پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

وضع خفَت بار ارتش ایران در زمان مظفرالدین شاه

وضع خفّت‌بار ارتش ایران در زمان مظفرالدین شاه

مظفّرالدّین ‌شاه با آن ویژگی‌های اخلاقی که از وی نقل شده و نشانی از مدیریّت و خصوصیّات پادشاهی در وجودش مشاهده نمی‌گردد دیگر نباید از او انتظاری برای ایجاد نظم و انضباط در امور کشوری داشت و اگر ایران به همین وضع نیز باقی مانده است باید خداوند را شاکر باشیم. برای آن که متوجّه شویم که چگونه این خانه‌ی پوشالی مظفرالدین شاه از پای بست ویران بوده اشاره‌ای به وضع ارتش آن دوره می‌گردد. ارتشی که باید حافظ جان و ناموس ملت و کشور در مقابل بیگانگان باشد. وزیر مختار انگلیس در خاطرات خود می‌نویسد: «یک روز به هنگام بیرون آمدن از درِ بزرگ سفارت انگلیس با منظره‌ای رو به رو شدم که فوق‌العاده اسباب تفریح و خنده‌ام شد؛ زیرا چشمم به یکی از قراولان ایرانی سفارت که روی جاجیم پاره‌ای لم داده بود، افتاد که بر خلاف معمول همیشگی که می‌بایست فوراً از جایش برخیزد و برایم پیش‌فنگ کند ابداً اعتنایی به حضورم نکرد و همان طور سر جایش باقی ماند. من از او باز خواست کردم که چرا از سر جایش بلند نشده و سپس سؤال کردم که اصلاً چه مدّت به حرفه‌ی سربازی اشتغال داشته. طرف که مردی عامی‌ بیچاره‌ای بود با کمال صداقت جواب داد صاحب: اگر حقیقت را بخواهید من اصلاً سرباز نیستم و به همین دلیل از راه و رسم آن هیچ خبر ندارم؛ امّا برادرم که سرباز و قراول این سفارت‌خانه است برای مرخصیّ کوتاهی به دهکده‌ی خانوادگیمان رفته است تا در عروسی یکی از اقواممان شرکت کند و در غیاب خود لباسش را به تنم کرده و تفنگش را به دستم داده! حقیقتاً خیلی معذرت می‌خواهم که نمی‌دانم چگونه باید سلام نظامی‌داد؛ ولی اگر اظهار لطفی فرموده و راه و روش آن را به من یاد بدهید تا موقعی که به جای برادرم در این جا هستم دیگر طوری رفتار نخواهم کرد که اسباب تغیّر و ناراحتی شما شود.

به حقیقت در بسیاری از پادگان‌های ایرانی سربازانی که اسماً مأمور خدمت در آن پادگان بودند هیچ گونه وظایف سربازی انجام نمی‌دادند؛ بلکه از طرف فرماندهان خود به عنوان باغبان کارگر و عمله به مالکان محلّی اجاره داده می‌شدند و مزد آن‌ها را که حاصل زحمتشان بود خود فرماندهان با کمال مسرّت به جیب می‌ریختند. برایم نقل کردند که یک بار سپهسالار کلّ ایران (فرماندهی کلّ قوا) برای سرکشی به هنگی که اسماً ساخلو مشهد بود به این شهر رفت. از آن جا که سربازان این هنگ جملگی در آن تاریخ در املاک و دهکده‌های مجاور به عنوان باغبان، مقنّی، نعل ‌بند، مِهتر یا شاگرد دکّان اجیر شده بودند جمع‌آوری این همه سرباز پراکنده از روستا‌ها و مزارعی که در آن جاها کار می‌کردند لااقل ده روز یا هفته‌ای طول می‌کشید. در حالی که سپهسالار در فردای روز ورودش می‌خواست پادگان مقیم مشهد را بازرسی کند و از سربازانش سان ببیند. والی خراسان که در استفاده از دسترنج این سربازان با فرماندهی هنگ شریک بود فکر بکری به خاطرش رسید. مشهد مقدّس همچنان‌که شایسته‌ی یک مکان متبرّک مذهبی است در این تاریخ پر از درویشان ژنده ‌پوش و گدایان معمّمم بود که مثل مور و ملخ در اطراف ضریح امام‌ رضا می‌لولیدند و معاش خود را از راه گدایی و گرفتن صدقه یا اجرای صیغه‌ی عقدی برای زایرانی که احتیاج به زن‌های موقّتی داشتند تأمین می‌کردند. گرچه این گونه زایران زن‌های مُتعه‌ی خود را معمولاً پس از دو سه هفته که موسم زیارت تمام می‌شد دوباره طلاق می‌دادند. در نتیجه والی خراسان امر کرد این گدایان مفلس و ژنده‌ پوش را به سرعت جمع‌ آوری کنند و لباس خدمت نظامیان را که در سربازخانه باقی مانده بود به تنشان بپوشانند و همه‌یشان را به عنوان سربازانی که در پادگان ایالت کبیر خراسان مشغول انجام وظیفه هستند از جلو سپهسالار بگذرانند. بد‌بختانه سیما و هیأت ظاهری این گدایان و صیغه‌ خوان‌ها موقعی که تغییر لباس دادند و اونیفورم‌های چروک خورده و بید زده‌ی سربازان غایب پادگان را به تن کردند به قدری مضحک و خنده‌دار بود که هنگام رژه‌ رفتن از مقابل سپهسالار نه تنها خود او؛ بلکه تمام نظّار و تماشاگران را به خنده انداختند. افتضاح قضیه طوری بالا آمد که سپهسالار بی‌درنگ دستور داد اعضای این فوج دلقکان را مرخّص کنند و افسری که فرماندهی هنگ کذایی را به عهده داشت (به قراری که شنیدم) ناچار شد مبلغی هنگفت به عنوان حقّ‌السّکوت به سپهسالار بپردازد و از خطر اصلی (یعنی از دست دادن مقام و منصب) که فوق‌العاده از آن می‌ترسید در امان ماند و بازیگرانی که برای ایفای نقش موقّت سربازی اجیر شده بودند دوباره به سر کسب و کار خود که عبارت از شخم‌زنی، دکانداری و گدایی معمّمم بود، برگشتند.»[1]



[1] - صص 40 و41 - خاطرات سر آرتور هاردینگ - ترجمه‌ی دکتر جواد شیخ‌الاسلامی - 1363

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 359

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد