میرمهنا (میرمعنا) فرزند میرناصر حاکم بندر ریگ در استان بوشهر میباشد. پدر او در واپسین سالهای حکومت نادرشاه فرمانروایی این بندر و جزیره خارک را در دست گرفت. میرمهنا بعد از قتل پدر و برادرش به قدرت اول ناحیه تبدیل گردید و کمکم سیطره خود را علاوه بر خشکی بر تمام خلیج فارس نیز توسعه داد. در زمان او ایران دچار هرج و مرج و اغتشاشات داخلی بود و در میان حکّام درگیری دائمی وجود داشت و مسلّماً ساکنان جنوب از دردی مضاعف رنج میبردهاند، زیرا علاوه بر ظلم و ستم حکّام داخلی باید برخوردهای نامناسب استعمارگران اروپایی را هم تحمّل میکردند. در چنین حالتی میرمهنا نیز همانند دیگران با برادرکشی قدرت خود را تحکیم بخشیده و دست به شورش میزند. مبارزات او بیشتر به شیوه راهزنی و چپاول در خشکی و دریا میباشد و مدّت 15 سال به قدرت بلامنازع خلیج فارس تبدیل گردیده بود و تمام عمّال انگلیسی و هلند و پرتغالی که کره زمین را درنوردیده بودند از جانب او به ستوه آمده و سپس شکست خفّتباری را در جزیره خارک متحمّل گردیدند.
به احتمال زیاد برنامه و اقدامات میرمهنا بیشتر جنبه ماجراجویی و کسب منافع داشته است تا اهداف درازمدت و نجات کشور از سلطهی بیگانگان. به هر صورت نام میرمهنا در تاریخ ایران که هر لقب و عنوانی را به وی منتسب کنیم به دلیل دشمن ستیزی و عدم نفوذ هرچه بیشتر استعمارگران اروپایی از اعتباری ویژه برخوردار میباشد. مورّخان پیشین میرمهنا را فردی دزد و راهزن و خبیث معرفی کردهاند، ولی عکسالعمل و یادبود وی در اذهان مردم جنوب چیز دیگری را نشان میدهد و حتّی برای او قداست قائل شده و با کاشتن درخت و نام نهادن بر اماکنی خاطره او را زنده نگه داشتهاند. این اقدامات مردم نشان از این نکته ظریف دارد که برخی نکات تاریخ واقعی را باید در آداب و رسوم مردم جستجو کرد، زیرا فردی همانند میرمهنا که شاید خودش نیز در اندیشه آزادی و رهایی کشور از استعمارگران نبوده و حتی برای رسیدن به اهداف خود نزدیکترین افراد خانواده را به قتل رسانیده بود این چنین در بارهاش قضات میکنند. تنها علّت این بینش را میتوان ناشی از خیانت نکردن و وطنفروشی وی به دیگران دانست، امری که متأسّفانه در روند تاریخ معاصر کشورمان شاهد موارد زیادی از آن میباشیم. در شرح زندگی میرمهنا آن چه که همه مورّخان بدان اشاره کردهاند مسأله به قتل رساندن پدر و برادرش توسط وی میباشد و هیچ کدام به علّت این واقعه اشارهای ننمودهاند. مؤلّف گلشن مراد در این رابطه و به صورتی خیلی کوتاه مینویسد: «میرناصر-پدر خود- به علّت محبوبهای طرح رقابت انداخته و در فرصتی پدر را به خنجر بیرحمی و بیشرمی مقتول ساخته و علاوه بر آن به سبب اغراض فاسدهی دنیوی به دفعات به قتل جمیع برادران و اعمام و عمّ زادگان خود پرداخته و به دست بیباکی و سفّاکی لوای حرب و عصیان برافراخته بود.»[1]یکی از مبلّغان مذهبی کاتولیک نیز به تاریخ 3/8/1754م در گزارش خود بدین نکته اشاره دارد و مینویسد: «ما شنیدیم که چندی پیش میرنصیر، شیخ بندر ریگ به دست یکی از پسرانش کشته شد. شایع است که علت این مسأله از آن جا ناشی میشود که پدرش یکی از همسران گرجی او را گرفت و آن زن را به مینهیز کنیپ هاوزن داد، امّا امکان دارد این مسأله بر اساس شایعات ضد هلندی بوده باشد. از زمانی که این فرد قاتل عهدهدار اوضاع شد همه تجّار و مردان محترم از بندر ریگ گریختند. جایی که در آن زمان به علّت توّجه میرنصیر تجارت بسیار شکوفا شده بود. از جمله فراریان پسر ارشد میرنصیر یعنی برادر میرمهنا بود که سرانجام در اثر وعدههای مکرّر این فرد پدرکش به بندر ریگ بازگشت. امّا او تنها چند ماه را در حاکمیت آن شهر سپری کرده بود که با نتیجه تأسّفباری روبهرو شد و مانند پدرش به دست برادرش که در ریاست حسود بود و عطش او به خونریزی تنها با قتل وابستگانش سیراب میشد، از بین رفت.»[2]
کریمخان بعد از آن که در شیراز استقرار یافت میرمهنا را به شیراز فراخواند ولی بعد از مدّت کوتاهی اجازه بازگشت به موطن خود را به وی داد. رابطهی کریم خان با میرمهنا بیشتر در حالت دشمنی است و همواره مصمّم بر آن است که میرمهنا را وادار به اطاعت سازد، ولی با این اوصاف گاهی برای دفع انگلیسیها از او درخواست کمک نیز مینماید و یا هنگامی که میرمهنا توسط پاشای عثمانی در بصره به قتل میرسد با اعتراض شدید کریم خان مواجه میگردد. در مورد چگونگی و علّت فرار میرمهنا از جزیره خارک بین تاریخ گیتیگشا و رستمالتّواریخ اختلاف نظر وجود دارد و مؤلّف تاریخ گیتیگشا در این باره مینویسد: «امیرمهنا، ولد میرناصر از مشایخ بندر ریگ میباشد. قبل از آن که دولت کریم خان به قدرت برسد میرمهنا بر اثر خباثت ذاتی و توأم با خیانت نزدیکان خود را مقتول ساخت و پایگاه خود را در بندر ریگ مستحکم کرد. پس از به قدرت رسیدن کریم خان ورود وی به شیراز درخواست نمود. کریم خان چون او را فردی مفسد و شرور میدانست دستور به توقّف میرمهنا در شیراز داد. در این زمان میرزامحمدبیک خورموجی دشتستانی که داماد میرمهنا بود استدعا کرد که میرمهنا را مرخص نموده و به بندر ریگ باز گرداند. کریم خان به خاطر خدمات میرزامحمّدبیک استدعای او را قبول نمود ولی زمانی که میرمهنا به بندر ریگ رسید دوباره اقدام به شرارت نمود و در سواحل عمان شرارت خود را توسعه داد و کریم خان نیز بنا به موقعیت فرصت مقابله با وی را نداشت. چندین مرتبه گروهی را به مقابله با وی فرستاد ولی کاری از پیش نبردند. میرمهنا در اثر مقابلهای که با او شد از بندر ریگ فاصله گرفت و اقدامات خود را در دریا توسعه داد و ابتدا در جزیره خارکو اقامت گزید، ولی از آن جا که در این جزیره امکانات برایش مشکل بود به جانب جزیره خارک رفت. جزیره خارک چون در تصرّف فرنگیان بود با مشکلاتی مواجه گردید و با فرنگیان به مبارزه برخاست. انگلیسیها از اقدامات او دچار ترس گردیدند. انگلیسیها با کمک شیخ سعدان بوشهری به جزیره خارکو حمله کردند تا بلکه از میرمهنا رهایی یابند. بعد از گیر و دار بسیار فرنگیان و شیخ سعدان شکست خوردند و بسیاری از نیروهای آنان کشته شدند. میرمهنا پس از این حادثه با عزمی راسخ قصد تصرّف جزیره خارک نمود و قلعه فرنگیان را محاصره کردند. آنها به شیوه خود با توپ به مقابله پرداختند ولی در نهایت قلعه به تصرّف میرمهتا درآمد و تمام اموال آنها را تصرّف نمود و تعدادی از آنها را مقتول ساخت.[3] میرمهنا با قدرتی که به دست آورده بود به شکلی گستردهتر به راهزنی دریایی پرداخت. پس از مدّت دو سال کریمخان، زکیخان را جهت مقابله با میرمهنا فرستاد و مقرّر کرد که در سواحل توقّف کرده و راه آذوقه و ذخیره آن را بر میرمهنا ببندند. زمانی که اطرافیان متوجّه این امر شدند و نابودی خود را پیشبینی میکردند پس از موقعیتی که پیش آمد با مشورت یکدیگر تصمیم به قتل میرمهنا گرفتند. میرمهنا توانست خود را از مهلکه نجات داده و از جزیره خارک فرار نماید. سرانجام جزیره خارک با غنائم به دست آمده به تصرّف نیروهای زکیخان درآمد و زمانی که اموال را به شیراز منتقل کردند کریمخان، حسنسلطان و همراهان وی را مورد نوازش قرار داد و به حسنسلطان لقب خانی اعطا کرد و اختیار روی دریا و جزیره خارک را به وی سپرد. میرمهنا با چهار پنج نفر از یاران، خود را به کشتی کوچکی رسانیدند. کمکم ذخیره آب و مواد غذایی آنها رو به اتمام گذاشت و از شدّت گرفتاری کشتی آنها بدون اختیار به هر طرفی رانده میشد تا زمانی که متوجه شد کشتی آنها به سواحل بصره رسیده است. آنها که دیگر توان خود را از دست داده و از هر لحاظ نومید بودند تصمیم بر توقف در آن جا کردند تا قدری آب و آذوقه تهیّه نمایند. میرمهنا و همراهان متوجّه این امر بودند که پس از تهیّه آذوقه خود را به سواحل عمان برسانند و از حمایت اعراب خوارج برخوردار شوند. زمانی که اهالی بصره از وجود آنها آگاه شدند به دلیل زیانهایی که بر آنها وارد کرده بودند توسط چند نفر میرمهنا و همراهان را دستگیر و به غل و زنجیر بستند. پس از آن که این خبر به گوش عمرپاشا رسید، حکم به قتل وی داد.»[4]
محمد هاشمآصف از کسانی است که به توصیف کاملتری از زندگی میرمهنا پرداخته و در پایان بدین نکته اشاره میکند که علت فلاکت میرمهنا به دلیل رفتار نابهنجار خودش بوده است، نه شکست در مقابل دشمنانش. برگزیده و خلاصهای از مطالب وی این چنین میباشد: «عالیجاه میرمعنّای سفّاک که لباسش همیشه قدک کبود و یک فوطه (لنگ) ریسمان بر سر و یکی بر کمر داشت، امّا غلامان چابک و چالاک خونریز دلیر جنگی بسیار داشت. همه زربفت و اطلس و دارائی و الیجه و قصب سقرلاط پوش و همه با آلات و اسباب و یراق زرّین مرصّع به جواهر بودهاند و هر یک صاحب لقبی بودهاند. چنان غیوری بود که زنان و دختران خود را در دریا غرق نمود که مبادا بعد از او در دست دشمن اسیر شوند. آن غیور بیباک جزیره خارک را مقرّ خود نموده و از روی غرور و نخوت با سلطان ایرانمدار والاجاه کریم خان وکیلالدّولهی جم اقتدار آغاز سرکشی نمود و در دریای عمّان کشتیها و غرابهای هندیان و سندیان و رومیان و فرنگیان و غیر ایشان را به زور و تعدّی و ستم تسخیر و ضبط و تصرف مینمود و اهل هفت کشور از سرقت و شلتاق او به ستوه آمده بودند و قدرت بر دفعش نداشتند. والاجاه کریم خان وکیلالدوله جم اقتدار در دو نوبت دو سردار نامدار با لشکری خونخوار فرستاد که دفع وی نمایند. از وی و سپاهش شکست یافتند و برهنه شده بازگشت نمودند و از اموال هفت کشور آن فتنهگر آشوب طلب، جزیره خارک را مملو و لبالب کرده بود.»[5]
در بخشی از شگردهای میرمهنا چنین روایت میکند که کریم خان در مرحلهای از روابط با انگلیسیها در تنگنای زیادی قرار میگیرد. کریم خان بنا به توصیه آقامحمدخان قاجار مقابله با انگیسیها را به میرمهنا محوّل میسازد. مؤلف درباره عکسالعمل میرمهنا مینویسد: «پس والاجاه وکیلالدّوله زندِ همّت بلندِ هوشیار، از سرکار خود فرمود رقمی و خلعتی از برای میرمعنّای مذکور فرستادند و مضمون رقم آن که ما در این وقت محاربه فرنگی را به تو واگذاردیم و این خدمت را در دولت ایران به تو محوّل فرمودیم. به هر قسمی که در قوّه تو هست و مقدورت میشود دفع این ابلیس و شأن پرتلبیس را بکن. چون رقم والاجاه کریم خان وکیلالدوله جم اقتدار کیاعتبار به میرمعنّای غیورِ نامدارِ مذکور رسید آن رقم را با صد گونه ادب بوسید و بر دیده مالید و چون تاج بر سر نهاد و بر مضامین خیریت آئینش واقف گردید. فیالفور سیصد نفر از ملازمان جنگی خونریز خود را چادرشب زنانه بر سر نموده و در زیر آن همه یراق حرب بر خود بسته و هر یک یک جفت طپانچه از پیش و پس بر کمر زده و یک تفنگِ کار استاد بر دست گرفته و در کشتی نشستند و آن کشتی را به جانب بندر مذکور روان نمودند و میرمهنّا با دویست غلام جنگی خود در کشتی دیگر نشسته و در دریا از عقب ایشان روان شد. چون نزدیک به بندر رسید فرنگیان از دور با دوربین نظر کردند، دیدند کشتی پر زنی میآید. طمع خام بر ایشان غالب آمده به سبب تسکین شهوت خود خوشدل شدند و وجد مینمودند و میرقصیدند و میگفتند بیبی بسیار میآید و درِ بندر را گشودند. چون آن کشتی به کنار آمد آن رندان خونخوارِ مکّارِ عیارِ پر تلبیس را داخل بندر نمودند، ناگاه آن یلان به یک باره به جانب فرنگیان شلیک نمودند و جمعی کثیر از فرنگیان و هندیان کشته گردیدند و ناگه کشتی میرمعنای غیور خونریز در رسید و به کنار آمد و میرمعنای نامور با غلامان خونخوارش شمشیرها از غلاف بیرون کشیده و مانند گرگان که در گلّه گوسفندان اوفتند در آن فرنگیان اوفتادند و همه ایشان را کشتند و در دریا انداختند و سالار ایشان را با چند نفر از سرهنگان ایشان امان دادند و گوش و بینی ایشان را بریدند و ایشان را به جانب فرنگ و هند روانه کردند.
پس چون این خبر به هندوستان رسید، های و هوی در آن جا افتاد و ولوله در میان آن سرزمین افتاد و فرنگیان به لشکرآرائی مشغول شدند و اراده کردند که به جانب ایران لشکری بیکرانه روانه نمایند و از روی زیرکی از هر طرف جاسوسان گماشتند و از اخبار جاسوسان چنین احساس نمودند که هندیان هم اتحاد و اتّفاق نمودهاند و با هم چنین کنکاش کردهاند که در هنگامی که در برابر لشکر ایرانی صف کشیده به ایستند، شمشرها در غلاف نموده و به ایرانیان ملحق و مع شوند و آنگاه شمشیرها از غلاف برآورند و از فرنگیان پر مکر و حیله و تلبیس بدتر از ابلیس دمار برآورند. پس فرنگیان متنبه شده از روی مصلحت ملکی آبِ بردباری از جویبار تحمّل به کفِ تأمّل بر آتش جهانسوزِ غیظ و غضب ریختند و فتنهی عالمآشوب سرکش را به زیر لحاف مصلحت به افسانهخوانی نیرنگ به خواب نموده و مانند شیر و شکر با قرار و آرامش با هم آمیختند و زندگی را منّت دانستند و جنگ و جدل را متروک و موقوف داشتند و به مکانهای خود باز گردیدند.
اما بعد چون خبر این شیرین داستان از جانب فرنگیان پر مکر و نیرنگ دوستان و شهرآشوبی مردان فتنهگر هندوستان به عرض والاجاه کریم خان وکیلالدّوله جم اقتدارِ کی اعتبارِ ایرانمدارِ زند رسید، فرمود بزمگاه عیش و عشرت آراستند و رامشگران دلربای جانفزا را خواستند و ساقیان ماه طلعتِ شیرین حرکات، جام بلور بادهی گلگون به دور انداختند و شاهدان سمنبر سیمینِ بناگوش را از بادهی ناب سرخوش نمودند و گرمِ جلوهگری و رقّاصی و دستافشانی و پایکوبی ساختند و آواز مغنّیان نغمهپردازِ دلگشای جانپرور از هر طرف برآمد و بر فلک نوای طرب بخشای زیر و بم دف و نقّاره و نی و چنگ و عود و رود و بربط و موسیقار و رباب جانبخش روح پرور آمد. والاجاه کریم خان وکیلالدّوله شیرگیرِ جم اقتدارِ کی اعتبارِ کاردانِ با تدبیر از پیمودن چند جام باده ناب گلرنگ سرخوش و تردماغ گردیده و نوعروسِ زیبای بخت فیروز را در آغوش و شاهد دلارای اقبال بیزوال را در برکشیده، ناگاه از جای برخاسته و شمشیر آبدارِ آتشفشانِ اژدهاپیکر را بر میان بربست و عمود گرانفولاد به دست گرفته و مانند طاووس مست از بزم بیرون آمده و بر اریکه زرّین بر مسند فرمانروایی برنشست و وزراء و امرا و خوانین و باشیان را نمود و با عتاب رو به جانب وزراء و ارباب قلم نمود و ایشان را بسیار دشنام گفت و با غیظ و غضب مانند شیر نر خروشان برآشفت و فرمود ای قلتبانانِ زن جلب و ای کهنه دویتانِ (حیلهور) آشوب طلب آیا در این داستان که روی داده مرتبه خود را شناختید و دانستید که در امور مملکتداری از شما چه کارسازی میشود؟ بنای نمک حرامی گذاردهاید. احسان و انعام ما شما را بس نیست که مایل به فرنگی شدهاید و همچنان که وزرای هندوستان از راه خام طمعی و کودنی و حماقت به پادشاهان خود نمک به حرامی و خیانت و نمودند و فرنگی را غالب و مستولی و مسلّط بر هندوستان نمودند و خود را در ورطه ندامت و هلاکت انداختند شما نیز اراده نمودهاید که فرنگی را بر ایران مسلّط نمائید. الحمدلله و المنّه که طعن و ملامت شما بر ما راست نیامد و شما بدانید که به هیچ وجه منالوجوه ما را به خدمتگزاری شما احتیاجی نیست و هر تون تاب و حمّالی را که ما بیاوریم و او را اسباب بزرگی بدهیم و مربّی و مشوّق او بشویم از شما بهتر خدمت به ما خواهد کرد و از شما اجل و افضل خواهد شد و حساب اموال ما را نویسندههای دکّانهای خبّازی و بقّالی و علافی بهتر از شما میتوانند نگاهداشت و به جلادها فرمود که طناب به گردن ایشان نمودند و عرض نمودند که خداوند عالم تو را به شایستگی و گرانمایگی بر اهل ایران سروری و مهتری و سالاری داده و در حقیقت بر سر اهل ایران ظلاللهی و بی شک پادشاهی.»[6]
مؤلف مذکور در ادامه روایت خود مینویسد که کریم خان از طریق واسطه همه وزرا را مورد بخشش قرار میدهد و در باره سرانجام میرمهنا مینویسد: «ناگاه به ذروهی عرض والاجاه کریم خان وکیلالدّولهِ جم اقتدار رسید که یک غراب پر از اموال تجّار ایرانی را میرمعنّای مذکور ضبط نموده در دریا، آن والاجاه از شنیدن این داستان برآشفت و فیالفور عالیجاه زکیخان سفّاکِ بیباکِ زند را با بیست هزار نفر مرد جنگی آراسته با دبدبه سرداری و آلات و اسباب بسیار و آتشخانه بیشمار به جانب میرمعنّای مذکور مأمور فرمود. عالیجاه زکیخان مذکور با لشکرش بعد از طی منازل بر لب دریا نزول نمودند و همه متحیّر و واله و سرگردان که به چه تدبیر چاره کار خود نمایند و آن نهنگ بحر غرور را دفع نمایند و مدّت به طول انجامید و آن کار را انجامی پیدا نی و زمان دیر شد و آن مهّم را فرجامی هویدا نی که ناگاه از قضاهای سپهر بوقلمونِ شعبدهباز و از تأثیرات انجم رنگآورِ نیرنگساز، جاسوسی از برای میرمعنا خبر آورد که غرابی پر اموال از فرنگی بر روی دریا جاری شده و در فلان مرحله رسیده. مشارالیه ده نفر از غلامان زبردست خونریز خود را به سرکردگی بیخدای پلنگ خوی نهنگ ستیز حکم نمود که به وعدهی ده روز میباید آن غراب را در نزد من بیاورید و قسم یاد نمود که اگر تا روز دهم آن غراب را به نزد من آوردید که انعام کلّی به شما خواهم داد و اگر از ده روز وعده گذشت و نیاوردید زنهای شما را به خرابات خواهم فرستاد. پس آن دزدان چابکدستِ خونریز آن غراب را به وعده هشت روز اسیر کرده، قریب به جزیره خارک آوردند که ناگاه بادهای عظیم برخاست و موجهای مانند کوه از اطراف برپا نمود. آن دزدان چالاک به جانب کوهی پناه بردند و چهار روز وعده ایشان با میرمعنّای مذکور به تأخیر افتاد و روز دهم دیدهبان از بالای یکه برج بسیار بلند به زیر آمد و به عرض میرمعنّای غیورِ خونریز رسانید که غلامانت با غرابی عظیم به جانب زکیخان سردار زند میل نمودند. میرمعنّای مذکور برآشفت و از روی غیظ و غضب گفت که در روز یازدهم زنان آن غلامان خونخوار را به خرابات بردند. اتفاقاً آن غلامان خونخوار چون باد تند مخالف و طوفان فرو نشست خود را در روز چهاردهم به جزیره خارک رسانیدند. در وقتی که میرمعنّای مذکور با چند نفر از غلامان خود رفته بود به زیارتگاهی و چون آن غلامان خونخوار با غراب پراموال وارد گردیدند و به جانب خانههای خود رفتند و خانه و عیال و سامان خود را برجا ندیدند . در کوچه زنان خود را ملاقات نمودند و از ایشان احوال پرسیدند ایشان به گریه و زاری جواب گفتند که چهار روز است ما را به خرابات فرستادهاند.
چون آن غلامان خونخوار از زنان خود این گفتار ناهموار گوش نمودند عالم از روی غیظ در چشم ایشان تیره و تار و زندگانی را فراموش نمودند و شمشیرها از غلاف بیرون کشیدند و به جانب زیارتگاه به سراغ میرمعنا روان گردیدند. ناگاه میرمعنای مذکور با چند نفر غلامان پرستارش که ناگاه چشمش بر آن غلامان خونخوار افتاد که شمشیرهای برهنه در دست دارند، دانست که به قصد قتل وی آمدهاند. وی هم با غلامان پرستارش شمشیرها از غلاف کشیده و با ایشان محاربه آغاز نمودند تا آن که خود را به یکّه برج لب دریا رسانیدند. بعد از سه روز که در آن یکّه برج کار بر ایشان تنگ و بیفایده، در آن جا مکث و درنگ نمودند. میرمعنای اجل رسیده با غلامان پرستارش به چابکی از بالای یکّه برج به زیر آمده خود را در کشتی داخل نمودند و فرار نمودند و یک کشتی پر آذوقه از خرما و روغن و چیزهای دیگر از اهل بصره به چنگ آوردند و سه ماه بر روی آب دریا به آن معاش و اکتفا نمودند چون آذوقه ایشان تمام شد و به آخر رسید از گرسنگی به جانب بصره به کنار آمدند. اهل بصره ایشان را گرفتند وبه نزد عالیجاه سلیمان پاشای مسلّم بصره بردند. عالیجاه معظمالیه بعد از عتاب و خطاب حکم نمود میرمعنای غیور دلیر پرخاشجوی نامدار را که اشراف و اعزّه و اکابر و اعیان بلکه سلطان و وزرای روم خوش مرز و بوم از وی دلتنگ و هراسان و خوانین و مهتران و خواقین ترکستان و چین و ختا و نجاشی حبشه و زنگبار و سلاطین هند و سند و ملوک نُه قرال فرنگ به خونش تشنه و از وی مشوّش و ترسان بودند به نامردی بر دار بلند برکشیدند و با دشنهی انتقام و خنجر سیاست شکم آن شیردل و غلامان خونخوارش را بردریدند.»[7]
[1] - ص 274 – گلشن مراد – تألیف ابوالحسن غفاری کاشانی – به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد - 1369
[2] - ص 138 – گزارش کارمیلتها از ایران در دوران افشاریه و زندیه - ترجمه ارباب - 1381
[3] - اسقف کرنلیوس در گزارش خود در باره جنگ جزیره خارک در صفحه 115 کتاب کارمیلتها مینویسد: «اما در مورد شورشی دوم یعنی میرمهنا، پس از این که ایرانیان و انگلیسیها را مجبور کرد که از محاصرهای که با ناوگانهای متحد خودشان در جزیره مجاور(خارکو) مشترکاً انجام داده بودند، دست بردارند. در اینجا آن شورشی با افرادش عقب نشینی کرد و همه کوششهای آن ها را که طی 40 روز متوالی محاصره نتوانسته بودند او را به تسلیم وا دارند، خنثی کرد. میرمهنا پس از موفقیت مشابهی هلندیها را به سختی شکست داد. اینان که جای انگلیسی بودند به همراه ایرانیان از بوشهر سعی کردند تا در جزیره مورد بحث پیاده شوند. در اینجا تقریباً همگی به قتل رسیدند و تنها چند نفری به زحمت توانستند با شنا کردن جان خود را نجات دهند. پس از این حوادث آن شورشی گستاخ و بیرحم مبادرت به اخراج هلندیها از جزیره خارک کرد و در مقابل خفّت و خواری عمیق ما در این کار موفق شد، زیرا پس از تصرّف بعضی از کشتیهای مسلح آن ها در دریاها افرادش را وارد جزیره خارک کرد. وی در این کار با مقاومتی روبه رو نشد و پس از یک محاصره 9 روزه موفق به تصرف آن شهر شد و دژ را مجبور به تسلیم کرد. و جان آنها را بخشید ولی به هلندیها اجازه نداد بیش از لباسی که بر تن داشتند چیزی با خود ببرند. چنین فتحی این شورشی را بینهایت قدرتمند ساخت زیرا گدشته از 200 عرّاده توپ قورخانه و مقدار قابل توجهی از ادوات جنگی که شرکت هلندی در آنجا داشته بود اکنون وی همه آن کالاها و پولها را در اختیار دارد که گفته میشود بالغ بر 4000000 تومان است. بدون محاسبه غنایمی که از اهالی گرفته است. تصرّف خارک در شب نخستین روز این سال 1766 انجام گرفت.»
[4] - خلاصهای از صفحات 161 تا 168- تاریخ گیتیگشا – میرزا محمد صادق موسوی نامی اصفهانی – چاپ چهارم - 1368
[5] - ص 390- رستمالتواریخ – محمد هاشم آصف – به اهتمام محمد مشیری – 1352
[6] - صص 391 و 392 – رستمالتّواریخ – محمّدهاشم آصف – به اهتمام محمّد مشیری - 1352
[7] - صص 397 و 398 – رستمالتواریخ – محمّدهاشم آصف – به اهتمام محمّد مشیری - 135
8 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 431