار گرفت و سپس زنان به عروسکی تبدیل شده و از چرخه‌ی تولید کنار گذاشته شدند. تاریخ ایران نیز از این امر مستثنی نبوده و برخی مراسم و سنت‌های بی پایه همانند گیره‌ای عرصه را بر مقام زنان تنگ‌تر کرده است. البته در جریان تاریخ، زنان نیز همانند مردان تابعی از تغییرات سیاسی بوده‌اند و در صورت قیام‌ها و جنگ‌ها چون غنائمی دست به دست گشته و به عنوان کنیز زینت بخش حرمسراها شده‌اند.

گرایش‌های مذهبی ساکنان سرزمین ایران نشان دهنده‌ی آن است که این جامعه از ابتدا برای زنان احترام خاصی قائل بوده‌ و بینش خود را به صورت الهه‌هایی مانند آناهیتا و میترا نشان داده‌اند. اولین دینی که در ایران و زمان ساسانیان رسمیت یافت دین زردشتی بود که برخی عقاید آن را اخذ شده از جامعه‌ی مادها می‌دانند. حکومت‌های هخامنشی و اشکانیان که از درون دولت مادها بیرون آمدند دارای دین رسمی نبوده‌اند. میرحسن ولوی در مورد گرایش مذهبی هخامنشیان می‌نویسد: «می‌دانیم که بزرگترین خدایان در نزد هخامنشی‌ها اهورامزدا و میترا و آناهیتا دستیار و یاور اهورا مزدا به شمار می‌رفتند. در کتیبه‌ی اردشیر دوم هخامنشی اهورامزدا و میترا و آناهیتا با هم ستایش شده‌اند. شاهان هخامنشی هیچ گاه تلاش نکردند تا آیین خاصی را در قلمرو حکومتشان به رسمیت بخشند و یا بر پیروان سایر گرایش‌های دینی سختگیری کنند. در هیچ یک از کتیبه‌های باقی مانده از دوران هخامنشی نامی از زردشت در میان نیست. همچنین مورخینی چون هرودوت و گزنفون نیز در نوشته‌های خود نامی از دین زرتشت نبرده‌اند. هرودوت می‌نویسد آنان برای خدایان نه تندیس می‌سازند و نه معبد و قربانگاه برپا می‌کنند و این گونه کارها را احمقانه می‌دانند، زیرا فکر می‌کنم برخلاف یونانیان اعتقاد ندارند که هرگز خدایان به شکل آدمی باشند. هرودوت نامی از آناهیتا نمی‌برد و نشانگر آن است که یونانیان در زمان اشکانیان با آناهیتا آشنا شده‌اند.»[1]

در تاریخ نگاری ما همواره سیستم و مفاهیم مذهبی جایگاه خود را حفظ کرده‌اند و در هر تحلیل تاریخی می‌توان جای پای آن را یافت. تمام داستان‌های مربوط به زلیخا و بلقیس و آناهیتا و میترا و غیره آمیخته با عقاید مذهبی هستند و از این لحاظ تأثیر و نفوذ مذهب را در میزان حضور و نقش زنان نباید نادیده گرفت. به عنوان مثال در آیین مزدیسنا از بین عناصر چهارگانه‌ی مقدسه موکلی به نام آناهیتا قرار دارد و به صورت یک فرشته‌ی زن جای دارد و این موضوع بیانگر دلیل احترام ایرانیان قدیم به زنان است. در زمان مادها انتقال فرّ شاهی توسط زنان انجام می‌گرفت و در تمام اسطوره‌های مذهبی که به نوعی آفرینش جهان را به موجودات ماورائی ربط داده‌ است بیشتر قهرمانان به صورت زن، نقش اصلی را ایفا کرده‌اند. از آن جا که سندی از این دوران وجود ندارد بنابراین ذکر این روایات همراه با حدس و گمان خواهد بود. بر این اساس هیچ نوع قضاوتی را نمی‌توان با اطمینان و یقین به نیمی از مجموعه‌ی انسان‌ها ارتباط داد. اصولاً قضاوت در مورد جایگاه  زنان کار سختی است، زیرا تنوع و گوناگونی آن ممکن است از یک تجربه شخصی تا نتایج علمی فراگیر باشد. همان گونه که در رفتار مردان تضادهای زیاد مشاهد می‌شود در مورد زنان نیز این گونه خواهد بود. نقش زنان در دنیای علم و فرهنگ بر هیچ کس پوشیده نیست و هر انسان منصفی نمی‌تواند این امور را نایده بگیرد. به طور کلی از سوی مردان عقاید زیادی در انتقاد از زنان دیده می‌شود و بر اساس تجربه‌ای که از روابط خود در اجتماع یا زندگی شخصی  دارند، گاهی زن را بر اثر صداقت و همدلی چون عزیزترین یار در وصفش غزلسرایی کرده‌اند و گاهی به طنز تلخ‌ترین اوصاف را بر علیه وی به کار می‌برند. زن همان گونه که می‌تواند کانون انسجام هر خانواده باشد، در اکثر مواقع نیز می‌تواند زمینه‌ی یأس و نومیدی زندگی را فراهم سازد. گذشته از تجربیات شخصی، یکی دیگر از عواملی که آن تفاوت‌ها را نهادینه کرده است تأکید کتب مذهبی بر نقش زنان در انحراف عقاید مردان می‌باشد و اولین نافرمانی از جانب حوا در خوردن میوه‌ی ممنوعه و راندن از بهشت موعود صورت گرفته است. در مثالی دیگر به عملکرد منفی دین زردشتیان قدیم باید اشاره داشت که دوران ماهیانه‌ی زنان را از اقدامات اهریمنی می‌شمرند و زنان را مجبور به زندگی در انزوای کامل کرده بود.

تأثیر ورود اسلام به ایران و یا سلطه‌ی مغولان بر زندگی و نوع نگرش‌ نسبت به زنان بر کسی پوشیده نیست. به عنوان مثال، رسم منفور مورد اشاره که دین زردشت در مورد زنان توصیه کرده بود توسط دین اسلام برچیده شد و زنان از قید این نوع اسارت رهایی یافتند. این نوع برداشت‌ و انتقادها نسبت به عقاید مذهبی در طول تاریخ وجود داشته است که غالباً منتقدان آن توسط حاکمان و علمای مذهبی از صحنه‌ی حیات حذف شده‌اند. به عنوان مثال در تاریخ اجتماعی ایران آمده است: «چون علی ذکرالاسلام به مقام امامت فرقه‌ی اسماعیلی رسید پیروانش را گرد آورد و روز هفدهم رمضان 559 قمری در خطبه‌ی تاریخی خود چنین گفت: به اقتضای عقل شریف، مکلف هستیم که خیر و شرّ، سعادت و ضلالت شما را نشان دهم. بدانید و آگاه باشید که عالَم قدیم است و زمان نامتناهی، بهشت و دوزخ یک امر خیالی و موهوم است. قیامت هر کس، مرگ اوست و به هر عاقلی لازم است که در باطن به اقتضای بشریت و عقل شریف سلیم‌النفس و نیکوکار باشد. به این چنین کسی مرد راه حق خطاب می‌شود. هر روشی که جهت امور دنیویه‌ی خود مفید می‌دانید همان را شعار خود سازید. الآن تکلیف شرعیه را در خصوص حقوق الله بالمره من کلاً از شما ساقط کردم، پس از این آزاد هستید و از اوامر و نواهی در خصوص نعمات دنیویه بهره یابید. ثروت و مکنت حاصل کنید و به خیالات فاسد و عقاید ابلهانه خود را مقیّد نکنید. سعی نمایید که با علوم و اعمال حسنه و فضل و هنر در میان ملل عالم برگزیده و مرجع شوید. به علاوه امام اسماعیلی فرمود از امروز طایفه‌ی اناث را در حبس و حجاب نگاه ندارید و ایشان را بی تربیت مگذارید. زیاد بر یک زن مگیرید، چنان که من زیاد بر یک زن ندارم. هر کس بعد از این دختر کوچک خود را مثل پسر خود به خواندن و نوشتن مشغول نسازد و هر کس از بزرگ و کوچک از غنی و فقیر زیاده بر یک زن بگیرد، مستحق بازخواست و سخط من خواهد شد. فردای آن روز پیشوای اسماعیلی دست زن خود، درة‌التاج را که از دودمان دیلمیان بود، گرفت و روی گشاده در الموت به گردش پرداخت. پس حجاب را برانداخت. شاعر اسماعیلی در مدح او قصایدی سرود، از جمله این چند بیت:

برداشت غُل شرع   به تأیید  ایزدی      مخدوم   روزگار        علی  ذکرالاسلام

منسوخ کرد  آیه‌ی ستر و حجاب را      مقبول داور آمد  و   ممدوح خاص و عام

فرمود کی گروه به هر مرد یک نفر      همسر بس است زین عدد افراط شد حرام

پس از علی ذکرالاسلام محمد بن حسن به امامت رسید. او مردی دانشمند بود و مردم را به پیروی از تعالیم پدر ترغیب کرد. وی از نوزده سالگی به رتق و فتق امور مشغول گشت و مدت 46 سال در کامرانی به سر برد.»[2]

 



 

[1] - تاریخ مستند ایران باستان، میر حسن ولوی تهران نشر ماهریس، 1397، ص 28

[2] - مقام زن در تاریخ ایران، حسن غازی اصفهانی، نشر پرسش، 1397، ص 16، به نقل از جلد نهم تاریخ اجتماعی ایران

3- گذری بر نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، 

تأثیر فرهنگ بر نوع نگرش به جایگاه زنان در تاریخ ایران بخش سوم

 

الف: نوع نگرش به مقام زن

نوع نگرش به مقام و موقعیت زن رابطه مستقیمی با برداشت‌های فرهنگی هر جامعه دارد. اصولاً در اکثر جوامع نظام مردسالاری بر روابط اجتماعی حاکم بوده است و مردان تحت تأثیر همین عامل دچار یک احساس کاذب برتری شده‌اند، در صورتی که این نوع رفتار فقط در سیر تکامل حیات شامل انسان‌ها می‌باشد و در حیوانات نیست. این حسّ برتری طلبی هنوز هم وجود دارد و مردان با توجیه افکار نهادینه شده‌ای که قوانین و مذهب نیز از آن حمایت می‌کنند بر خودخواهی خویش نسبت به زنان افزوده‌اند. معمولاً در نحوه‌ی برخورد مردان و به خصوص حاکمان با زنان حالت متضاد مشاهده می‌شود، در خوشی‌ها به زنان روی می‌آورند و در زمان جنگ به زنان پناه می‌برند. گاه در دشمنی زنان را می‌کشند و در دوستی کردن‌ها آنان را پیشکش و حتی خیانت می‌کنند. در اغلب قراردادهای صلح شاهد رد و بدل شدن دختران به عنوان ضمانت اجرایی هستیم و این نوع مبادله در تاریخ قبل و بعد از اسلام به وفور دیده می‌شود. شاید به دیده‌ی ظاهر چنین پنداشته شود که مردان جهان سومی و شرقی خودکامه‌تر و رفتارشان خشونت بارتر از دیگران هستند در صورتی که این گونه نیست و آنان نیز تحت تأثیر ذات و معیارهای ارزشی حاکم بر جامعه قرار گرفته‌اند. در حقیقت، تاریخ سرگذشت حاکمان و مذکرها می‌باشد و از نقش زنان تنها به هنگام شرح حرمسراها و یا از کشتار و به اسارت بردن آنان چیزی فراتر نرفته است. اما نکته‌ای را که نمی‌توان انکار کرد نقش و نفوذ زنان از پشت پرده و درون حرمسراها می‌باشد که در هر دوره‌ای از تاریخ نمونه‌ای از آن را می‌توان دید.

به طور کلی نوسان حضور اجتماعی و سیاسی زنان بستگی کامل به خودکامگی حکومت‌ها داشته است و در بسیاری از دوران‌های تاریخی شاهده آن هستیم که مردان نیز از آزادی انسانی محروم بوده‌اند. عامل اصلی اسارت و بردگی زنان نمی‌تواند تفاوت جنسیت زن و مرد باشد و باید ریشه یابی آن را در خودخواهی و خودپرستی ثروتمندان حاکمه جستجو کرد که شخصیت زن را به صورت تجملی و کامجویی تنزل داده‌اند و نتایج این امر به دیگران سرایت کرده است. در جوامعی که از نفوذ طبقه‌ی اشراف کاسته شده است درمی‌یابیم که نهال آزادی رشد کرده و به موازات آن زنجیرهای اسارت زنان نیز همانند مردان رو به افول رفته است. در دوران استبداد و عدم احترام به عقاید و رفتار دیگران اکثریت توده‌های مظلوم از حقوق انسانی محروم بوده و زنان با نفوذ همیشه‌ی مردسالاران در سطوح پایین قرار گرفته‌اند. اما زمانی که همین حاکمان مستبد در شرایط سخت و دشوار قرار گرفته‌اند از نیروی نهفته‌ی نیمی از جامعه کمک گرفته و به ستایش و تکریم زنان پرداخته‌اند که نمونه‌ی آن را در پیروزی قیام‌ها و یا حمایت و پشتیبانی زنان در جنگ‌های مختلف می‌توان مشاهده کرد. «تاریخ ایران به ویژه پیش از مشروطیت به تعبیر رضا براهنی تاریخی بوده مذکّر، یعنی تاریخی بوده است که همیشه ماجراهای مردانه، زور و ستم‌ها و عدل و عطوفت مردانه، نیکی‌ها و بدی‌ها، محبت‌ها و پلشتی‌های مردانه بر آن حاکم بوده‌اند. زن اجازه نقش آفرینی نیافته است به همین دلیل از عوامل مؤنث در این تاریخ چندان خبری نیست. به خصوص هنگامی که این عامل مؤنث در محیطی اسرارآمیز به نام حرمسرا محبوس می‌شده که به قول کمپفر پی بردن به اتفاقاتی که در تاتارستان دور دست رخ می‌دهد بسیار سهل‌تر از فهمیدن حوادثی است که در حرمسرای پادشاه ایران به وقوع می‌پیوندند.»[1]

به دلیل کمبود منابع و دلایل متقن درباره رعایت حقوق زنان باید پذیرفت که حتی زبان تاریخ نیز قادر به پاسخگویی گوشه‌ای از حق کشی و ستمی که بر زنان وارد شده نمی‌باشد. زنان در طول تاریخ پذیرای هرگونه سختی مانند کنیزی، بردگی و خودفروشی برای زیستن بوده‌اند. نوع نگرش به زنان در امواج تاریخ از جریان‌های سیاسی تبعیّت کرده است و در صورت کودتا و جنگ، همچون سایر غنایم دست به دست گشته‌اند و از همه مهمتر عقاید مذهبی با آمیخته‌ای از فرهنگ گذشته بر رفتار مرسالاران مهر تأیید زده‌اند. بنفشه حجازی در سیر این تحولات می‌نویسد: «آن چه زنان داشته‌اند از دوره‌ی مادر سالاری و ربه‌النوعی به ارث برده‌اند که آن هم با نزدیکتر شدن به زمان‌های محاسبه پذیر رفته رفته، مستهلک گردیده و به ندرت بازپرداختی صورت گرفته است، یعنی با پیشرفتِ چیزی به نام تمدن در حقیقت توحّش بیشتری در عرصه‌ی حیات اجتماعی زن - در خانه و خانواده و قبیله روی داده است. اثر وجودی او در تولید نیروی جنگی، اقتصاد و تولید ثروت، مانع از نزول مقام او بوده است، آن هم تا زمانی که امکان مبادله و تعویض اضافه تولید و غارت تولیدات دیگر جوامع حاصل شده که این ثروت و مکنت و به برده کشیده شدن اسرا، زن را از عرصه‌ی تولید نیز کنار گذاشت و او را به عروسکی خانگی مبدل ساخت. باید گفت که این تغییرات در مرکز و هسته‌ی تحول شدیدتر بوده و دامنه‌ی آن به تدریج از خاندان سلطنتی به دربار و از دربار به حدود قصور و بروج و باروها و از آن جا به حواشی شهرها و سپس فاصله‌های دورتر- قبایل و عشایر – تضعیف می‌شده است. تاریخ ایران را همانند منگنه و گیره‌ای می‌دانم که با هر قرن و دوره‌ای، عرصه به زن ایرانی تنگ‌تر شده و با تکامل جامعه و پیچیده‌تر شدن روابط آن و نیز پیدایی طبقات جدید و تثبیت آن‌ها و پیوند ساختار قدرت با مراسم و مناسک آیینی حلقه‌های دیگری بر زنجیر بسته شده به دست و پای زن اضافه شده است، چنان که اختلاط و امتزاج عقاید نیز در عهد اشکانی نه تنها گره‌ای از کار زن باز نمی‌کند که آنان را بیشتر مقیّد می‌سازد.»[2]

با توجه به موارد ذکر شده عدم دخالت زنان در امور سیاسی امری تازه نیست و تا نیمه اول قرن بیستم در اکثر کشورها با نقش زنان موافقت نشده بود. در منطقه‌ی خاورمیانه موقعیت زنان تا این تاریخ مشابه یکدیگر بوده است و به عنوان مثال در جوامع عرب می‌توان به آثار و تحقیقات نوال السعداوی تحت عنوان چهره عریان زن عرب از کشور مصر مراجعه کرد. بنجامین نخستین سفیر ایالات متحده آمریکا در ایران عصر ناصرالدین شاه درباره لیاقت و شایستگی زنان ایران می‌گوید: «گرچه زنان زیاد تحصیل کرده نیستند و یا آشنا به تمدن غربی نمی‌باشند، ولی به هیچ وجه کودن و احمق نیستند و در امور اجتماعی و سیاسی کشور نفوذ چشمگیر دارند و در پشت پرده خیلی کارها با مشارکت و مساعی آن‌ها می‌گذرد. در واقع زنان در مواضع قدرت نقش مؤثر پشت پرده دارند. استعداد زیادی در اندرون‌ها و داخل حرمسراها نهفته است. زنانی که در موسیقی، شعر، نقاشی، قلابدوزی و در عین حال در سیاست و دیپلماسی به مرحله استادی رسیده‌اند، بسیارند. سیاست بازی و اعمال نفوذ در ایران به مقدار زیاد بستگی به نقشی دارد که زنان در آن بازی می‌کنند. وقتی یکی از رجال ایران بخواهد برای انجام کاری، مقامی را تحت نفوذ قرار دهد این کار را به وسیله‌ی زن خود انجام می‌دهد. یعنی با همسر مقامی که مورد نظر است ملاقات می‌کند و با تقدیم هدایا و دادن وعده اعمال نفوذ می‌نماید.»[3]

برای آن که به نوع بینش و آگاهی زنان در ایران بعد از انقلاب مشروطه آشنا شویم به متن مقاله شماره 7 صور اسرافیل استناد می‌گردد: «از زمانی که اهل ایران از خواب غفلت بیدار و از مستی هشیار و از کرده‌ها پشیمان و از حرکات خود منزجر و از افعال خود منفعل، پنبه‌ی جهالت از گوش برگرفته، دیده‌ی حسرت گشوده، بر همسایگان خود نگراننند و دست تأسف به دندان ندامت گزیده، بر بیچارگی خود گریان‌اند و پیش خود می‌گویند: بعد از تمام بدبختی‌ها خوب است به حمدالله بیدار شدیم و در تمام جریده‌ها خوانده می‌شد که کسی که از خواب بیدار شد دوباره ممکن نیست به خواب رود. یاللعجب! گویا این مدیران محترم خودشان را دیده‌اند یا این که مردم ایران را درست نشناخته‌اند. چه می‌بینیم اشخاصی را که تا کنون همیشه در صدد بیداری خلق بوده، بر مستبدین بی تعصّب بد می‌گفتند و ایشان را از حرکاتشان متنّبه می‌ساختند، به یک جزئی تغییری که از بزرگترانشان دیدند ورق را برگردانیده با انجمن مخالفین و خائنین هم قسم و هم قلم شده‌اند. پس، از آن جا معلوم می‌شود که خیل اهل ایران هنوز در خوابند و جز معدودی بیدار نیستند. افسوس می‌خورم که چرا مرد نیستم تا گویم آن چیزها که می‌دانم و بکنم، آن چه را که می‌خوانم و تا آخرین قطره‌ی خون خود را در راه وطن ریزم و ترسم آخر که کَنَد تیشه‌ی غم ریشه‌ی ما. آه که نمی‌دانم مردها از چه می‌ترسند و از چه می‌هراسند. قلم این جا رسید، سر بشکست. اگر از درجش مضایقه دارند، عودت دهید تا بدانم که به حرف منت انکاری هست. یکی از زنان جان نثار وطن.»[4]



[1] - زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه، عبدالمجید شجاع، انتشارات امید مهر، 1384، ص 11

[2] - مقدمه کتاب زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 22

[3] - زن ایرانی در سفرنامه‌ها، تألیف و گردآوری، فرشته پناهی، چاپخانه فراین، چاپ دوم، 1385، ص 20

[4] - ضعیفه، بررسی جایگاه زن ایرانی در عصر صفوی، بنفشه حجازی، نشر قصیده سرا، 1381، ص 84

5_ گذری بر نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، ص7

سیر تحولات زندگی و نوع نگرش به جایگاه زن در تاریخ ایران بخش دوم

  

1 - بخش فرهنگی

در ساده‌ترین تعریف از واژه‌ی فرهنگ و تمدن تمام آثار غیر ملموس را در قلمرو فرهنگ و غیره را در حیطه‌ی تمدن تقسیم کرده‌اند. برای ظهور و منشاء عقاید فرهنگی نمی‌توان ابتدایی تصور کرد زیرا به مرور زمان است که تجربه و اندوخته‌ها شکل گرفته و تکامل یافته‌اند. اولین نقطه‌ی شروع آثار فرهنگی این سرزمین را باید در افسانه‌ها و اساطیر جستجو کرد و اغلب منشاء آن را از منطقه بین‌النهرین می‌دانند. آثار باقیمانده از دوران ما قبل تاریخ بیانگر آنند که زنان در عهد مادرسالاری نقشی مهم در زندگی اجتماعی داشته‌اند و به همین دلیل خدایان اولیه به شکل زنان زیبا و خوش اندام و مظهر خرد و دانش تصور گردیده‌ و به عنوان مظهر حیات، آفرینش، هنر و ابتکار و قدرت سرپرستی پرستش شده‌اند. در بسیاری از افسانه‌های آفرینش، غالباً مقام زن برابر و گاه برتر از مرد توصیف شده ‌‌است.

برای آگاهی تاریخ یک قوم باید ابتدا محیط فرهنگی آن را شناخت، زیرا به وسیله‌ی آن می‌توان عمق حوادث و عملکردها را بهتر ریشه یابی کرد و رفتار حاکمان و مردم هر جامعه را در محتوای آن نگریست. فرهنگ، شکل تکامل یافته‌ی اسطوره‌های قدیم است که به مرور زمان تصحیح و یا تغییر پیدا کرده‌اند. فرهنگ هر کشور که به طور زنجیروار از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است بیان کننده‌ی جایگاه و موقعیت افراد هر جامعه می‌باشد. سمبل‌ پرستش انسان‌های اولیه از محیط اطراف تأثیر پذیرفته و سرانجام از درختان و گیاهان و حیوانات در اندام‌های انسانی تجلی یافته‌اند و سپس به صورت بانوخدایان نمودار شده است. در آثار به جا مانده از دوران پیش از تاریخ و نشان دادن اندام‌های زنانه به خاطر اهمیت دادن به زنان و نقش آنان در باروری فرزندان بوده و کم‌کم این افکار چهره‌ی مافوق طبیعی گرفته است. جوامع اولیه چون زنان را منبع زایش و تولید نسل می‌دیدند، از این رو نمادهای دینی و پرستشی بر حول محور زن شکل گرفته و در نهایت این اندیشه‌های زن سروری منجر به خداوندگان زن در آمده است. به مرور زمان اساطیر به افسانه‌ها تبدیل شد و سپس با ظهور سیستم مردسالاری و حمایت قدرتمندان با توجیه مذاهب مقام زنان کم اهمیت‌تر گردید و وظیفه‌ی زنان منحصر به زایش و خانه‌داری و خدمت به مردان محدود شد. اساطیر اولیه ناشی از امیال و آرزوهای ذهنی مردم بوده است که سپس به صورت قانونی آسمانی درآمده‌ و در نهایت برای کسب رضایت ارواح ماورایی خودساخته قربانی و هدیه می‌دادند.

برخی را اعتقاد بر آن است که اسطوره‌های تمدن سومر و سپس قوانین حمورابی تأثیر بسیار بر کشورهای دیگر خاورمیانه داشته است. مهمترین مناطق متأثر شده‌ از تمدن سومر نژاد آریایی ایرانیان و سامی‌ها می‌باشند و چنین روایت گردیده که اندوخته‌ی سامی‌ها بیشتر به صورت تعصب مردسالارانه رواج پیدا کرد و دستاورد ایرانیان به شکل اصلاح شده و احترام به حقوق زنان توسعه یافت. البته لازم به ذکر است که در حال حاضر با پیدایش تمدن جیرفت که مربوط به پنج هزار سال قبل از میلاد می‌باشد بسیاری از پرسش‌های تاریخی را زیر سؤال برده است. اقوام تمدن جیرفت آراتاها نامیده می‌شدند و آثار به دست آمده از فرهنگ و تمدن آنان گویای این مطلب است که تمدن آن‌ها بسیار پیشرفته‌تر از سومریان و یا به اصلاح تمدن‌های میان رودان بوده‌‌ است. با توجه به کشفیات این تمدن پیشرفته بعید نیست که بسیاری از ابهامات تاریخی چون پیدایش خط منتسب به آنان گردد. حتی برخی را اعتقاد بر آن است که اقوام آریایی نیز در اصل همین مردمان آراتاها بوده‌اند که پس از خشک شدن نواحی ایران به سرزمین‌های شمالی مهاجرت کرده و پس از سرد شدن آن سرزمین‌ها دوباره به سوی ایران آمده‌اند.

حکومت سومریان در سال 1750 قبل از میلاد توسط حمورابی حاکم بابل سقوط کرد و بسیاری را اعتقاد بر آن است که آثار مکتوب حمورابی برگرفته از سومریان می‌باشد که بعد از اصلاحاتی به صورت قانون به ثبت رسیده‌اند. مجموعه قوانین حمورابی شامل 282 ماده و نخستین قوانین اجتماعی در روابط بین زن و مرد می‌باشد که به خاطر گسترش به نواحی دیگر منشاء بسیاری از تحولات فکری گردیده‌ است. مریم عنبرسوز در بخشی از تحلیل دیدگاه‌های خود نسبت به این تغییرات و جا به جایی فرهنگی می‌نویسد: «جامعه‌ی سومر قبل از آن که به دست بابلی‌ها واژگون شود از درون بیمار بود؛ چرا که ارزش‌های والای اجتماعی که جوامع اولیه‌ی سومر بر پایه‌ی آن به شکوفایی رسیده بود جای خود را به ارزش‌های فردی و مادی و خودبینی و تبعیض میان جنس‌ها داد. سومر به دنبال صلح بود و آرزوی عدالت و مساوات و برابری انسان‌ها را داشت، ولی به علت جنگ‌های داخلی، خیانت فرماندهان، ورود آریایی‌ها و ... جامعه‌ی سومر را در جهت فروپاشی سوق داد. از همین جا جدایی فکری میان زن و مرد، والدین و فرزندان، معلمین و شاگردان، کارگران و کارفرمایان و در نهایت میان مردم و حاکمان پدیدار شد. اسطوره‌ها، افسانه‌های مردمی و اشعار شاعرانِ مانده از آن دوران، آیینه‌ی تمام نمای چنین ایام غم‌انگیزی برای کهن‌ترین شهرنشینی و نخستین دموکراسی جهان است. از آن جا که سقوط سومر به منزله‌ی پایان قدرت زنانه بود از آن پس، زنان به صورت نیروهای راهبر و هدایت کننده نمود زمینی و واقعی نداشتند و تنها به صورت نیروهای مافوق طبیعت در آسمان‌ها و در قالب خدا بانو نمایان شده‌اند و این نیز پایدار نماند. قدرت زنان در ابتدای شکل‌گیری جوامع شهرنشین ریشه در مناسبات روزمرّه‌ی اجتماعی و اقتصادی مردم داشت و به این شکل همواره نیروی زمینی، قدرت آسمانی را بازسازی و تحکیم می‌کرد، ولی هنگامی که بر اثر تغییر در معادلات و معیارهای اجتماعی، قدرت زمینی تحلیل رفت نیروی آسمانی نیز به پایان رسید.»[1]

همان گونه که تمدن بابل وارث تمدن سومری است، ساکنان سرزمین ایران از جمله مادها و سپس پارس‌ها نیز متأثر از بابلیان بوده‌اند. یکی از عللی که این روند انتقال را سرعت بخشیده است، می‌تواند تصرف بابل به وسیله‌ی کوروش باشد که از تقابل فرهنگی بهره برده‌اند. فرهنگ هخامنشی در مورد زنان تنها تحت تأثیر میان رودان نبوده و به دنبال جنگ‌های متعدد و طولانی از دستاورد کشورهای یونان و مصر نیز متأثر شده است. نوع نگرش یونانیان برای ما اهمیت بیشتر دارد زیرا اکثر تمام منابع ایران باستان مربوط به مورخان یونانی است و آن‌ها به غیر از روحیه‌ی دشمن بودن، تحت تأثیر فرهنگ جامعه خود به مقایسه‌ با ایران پرداخته‌اند. جایگاه و مقام زنان در جامعه‌ی یونان مناسب نبوده و تنها افلاطون بر خلاف دیگران احترامی ویژه برای زنان قائل می‌باشد و اعتقادش بر این بود که در جمهوری افلاطون نباید میان مرد و زن فاصله‌ای وجود داشته باشد. درباره تأثیر افکار افلاطون تا امروز چنین آمده است: «هسته تمام افکار جدیدی که در قرن بیستم در مورد زن پیدا شده و حتی آن قسمت از افکار که از نظر مردم قرن بیستم نیز افراطی و غیر قابل قبول به نظر می‌رسد در افکار افلاطون پیدا می‌شود. و به همین جهت موجب اعجاب ناظران نسبت به این مرد که پدر فلسفه نامیده می‌شود، گردیده است.»[2]

حال که تا حدودی به وضعیت زنان در جامعه یونان اشاره شد لازم به یادآوری است که گویا در سرزمین تصرف شده‌ی دیگر یعنی مصر وضع زنان بهتر از بقیه بوده است. در این رابطه مؤلف کتاب زن در آینه‌ی تاریخ به نقل از ماکس مولر می‌نویسد: «هیچ ملت کهنه و نوی نیست که در مقام و منزلت زن به مقام و منزلت زنان وادی نیل رسیده باشد. نقش‌هایی که از آن زمان‌های باستانی برجای مانده، زنان را به صورتی نشان می‌دهد که آزادانه در میان مردم می‌خورند و می‌آشامند و در کوچه و بازار بی آن که کسی نگاهبان ایشان باشد یا سلاحی به دست داشته باشند در پی کار خویش می‌روند و با آزادی کامل به کارهای صنعتی و تجارتی می‌پردازند. سپاهیان یونانی که عادت داشته‌اند بر زنان خود سخت بگیرند و از مشاهده این آزادی زنان در مصر تعجب کرده و مردان مصر را که تحت تسلط زنان خویش به سر می‌بردند، استهزاء کرده‌اند. زنان مالک می‌شدند و ملک خود را به ارث می‌گذاشتند. چچسوت و کلئوپاترا به تخت سلطنت مصر نشستند و همان گونه که شاهان حکومت می‌کنند و ویران می‌کنند این دو ملکه نیز به حکم راندن و ویران ساختن پرداختند. و شاید این منزلت عالی که در مصر برای زنان بود از این پیدا شده که در آن سرزمین تسلط زن و مادرشاهی بر تسلط مرد یا پدرشاهی غالب بوده است.»[3]

همان گونه که ملاحظه می‌شود نوع نگرش به جایگاه و مقام زنان در کشورها یکسان نبوده و به مرور زمان از یکدیگر دستاوردی داشته‌اند. محمد حکیم پور در این رابطه و نوع نگرش به قشر زنان در جوامع گوناگون از جمله ایران، روم، مصر، یونان و غیره می‌پردازد و درباره ایران قبل از اسلام با دیدی انتقادی و خلاف نظر دیگران می‌نویسد: «زن به شهادت تاریخ، بدترین، شوم‌ترین و نکبت‌بارترین حیات اجتماعی خود را در دوره‌ی پیش از اسلام گذرانده است. به طوری که شرح احوال او در این دوره علی‌رغم پاره‌ای ادعاها نقطه‌ی چندان روشنی را که مبیّن رعایت حقوق و آزادی‌های فردی او در جوامع پیش از اسلام باشد نشان نمی‌دهد. زن به طور کلی در عصر قدیم به ندرت به عنوان موجودی انسانی که از حیث کرامت و ارزش انسانی با مرد همسنگ باشد مطمع نظر و توجه می‌بوده، بلکه غالباً به مثابه‌ی موجودی اهریمنی و شیطانی و بالمآل نجس تلقی می‌شده است که پیوسته روح و روان مرد از او در آزار و اذیّت بوده است. زن بنا به روایت تاریخ و اسناد و نوشته‌های کهنی که از پیشینیان برجای مانده است در اغلب جوامع قدیم حتی در جوامع متمدنی چون ایران و روم از بسیاری حقوق مادی و معنوی از جمله حق معامله، حق پیشه، حق مالکیت، حق انتخاب همسر، حق طلاق، حق تحصیل، حق ارث، حق رأی، حق حضانت، حق اقامه‌ی دعوی و شهادت، حق وصیت، حق مهریه، حق نفقه و .... محروم بوده است. به عنوان مثال در ایران زمان ساسانی که درخشان‌ترین دوره حیات اجتماعی زن در پیش از اسلام بوده است زن مطلقاً فرمانبردار مرد بود و شخصیت حقوقی نداشت. پدر و شوهر اختیارات بسیار وسیعی در دارایی وی داشتند چیزی که از اسناد آن زمان به دست می‌آید و با همه‌ی هیاهوهای جاهلانه که اخیراً اعلام کرده‌اند و از بدیهیات تمدن ساسانی است نکاح با محارم و زناشویی در میان اقارب درجه اول، حتمآً معمول بوده است، احکام عجیب دیگری هم داشته‌اند، مثلاً چون پسری به سن رشد و بلوغ می‌رسیده پدر یکی از زنان خود را به عقد زناشویی او در می‌آورده است.

به طور کلی می‌توان گفت در ایران عصر ساسانی، موقعیت و جایگاه زن نسبت به دیگر ممالک دنیای آن روز تا حدودی بهتر بوده است و عمده‌ی محدودیت‌ها و محرومیت‌هایی نیز که در مورد او اعمال می‌شده، پیش از آن که اَشکالی از عرف، رسوم و قراردادهای اجتماعی باشد، ریشه‌ای مذهبی داشته است، به طوری که یک مؤمن آیین زردشت به تبعیت از آموزه‌های فقهی این مذهب، زن دشتان (حائض) را ذاتاً نجس تلقی می‌کرده تا جایی که از نظر او روح و حتی نگاه و نفس زن دشتان نیز از این حکم مستثنی نبوده است. چنین زنی طبق آیین زردشت باید خود را از دیگران دور نگاه می‌داشت و از کارهای روزمرّه در نُه شبانه روز دست می‌کشید و همچنین جامه‌ی خود را در مدت یاد شده به طور مرتب تعویض می‌کرد. در واقع می‌توان گفت معنی این حکم این بوده است که زن باید تقریباً یک سوم دوران جوانی خود را از حیات اجتماعی محروم می‌ماند و به طور مجرد زندگی می‌کرد، البته این مدت تنها در مورد زنی بوده که حائض می‌شد وگرنه این دوره‌ی عزلت با زایمان و تابوهای مربوط به آن افزایش می‌یافت و در نتیجه انزوای اجتماعی زن را فراهم می‌ساخت.»[4]

اغلب مورخان دیدگاه فوق را با توجه به اسناد تاریخی قبول ندارند و این برداشت را درست نمی‌دانند و چنین آمده است که:«نویسندگان ایرانی و خارجی که تا کنون مطالبی درباره زنان ایران در دوران باستان نوشته‌اند تنها به زنان سلطنتی و همسران پادشاهان پرداخته‌اند. منابع این نوشته‌ها نیز غالباً نوشته‌های مورخین یونانی است و درباره زندگی و روزگار زنان طبقات پائین جامعه و به عبارت ساده‌تر زنان عادی چیزی نوشته نشده است. ماریا بروسیوس با استفاده از آثار باستانی تازه کشف شده در تخت جمشید به دست آمده است، برای نخستین بار زندگی و روزگار زنان عادی را در ایران باستان مورد بررسی قرار می‌دهد. آن چه در این اسناد جلب توجه می‌کند تساوی حقوق زن و مرد در ایران باستان به خصوص در کارگاه‌های و مراکز تولیدی است. به موجب این اسناد و آثار تازه یافته ریاست و سرپرستی بسیاری از گارگاه‌ها و مراکز تولیدی با زنان بوده و زنان در بسیاری موارد بیش از مردان دستمزد دریافت می‌کرده‌اند. از نکات جالب توجه در الواحی که تازه کشف شده، احترام به مقام و موقعیت مادر در ایران باستان است. زنان باردار در کارگاه‌ها و مراکز تولیدی از مزایای خاصی برخوردار بوده‌اند و علاوه بر مرخصی با استفاده از حقوق در چند ماه قبل و بعد از وضع حمل جیره غذایی آن‌ها نیز در ماه‌های بعد از وضع حمل نیز افزایش می‌یافته است تا فرزندان سالم‌تری داشته باشند.»[5]

برای آن که تا حدودی به درک عمیق‌تر از ریشه یابی رعایت حقوق زنان آشنا شویم این موضوع گسترده‌ی فرهنگی در اجزاء کوچکتر با عناوین نوع نگرش به مقام زن، مذهبی، ادبیات مورد بررسی قرار خواهند گرفت که در متن کتاب هم به مناسبت‌ها اشاره شده است.



[1] - زن در ایران باستان، مریم عنبرسوز، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1390، ص 45

[2] - زن در آئینه تاریخ، تألیف عباس تیلا، چاپ و صحافی صنوبر، 1371، ص 61

[3] - زن در آئینه تاریخ، تألیف عباس تیلا، چاپ و صحافی صنوبر، 1371، ص 29

[4] - حقوق زن در کشاکش سنت و تجرد، محمد حکیم‌پور، انتشارات نغمه نواندیش، 1382

[5] - مقدمه کتاب زنان در ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمه و نگارش محمود طلوعی، چاپ اول 1389، انتشارات تهران، ص 9

6- نقش زنان دربار در تاریخ سیاسی ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، پیشگفتار کتاب 

تحلیلی کوتاه بر تاریخ صفویه (مقدمه کتاب فریادی از کاخ‌های صفوی)

 

 

هر که نامخت از گذشت روزگار هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

رودکی

پیش گفتار

 

تاریخ نمایشگر بخشی از فراز و فرودهای زندگی بشر است که دست آورد و اندوخته‌های آن توسط مورخان و وقایع نگاران ثبت گردیده و در اختیار نسل‌های آینده قرار گرفته است. تاریخ را نباید به عنوان زباله دان زندگی نگریست زیرا اطلاعات آن گنجینه‌ی حافظه‌ی بشر است. درست است که تاریخ وقایع روزگاران گذشته را روایت کرده و تجزیه و تحلیل‌های متفاوت را ارائه می‌دهد ولی باز هم در بین آن روایات به یک سری قواعد ثابت و پایدار از درون حوادث می‌توان دست یافت که راهگشای زندگی در آینده خواهد بود. اکثر مورخان یا وقایع نگاران بنا بر موقعیت و فضایی که در زمان خود قرار داشته‌اند گاه سلیقه‌ای عمل کرده و یا هرگز قادر نبوده‌اند که حقایقی از حوادث عصر خود را بازگو کنند و اغلب به نحوی در توجیه آن‌ها پرداخته‌اند که در نهایت لطمه‌ای بر ابهّت حاکمان وارد نیاید، بنابراین دست یافتن و اخذ نتایج منطقی از حوادث تاریخ کاری بس مشکل و دشوار خواهد بود. در جمع آوری مطالب این کتاب سعی گردیده که بخشی از آن وقایع خونبار و عوامل به وجود آوردنده‌ی حوادث را با تمام زشتی‌هایش نشان دهد. در تمام دوران تاریخ ما شاهد دو طبقه‌ی حاکم و محکوم و یا به عبارت دیگر صاحبان حق و تکلیف می‌باشیم که همیشه گروهی با استفاده از امکانات و موقعیت‌ خود بر عواطف و احساسات مردم مسلّط گردیده و حاصل دسترنج مردم را در جهت اهداف و منافع خویش سوق داده‌اند. برداشت و قضاوت امروزین ما نسبت به آن نمایش‌های هزاران ساله بر این معیار قرار دارد که سردمداران گروه حاکم تا چه اندازه برای عظمت و بزرگی کشور اقدام کرده و آیا در این فراز و فرودها سهمی نا چیز برای طبقات محروم و مظلوم قائل بوده‌اند؟ مسلم است که برای ارزیابی این دیدگاه باید موقعیت و شرایط زمان را در نظر گرفت ولی در این نکته نیز شکّی نیست که تمام آن پیروزی و اقدامات با اتّکا بر قدرت و توان مردمی انجام گرفته است که بعداً از حقوق و امکانات کشور برخوردار نشده‌اند. البته ذکر این نکته چیز عجیبی نیست و جنبه‌ی عمومی دارد، زیرا در سرتاسر تاریخ ایران همواره شاهد ابزاری نگریستن توده‌های مردم می‌باشیم و در هیچ مقطعی از کاسته شدن اهرم‌های قدرت در جهت منافع آنان خبری نیست و اگر در ابتدای تأسیس هر حکومت امتیازاتی به نفع مردم داده شده است بعد از مدتی کوتاه آن‌ را به نفع طبقه‌ی حاکم از بین برده‌اند. در تمام اجرای آن نمایش‌های تاریخی اغلبِ حاکمان با کمک عوامل زور و تزویر تنها زندگی آرمانی را در افسانه و رؤیاها برای مردم ترسیم کرده و یا بهره‌مندی از آن را در جهان دیگر وعده داده‌اند. گذشت زمان در اجرای سیستم حکومت‌های استبدادی تأثیر چندانی نداشته و همیشه از روش یکسان تبعیت کرده‌اند و اگر در دنیای امروز اطلاعات و آگاهی ما از وقایع پشت پرده نسبت به حکومت‌ها افزایش یافته است تمام آن را مدیون گستردگی وسایل ارتباط جمعی و عریان سازی وقایع در سطح جوامع می‌باشیم. از آن جا که اغلب منابع تاریخی در جهت تأیید صاحبان قدرت نوشته شده و فجیع‌ترین قتل عام‌ها را جزو افتخارات، و یا شکست آنان را به منزله‌ی چشم زخمی قلمداد کرده‌اند، کنکاش و یافتن صحّت و سقم رفتار پادشاهان کاری مشکل است. با مطالعه‌ی تاریخ این احساس اولیّه به هر خواننده دست خواهد داد که سرنوشت مختوم توده‌های مردم به طور مداوم افتادن از چاله به چاهی دیگر بوده است و جایی از عبرت گرفتن حاکمان قدرت در جهت منافع ملی مطرح نیست ولی باید توجه داشت که هدف تاریخ دیکته کردن راه‌کارهای گذشته نیست و تنها می‌خواهد بهترین ابزار کنترل استبداد را که همان عدالت و آزادی است برای دیگران معرّفی کند و این وظیفه‌ی ما و آیندگان است که باید بهترین گزینه‌ها را انتخاب کرده و از تکرار دوران ظلم و ستم جلوگیری کنیم. برای اهمیت تاریخ یکی از مورخان مشهور می‌گوید تا زمانی که انسان تاریخ نخوانده کودکی بیش نیست. در ابتدا شاید تصوّر ‌شود که او این سخن را برای بزرگنمایی رشته‌ی مورد علاقه‌ی خود گفته است، در حالی که آگاهی از شکست و یا پیروزی جوامع ما را از دنیای شادی کودکانه بیرون خواهد برد و در اثر شناسایی آن علت و معلول‌هاست که قادر به جلوگیری از تکرار تاریخ خواهیم بود. هرچند مطالعه‌ی تاریخ باعث حزن و افسردگی می‌گردد، ولی راه گریزی نیست و برای شناخت گذشته‌امان چاره‌ای جز این راه وجود ندارد و باید بپذیریم که تنها مردگان در مقابل سیر حوادث بی تفاوت خواهند بود. با آگاهی از صفحات خونبارِ تاریخِ همین سرزمین است که متوجّه خواهیم شد که ایرانی چگونه با پیکری درهم کوفته از بیدادگری‌ها و یورش‌ها باز هم استوار و با روحیه‌ای شکست ناپذیر به پا خاسته و از سرزمین و فرهنگ خود دفاع کرده است. با مطالعه‌ی تاریخ به این واقعیت پی می‌بریم که دیگر کشورها نیز تنها در جهت حفظ استقلال و منافع خود می‌کوشند و چه بسا در اثر همین تضاد منافع است که موجب پویایی و تحرک دولتمردان خواهد شد. اغلب مورّخان یکی از دلایل ضعف حکومت صفوی را آرامش و صلح طولانی با دولت عثمانی می‌دانند که درباریان و اطرافیان فاسد صفوی را به سوی عیّاشی و زنبارگی و خرافات سوق داد تا جایی که اگر محمود افغان نیز نمی‌بود دیر یا زود بر اثر ظلم و ستم و اختلافات مذهبی محمودهای دیگر پیدا می‌شدند که حکومت آنان را سرنگون سازند. تاریخ علمی است که در ورای پستی و بلندی‌ها ما را متوجه اهمیت نقش شخصیت‌ها در شکل دادن به سرنوشت و آینده‌ی کشور می‌سازد و به همه می‌آموزد که شخصیّت‌های تاریخی در نیک بختی و یا تیره بختی مردم و به خصوص در دوران صفویه که در این کتاب مطرح گردیده چه نقش برجسته‌ای در ثبات خرافات و علل عقب ماندگی‌ها داشته‌اند. این علم تاریخ است که از چهره‌ی واقعی افراد پرده بر می‌دارد و نشان دهنده‌ی آن است که بت‌هایی چون شاهان صفوی چگونه باعث ترویج فساد و خرافات گردیده و یا با چه ابزار و ترفندی در تحکیم و تحمیل آن کوشیده‌اند. برای آشنایی بیشتر به عمق فاجعه و انتظار بیهوده باید مقایسه‌ای بین تحولات علمی اروپا و ایران عصر صفوی و بعد از آن صورت گیرد تا دریابیم که رفتار حاکمان چه تفاوتی با هزاران سال قبل داشته است؟ بررسی‌های تاریخ اجتماعی نشان می‌دهد که از گذشته تا به امروز تا چه اندازه مردمان عادی و متفّکران آزادی خواه از مدّعیان و حاکمان وقت جلوتر بوده‌اند و احترام به عقاید دیگران و آزادی چگونه می‌تواند ریشه‌ی تمام پلیدی و اختلافات را از بین ببرد. تاریخ نشان دهنده‌ی بسیاری از چراها و رسواگر چهره‌ی خائنانی خواهد بود که زمینه ساز به یغما بردن ثروت کشور گردیده و یا این که چه نقشی در تحکیم قفس‌ها و بند کشیدن آزاد اندیشان داشته‌اند. این تاریخ است که به ما می‌آموزد همیشه بیگانگان را مقصّر در تعیین سرنوشت خود ندانیم و علت را در جای دیگر باید جستجو کرد و قبول کنیم که از ماست که برماست و هیچ گاه فراموش نکنیم که امیرکبیرها به دست برخی از توده‌های مردم و نا آگاه کشته شده‌اند، ولی و باز هم تنها با اتّکا به قدرت و توان همین مردم نجیب و بی نظیر است که در کنار رشد آزادی و آموزش صحیح قادر به ایجاد ایرانی آباد خواهیم بود. همان گونه که پیروزی افراد وابسته به استفاده از موقعیت‌ها می‌باشد در تاریخ کشور نیز این گونه خواهد بود. تمام مبارزات عصر مشروطیت تا به حال به خاطر رهایی از استبداد صورت گرفته تا بلکه مُهر استبداد از پیشانی این ملت با فرهنگ و فرهیخته زدوده شود، ولی و آیا شکست و عدم دستیابی به آن‌ها تنها به خاطر بیگانگان بوده است؟ یکی از نکات عجیب و مبهم تاریخ در این نکته نهفته است که چرا ستمدیدگان و شکنجه شدن دیروز پس از دستیابی به قدرت، همان روش‌های ظالمانه را در پیش گرفته‌اند و چرا به سرنوشت این کشتی طوفان زده که سلامتی همه به آن گره خورده است توجهی نکرده‌اند؟ توده‌های مردم از نتایج ناگوار و بلای خانمان سوز جدایی و تفرقه به خوبی آگاهند و اگر تمام امکانات و نیروی عظیم مردمی در جهت اجرای سیستم عدالت و آزادی و حقوق برابر هدایت شوند، آن وقت هیچ نیرویی قادر به تضعیف ساکنان این قارّه‌ی کوچک و مردم مظلوم آن نخواهد بود. با اطمینان می‌توان گفت که هیچ گاه از اهمیت تاریخ کاسته نخواهد شد زیرا همه می‌خواهیم بدانیم که از کجا به این مرحله از زندگی رسیده‌ایم و باید قبول کنیم که تاریخ همانند چراغ راهنمایی است که با آگاهی و خردمندی عوامل ضعف و ترقّی جوامع را در اختیار ما قرار خواهد داد. ما باید بدانیم که کی هستیم و اکنون در چه جایگاهی قرار داریم و در قضاوت دچار هیجان نشویم و از تجربه‌های تلخ سیاسی و مذهبی استفاده کنیم. تاریخ است که به ما نشان می‌دهد تفاوت بت سازها با بت شکن‌ها چیست و چرا نهال اندیشه‌های ایرانی در طی قرن‌های مختلف و در زیر سلطه‌ی حکومت‌های استبدادی و خصلت‌های چاپلوسی و فرصت طلبی بی ثمر مانده و اجازه‌ی رشد نیافته است؟ دکتر منوچهر پارسا دوست کلید دستیابی برای رفع این مشکلات را در استقرار آزادی می‌داند و می‌نویسد: «حفظ وحدت ملی در تقویت همبستگی بین کلیّه‌ی قوم‌های ایرانی و راه اصلی رسیدن به آن استقرار آزادی و نهادینه شدن آن است و ریشه‌ی هرگونه نفاق و جدایی را از میان بر می‌دارد و کلیّه‌ی افراد کشور را از هر قوم و مذهب به مشارکت عملی در اداره‌ی امور کشور تشویق می‌کند. آزادی، رشته‌ی نیرومندی است که همه‌ی ایرانیان را به یک دیگر و به سرزمین خود به گونه‌ی استوار پیوند می‌دهد و آنان را در غم‌ها و شادی‌ها و در سختی‌ها و آسودگی‌ها هم بسته و شریک می‌سازد. آزادی، تضمین کننده‌ی وحدت ملی و مشوّق همگان برای همکاری دسته جمعی در رفع دشواری‌ها و تنگناها و ساختن ایرانی آباد و پیشرو می‌باشد. آزادی پایه و اساس سلامت امروز و فردای جامعه ماست.»[1]

تاریخ هیچ گاه نمی‌تواند بیانگر واقعی و توصیف کننده‌ی جنایات و پایمال کردن حقوق مردم توسط حاکمان عصر خود باشد، زیرا اکثر منابع تاریخی قابل اطمینان نیستند و تنها بر اساس مقایسه و تحلیل است که قادر به اخذ نتایجی از عملکرد و پشت پرده‌ی زندگی پادشاهان خواهیم بود. در هر سیستم استبدادی اغلب مورخان همانند مشاغل و پُست‌های حکومتی در خدمت شاهان بوده‌ و حتی در صورت لزوم خطا و اشتباه آنان را نادیده گرفته و یا با توجیه مذهبی و ظل‌اللهی بودن حاکمان و کاربرد کلمه‌ی اللهُ اعلم در لاپوشانی رفتارشان کوشیده‌اند. برای مثال به ستایش برخی از مورخان و جمعی از نیای صفویان در خانقاه اردبیل نسبت به جنایات بی حدّ افرادی چون چنگیز و تیمور می‌توان اشاره کرد. این معضل تاریخی را به ادوار مختلف می‌توان تعمیم داد زیرا آنان نیز چون برخی از شاعران همواره آماده‌ی مدح و کشف ماده تاریخ در آن خراب آباد فرهنگی برای صاحبان قدرت بوده‌اند. در این جا لازم به ذکر است که بسیاری از کارهای مورخان قابل توجیه و تأمل می‌باشد و نباید انتظاری خارق‌العاده از آنان داشت، زیرا همیشه لبه‌ی تیغ شمشیر را بر گردن خود احساس کرده‌اند و این امر مشمول کلّ تاریخ ایران بوده است. از آن جا که کسب مقام پادشاهی در گرو مهارت بیشتر در قتل عام و زهر چشم گرفتن از مردم استوار بوده، بنابراین بیشتر محتوای تاریخ بر این محور تمرکز یافته است و در نتیجه اطلاعات امروز مردم در مورد تیمور و چنگیز و امثال آن بیشتر از قهرمانان ملی و علل عقب ماندگی‌ها می‌باشد.

تا قبل از مشروطیت بینش و روش تاریخ نگاران بر مبنای شرح مختصر حکومت‌های گذشته نوشته می‌شد و سپس به ثبت مطالب زمان خود می‌پرداخته‌اند و در این میان سخنی از وضع زندگی و علت قیام مردم مطرح نیست و سعی گردیده که طبق معمول بعد از اسلام حسّ میهن پرستی ایرانیان نادیده گرفته شود. در روش آن‌ها علاوه بر نثر پیچیده و جنبه‌ی دستوری و فرمایشی و توصیف‌های مبالغه آمیز، آن چه که در محتوای مطالب غلبه دارد بینش و ایدئولوژی اسلامی و حقانیّت شیعه و مخالفت با عقاید دیگران و به خصوص در دوران صفویه سنّی کشی می‌باشد. از دیدگاه آنان همواره حق از حاکمان زمان بوده و با افتخار قتل و غارت و کشتار مردم را جزو اعمال برجسته قلمداد کرده‌اند. تاریخنگاری آن‌ها را باید تاریخ سلطانی دانست و اغلب برای مشروعیت بخشیدن اعمال پادشاهان به آیات قرآن و یا حدیث توسّل جسته‌اند. با توجه به این موارد می‌توان ادّعا کرد که در اکثر منابع صفویه خصومت ورزی مورّخان نسبت به شورش‌ها و قیام‌های داخلی کاملاً مشهود است و برای مرشد کامل و فجایع و فرزندکشی‌ها و کباب کردن انسان‌ها و آدمخواری و به خر کشیدن زنان جایگاه و خطایی متصوّر نیست. البته باید توجه داشت که وقوع این حوادث دردناک تنها مربوط به کشور ما نمی‌باشد و صفحات خونبار تاریخ مملو از حوادث قرون وسطی و محکمه‌های تفتیش عقاید و اعمال دولت عثمانی و دیگر کشورهای همجوار ایران می‌باشد.

در این مجموعه توصیف زندگی و حوادث پشت پرده‌ی حاکمان صفوی بر دیگر مطالب غلبه دارد. مهمترین وجه تمایز دولت صفوی نسبت به ادوار دیگر ایجاد حکومتی متمرکز با تسلط عقاید شیعه صفوی و آثار طولانی آن بر آداب و سنن تا عصر حاضر می‌باشد. اگر حکومت صفوی را در خارج از پوسته‌ی مذهبی آن در نظر گیریم دیگر هیچ تفاوتی با حکومت‌های ما قبل خود نخواهد داشت. یکی از ویژگی‌های مشترک شاهان صفوی با حاکمان مستبد دیگر دارا بودن صفات خودخواهی و خود محوری توأم با بی رحمی و خونریزی آنان می‌باشد و در این زمینه حتی شاهان صفوی و به خصوص در نیمه‌ی اول آن دست برتر نیز داشته‌اند. حاکمان هر عصری اهداف توسعه طلبانه‌ی خود را با تبلیغات و بهانه‌های مختلف در هم آمیخته و به اجرای آن پرداخته‌اند و در مورد اعمال شاهان صفوی نیز توجیه و تفسیر مذهبی بر هر چیز دیگر غلبه دارد. دیدگاه و ارزیابی مورخان نسبت به دوران صفویه متفاوت است. برخی ظهور آن را در کنار چهار امپراتوری تاریخ ایران و به خصوص بعد از اسلام ستوده‌ و برخی آثار باقیمانده‌ی آن را مخرب‌تر از حملات ترک‌ها دانسته‌اند. با توجه به تمام ابهامات و نواقصی که در متون تاریخ صفوی وجود دارد بر این نکته می‌توان یقین داشت که تمام آن تغییر و تحوّلات هیچ گاه در زندگی و آسایش توده‌های مردم به وجود نیاورده و همیشه چون مرغ خانگی در عزا و عروسی از آنان استفاده کرده‌اند. دکتر جهانبخش ثواقب در باره اهمیّت ظهور دولت صفویه می‌نویسد: «ظهور حکومت صفوی در صحنه‌ی تاریخ ایران پس از قرن‌ها گسیختگی قومی و فرهنگی و اداری باید حادثه تاریخی با اهمیتی تلقی شود. صفویان بنیانگذاری دولت مستقلی شدند که پس از دوره‌های طولانی حکومت ترکان سلجوقی، ایلخانان، تیموریان، حکومت‌های ترکمان و دولت‌های بسیار کوچک و بزرگ محلی در چارچوب مرزهای شناخته شده تاریخی پدیدار شد؛ این دولت در عین حال که از میراث‌ حکومت‌های ترک بهره گرفت در محدوده‌ی جغرافیای حاکمیّت خود نیز با برقراری مذهب رسمی و ایجاد یک نظام اداری و سیاسی متمرکز امکاناتی را فراهم ساخت تا ابتکارات و خلاقیت‌های هنری و فرهنگی و استعدادهای ساکنین این سرزمین در اختیار یک نظام نوین قرار گرفته و هویت خود را باز یابند. تلاش بی امان دولت‌های عثمانی و اوزبک برای انهدام حکومت نوپای صفوی دلیلی بر حسّاسیت آن‌هاست به موجودیّت مستقل آن محسوب می‌شود. پیدایش دولت صفوی آغاز عصری است که ایران به عنوان یک قدرت مستقل در روابط بین‌المللی ظاهر شد و بازرگانی گسترده خارجی بر شکوفایی اقتصادی داخلی آن افزود. حکومت صفوی را باید سرآغاز دورانی دانست که بنیادهای مذهبی، سیاسی و دیوانی آن حتی پس از سقوط نیز همچنان ادامه یافت و به صورت الگویی برای دولت‌های بعدی باقی ماند.»[2] در هر صورت دولت صفوی نیز همانند بسیاری از حکومت‌های دیگر از بذر گذشته‌های دوران مغول و تیمور سر برآورد و توسط بازماندگان خانقاه اردبیل شیخ جنید و شیخ حیدر در مناطق آناتولی و آذربایجان با تحولات سیاسی و عقیدتی بکتاشیه آبیاری گردید. شیخ جنید پس از آن که به آناتولی رفت هواداران همسو با عقایدش را در اطراف خود دید و تصمیم گرفت که دستار درویشی را به عشق یافتن تاج خسروی به کناری نهد. در ایرانِ آن زمان هر یک از قبایل به صورت ملوک‌الطوایفی در نواحی مختلف ادعای حکومت داشتند و از طرف غرب امپراتوری تازه نفس عثمانی روز به روز بر متصرفات قلمرو خود می‌افزود و از طرف شرق ازبکان بر خراسان مستولی شده و حمله به نواحی دیگر و تصرّف آن را در سر داشتند. در چنین شرایطی شاه اسماعیل جوان با کمک قزلباشان حکومت‌های ملوک‌الطوایفی را که از صدر اسلام در ایران شکل گرفته بود، بر انداخت و حکومت مقتدر و متمرکز صفوی را بنیان نهاد. در چگونگی تأسیس حکومت و اقدامات شاه اسماعیل و قزلباشان اگر تصوّر کنیم که احساسات ملی و اشتیاق به تجدید عظمت باستانی ایران در افکار آنان نقش داشته است قطعاً به خطا رفته‌ایم. از همان ابتدا اشتیاق شیخ جنید و شیخ حیدر در جهت کسب قدرت از مسیر مذهب عبور کرده و سپس اقدامات شاه اسماعیل و قزلباشان برای انتقام گیری باعث گسترش فعالیّت‌های آنان بوده است. آن‌ها با استفاده از موقعیت سیاسی و بهره گیری از اختلافات مذهبی که در منطقه‌ی آناتولی شدت گرفته بود خود را از جانب خدا و ائمّه مأمور احیای تشیع معرّفی کرده و با کشتن و قتل‌های بی شمار حکومت صفوی را پایه گذاری کردند. هیچ گاه آثار و نتایجی را که مورخان بعد از تأسیس دولت صفوی برداشت و تفسیر می‌کنند مدّ نظر قزلباشان اوّلیه نبوده است و به طور کلی می‌توان گفت که آنان از ایران و تاریخش اطلاعی نداشته‌اند. به یقین مهمترین نیروی محرّکه‌ی قزلباشان نیروی مذهب بوده و همان گونه که استفاده از مذهب باعث به حرکت درآوردن سریع احساسات مردم می‌گردد به همان نسبت نیز اگر بد عمل کرد باعث تخریب خواهد شد و عملکرد اواخر حکومت صفوی نشانی بر این ادّعا می‌باشد. شاهان صفوی برای مشروعیت بخشیدن حکومت، نیای خود را به امام موسی کاظم و علی بن ابی طالب رسانیده‌اند. آنان خود را نایب امام زمان معرّفی کرده و خواهان اطاعت کامل از دارندگان عناوین ظل‌الله و مرشد کامل بوده‌اند. در این سیستم، پادشاهان به کودکانی تبدیل شده بودند که فقط باید به میل ایشان سخن گفت، وگرنه هر شخص و مقامی مورد ملامت قرار خواهد گرفت. برای ترویج این عقاید تمام مورّخان و مبلغان و نویسندگان و شاعران موظف بودند که بر حول و محور این برنامه نوشته و آثار خود را به نمایش بگذارند و حتی در صورت لزوم و رفع تنگناها متوسّل به خواب دیدن‌ها ‌شوند و در نتیجه‌ی این معضلات بود که عدّه‌ی زیادی مجبور به ترک وطن گردیدند. درست است که حاکمان صفوی دولتی واحد را به وجود آوردند و حتی مرزهای آن در زمان شاه عباس اول به حدود ساسانیان رسید و باعث استقلال ایران در مقابل عثمانیان و ازبکان شدند، ولی با غوطه ور شدن در فساد و عیاشی و خرافات از پیدایش و ظهور آثاری که موجب بقا و پیشرفت این کشور در مقایسه با اروپائیان باشد، اقدامی نکرده و فرهنگ ایرانی را تضعیف ساختند. لازم به ذکر است که مرزهای امروز ایران مدیون خدمات نادرشاه افشار و آقا محمّد خان قاجار می‌باشد.

برای آشنایی بیشتر به عمق افکار دست پروردگان حرمسراهای صفوی می‌توان به سفرنامه‌ی اروپائیان چون شاردن و کِمپفر و غیره مراجعه کرد. نا آگاهی و بی توجهی شاهان صفوی نسبت به دست آوردهای علمی امر عجیبی نیست زیرا فتحعلی شاه قاجار در قرن‌های بعد از آن هم در گمان سوراخ کردن زمین برای رسیدن به ینگه‌ی دنیا بود. کمپفر در صفحه 59 سفرنامه خود از تقدیم هدیه‌ای استثنایی توسط فرانسوا پیکه برای شاه سلیمان سخن می‌گوید و رفتار پادشاه تأسّف انگیز است. آن هدیه حرکت و وضع ستاره‌ها را طبق نظریه‌ی کپرنیکی نشان می‌داد ولی به دلیل آن که از جنس طلا نبود مورد توجه واقع نگردید و شاه سلیمان دستور داد این شاهکار هنری را که قیمتش غیر قابل تخمین بود از پیشش ببرند. دیری نگذشت که آن را به اطاق یکی از قلاع اصفهان که در آن جا اسلحه‌ی کهنه و سایر اشیاء بی فایده‌ی مستعمل را نگهداری می‌کنند، منتقل کردند. از یک قرن پیش تمام هدایای سفرای خارجی را به این جا می‌آوردند که در بین آن‌ها اشیاء نادر و فوق‌العاده فراوان یافته می‌شد. این اشیاء در این جا به روی هم افتاده‌اند و گویا غبار و بید و زنگ زدگی به جان آن‌ها افتاده است. سرنوشت ساعتی هم که ما آن را جزو هدایای پادشاه سوئد تقدیم کردیم و روزگاری از طرف شهر نورمبرگ به گوستاو آدولف پیروز هدیه شده بود به همین منوال بود. در قضاوت این گونه رفتار پادشاهان نباید تندروی کرد زیرا اکثر شاهزادگان صفوی تربیت شده و پرورش یافته‌ی حرمسراها می‌باشند. آنان در حقیقت شاهزادگان نگون‌بختی بودند که تا هنگام پادشاهی در زندانی به نام حرمسرا رشد کرده و تنها از آموزش خواجه سرایان بهره می‌برده‌اند. در اواخر حکومت صفوی اغلب فرزندان ذکور پادشاه به هنگام تولد کشته می‌شدند و باقی نیز هیچ امیدی به حیات خود نداشتند زیرا هر لحظه امکان داشت که با توطئه‌ی قزلباشان و حرمسرایان مورد غضب پادشاه قرار گرفته و مشمول فرزندکشی‌ها شوند. افرادی که بعد از شاه عباس اول با تأیید شورای حرمسرا به پادشاهی رسیده‌اند از وضع زندگی و آینده‌ی خود آگاهی نداشتند و پیام آوران را مأموران قتل تصور می‌کردند. در این دوران سرنوشت ساز مغز شاهزادگان را با انبوهی از افسانه‌های بی معنی و خرافات پر می‌کردند و از آشنایی آنان با اصول مملکت داری خبری نبود. پس از آن که شاهزاده‌ای به طور مستقیم از حرمسرا بر تخت پادشاهی می‌نشست گروه‌های متعدّد درباری برای حفظ مقام و منافع خود دست به کار می‌شدند تا مبادا مغضوب بت جدید و تام‌الاختیار واقع گردند. به عنوان مثال یکی از اقدامات ثابت و پایدار حاکمان نواحی کشور ارائه‌ی خدمات جنسی و توسعه‌ی حرمسرای وی بود. در این میان تنها مردم عادی بودند که در اثر جهل و نا آگاهی مقام پادشاهی را به منزله‌ی ظل‌اللهی می‌نگریستند و با دنیایی از بی خبری و خرافات برای رفع مشکلات و امراض به زیارت تکّه‌ای از لباس و مصرف باقیمانده‌ی غذای مرشد کامل توسّل می‌جستند. در آن سیستم استبدادی تمام وزیران و اولیاء امور در مقابل اوامر پادشاه از قدرتی برخوردار نبودند و گاه در نیمه‌ی راه از سمت خود معزول می‌شدند. آن چه که بر رأی و نظر سلاطین صفوی تأثیر داشت دیدگاه منجّمان و  رمّالان و به خصوص شورای خواجه سرایان بوده است.

بر اساس روایات ذکر شده می‌توان ادّعا کرد که تا چه میزان تجزیه و تحلیل حکومت صفوی و اهمیت آن در تاریخ ایران ضروری به نظر می‌رسد زیرا بیانگر و راهگشای بسیاری از علل عقب ماندگی‌های ایران خواهد بود. این حکومت آمیخته‌ای از ایمان، شرافت ملی، نیرنگ و فریب و ظلم و ستم‌های وارده و بیانگر حوادث پشت پرده در ادوار تاریخ ایران قبل و یا بعد از اسلام می‌باشد. به طور کلی می‌توان گفت که آشنایی با این مقطع از تاریخ بر هر ایرانی واجب است. اهمیّت این حکومت منحصر به دو قرن و نیم استقرار بر ایران نیست زیرا آثار معنوی و عملکرد آن بعد از سقوط نیز از جایگاه مهمی در افکار مردم برخوردار بوده و هنوز هم وجود دارد. آثار اختلافات مذهبی و حتی جنگ‌های آن بر دوران بعد از خود نیز سایه افکنده است و به عنوان مثال می‌توان به جنگ چالدران و عواقب آن اشاره کرد که سر آغاز جنگ‌های طولانی 400 ساله و حتی عصر حاضر می‌باشیم. در طی این جنگ‌ها میلیون‌ها نفر به کام مرگ و نابودی کشیده شدند و حتا شاهد آن هستیم که تمام تمایلات کشورگشایی پادشاهان به بهانه‌ی مذهبی و با کمک فتوای فقها صورت گرفته و بر شدت و اشتعال آن افزوده‌اند.اهمیت تاریخ وابسته به تجزیه و تحلیل این حوادث می‌باشد و باید توجه داشته باشیم همان گونه که موقعیت فعلی ما به تحولات گذشته گره خورده است سرنوشت آیندگان نیز تابع عملکرد فعلی حاکمان خواهد بود. در توصیف جنگ‌ها همواره به آثار زیانبار آن بر زندگی انسان‌ها و چگونگی قتل و غارت و ویرانی مطرح گردیده و جایگاهی برای آثار و نتایج آن بر طبیعت و حیوانات قائل نشده‌اند. تأکید و الزام بر این نکته‌ی ظریف را دوست عزیزم آقای مرتضی سلطانی خلبان بازنشسته که سال‌های متمادی در جنگ ایران و عراق شاهد درد و رنج‌ و معضلات وارده بر حیوانات و طبیعت بوده‌اند را در مجموعه‌ای از خاطرات دلاورمردان هوانیروز به نام جنگ، انسان، حیوان به تحریر کشیده‌اند که بسیار جالب و قابل توجه برای تمام دوران‌ها می‌باشد.

از هنگام تأسیس دولت صفوی بحثی در تاریخ ایران تحت عنوان روابط با کشورهای دیگر و به خصوص اروپائیان و دخالت آنان در امور داخلی مطرح گردیده است که در تجزیه و تحلیل حوادث بسیار قابل توجه می‌باشد و نقش کلیدی آنان را در بعضی وقایع نمی‌توان نادیده گرفت. البته میزان دخالت آن‌ها تابع توان و قدرت حکومت‌های کشور بوده است و برای مثال می‌توان دوران نادر و کریم خان و آقامحمّد خان را با اواخر صفویه و قاجاریه مقایسه کرد. روابط ایران با اروپائیان از سابقه‌ای طولانی برخوردار بوده و بحث در باره آن جایگاهی ویژه می‌طلبد، اما به طور کلی اقدام و فعالیّت آنان را می‌توان در ابعاد سیاسی و فرهنگی و تجاری تقسیم کرد. کشورهای اروپایی علی رغم رقابت و اختلافات داخلی در باره‌ی تبلیغات مذهبی و دشمنی با عثمانیان دارای وجه مشترک بوده‌اند و در مورد انعقاد و پیمان‌های دو جانبه نیز باید ادّعا کرد که همیشه نقد از جانب ایران و نسیه از طرف آنان بوده است. تنها مورد استثنا و عمل انجام شده در دوران صفویه به حمایت کمپانی هند شرقی از شاه عباس در خروج پرتغالی‌ها از جزیره‌ی هرمز و خلیج فارس باید اشاره کرد که بعداً اعضای شرکت با نارضایتی دولتیان انگلیس مواجه شدند. پرتغالی‌ها بیش از یک قرن بود که با تسلط بر خلیج فارس و تنگه‌های مهم آبی و حذف بازرگانان ایرانی و اعراب یکّه تاز میدان تجارت در منطقه شده بودند. آن‌ها علاوه بر استثمار ساکنان محلی به رقیبی زورگو برای رقبای دیگر انگلیسی و هلندی تبدیل شده بودند و اجازه‌ی فعالیّت به آنان نیز نمی‌دادند و حتی روایت است که با بی شرمی خواهان تخلیه‌ی ایران از بندر گمبرون و هرمز و بحرین شده بودند. شاه عباس با استفاده از نارضایتی مردم و شرکت‌های تجاری تصمیم به آزاد سازی مقرّ اصلی پرتغالی‌ها از جزیره‌ی هرمز و تسهیل تجارت ابریشم گرفت. او اطمینان داشت که به دلیل ضعف نیروی دریایی هیچ گاه قادر به مقابله با پرتغالی‌ها نخواهد بود و به ناچار متوسّل به اعطای امتیازات و همکاری با شرکت هند شرقی شد. اعضای شرکت هند شرقی به دلیل کینه‌ای که از پرتغالی‌ها داشتند و همچنین به خاطر حفظ منافع شرکت خود حاضر به همکاری با ایران شدند. این عمل شرکت مورد تأیید مقامات انگلیس قرار نگرفت و حتی اعضای شرکت را تهدید به شناسایی دزدان دریایی کردند که چرا بر خلاف نظر دولت و روابط حسنه‌ای که با اسپانیا وجود دارد اقدام به همکاری با ایرانیان کرده‌اند؟ سرانجام اعضای شرکت با اثبات نظر خود و هزینه‌ی هزاران لیر موفّق به تغییر رفتار دولتیان انگلیس شدند.

در حال حاضر درباره بررسی و تحلیل تاریخ صفویه منابع گوناگون وجود دارد ولی منابع فرهنگی که مربوط به همان زمان باشد بسیار اندک است و علت آن مربوط به نابودی اکثر آن‌ها توسط افاغنه و بعد از ظهور نادر می‌باشد که سعی بر محو آثار ثبتی صفویه داشته‌اند. یکی از منابع موثق آن دوران مربوط به گزارش و خاطراتی از سفرا و مبلغان و سیاحان و تاجران اروپایی است که بازگو کننده‌ی بسیاری از حوادث پشت پرده‌ی شاهان صفوی می‌باشد که مورخان داخلی توان بازگویی آن‌ها را نداشته‌اند. درست است که در این منابع اروپایی اهداف خاصی دنبال گردیده و مطالب آن از دیدگاه انتقادی خارج نیست اما باید توجه داشت همان گونه که مورخان درباری در پی ثبت مدح و ستایش حاکمان بوده‌اند؛ سفرا و سیاحان خارجی نیز برای تحقّق مأموریت و حفظ منافع کشور خود کوشیده‌اند. یکی از اهداف جالب در حوزه‌ی مأموریت آنان کسب اطلاعات و آشنایی بیشتر با تجربیات و اندوخته‌های فرهنگی ایران می‌باشد؛ چنان که پیترو دلاواله در قسمتی از سفرنامه خود می‌نویسد: «به من نوشته بودید کتاب قانون ابن سینا و کتب دیگری را تهیه کنم، ولی با وجود همه‌ی کوشش‌هایم تا کنون موفقیّتی در این راه نصیب من نشده، زیرا کتاب‌های علمی در این نواحی بسیار کم است و استفاده از آن نمی‌کنند و همین تعداد کم نیز در دست اشخاص علاقه‌مندی است که با تمام وجود، خود از آن نگهداری می‌کنند و نمی‌گذارند به دست کسی بیفتد. کتاب‌هایی که می‌شود این جا پیدا کرد یا قصص و حکایات و اشعار و یا قوانین و تعالیم مذهبی است که مورد استفاده‌ی ما نیست و کتاب‌های دیگر یا پیدا نمی‌شود و یا اگر پیدا شود، نمی‌توان گفت چیست زیرا اسم ندارد و در این نواحی معمول نیست اسم کتاب را در اول آن بنویسند و دکان‌هایی که کتاب می‌فروشند خود نمی‌دانند مطالب آن‌ها چیست.»[3] در بررسی خاطرات اروپائیان با متون جالب و ارزنده‌ای آشنا می‌شویم که در صورت عدم وجود آن‌ها خلاء بزرگی در افشای حقایق زندگی شاهان صفوی وارد می‌آمد. به یقین اروپائیانی که به ایران اعزام شده و در مورد ایران وقایع دربار و یا اوضاع اجتماعی را ثبت کرده‌اند از افراد معمولی نبوده و از اطلاعات و آموزش‌های لازم در زمینه فرهنگ ایران برخوردار بوده‌اند و بر عکس در باره‌ی افرادی که از ایران به اروپا اعزام شده‌اند به جرأت می‌توان گفت که از تاریخ کشور خود نیز بی خبر بوده‌اند و در این مجموعه به مواردی از آن اشاره شده است.

در بررسی و تنظیم این مجموعه از تاریخ صفوی که بر اساس منابع گوناگون گردآوری گردیده به یقین دارای نواقص و کمبودهایی می‌باشد و گاه تکرار بعضی مطالب آن به خاطر روایات متعدّد باعث خستگی است، ولی با تمام کاستی‌های آن امیدوارم که زمینه و محرّکی برای گرایش به مطالعات تاریخی فراهم گردیده باشد و به دیدگاهی فراتر از چارچوب و قاب‌های تزیین شده توسط حاکمان دست یابیم. 


[1] - شاه محمّد، پادشاهی که شاه نبود، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، 1381، ص 14

[2] - تاریخ نگاری عصر صفویه و شناخت منابع و مآخذ، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1380، ص 770

[3] - سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه دکتر شجاع‌الدین شفا، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1370، ص 98

4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 7