شاه از مجموعه حیوانهای خود در این باغها نگهداری میکند و نسبت به همهی آنها مخصوصاً شیرهایش علاقه و دل سوزی فوقالعاده نشان میدهد که من نمونهای از آن را برای خوانندگان نقل میکنم. در سال 1878 در اوّلین روزهای ماه محرّم شیری بچّه زایید و شاه در شهر گرفتار برگزاری مراسم عزاداری در تکیه اش بود؛ نتوانست از زائو دیدن کند. برای این که از سلامت مزاج مادر و بچّه اطّلاع دقیق به دست آورد دستور داد چاپار مخصوص میان تهران و باغ دایر کرده و هر نیم ساعت از حال آنها وی را آگاه کنند. بچّه در ماه ژانویه به دنیا آمده بود. در آن ماه برف سنگینی سراسر صحرا و حتّی کوچههای تهران را پوشانده بود. شاه که دید چاپارها خیلی تأخیر میکنند دستور داد یک رشته سیم تلگراف به دوشان تپّه بکشند و دفتر کوچکی نیز درست در مقابل قفس شیر دایر کنند تا از این طریق با قصر شاه در تهران ارتباط دایم بر قرار گردد. به این ترتیب مأموری که در کنار شیر و شیرزادگان مستقر میشد، میتوانست هر لحظه شاه را در جریان حال و حرکت زائو و نوزادان بگذارد. به مجرّد آن که متصّدی مربوطه کار سیمکشی را به اتمام برسانید طیّ مخابرهای تلگرافی به قصر شاه اعلام کرد که با وجود دشواریهای زیاد کار دایر کردن ارتباط تلگرافی خیلی زودتر از آن چه که تصّور میرفت رو به راه شده است؛ البتّه او از مخابرهی این تلگرام و نشان دادن همّت و سرعت عمل خود چشمداشت پاداش چشمگیری را از شاه داشت؛ ولی چون تلگرام را با جملهی حال حیوانها خوب است پایان داده بود، وقتی این تلگرام را در تکیهی دولت به دست شاه دادند با آن که از نرسیدن خبر تازه ناراحت بود؛ ولی از خواندن جملهی حال حیوانها خوب است چنان بر آشفت که متصّدی آداب ندان را که بی ادبی و گستاخی را به آن حدّ رسانده و به شیر یعنی به شاه دشت و جنگل، (حیوان) خطاب کرده بود به شدّت به باد دشنام و ناسزا گرفت و بعد فریاد کشید (شیر حیوان نیست، حیوان کسی است که به او حیوان خطاب میکند.) و در همان لحظه دستور داد از کار بر کنارش کنند. برای آن همه تلاش و کوشش چه پاداش مناسبی! »[1]
[1] - خلاصهی صص 195 و 196 - سفرنامهی مادام کارلا سرنا - ترجمهی علیاصغر سعیدی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 288