پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

معرفی برخی زنان نامدار عصر مغولان

 

 

زنان نامی عصر مغولان

در این دوران علاوه بر زنان همنژاد مغول شاهد حضور زنان دیگری می‌باشیم که در امور سیاسی نقش اساسی ایفا کرده‌اند. از جمله زنان سیاسی نژاد مغول به این افراد می‌توان اشاره کرد: آلان قوا، هوآلون اوجین مادر چنگیزخان، برته اوچین نخستین زن زندگی چنگیز، توراکینا خاتون همسر اوکتای قاآن، سیور قوقتینی بیگی همسر تولوی و مادر منگوقاآن می‌باشند. در کنار این اسامی، زنانی وجود داشته‌اند که حتی به طور مستقیم حکمرانی منطقه‌ای را در دست داشته و در کار خود موفق هم بوده‌اند. البته لازم به ذکر است که تا ظهور تیموریان فراز و فرودهایی در تاریخ ایران وجود دارد و تفکیک زمانی شرح زندگی زنان تا حدودی مشکل بود در نتیجه بدون توجه به این امر اسامی در کنار هم آورده شده است:

 

شاه بانو خاتون حاکم کرمان

«ششمین یا هفتمین پادشاه قراختایی کرمان - شاه بانو خاتون، برادر خود را که به دست ظلم و تعدی گشوده بود از سلطنت برکنار کرد و خود به جای او نشست (690 هجری) یکی از مورخین معاصر وی که سخنور و شاعر درگاه شاهی نیز بوده، نوشته است او زنی خاتونی بوده، عادله و عاقله، فاضله، کریمه، متفضله، محسنه، بلند نهمت، والا همّت، خوب صورت و با طهارت و عفت....و انواع فضایل و کمالات نفسانی را که مردان نامدار و شهریاران دولتیار را تجلی بدان دست ندهد احراز کرده، مصاحف و کتب به خط مبارکش در کرمان و دیگر ولایات موجود است که بر فضل و هنروری و وفور کمال و دانشوری او دلیل واضح است. خیرات حسان درباره او می‌نویسد زنی بوده بزرگمنش، به زیور فرهنگ آراسته، دانشمندان را می‌پرداخته و زیردستان را به خوشرفتاری و نوازش خوشنود می‌ساخته. همت بلند و پاکدامنی و درستی و راستی او از گفتار و سروده‌های آبدار و روشنش آشکار است. دیوان او دارای پنجهزار بیت شعر است. او زنی بوده، جنگاور که در تیراندازی و سوارکاری و شکار و نبرد از مردان سبق می‌ربوده است. در زمان این شاه بانوی دادگستر خطه کرمان آباد شد و کشاورزی و تجارت رونق گرفت و امنیت برقرار گشت.»[1]

 

سیور قوقتینی بیگی همسر تولی خان

«تولی خان و پسرانش منگو، قوبیلای، هلاکو، اریق بوکا، هرگز از فرمان او سرپیچی نمی‌کردند و امر و نهی او را با جان و دل می‌پذیرفتند. او در تربیت تمامت پسران و ضبط امور دولت و کفایت مهمات به حُسن رأی و درایت اساس نهاد و در تشیید آن مبانی قاعده ممهد گردانید که هیچ کلاه‌دار را بر آن جملت میسر نگشتی و آن امور را بر آن لیاقت، رونق نتوانستی داد و قاآن در هر کار که شروع نمودی در مصلحت مملکت یا ترتیب لشکر در ابتدا کنگاج و مشورت با او کردی و بدانچ او گفتی تغییر و تبدیل راه ندادی و رسولان و ایلچیان او را احترام و توقیر زیادت بودی.... و عمال و شحنگان و لشکر از خوف سیاست و ضبط او طریقت نصف را با رعایا ملتزم بودندی و به وقت آن که قوریلتای و جمعیت پادشاه زادگان بودی، زیب و زینت و تزئین و تحسین هر کس اتباع و اجناد او از تمامت ممتاز بودی. ابن‌العربی در مدح او سروده است:

فلو کان‌النساء کمثل هذی                    لفضلت‌النساء علی‌الرجال

زنان مغول چون بنا بر سنت مغولان اختیاران بی شماری در اداره امور مملکت داشتند از تحرک سیاسی وسیعی نیز برخوردار بودند. می‌نویسند اوغول قایمیش زن گیوک خان (پسر اوکتای قاآن) در سال 1250 میلادی در تارباگاتای در حوزه ایمبل و قباق که اولوس و اقطاع اوکتای قاآن بود نمایندگان لوئی مقدس را که از تبریز آمده بودند، پذیرفت. اوغول قایمیش هدایای ارسالی پادشاه فرانسه را به مثابه باج و خراج پذیرفت و از او خواست که به طور واضح‌تری اطاعت و انقیاد خود را ابراز دارد.»[2]

 

فاطمه خاتون

«در هنگامه‌ی هجوم مغولان به ایران و به اسارت درآمدن گروه بی شماری از زنان، در میان اسیرانی که از توس به قراقوم پایتخت چنگیز مغول در مغولستان فرستاده شدند زنی هوشیار و تدبیرمندی به نام فاطمه وجود داشت که در ظاهر برای گذراندن زندگی در بازار شهر به دللالی سرگرم بود. اما او که آرمانی بزرگ در سر می‌پرورانید به زمان حکومت اوکتای قاآن خود را به آرام به دربار توراکینا خاتون عروس چنگیز نزدیک کرد و با زیرکی خاصی که داشت چنان توجه توراکینا خاتون را به خود جلب کرد که پس از مرگ اوکتای قاآن به سمت مشاور نایب‌السلطنه وقت که همان توراکینا خاتون بود برگزیده شد. توراکینا خاتون در غیاب پسرش «گیوک خان» به مدت چهار سال زمام امور را به دست گرفت و به یاریگری فاطمه خاتون به کوتاه کردن دست دشمنان به ویژه مغولان عیسوی از ایران پرداخت و توانست تا سرحد امکان از نفوذ سالار مردان قدیمی در اداره امور کشور بکاهد و در تمامی این مدت فاطمه خاتون که بانویی باریک اندیش و میهن پرست بود، کوشید به ایرانیان مسلمان به ویژه شیعه مذهبان مخالف خلافت بغداد قدرت داده و از قدرت مغولان عیسوی در دستگاه حکومتی بکاهد و با کمک‌های او بود که گروه زیادی از ایرانیان به ویژه خراسانی‌ها در رأس کارهای مهم قرار گرفتند و مغولان از همان دستگاه‌ها اخراج شدند. بدینسان بسیاری از بزرگان مغول نسبت به به آینده خود بدبین شدند، اما چون نوبت به زمامداری گیوک خان رسید دوران قدرت فاطمه خاتون به پایان آمد و دشمنان این زن ایرانی توانستند ذهن گیوم خان را نسبت به او چنان پر آشوب سازند که به زودی از مادرش خواست فاطمه خاتون را به مأموران او بسپارد.

توراکینا خاتون نیز که با وجود علاقه بسیار به فاطمه خاتون چاره‌ای دیگر نداشت. در برابر خواست پسرش سر تسلیم فرود آورد و در آن هنگام که فاطمه خاتون را به جرم سحر و جادو علیه «کوتان» برادر گیوک خان محاکمه می‌کردند توراکینا خاتون نیز آخرین لحظات عمر خویش را گذرانید و دیده از جهان فروبست. بدین ترتیب چنان که در تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی آمده است فاطمه خاتون را به روزها و شب‌ها آن قدر برهنه بسته و تشنه و گرسنه نگاه داشتند تا سرانجام زبان به اعتراف گشود و در حقیقت به جرم وطن پرستی بود که او را در نمدی پیچیده و به آب انداختند.»[3]

 

ترکان خاتون

نام ترکان خاتون در تاریخ متنوع است و زنان مختلفی با این نام و در زمانهای مختلف در سیستم حکومت نفوذ و نقش داشته‌اند که به شرح برخی از آنان اشاره می‌شود:

الف - ملکه ترکان خاتون «ترکان خاتون بانویی که زمانی را به حکومت کرمان گذرانید از خاتون‌های نامور مغول است که مورد توجه خاص هلاکوخان بود و پایه‌های حکومتش بر میل و اراده‌ی او قرار داشت. ازدواج ترکان خاتون نیز که دختر سلطان جلال‌الدین منکبرتی بود به اراده‌ی هلاکوخان ترتیب داده شد و او در سال 656 هجری قمری به پاس خدمات ملک صالح پسر بدرالدین لؤلؤ یکی از ملوک ایوبی به زوجیت او درآمد و به زودی به سبب شخصیت محکم و نافذی که داشت نقش نخست دربار او را به عهده گرفت و پس از جلوس قوبیلای قاآن بر تخت خانی که منجر به سپردن حکمرانی ممالک جیحون و شام و مصر به هلاکوخان شد. هلاکوخان نیز به پاس تعلق خاطری که به ترکان خاتون داشت حکومت کرمان را به او سپرد.»

ب – ترکان خاتون خواهر شاه اتابک یزد «او مدت زمانی بر خطه فارس حکمروایی می‌کرد و از آن جا که روابطش با دربار هلاکوخان مغول بسیار نیکو بود از هواداری او نیز بهره‌مند می‌شد. ترکان خاتون بانویی پرتدبیر، خردمند و هوشیار بود که به نظم و امنیت ملک اهمیت بسیاری می‌داد و جز راحت و رفاه مردم را نمی‌خواست، از این روی کار حکومت او بر وفق مراد می‌گشت تا این که سلجوق شاه نامی از شاهزادگان سَلغُری که حکومت فارس به او می‌رسید حسابگرانه از او خواستگاری کرد. او را به عقد خود درآورد تا مبادا روزی مدعی حکومتش بشود. اما پس از ازدواج نیز وحشتی که در دلش لانه کرده بود برجای ماند و بیرون نشد و باز هم همچنان ترکان خاتون را رقیب و مدعی خود می‌دانست تا آن که سرانجام کمر به قتل او بست و او را از پای درآورد، اما پس از این واقعه هلاکوخان که به ترکان خاتون ارج می‌گذاشت به خونخواهی او قیام کرد و در جنگی که در فارس درگرفت سلجوق شاه نیز کشته شد.»[4]

 

توراکینا خاتون همسر اوکتای

«توراکینا خاتون دومین همسر اوکتای قاآن پسر و جانشین تموچین بزرگ امپراتور مخوف مغول است که مادر پسران بزرگ او نیز بود. اما توراکینا خاتون که عیسوی بود در زمان دوشیزگی به افتخار همسری پادشاه مغول درنیامد، بلکه در زمان چنگیزخان در جنگی که بین امپراتور و همسر او داییر اوسون Dair Osun رییس اویرات‌ها درگرفت به اسارت خان مغول درآمد و سپس به خواست او به پسرش سومش اوکتای بخشیده شد. او به رغم نازیبایی چهره یکی از پر تدبیرترین بانوان زمان خود بود و به یاری خرد و دانش و هوشمندی خود به زودی به اندازه‌ای در دل فرمانروا جای گرفت که در مقام پر ارج‌ترین همسران او نشست. این زن و شوهر پیوسته در کنار یک دیگر باقی نماندند و به زودی مرگ قاآن قدرتمند را با خود به تاریکی برد و به رسم مغول توراکینا خاتون در جای او به فرمانروایی نشست و به مدت چهار سال اداره امور امپراتوری مغول را به عهده گرفت.

به گفته تاریخ نوشته‌ها این بانوی پر تدبیر در آغاز حکومت راه تدبیر و مهر را در پیش گرفت و با سیاست شایسته‌ای چرخ کارها را چرخاند، اما تخم نفاق و دشمنی بر ضد او که به آرامی ریخته می‌شد سرانجام از گوشه و کنار سر بر کشید و بر راه حکومت او سدهایی به وجود آورد و این همه بی شک از وجود بانویی ایرانی به نام فاطمه خاتون در دستگاه او بود که در جامه‌ی دوستی تیشه بر ریشه مغول می‌زد و می‌کوشید تا بار دیگر حکومت ایران را به ایرانی‌ها باز گرداند. او با کار و کردارهای خود از هر گوشه لطمه‌ای به قدرت و محبوبیت توراکینا خاتون وارد می‌آورد تا سرانجام پس از چهار سال و نیم مبارزه «644- 639» توانست خود از کار کناره گرفته و پسر محبوبش گیوک را به جای خود بنشاند. اما پس از جلوس گیوک کارها باز بر وفق مراد او نگردید و از آن جا که بین مادر و پسر بر سر پایان کار فاطمه خاتون اختلاف شدیدی وجود داشت سرانجام پس از آن که گیوک، فاطمه خاتون را به مجازات وحشتناکی محکوم کردد و به زندگی او پایان داد توراکینا خاتون از فرط اندوه به بستر بیماری افتاد و دو ماه پس از مرگ او در سال 647 ه.ق درگذشت.»[5]

 

اَبش خاتون

«اَبِش خاتون خواهر امیر مبارزالدین محمد مظفر پایه گذار سلسله‌ی مظفری در فارس زنی بسیار رشید و هوشمند و پر درایت بود. او پس از مرگ شرف‌الدین مظفر، پدرشان که بر حوزه‌های حکومتی فارس و کرمان حکم می‌راند در آشوبی که در منطقه به وجود آمد با تدبیرمندی مانع فرو ریختن شیرازه‌های حکومتی و به تاراج رفتن املاک خانواده شد و پس از آن که دریافت به رغم آن مبارزات امنیت منطقه به راستی به خطر افتاده است به برادرش امیر مظفر سفارش کرد تا برای جلب حمایت سلطان محمد خدابنده که بر تبریز فرمان می‌راند عازم دربار او شود و خود نیز با چند زن دیگر در سفر همراه او شد. چون در راه جمعی از راهزنان راه را بر او بستند آبش خاتون برادرش را که هنوز بیش از سیزده سال نداشت دلداری داد. سپس با همیاری سایر زنان دست به اسلحه برد و بر دزدان حمله کرده آن‌ها را متفرق ساخت. حتا چندتایی از آنان را به قتل رسانید و چون در پناه راهنمایی آبش خاتون سرانجام به دربار سلطان محمد خدابنده رسیدند شاه آنان را بسیار نواخت و حکومت میبد و دیگر القاب پدر را به مبارزالدین داد و او را به حکمرانی میبد گماشت.»[6]

 

ابش خاتون دختر ابوبکر سعد زنگی

«اتابک ابش خاتون دختر سعدبن ابوبکر سعد زنگی است. بعد از واقعه کشته شدن سلجوقشاه، چون از دوده‌ی اتابکان سلغوری، مردی که بتواند وارث اتابکی فارس بشود نمانده بود، به غیر از ابش خاتون و خواهرش سلغم، به اتفاق امراء شول و ترکمان سکه و خطبه به نام ابش خاتون مقرر شد و بر تخت سلطنت فارس تمکین یافت. خواهر او نیز در عقد نکاح یوسف شاه اتابک یزد خال‌زاده‌ی او درآمد.

پس از مدتی که حکام و فرستادگان مغولی امور فارس را عهده‌دار بودند، کسانی مانند: انکیانو، سوغونجاق، طغاجار، بولوغان، طالشمنکو و پس از مرگ اباقا و جلوس سلطان احمد وی حکومت شیراز را به نام ابش خاتون صادر کرد. طالشمنکو نیز با خزاین بسیار عازم درگاه ایلخان شد. اهالی شیراز از ورود اتابک اَبش شادمان شدند و تمام محلات و بازارها را آذین بستند و مطربان و بازیگران بر بام‌ها رفتند و مدت یک ماه شیراز غرق شور و سرور بود. اتابک بر سریر مملکت سلغری قرار گرفت. نیابت حکم در دیوان اعلی بر جلال‌الدین ارقان بن ملک خان بن محمد زنگی که از خاندان سلغور بود قرار گرفت و وزارت بر خواجه نظام‌الدین ابوبکر. ابش خاتون بیشتر املاک دیوانی را به عنوان املاک خاص اتابکی در ضبط خود درآورد و حاصل آن را صرف کرد به همین جهت عواید دیوانی فارس رو به نقصان گذاشت. به تعبیر وصاف، اتابک از ولایت بر حسب میل خود دیه‌ها و مزرعه‌ها و بستان‌ها و قطعه زمین‌ها به اینجو آورد و از جانب خود نایبان تام‌الاختیار برگماشت و ایشان تصرفی فاسد کردند و به پشتگرمی آن که دو فرزند از خاندان شاهی داشت خواص و عوام شیراز را بندگان درم خرید می‌پنداشت و ملک را موروث می‌انگاشت. از اصول مالی نیز مبالغی خرج کرد. در واقع سخاوت طبع ملکانه‌ی او تا حدی بود که اگر حاصلات بحر و بر را در یک روز بخش کردی، هنوز خود را شرمنده می‌پنداشت. بدین موجبات وجوهی کمتر به خزانه رسید. چون سید عمادالدین عنایت اتابک را درباره نظام‌الدین ابوبکر بسیار یافت بی اجازه‌ی ابش خاتون به اردو شتافت و پیش ارغون اوضاع فارس را تشریح نمود. زیرا در این حال میان سلطان احمد و شهزاده‌ی ارغون نزاع درگرفته بود. در این نزاع سلطان احمد شکست یافت و ارغون به سلطنت رسید. سید عمادالدین به یاری امیر بوقا نظر ارغون را به خود جلب کرد و ارغون حکومت شیراز را به او داد و عزل و نصب امراء شیراز را به اختیار او داد و فرمان داد تا اتابک ابش به حضور ایلخان برود و در هیچ کار تصرف ننماید.

سید عمادالدین در رمضان سال 683 به شیراز آمده و به سرکوبی و سیاست مخالفین خود پرداخت و جهت خویش دستگاه ملوکانه ترتیب داد و به ابش خاتون که پیش مردم شیراز سخت محترم بود اعتنایی نکرد. ابش از بلند پروازی‌های سید عمادالدین که از بنده زادگان اتابکان محسوب می‌شد سخت رنجید. او از بزرگان شهر محضری گرفت بدین مضمون که چون سید عمادالدین در حق مردم بد اندیش بود جهت مصلحت ملک به قتل رسید. سید از شدت غرور اعتنا نمی‌کرد و چون شنید که طایفه‌ی نکودری از سیستان عزم فارس کرده‌اند از اتابک ابش خواست که به قلعه استخر رود تا او به فراغت بال به کرمان لشکر کشد. ابش خاتون این پیشنهاد را نپذیرفت. ابش خاتون هم در رفتن به دربار ایلخان تعلل کرد و هم با ترتیب توطئه‌ای، کسانِ او سید را به قتل رساندند و خانه‌ی او را غارت کردند. برادر سید را نیز کشتند برای این که مبادا در صدد انتقام قتل برادر برآید و ابش بار دیگر زمام امور را در دست گرفت. این اقدام موجب خشم ایلخان و آشفتگی اوضاع شیراز شد.

پسر خردسال سید عمادالدین و بعضی از نایبان او به اردو گریخته و امیر بوقا را از واقعه مطلع کردند و بوقا ایلخان را بر آن داشت که به انتقام قتل سید و تنبیه عاصیان، ابش خاتون و عاملان قتل سید را به خدمت احضار کند. ایلخان فرمانی در این باب به شیراز فرستاد. ابش خاتون محضرهای ساختگی را که تهیه دیده بود جهت ارغون خان فرستاد ولی این اقدام نیز آتش غضب ایلخان را ننشاند، بلکه مأمورینی به تحقیق قضیه و جمع بقایای مالیاتی فارس به آن سرزمین روانه داشت. مأمورین به جمع آوری بقایا پرداختند ولی نسبت به ابش خاتون جانب احترام را رعایت می‌کردند تا آن که مأمورینی دیگر از جانب ایلخان رسیدند، حامل حکمی اکید در فرستادن ابش. سرانجام فرستادگان ارغون، ابش را مجبور کردند که شیراز را ترک نماید. او را با نایبانش به تبریز برده و در دربار ایخان آنها را محاکمه نمودند و به پرداخت جریمه‌ای سنگین محکوم کردند. پس حکم شد که اتابک و موافقان او پنجاه تومان (یعنی پانصد هزار دینار) مال در عوض قروض سید به اولاد او رسانند و بیست تومان (یعنی دویست هزار درینار) به ایتام سید جمال‌الدین پردازند.

چون یک سال و چند ماه گذشت اتابک ابش بیمار شد و یک یا دو هفته بعد (685 ه.ق) درگذشت. با آن که زنی مؤمن و دادگر بود او را به رسم مغول در چرنداب تبریز دفن کردند و ظرف‌های زر و سیم پر از شراب با او به خاک سپردند. بدین ترتیب آخرین بازمانده‌ی اتابکان سلغوری فارس از میان رفت. مدت سلطنت او بیست و دو سال بود. چون خبر مرگ او به شیراز رسید مردم شیون برآوردند و سیاه پوشیدند و سه روز برای او در مساجد و محافل عزا داشتند. وصاف در مرثیه‌ای شعری گفته که آن را در اثر خویش نقل کرده است. به نقل از وصاف، ابش خاتون وصیت کرده بود که تا املاک او را به چهار قسمت کنند. دو قسم آن نصیب دختران شاهزاده کوردو چین و الغانچی و قسمی حصه‌ی ممالیک و آزادشدگان و قسمی از آن شاهزاده طایجو پسر منکو تیمور. و صد هزار دینار مواجب که در عهد صاین اجن (یعنی هلاکوخان) از املاک حومه و سدس ارباب به نام او موسوم شده بود میان وارثان تقسیم گردد. بعد از اندکی دولتخانه‌ی اتابکی رو به انحطاط نهاد و از آیین سلطنت همین آوای کوس میان تهی بر رسم امانت باقی ماند.

ابش خاتون در ایام پادشاهی خود در کوی طناب بافان شیراز مدرسه‌ای طرح انداخته به اتمام رسانید. پس از چندی از به خاک سپردن ابش خاتون در محله چرنداب تبریز به دستور دخترش کوردوچین جسد او را به شیراز آوردند و در مکانی که به نام ابش خاتون معروف شد دفن نمودند و مقبره‌ای در آن جا بنا نهادند و باغ و متعلقات دیگری هم گرد آن ترتیب دادند که اکنون از کلیه‌ی آن آثار بنای نیمه ویران مختصری کنونی به جای مانده است. بنای فعلی مشتمل بر قسمتی از بنای آجری قدیمی به صورت مستطیل است که درون آن مقبره واقع شده، شاه نشین‌های شمالی و شرقی و غربی تا حدی نمودار مانده، سقف آن فرو ریخته است و دیوار آجری با ازاره‌ی سنگی و قسمت‌هایی از کتیبه‌ی معرق کاشیکاری که از عهد صفوی در بنای مزبور می‌باشد در خارج باقی مانده است. قسمت‌هایی از کاشیکاری ازاره‌ی داخل بنا هم در موزه پاریس نگهداری می‌شود. خرابه‌های ابش خاتون در تاریخ 15 دیماه 1310 ذیل شماره 76 در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. این بنای نیمه ویران در شهر شیراز مجاور محل معروف به دروازه قصابخانه قرار دارد که روزگاری بنای بلند و مجللی بوده که بر اثر عدم استحکام بنا و به کاربردن چوب‌های زیاد در آن و زلزله‌های متعدد شیراز منهدم گردیده. اما با تعمیراتی که اداره فرهنگ شیراز در آن به عمل آورده محفوظ مانده است.»[7]

 

پادشاه خاتون

«پادشاه خاتون که گاه پادشاه سلطان نیز نامیده شده است. بزرگترین دختر شاه شجاع پسر امیر مبارزالدین محمد مظفر، پادشاهی که خواجه حافظ به دوران او می‌زیست و او را در اشعارش محتسب خوانده است، بود. او به عقد شاه یحیی برادرزاده پدرش درآمد و در آن هنگام که شاه یحیی در شهر یزد در مخالفت با شاه شجاع سر به شورش برداشت و شاه شجاع نیز به ناچار برای خوابانیدن آن شورش به شهر یزد تاخت شاه یحیی توانست با بهره‌برداری از عقل و درایت پادشاه خاتون از شاه شجاع امان گرفته و جان خود را نجات بدهد. او را در پاره‌ای از مکتوبات تاریخی به حزم و احتیاط و هوشیاری ستوده‌اند.»[8]

 

قُتلُغ ترکان (حاکم کرمان)

«وی همسر سلطان قطب‌الدین از قراختائیان کرمان بود. قطب‌الدین پس از چهار ماه که بر کرمان تسلط یافت قُتلُغ ترکان را که زوجه‌ی براق حاجب عم خود بود به ازدواج خویش درآورد و او که زنی خردمند بود و در زیر طاق گردون همال و نظیر نداشت در راندن کار سلطنت شریک شوهر گردید. به تعبیر منشی کرمانی هر سعادت و دولت که قطب‌الدین سلطان را در سفر و حضر دست داد نتیجه درایت و نیکو رأیی آن خاتون معدلت شعار بود و هر فتح و ظفر که به او روی نمود از اثر طاعات و برکات عبادات آن ملکه نیکوکار میسر گشت. چون قطب‌الدین مرد، قُتلُغ ترکان ایلچی پیش هلاکو فرستاده و واقعه مرگ شوهر را به اطلاع رسانید. هلاکو به پاس خدمات قطب‌الدین فرمان حکومت کرمان را به نام فرزندان خردسال او صادر کرد و امر داد که به سبب خردسالی فرزندان خاتونش قُتلُغ ترکان به نیابت ایشان ولایت و رعیت را و دامادش امیرحاجی لشکر را بدارند و رعیت و لشکر هردو را به نیابت فرزندان قطب‌الدین سلطان حاکم خود دانند. اما به دلیل آن که امیر عضدالدین حاجی مردی ظالم و اهل طرب و عشرت بود بزرگان کرمان به اتفاق در خدمت قُتلُغ ترکان درآمده و مورد انعام و نوازش‌های او قرار گرفتند و چون وجود هر دو نفر در رأس امور موجب اختلال امور می‌شد هلاکوخان حکم یرلیغ صادر کرد تا کلیه امور لشکری و رعیت در اختیار قُتلُغ ترکان قرار گیرد و کل محدوده کرمان به اقطاع وی قرار داده شد. قُتلُغ ترکان هم پسر صغیر شوهر خود حجاج سلطان را پادشاه خوانده از جانب او به تدبیر امور ملکی کرمان پرداخت و یکی از دو دختر خویش یعنی پادشاه خاتون را نیز به زوجیت به اباقاخان داد و اساس کار خود را محکمتر کرد. و این ازدواج سبب بقای سلطنت کرمان شد چنان که سی و اند سال پادشاهی کرد.

قُتلُغ ترکان در اصل زن سلطان غیاث‌الدین بود. در آن زمان که وی از اصفهان عزم کرمان کرد ترکان را که به او تعلق خاطر فراوان داشت نزد قاضی القضات رکن‌الدین صاعد فرستاد تا او را نگاهداری کند. بعد از این که سلطان غیاث‌الدین را براق حاجب از امراء دولت سلطان محمد خوارزمشاه بکشت علاءالدین محمود اتابک یزد لشکر فرستاد و ترکان را به اکراه از رکن‌الدین صاعد بگرفت و به یزد برد و خواست تا او را به زوجیت درآورد. اما براق که این خبر بشنید سخت برآشفت و لشکر به یزد کشید و گفت غیاث‌الدین را من کشتم و اکنون هرچه از او مانده از زن و فرزند و مال متعلق به من است. چون نزدیک بود بین طرفین جنگ واقع شود سرانجام با وساطت قاضی‌القضات قرار شد که علاءالدوله، ترکان را به براق حاجب دهد و او هم دختری از آن خود را به علاءالدوله دهد. براق، ترکان را گرفته به کرمان مراجعت کرد و پس از چندی برادرزاده‌ی او قطب‌الدین که ملک را بی معارض دید هوس سلطنت کرد و ترکان را به عقد خود درآورد.

قُتلُغ ترکان مدت پانزده سال به نام پسر شوهر خویش در کرمان حکومت کرد و در این مدت به اشاعه عدل و ترقیه حال مردم و تربیت اهل علم و فضل و بنای ابنیه‌ی خیر پرداخت و نام نیکی از خود به یادگار گذاشت. او به گونه‌ای به اداره امور حکومت پرداخت که محسود صنادید امرای ماوراءالنهر بل مغبوط اعیان بزرگان دهر گشت. بعد از وفات شوهر نیز به برپایی مراسم عزا و بنای مرقد و مضجع برای وی و حراست ملک و خانه و محافظت اولاد و اطفال و مراقبت جانب عشایر و اقارب بر استمالت قلوب اباعد و اجانب آن اجتهاد نمود که تاریخ مفاخر سلاطین نامدار و روزنامه‌ی مآثر جهانداران رفیع مقدار گشت. شأن و منزلت این زن چنان بود که بعد از وفات قطب‌الدین و قبل از این که حکم رسمی از طرف ایلخان دریافت شود اعیان کرمان «غریب و شهری» تعدادی از امرای مغول و ارباب قلم بر حکومت او متفق و هم‌رأی شده و از اوامر و احکامش اطاعت می‌کردند و چندی او را بر تخت سلطنت نشاندند. و در همین ایام نیکوکاری و رفتار او مایه‌ی امیدواری مردم گشت و مصابیح عدل او در کرمان افروخته گشت و روزگارش تاریخ سعادت اهل این دیار شد. او در ایام دولت لوای عدالت برافراشت و بقاع خیر مانند مدرسه و خانقاه و مسجد تعمیر نمود و مستغلات و مزارع بر این بقاع وقف کرد. منشی کرمانی به تفصیل در حسن سلوک و عدالت پروری و شیوه‌ی مملکتداری قُتلُغ ترکان و خیرات و موقوفاتی که به دست وی انجام گرفته سخن رانده است. از جمله بنای مرقد سلطان قطب‌الدین در کرمان که صورت مدرسه‌ای درآمد. او از وجوه خالص خود روستاها و مستغلات گوناگونی خریداری نمود و بر آن مدرسه و سایر بقاع خیر از رباطات و مساجد و دارالشفا و قناطیر و خانقاهات و سایر ابواب ‌البر که در شهر و نواحی مملکت انشاء و احداث فرموده، وقف کرد. چنان چه با وجود گذشت سال‌ها و پیشامدهای مختلف همچنان پابرجا بودند و تا زمان منشی کرمانی که سی و پنج سال از ایجاد آن بناها می‌گذشته درآمد آن خیرات به مصارف مورد وقفی می‌رسیده است. به تعبیر همان نویسنده در اثر شیوه‌ی ملک داری و حسن سلوک با مردم و عدالت گستری و دفع ظلم و ترویج کرم و احسان و پرداختن حقوق خالق و خلایق به اندازه توان بشری خویش، خداوند نیز مدت بیست و هفت سال او را مورد انعام و مزید توجه قرار داد و ولایت کرمان را که به واسطه تغلبات و تقلبات سالفه سمت خرابی گرفته بود رونق عمارت بخشید و نام نیکوی خویش به واسطه چنین اندیشه‌ای خوب مؤبّد و مخلّد فرمود.

منشی کرمانی او را با صفات والایی به این شرح ستوده است: عصمت‌الدنیا والدین قُتلُغ ترکان، ملکه‌ای بود مبارک سایه، بلند پایه، عصمت شعار، عفت دثار، عادل سیرت، پاک سریرت، ستوده خصال، گزیده خلال، عالی همت، دولت او دولتی بود قویم و روزگارش روزگاری بود مستقیم، واسطه‌ی عقد و بهار ایام پادشاهی پادشاهان قراختای بود، مهابت معجز سعادت فزایش شاهان تاجدار را دهشت می‌داد و فرّ شکوه چتر همای آسایش شهریاران جیا را خجلت می‌افزود، در دیوان سلطنت و مملکت قیدافه‌ی اسلام و بلقیس ایام گشت و در خدمت عصمت و طهارت رابعه‌ی کردار و زبیده‌وار آمد، مناقب پادشاهانه‌ی او شمسه‌ی نگارستان معدلت و مکارم ملوکانه‌اش فهرست دیباچه‌ی دفتر مکرمت شد. او به مناسبتی دیگر در توصیف خود از خصال این زن می‌گوید بعد از بلقیس که بر ملکه‌ها و زنان حکومتگر باستان برتری داشت و در میان ایرانیان، خمانی و پوراندخت و آزرمیدخت یک چندی بر دیهیم پادشاهی دست یافتند اما مدت کامکاریشان کوتاه بود و در دوره اسلامی از نژاد و حکام سلاطین هر از گاه ملکه‌ای به امور ملک می‌نشست مانند سیده مادر مجدالدوله دیلمی در عراق، مخلفه‌ی ملک منصور نوح سامانی، و والده‌ی سلطان برکیارق سلجوقی. اما ذیل عصمتشان از لوث هر تهمتی منزه نمانده است. از این رو گوید: اگر قُتلُغ ترکان را تلو (پیرو) بلقیس و ثانیه‌ی قُیدانه خوانند مبالغه نباشد. حتی ادعا می‌کند که با قید سوگند می‌توان گفت که او از جمله ملکات عفایف و عقابل حاکمات است و هیچ خاتون چون او را به استجماع آلات کمال و استیعاب محامد خصال نبود.

قُتلُغ ترکان همه وقت نسبت به ایلخان ایران مطیع و فرمانبردار بود. چنان که در ابتدا به حکم هلاکو حکومت کرمان به نام پسران و نیابت آن‌ها به نام وی صادر شد. شبانکاره‌ای گوید: ترکان خاتون نیک محتشمه و مستقل بود رسولان را به حضرت هلاکو فرستاد و یرلیغ نفاذ یافت تا حکومت کرمان به نام پسران قطب‌الدین محمد باشد. بار دیگر پس از یک سال حکومت، خود به اردوی هلاکوخان رفت و خواست که حکومت به اسم پسر بزرگش مظفرالدین حجاج سلطان باشد و یرلیغ خان در این باره صادر شد و خاتون باز به کرمان آمد و حکومت را بر دست گرفت. در سال 668 هنگامی که اباقا به عزم سرکوبی براق اغول لشکرکشی می‌کرد قُتلُغ ترکان، سلطان حجاج را با لشکر کرمان از راه هرات به خراسان به خدمت او فرستاد و در این سفر حجاج مورد نظر اباقاخان قرار گرفت و مورد عنایت واقع شد. گویا پس از این همکاری بود که ایلچی اباقا به طلب خواهر حجاج پادشاه خاتون آمد و او را به اردوی اباقا برده و زوجه‌ی وی شد. اما حجاج در مراجعت به کرمان نسبت به خاتون از در بی احترامی درآمد. او به غیر از عیش و شراب ندانستی. بر رأی مادر اعتراض‌ها کردی و او را سبک می‌گرفت تا کار مملکت را جملگی خود در دست داشته باشد. قُتلُغ ترکان مدتی تحمل مادرانه کردی اما برخی فتنه گران نیز سعی کردند میان مادر و پسر کدورت و جدایی اندازند. کار به جایی رسید که در مجلس بزمی، در باغ مشیر، سلطان حجاج ملکه را وادار کرد که در پیش حاضرین برقصد. وی چون حجاج را در مستی دید از روی اکراه پذیرفت و آستینی برافشاند. هواخواهان حجاج به خروش آمده و به کنایه گفتند:

پیرند چرخ و اختر و بخت تو نوجوان            آن به که پیر نوبت خود با جوان دهد

این نوع اهانت‌ها و هتک حرمت‌ها موجب رنجش قُتلُغ ترکان شد و به درگاه اباقاخان رفت. در آن جا دخترش پادشاه خاتون زن اباقاخان نیز نزد شوهر، او را مدد کرد و ایلخان حکم کرد که حجاج در امور سلطنت دخالت نکند و امور بر عهده قُتلُغ ترکان گزارده شود. حجاج چون در غیاب خاتون نسبت به اباقا نیز اظهار خصومت کرده و به اولاد اوگتای خان متوسل شده بود از ترس کرمان را رها کرد و در سال 669 به هندوستان رفت. ده سال در دهلی بود چون سلطان جلال‌الدین خلج در دهلی سلطنت یافت از او کمک نظامی گرفت و با لشکری برای استخلاص کرمان روی بدان سوی آورد ولی در بین راه اجل به وی مهلت نداد و در سال 679 وفات یافت.

پس از فرار حجاج، قُتلُغ ترکان بار دیگر از جانب اباقا حکومت کرمان را در دست گرفت و تا سال 681 به مدت دوازده سال دیگر سلطنت کرد. در این حال سلطان جلال‌الدین سیورغتمش برادر حجاج (که مادرش خاتونی دیگر بود و قُتلُغ ترکان زن پدرش بود) به اجازه‌ی ترکان عازم درگاه اباقا خان شد و مورد عواطف پادشاهانه‌ی وی قرار گرفت و امیری لشکر و امارت بیکار و بعضی از بلوکات کرمان را به او تفویض شد و به کرمان آمد و ملوک کرمان را او متفق شدند. با این حال قُتلُغ ترکان به سلطنت او مسلط بود و حتی نامه‌ای به دخترش که همسر اباقاخان بود، نوشت تا یرلیغ در باب عزل سیورغتمش از ایلخان گرفته و بفرستد. جلال‌الدین باز عازم دربار اباقاخان شد و کار کرمان همچنان در دست ترکان بود. چون اباقا درگذشت و سلطان احمدخان جای او را گرفت، سیورغتمش به دربار سلطان جدید رفت و از او فرمان ایالت کرمان و دستور عزل ترکان را گرفت. ولی قُتلُغ ترکان قبل از آن که او به کرمان برسد عازم اردوی ایلخانی شد تا در نسخ فرمان ایلخان سعی نماید. جلال‌الدین در بین راه به او برخورد و یرلیغ ایلخانی را به او نشان داد. خاتون از مشاهده آن چنان از خشم و غضب و غم متأثر شد که بی هوش گشت. سلطان جلال‌الدین سیورغتمش، اعیان کرمان را بر مراجعت به کرمان و انفصال از ترکان تکلیف نمود و آنان مطیع وی شده و در خدمت رکاب او متوجه کرمان گشتند. وی چون به کرمان رسید (681) امور سلطنت در اختیار گرفت و اعیان ترکان خاتون و بزرگان سرشناس را با پیشکشی و مدارا به خدمت خود درآورد. اما عده‌ای از مخالفان او تمکین مکردند و تصمیم گرفتند او را به قتل رسانند و دو دستگی بین ترکان خاتون و سیورغتمش پدید آمد. لیکن سرانجام از جانب سلطان احمد حکم یرلیغ نافذ شد که حکومت میان ترکان و سلطان مناصفتآً باشد. با این حال عده‌ای به احمد القا کردند که ممکن است سیورغتمش بدین سبب از تو روگردان شده و خراسان به خدمت ارغون اغول بپیوندد. از این رو تصمیم گرفته شد که ترکان خاتون که در خطه آذربایجان به خدمت احمد رسیده بود زمستان را در همان جا اقامت گزیند و امور در دست سیورغمتش باشد و در فرصت مناسبی امور بین آن دو فیصله یابد. با این تصمیم ترکان خاتون آن زمستان در بردع مقام ساخت و تابستان به جانب تبریز رفت و در چرنداب اقامت نمود. وی در آن جا بیمار شد و درگذشت (سال 681). دخترش بی‌بی ترکان که در اردو بود با دریافت خبر وفات مادر تابوت مادر را به کرمان آورد و سلطان جلال‌الدین و بزرگان کرمان به استقبال آمده و پس از به جا آوردن مراسم عزا در گنبد مدرسه‌ای که در شهر ساخته بود دفن گردید.

 در ایام سلطنت قُتلُغ ترکان اکثر تجار شرق و غرب و دیگر افراد اقامت در کرمان را اختیار کردند و بزرگان سرشناسی در سلک قاضی، وزیر، مدرس، بازرگان روی به کرمان نهادند که منشی کرمانی از آنان نام برده و ترکان خاتون به حال همه می‌رسید و از کار روزگارشان می‌پرسید و می‌نواخت و نیکو می‌داشت. حتی برخی از ملوک مانند نصیرالدین سیستانی، ملک نیمروز و ملک ناصرالدین والی کیج و مکران مدتی در ملازمت و مصاحبت او به سر می‌بردند. »[9]

 

بغداد خاتون دختر امیر چوپان

«بغداد خاتون – داستان عشق سلطان ابوسعید پادشاه ایلخانی به بغداد خاتون دختر زیبا روی امیر چوپان یکی از شورانگیزترین داستان‌های تاریخی ایران است. این بانوی خوب چهر در زمانی که در عقد امیر شیخ حسن پسر امیر حسین گورکان بود دل از سلطان ابوسعید ربود و آتش این سودا چنان در سینه‌ی ابوسعید شعله‌ور شد که سرانجام با گستاخی از امیر چوپان خواست که شوهر را به طلاق دادن همسر وادار کند تا او بتواند بغداد خاتون را به عقد خود درآورد. اما امیر چوپان از شنیدن آن پیام به اندازه‌ای ناراحت شد که دختر را با شوهرش راهی دیار قراباغ کرد تا شاید دوری و جدایی آن وسوسه را در سلطان ابوسعید خاموش سازد. اما ابوسعید روز به روز شیفته‌تر و پرشورتر می‌گشت تا بدان جای که دیگر به امیر چوپان و پسرش به چشم دشمنانی می‌نگریست که راه دوری او و معشوقه‌ را هموار کرده‌اند و سرانجام نیز در زمانی که در آتش خشم می‌سوخت به ناروا فرمان قتل پسر امیر چوپان دمشق خواجه را صادر کرد و سر جدا شده‌ی او را از قلعه سلطانیه درآویخت و بدینسان نخستین قربانی این هوس جان خود را در راه آن داد و به دنبال آن بین لشکریان سلطان ابوسعید و امیر چوپان نبردی هولناک درگرفت که منجر به کشته شدن عده‌ای زیاد و سرگردانی و سپس قتل امیر چوپان شد. پس از این رویداد تلخ سرانجام ابوسعید شیخ حسن گورکانی را وادار به طلاق دادن بغداد خاتون کرد و این چنین بود که به مقصود خود رسید و او را به عقد خود درآورد و با لقب «خداوندگار» مهر سوزان خود را نسبت به او ابراز داشت. بغداد خاتون در دربار شوهر قدرتمند خود به نفوذ و اعتبار زیادی دست یافت و صاحب اختیار کلی و جزئی امور شد و به خواسته او بار دیگر خاندان چوپانی که دیر زمانی مغضوب سلطان ابوسعید بودند بر سر کار آمدند و منصب و جاه گذشته را به دست آوردند و به دنبال آن تدبیر ملک و ملت به دست بغداد خاتون افتاد و او به سبب جایی که در دل شوهر داشت به اوج قدرت رسید، اما به زودی آتش عشق سلطان با دیدن برادرزاده زیبا و نکوروی بغداد خاتون نسبت به او فرو نشست و با او سر بی مهری در پیش گرفت. بغدا خاتون پس از آگاهی از ماجرا کینه شوهر را به دل گرفت و دسیسه سازی بر ضد او آغاز کرد و به دنبال آن تصمیم گرفت تا با دشمنان او عهد و پیمان بسته و با به زیر کشیدن او از تخت حکومت انتقام بی وفایی‌اش را بگیرد و سرانجام نیز پس از آن که سلطان ابو سعید به گفتاری او را طلاق گفته و به گفتاری دیگر طلاق ناگفته، رقیبش دلشاد خاتون را به عقد خود درآورد و به صورت یک دشمن علنی درآمد.

درباره زندگی سلطان ابوسعید و بغداد خاتون در تاریخ نبشته‌ها به ضد و نقیض گویی‌هایی برخورد می‌کنیم. در پاره‌ای از نوشتارها سلطان ابوسعید به دست بغداد خاتون مسموم شده و در هنگام حجامت در حمام جان می‌سپارد. اما در پاره‌ای از نوشتارهای دیگر تهمت مسموم کردن شوهر از گردن بغداد خاتون برداشته می‌شود. چنان که آورده‌اند سلطان ابوسعید در سال 736 در راه سفر به بغداد به سبب گرمی هوا در اران بیمار شد و در اواخر آن سال در حدود شروان جان می‌سپارد. اما تاریخ و کیفیت مرگ بغداد خاتون مسلم است و او با دسیسه ارپاخان که پس از سلطان ابو سعید به فرمانروایی نشست در سال 736 در حمام به قتل رسید و بدین گونه داستان زندگی یکی از زیباترین بانوان نامدار مغول در دوره ایلخانی به پایان آمد.»[10]

 

بولگانا

« بولگانا که همسر و ملکه آباقاآن پسر هلاکوخان، دومین ایلخان ایران بود از متانت و نفوذ بسیاری برخوردار بود آن چنان که بیشتر امور حیطه‌ی حکمروایی شوهرش را شخصاً کارچرخانی می‌کرد و در چاره سازی و سیاست بازی همه جا شهره بود. او پس از مرگ هلاکوخان با پسر او ارغون خان ازدواج کرد و در کنار شوی دوم نیز همچنان جایگاه خود را حفظ کرد و استوار و پایدار برجای ماند و در ارغون خان چنان نفوذی داشت که به هنگام مرگ وصیت کرد ارغون خان پس از مرگ او فقط حق دارد با زنی از خاندان او ازدواج کند.»[11]


 



[1] - قدرت و مقام زن در ادوار تاریخ، غلامرضا انصافپور، 1346، شرکت نسبی کانون کتاب، ص 128

[2] - به زیر مقنعه، (بررسی جایگاه زن ایرانی از قرن اول هجری تا عصر صفوی)، بنفشه حجازی، ص 143

[3] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد دوم، صص 534 و 635

[4] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، صص

[5] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 651

[6] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 25

[7] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 37 تا 39

[8] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 530

[9] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 335 تا 342

[10] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، صص 429 تا 431

[11] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 468

12- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفمان اندیشه معاصر، 1403، ص 302

نفوذ شخصیت زنان بر سلاطین مغول

 

 

نفوذ شخصیت زنان بر سلاطین مغول

شواهد نشان دهنده‌ی آن است که زنان از احترام خاصی در نزد مغولان برخوردار بوده‌‌اند. گاهی نیز شاهد حضور زنانی از سرزمین‌های تصرف شده می‌باشیم که بر اثر لیاقت و شایستگی به مقامات بالا رسیده‌ و یا در سرزمین‌ خود به حکمرانی منصوب شده‌اند. «چنان که جهانگشای جوینی می‌نویسد احکام فاطمه‌ی خراسانی در دستگاه اوکتای قاآن از اندرون به بیرون روا بوده است و به خصوص وقتی ازبکان از کارها برکنار شدند دست او (فاطمه) در کارها گشاده گشت و بزرگان از هر طرف تحت حمایت او در می‌آمدند و هنگام رویداد مشکلات به او توسل می‌جستند. خاصه بزرگان خراسان و جمعی از سادات مشهد نزد او رفتند و در کنف حمایت او قرار گرفتند. گاه نفوذ شخصیت زن تا مرتبه‌ای می‌رسد که بزرگترین امپراتوران جهان را پیرو خود می‌سازد و به دین خود درمی‌آورد. از جمله نفوذ همسر مسیحی «بایدو» سلطان مغول که بر بزرگترین امپراتوری‌های آن روزگار حکومت داشت به جایی رسید که او را به دین خود یعنی مسیحیت درآورد.

در زمان هلاکوخان مغول نیز چنین روایت شده است که پس از فوت اتابک محمدبن سعد که به تدبیر و زیرکی او خطه فارس از ایلغار مغولان در امان مانده بود همسر او بانو ترکان قدم پیش نهاد و برای در دست گرفتن زمام پارس در مجلسی که برای تعیین جانشین اتابک فقید تشکیل یافته بود شرکت جست و با یک مانور سیاسی قوی و ایراد سخنرانی مستدل و متین مجلس را در دست گرفت و فرزند خود محمد را که کودکی خردسال بود جانشین شوهر فقید خود ساخت و آن گاه شخصاً زمام سلطنت پارس را در کف با کفایت گرفت. در این زمان هلاکوخان مغول که از فوت اتابک محمدبن سعد آگاه شده بود خود را آماده یورش به خطه فارس کرد، ولی بانو ترکان که به فراست مقصود هلاکو را پیش بینی کرده بود فرصت را از دست نداد و خواجه نظام‌الدین ابوبکر وزیر صدیق شوهر فقید خود را احضار کرد و نقشه ماهرانه‌ای را که برای دفع شرّ مغولان طرح کرده بود با او در میان نهاد. شاه بانو ترکان صندوق‌های بزرگی را که مملو از جواهرات تابناک و چندین رشته مروارید گرانبها و شمشیرهای زمرد نشان و ظروف چینی خوش تراش و پارچه‌های زربفت بود به وزیر خود سپرد و به او فرمان داد بلادرنگ پیش از آن که خطه فارس گرفتار حمله مغول شود و جان و مال مردم تباه گردد این تحف و هدایا را با جمعی از غلامان خوش قد و قامت و زیباروی به اردوگاه هلاکوخان مغول ببرد و آن‌ها را با تشریفات خاصی با احترام تمام به خان مغول اهدا کند. سپس به او آموخت که چه کلمات نغزی به هلاکوخان بگوید تا او تحت تأثیر قرار بگیرد و از قصد شوم خود منصرف شود. خواجه نظام‌الملک مطابق برنامه‌ای که بانو ترکان قبلاً ریخته بود با آن هدایا و غلامان زرین کمر به حضور هلاکو آمد و دستورات بانو ترکان را به کار بست و سخنان او را بازگو کرد و آن دشمن قهار را که کمتر با هدایا و ارمغان‌های ذیقیمت از تصمیم خود منصرف می‌شد چنان مفتون و مجذوب پیغام مؤثر و خردمندانه بانوترکان ساخت که خان مغول قشون خود را که داشت رو به پارس حرکت می‌کرد از میان راه باز گرداند. خواجه نظام‌الملک مأموریت خود را انجام داد، مردم سراسر خطه پارس این اقدام قاطع و سریع بانوی خود را ستودند و عارف و عامی با مسرّت تمام شایستگی آن زن خردمند را به فرمانروایی سرزمین خود تأیید کردند.

چندی پس از دفع این غائله فرزند خردسال بانو ترکان که برای تماشای شهر به بالای قصر رفته بود به زیر افتاد و در دم جان سپرد و مادر خود را داغدار ساخت. وقتی بانو ترکان از عزای فرزند فارغ شد با جلب نظر بزرگان پارس محمد شاه سعدبن زنگی را به سلطنت پارس برگزید و دختر زیباروی خود را هم به عقد و ازدواج او درآورد، ولی چندان نگذشت که این سلطان دست به فسق و جنایت گشود و خون بسیاری از مردم را بریخت. بانو ترکان برای منع آن پادشاه نابکار از اعمال زشت به کرات او را نصیحت کرد ولی سخنانش در دل سیاه او بی اثر ماند تا این که سرانجام ناچار شد او را از سلطنت خلع کند و شخص دیگری به نام سلجوق شاه به جای او نشاند. سلجوق شاه هم مانند محمد شاه دست به جنایت و فساد و عیاشی گشود. این سلطان حق ناشناس از روی حسادت به احترام و منزلت اعتباری که بانو ترکان در میان مردم سراسر پارس داشت، توطئه‌ای برای قتل او ترتیب داد و نیمه شبی عده‌ای غلام زنگی برای اجرای این مقصود شوم به خوابگاه آن زن بزرگوار فرستاد. بانو ترکان با این که غافلگیر شده بود به دفاع برخاست و یک تنه با شمشیر به جنگ پرداخت و چند تن را از پای درآورد، ولی سرانجام تاب مقاومت نیاورد و به وضع فجیعی کشته شد. هلاکوخان که تا آن زمان به احترام شخصیت قابل احترام ترکان بانو و رعایت محبوبیت و نفوذ او در میان مردم از حمله به خطه فارس خودداری می‌کرد به محض شنیدن خبر این قتل فجیع عنان رکیب رها کرد و روی به فارس نهاد و پس از مختصر جنگی سلجوق شاه و همدستانش را در مسجد شیخ ابواسحاق کازرونی محاصره کرد و آن سلطان خائن و جنایتکار را دستگیر ساخت و سر از بدنش جدا کرد.

بانو ترکان از شخصیت‌های بزرگ و سایستمداران و خردمندان تاریخ ایران است که در یکی از بدترین ادوار تاریخ ایران با اثبات برتری شخصیت خود به اقران مردان مثل محمد شاه سعدبن زنگی و سلجوق شاه به مرتبه‌ای رسید که مردم پارس هیچ کس را در مقام مقایسه با او در نمی‌آوردند. او با شیوه مدبرانه زمامداری خود نه فقط از پشتیبانی قاطبه‌ی مردم، بلکه از احترام فوق‌العاده هلاکوخان مغول نسبت به خود برخوردار بود. چنان که هلاکوخان وقتی به فارس آمد به پاس احترام آن زن بزرگ جز کشتن قاتلین او دست به خون هیچ کس دیگر نیالود. بدین ترتیب از برکت حسن عمل شاه بانو ترکان مردم خطه پارس از قتل عام هلاکوخان در امان ماندند.»[1]


 



[1] - قدرت و مقام زن در ادوار تاریخ، غلامرضا انصاف‌پور، 1346، شرکت نسبی کانون کتاب، منتخب از صفحات 96 و 126

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 298

جایگاه و مقام زنان در دربار مغولان

جایگاه و مقام زنان در دربار مغول

موقعیت و احترام زنان در فرهنگ مغولان ریشه در سنت‌های قبیله‌ای آنان دارد. اصولاً مغولان تعصب مذهبی نداشتند و زنان در انتخاب مذهب آزاد بودند، ولی تمایلات مذهبی زنانی مانند دوقوزخان همسر هلاکو را در حمله به کشورهای اسلامی نمی‌توان نادیده گرفت. البته در توصیف این موضوعات تنها شاهد رفتار درباریان می‌باشیم و آثار آن را به سطح جامعه تعمیم می‌دهیم. چنان که در یاسای چنگیز ذکر شده بود که به هنگام حملات و قتل و غارت، همسران و دختران خوانین مغلوب از تعرّض و تهاجم در امان هستند و این قوانین شامل دیگران نمی‌شود. در این دوره زنان علاوه بر مقام نیابت سلطنت وظایف مهمی بر عهده داشته و در کار مملکت با شوهران خود سهیم بوده‌اند. اغلب فرامینی که از جانب سلطان صادر می‌شد با عنوان به فرمان سلطان و خواتین همراه بود. زنان در جنگ‌ها شرکت می‌کردند و در تحریک و تشویق مردان بسیار مؤثر بودند. در میزان و حدود بی رحمی تفاوتی بین زنان و مردان وجود نداشته است «در این باره نقل داستان معروف ویرانی نیشابور به انتقام قتل داماد چنگیز به هنگام فتح این شهر بی مورد نیست، که دختر چنگیز خود وارد شهر شد و ابتکار عملیات را در دست گرفت و به فرمانش سراسر نیشابور به نابودی کشانده شد. جوینی این واقعه را چنین نقل می‌کند: کسانی را که از جنگ اول جان سالم به در برده بودند و تمامت خلق را که مانده بود از زن و مرد به صحرا بردند و کشتند و به کینه‌ی تغاجار فرمان شده بود تا شهر را خرابی چنان کنند که در آن جا زراعت نتوان کرد و تا سگ و گربه‌ی آن را به قصاص زنده نگذارند. دختر چنگیزخان با خیل خویش در شهر آمده و هر کس که باقی مانده بود تمامت را کشتند، نگر چهارصد نفر را به اسم پیشه‌وری بیرون آوردند و به ترکستان بردند. اکنون از بقایای ایشان فرزندان هستند و سرهای کشتگان را از تن جدا کردند، مردان را جدا و زنان را و کودکان را جدا، و بعداً امیری را آن جا گذاشتند که اگر زنده‌ای دیدند بکشند و هیچ خانه‌ای برپا نماند. صاحب روضة‌الصفا گزارش می‌دهد در بعضی از تواریخ مسطور است که دوازده روز شمار کشتگان نیشابور کردند و رأی عورات و اطفال هزار هزار و چهل و هفت هزار در قلم آمد. تولوی برادر این خاتون شنیده بود که در مرو بعضی از مردم برای نجات جانشان خود را به مردن زده بودند و لا به لای کشته شدگان خوابیده بودند. از اینرو و برای همدری خود با خواهرش دستور داد تمام مرده‌ها را سر ببرند تا اگر کسی چنین جان سالم به در برده باشد، زنده نماند.

در تشکیلات سیستم دربار مغولان ریاست کل دربار خاتون بر عهده وزیر بزرگ یعنی دیوان اعلی یا دیوان سلطنت بود که بر تمام کارهای مملکتی نظارت داشت. معمولاً وظیفه‌ی وزیر در مورد دربار خاتون بیشتر از نظر نظارت بر امور مالی و انتخاب رؤسای سایر دوایر وابسته به آن بود. «عناوین متداولی که در نامه‌ها خطاب به خواتین نگاشته می‌شد چنین بود: سایه‌ی چتر آسمان فرسای خدایگان جهان، ملکة‌الملکات، ذات‌العلی والسعادات، بلقیس دوران، خدیجة‌الزمان، عصمت‌الدینا والدین، بر مفارق جهانیان تا انقراض دهور و از زمان محدود و مبسوط باد و امور دین و دولت بالتفات ضمیر انور و رأی از هر منوط و مربوط، به محمد و اله. مهد اعلی خدایگان خواتین جهان، بانوی ایران و توران، فایضةالمعالی والسعادات، ملکة‌الذات والصفات، صفوة‌الدنیا والدین، عصمت‌الاسلام والمسلمین تا یوم‌النشور، متکای سلطنت و مسند پادشاهی، عظمت باد اولیاء دولت منصور و اعداء مقهور به حق‌الملک الغفور. تا قرن سیزدهم میلادی برابر با قرن هفتم هجری یعنی تا تشکیل امپراتوری مغول همسران فرماندهان و امرای اولوس (نویان‌ها) تقریباً در تمام کارها با شوهران خود شریک و سهیم بودند. در مواقع گرفتاری آنان از قبیل بیماری و جنگ به جای شوهر خود به اداره‌ی امور می‌پرداختند. همسران بیوه‌ی آنان تیول دریافت می‌داشتند و فرماندهی سپاهیانی را که متعلق به هسمرانشان بود به عهده می‌گرفتند و به جای شوهران خود کارها را اداده می‌کردند. می‌دانیم که اصولاً موقع و مقام زن بیوه در جامعه‌ی ایلی مغول تفاوتی با زنان شوهردار نداشت. فرماندهان اغلب زنان خود را در جنگ همراه می‌بردند که لباس رزم می‌پوشیدند و بدون این که بتوان آنان را از مردان تشخیص داد به نبرد می‌پرداختند.

ابن بطوطه چگونگی حرکت خاتونی را در دشت قبچاق از مسکن خود تا رسیدن به سرای سلطان و ورود در مجلس او که خود ناظر آن بوده است چنین توصیف می‌کند:.... خاتون به منزل امیر که نزدیک شد از ارابه فرود آمد. تقریباً سی تن از کنیزان هم پیاده شده، دامن لباس او را به دست گرفتند. لباس خاتون حلقه‌هایی داشت که هر کدام از کنیزان یکی از آن‌ها را به دست گرفته بودند. او بدین حال با تبختر تمام حرکت می‌کرد. امیر در پیش پای خاتون برخاست و سلام کرد و او را در کنار خود نشانید. کنیزکان خاتون را در میان گرفتند و آن گاه قمیز آوردند.[1] خاتون قدحی ریخت و به دو زانو در برابر امیر نشسته قدح به دست او داد و قدح دوم را برای امیر ریخت. امیر نیز قدحی به خاتون داد و با هم به طعام بنشستند. خاتون پس از آن که جامه‌ای از دست امیر گرفت به منزل خود مراجعت کرد.»[2]


 



[1] - نوعی شربت که به جای مسکر می‌خوردند و از شیر مادیان تهیه می‌شد و یا به معنی پیاله و جام نیز به کار رفته است.  

[2] - زن در ایران عصر مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1397، برگرفته از صفحات 92 تا 107

3- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 297

تأثیر سنت مغولان بر موقعیت زنان در ایران

 

 

تأثیر سنت‌ مغولان بر موقعیت زن

با آگاهی از این که در دوران تاریخِ بعد از اسلام هیچ گاه زنان در امور سیاسی دخالت مستقیم نداشته‌اند و اِعمال سیاست آن‌ها از پشت پرده و با نفوذ انجام گرفته است، در عهد مغولان شاهد چهره دیگری از احترام به مقام و موقعیت زنان هستیم. دیدگاه‌های ارائه شده از آن ایام برخلاف تصورات اولیه و شمای ذهنی اغلب مردم می‌باشد. در یک جمعبندی کلی می‌توان گفت که ارزش و رعایت حقوق زنان در کشاکش طوفان ویرانگر مغولان مثبت ارزیابی شده و اکثر مورخان معتقدند که حاکمان مغول تحت تأثیر سنت‌های قبیله‌ای که با خود به ارمغان آوردند بر شأن و مقام زن افزودند. دکتر شیرین بیانی این دوران را نسبت به جایگاه زنان یک عصر برجسته می‌داند و در این مورد می‌نویسد: «در لابلای قرون متمادی این تاریخ تنها به یک عصر استثنایی از لحاظ اهمیت و قدرت زن برمی‌خوریم و آن دوران مغول است که می‌توان تا حدودی عصر برابری زن با مرد خواند، این جریانی است که با مغول به ایران آمد و با مغول از ایران رخت بربست. هیچ گاه زن در این سرزمین تا حد این دوره توانایی و قدرت و احترام نداشته و در کار حکومت دخیل و سهیم نبوده است. علت اصلی این امر ناشی از نحوه زندگی قبیله‌ای می‌باشد که تا به امروز نیز در گوشه و کنار ایران و سایر نقاط مشابه دیده می‌شود. بنا بر سنت مغول، زن در قبیله دوشادوش مرد کار می‌کرد و از حقوق تقریباً مساوی با او برخوردار بود و هیچ فعالیتی حتی ریاست ایل، شکار و جنگ به تنهایی اختصاص به مرد نداشت، شغل مرد محدود بود، ولی کار زن نامحدود. در دوران استیلای عنصر ترک بر ایران که پیش از هجوم مغول در حدود دو قرن و نیم به طول انجامید از لحاظ شباهت فوق‌العاده‌ی آداب و رسوم و سنت‌های قبیله‌ای ترک و مغول به اهمیت و قدرت سیاسی زن برمی‌خوریم و این مسأله سبب ایجاد زمینه‌ای موافق و مساعد در ایران برای او در زمان حکومت‌ بعدی می‌گردد. این رسم احترام به زن تا مدتی پس از مغولان برقرار ماند و منتها به طریق و رنگی دیگر جلوه‌گر شد.

مغول سنت نفوذ و اهمیت زن و برعهده داشتن نقش فعال وی در جامعه را برای ملل تحت تابعیت خود به ارمغان آورد. هرچند این سنت به نسبت فرهنگ و نظام اجتماعی هر منطقه‌ای تحول و دگرگونی یافت، مع‌هذا به سبب قدرت و استحکام آن تا حد بسیاری به آن جوامع تحمیل شد. ایران نیز از این امر مستثنی نماند به خصوص که حکومت‌های ترک قبل از مغول که دو قرن و نیم به زندگی خود در این سرزمین ادامه داده بودند از لحاظ شباهت‌های بسیار سنن و آداب قبیله‌ای توانستند تا حدی زمینه‌ی موافق و مساعدی از لحاظ اهمیت زن برای دوره مورد بحث فراهم آورند. در موطن مغول‌ها بنا بر رسم جامعه‌ی ایلی زن دوشادوش مرد و برابر با او در فعالیت‌های روزمره شرکت داشت و در گرداندن چرخ‌های اقتصادی مهمترین نقش را ایفا می‌کرد. مادر مقام بسیار مهمی داشت که تقریباً با پدر برابر بود و فرزندان همسر اول مهمترین فرزندان یک خانواده را تشکیل می‌دادند.

قانون آنان چنین حکم می‌کرد که هر زنی که مورد لطف سلطان یا خان قرار گیرد می‌بایستی شوهر او را طلاق گوید تا در تملک خان درآید. خوانین در مواقع لزوم معین می‌کردند که پسران کدام قبیله از کدام قبیله‌ی دیگر زن اختیار کنند یا نکنند. مسأله فرزند بیشتر از جانب مادر مطرح می‌شد تا پدر، زیرا مردان زنان متعدد می‌گرفتند و حقوق و مزایای فرزندان بر حسب وضع مادرشان متفاوت بود. فرزندان اولین زن از حقوقی بیش از سایرین برخوردار بودند. هنگام تأسیس امپراتوری و سپس در دوره حکومت ایلخانی در ایران زن به ایفای نقش پر اهمیت خویش در طبقات مختلف جامعه همچنان ادامه داد. خاتون‌ها در کار ملک با شوهران خود شریک و سهیم بودند و به مقام نیابت سلطنت می‌رسیدند و در مواقع لزوم به جای سلطان به طور مستقل به اداره امور می‌پرداختند. از وظایف عمده‌ی آنان در مواقع عادی شرکت در شوراها، انتخاب سلطان و امر جانشینی، انتخاب وزیر، شرکت در جنگ‌ها، مجازات گناهکاران و از این قبیل بود. دارای درباری جداگانه با عواید و خزانه‌ی مخصوصی بودند. همسران فئودال‌ها یا اشراف که در طبقه‌ی اول جامعه جای می‌گرفتند نیز نقشی عمده برعهده داشتند. در جنگ‌ها شرکت می‌کردند و در مواقع گرفتاری یا غیاب شوهر به اداره کارهای او می‌پرداختند، در امور سیاسی دخالت می‌کردند و حتی خود به مقاماتی می‌رسیدند. با زمینه‌ی مساعدی که در این عصر برای جولان زن در عرصه‌ی اجتماع و سیاست فراهم آمده بود به شخصیت‌های بارز و معروفی برمی‌خوریم که تعداد آنان از هر دوره‌ای دیگر در تاریخ ایران افزون‌تر است. قدرت و اهمیت زن بیش از همه در طبقه‌ی متوسط یعنی مولد ثروت بشمار می‌شود. در این طبقه نقش زن مهمتر و مؤثرتر از مرد بوده است. در اینجاست که تقریباً به برابری زن با مرد واقف می‌شویم. با آن چه گذشت، می‌توان نتیجه گرفت که در اثر غلبه‌ی قوم مغول بر ایران و به دنبال آن ایجاد دگرگونی‌های عظیم فرهنگی و اجتماعی، اهمیت و قدرت زن در تاریخ این سرزمین فزونی می‌یابد و اوج فوق‌العاده می‌گیرد و زن که تا آن زمان همواره نقش خود را به طور غیر مستقیم در سیاست و جامعه ایفا می‌کرده بی باکانه و مستقیم وارد عرصه زندگی اجتماعی و سیاسی می‌شود.»[1]

در تکمیل و تأیید همین موضوع عبدالمجید شجاع درباره نقش زنان در عصر مغولان و تیموریان می‌نویسد: «با نگاهی گذرا به موقعیت زنان درباری در دوره مغولان و تیموریان و دوره فترتی که بین این دو دوره ایجاد شده بود، می‌توانیم تقریباً چهار مشخصه یا ویژگی برای زنان درباری این دوره در نظر بگیریم. نخست آن که زنان این دوره نسبت به ادوار گذشته از حقوق و آزادی و در نتیجه تکریم و احترام بیشتری برخوردار بودند که این امر به اعتقاد جلال ستاری ناشی از بقای نوعی سنت مادرشاهی در میان مغولان بوده است. موقعیت ممتاز زنان در قانون گذاری مغولان نیز منعکس شده است، به طوری که در یاسای چنگیزی بر لزوم همکاری زن و شوهر در رفع اختلافات داخلی خانواده تأکید شده است. دوم گسترش ازدواج‌های سیاسی علی‌الخصوص در دوره ایلخانان است. تقریباً تمام سلاطین ایلخانی دختری از اتابکان را به همسری خود برگزیده بود. در واقع ایلخانان از برقراری این پیوندهای خانوادگی دو هدف عمده را تعقیب می‌نمودند، از یک طرف قلمرو حکومت اتابکان را تحت نظارت خود درمی‌آوردند و از طرف دیگر از عواید این مناطق بهره‌مند می‌شدند. سوم مشارکت مستقیم زنان در حکومت است. به جرأت می‌توان گفت که در هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران همچون این دوره زن را در رأس هرم حکومت مشاهده نمی‌کنیم. برای نمونه در دوره ایلخانان زنی به نام ساتی بیگ (739 – 741 ه.ق) به مقام ایلخانی می‌رسد و زنان دیگری همچون قتلغ خاتون، کردوجین و آبش خاتون از جانب ایلخانان به حکومت ایالات کرمان و فارس منصوب می‌شوند.

یکی از زنان متنفذ و بحث برانگیز این دوره دلشاد خاتون همسر شیخ حسن جلایری است که می‌توان او را شریک سلطنت شوهرش دانست به طوری که وقتی شیخ حسن عازم میدان جنگ می‌شد این زن به نیابت شوهرش به رتق و فتق امور حکومت می‌پرداخت. میزان قدرت و تسلط این زن بر شوهرش از خلال این اشعار سلمان ساوجی که در مورد دلشاد خاتون سروده شده است مشهود است:

پادشاهیست مطیع تو که هستند امروز   پادشاهان جهانش همه ممنون نوال

شاه دلشاد جوانبخت که در روی زمین   با همه دیده، ندیدش فلک پیر مثال

سؤالی که در این جا به ذهن خطور می‌کند این است که به راستی با وجود ضعف جسمانی زنان، علت تسلط زنان بر مردان در این عصر و اعصار دیگر چیست؟ از دیدگاه روان شناسی زنان، به این سؤال این گونه می‌شود پاسخ داد که زن هنگامی که در محیط اطراف خود مشاهده کند که نوع رابطه‌ی مردان با او صرفاً بر پایه تمایلات هوس آلود جنسی قرار دارد شخصیت مرد را پست‌تر از شخصیت عاطفی خود می‌بیند و در صدد تسلط یافتن بر مرد و بالا بردن سطح توقعات خود برمی‌آید. به عبارت دیگر وجود مردان فاسد در این دوره از یک طرف موجب می‌شود که زنان با آگاهی از تأثیرات جاذبه‌های جنسی خود، از آن در پیشبرد تمایلات و خواسته‌های خود بهره‌برداری کنند و از طرف دیگر خود تبدیل به زنان فاسد و هرزه‌ای شوند.

چهارم، گسترش فساد و خیانت در زنان این دوره است که علت این امر را علاوه بر عامل فوق‌الذکر باید در رقابت‌ها و حسادت‌های زنانه جستجو کرد. نظام حقوقی اسلام برای تعدد زوجات شرایطی معین نموده که مهمترین آن‌ها برقراری توازن اقتصادی، عاطفی و جنسی در میان زوجات است. چنان که این توازن بین زوجات رعایت نشود اختلافاتی روانی در بین بعضی از زوجه‌ها پیش می‌آید که اوج آن، گرایش زنان طرد شده به سمت فساد و فحشا و خیانت نسبت به همسران خویش می‌باشد، به نمونه از این خیانت‌ها که منجر به قتل سلاطین این دوره می‌شود که ذیلاً اشاره می‌کنیم. بغداد خاتون همسر سلطان ابوسعید و آخرین ایلخان مغول هنگامی که متوجه شد شوهرش دل در گرو دلشاد خاتون (برادرزاده بغداد خاتون) دارد و بر اثر عشق جدید سلطان، نفوذ و موقعیت خود را از دست رفته می‌دید به تحریکاتی علیه شوهرش دست زد و با اوزبک خان مکاتباتی بر ضد شوهرش انجام داد و سرانجام نیز به طرز شرم‌آوری همسرش را به قتل رسانید. نمونه‌ی دوم مربوط به خان سلطان زن شاه محمود مظفری است که وقتی شنید شوهرش می‌خواهد دختر سلطان اویس را هم به عقد ازدواج خود درآورد به شاه شجاع برادر شاه محمود نامه نوشت و او را تحریک کرد که به اصفهان حمله کند.»[2]


 



[1] - زن در ایران عصر مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1397، برگرفته از مقدمه و صفحات 147 تا 150

[2] - زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه، عبدالمجید شجاع، انتشارات امید مهر، 1384، صص 37 تا 40

3- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، 295

نیای چنگیزخان مغول در هاله‌ای از تقدس

 

 

نیای چنگیزخان مغول در هاله‌ای از تقدس

گویا قراردادن شرح زندگی حاکمان در هاله‌ای از تقدس منحصر به فرهنگ سنتی و بت سازی ما نیست و در نواحی دیگر نیز کم و بیش وجود داشته است. در این رابطه به معرفی اجداد و نیای چنگیزخان می‌توان اشاره داشت که متوسل به این روایت افسانه‌ای از آلان قوا شده‌اند. «آلان قوا یکی از مهمترین قهرمانان تاریخ مغول است. از اوست که قدرت، اهمیت و تشخیص خاندان چنگیزی آغاز می‌گردد. این خاندان در هاله‌ای از تقدّس و روحانیت پیچیده می‌شود و مؤسس امپراتوری را جنبه‌ی روحانی و آسمانی می‌بخشد. به قسمی که تا به امروز چنگیز و خاندان او در مغولستان مقدس و محترم باقی می‌مانند. امپراتوری مغول برای این که بتواند بر قلمرو وسیعی از اقیانوس کبیر تا دریای مدیترانه حاکمیت مطلق داشته باشد علاوه بر قدرت مادی، احتیاج مبرم به قدرت‌های معنوی داشت. به خصوص از اینروست که چنگیز و خاندان او جنبه‌ی مقدس به خود می‌گیرند. مسلم است که تقدس هیچ گاه نمی‌تواند خلق‌الساعه باشد و احتیاج به ریشه‌های کهن دارد. این ریشه‌ها را در زندگی آلان قوا می‌یابیم که جده‌ی سلاله‌ی سلاطین مغول است. دوبون مارگان از اجداد چنگیز روزی بر قله کوه بورقان قلدون (Burqan-qaldun) نشسته بود. از دور افرادی را در حال کوچ کردن دید و در جلو ارابه‌ها دختر زیبایی نظرش را جلب کرد و به خواستگاری‌اش رفت و او را که آلان قوا نام داشت زیبا و اصیل یافت. پدر وی از بزرگان ایل قوری تومات به نام قوریلای مارگان و مادرش رئیس ایل کول برقوجین تومات بود. این ازدواج انجام گرفت که ثمره‌ی آن دو پسر بود.

افسانه‌ی الهی مغول به خصوص از این جا آغاز می‌شود که پس از مرگ دوبون مارگان، آلان قوا بدون اختیار کردن شوهری دیگر سه پسر به دنیا آورد. می‌دانیم که مغول برای عفت و نجابت زن اهیمت فوق‌العاده‌ای قائل بوده و به هیچ وجه تحمل خیانت و زناکاری را نمی‌کرد. از اینرو دو پسر اولی او و سایر خویشاوندان و بزرگان ایل شروع به سرزنش و بدگویی از وی کردند. آلان قوا که از این موضوع آگاه گردیده بود روزی پسران خود را جمع کرد و به ایشان چنین گفت: شما دو فرزند من درباره من ظنی بردید و با یکدیگر گفتید: او این سه پسر را به دنیا آورده.... اینان پسران که‌اند و چه طور؟ شما ظن بردید و صحیح هم بود. هر شب مردی زرد نورانی (رشیدالدین واژه زرد نورانی را اشقرانی اشهل ترجمه کرده که کنایه از انوار ربانی بودایی است.) از روزن خرگاه یا از درز روشن پنجره وارد می‌شد. بر شکم من دست می‌مالید و پرتو نورانی‌اش در شکم من فرو می‌رفت. چون خارج می‌شد مانند سگ زردی در اشعه‌ی آفتاب یا ماه می‌خزید و خارج می‌شد. چه ثمر که با گفته جواب شما را بدهم؟ برای کسی که درک کند این علامت مسلّمی است که این سه پسر می‌بایستی فرزندان آسمان باشند. چگونه شما آنان را با مردان سرسیاه مقایسه می‌کنید؟ ایشان سلاطین همه خلایق خواهند شد و آنگاه مردم عادی به خوبی درخواهند یافت. سپس اضافه می‌کند اگر می‌خواستم آیا نمی‌توانستم شوهری بیابم؟ من بنا به خواسته‌ی قومم حکومت می‌کنم. آیا من تا این حد سست عنصرم که خود را رها کنم تا چنین عمل دیوانه‌واری از من سر زند که موجب شرمساری خود و ایل و خویشان و دو پسرم گردد؟ گذشته از آن فرزندانی که از من به دنیا آمده‌اند تنها شبیه من‌اند و به هیچ کس دیگری شباهت ندارند. این خود علامت بزرگی است که آنان بی پدر به دنیا آمده‌اند و با این علامت شما درخواهید یافت که این کار خواست آسمان جاویدان است.

پسران و خویشان آلان قوا که از پاکی و خصوصیات اخلاقی وی آگاهی داشتند گفته‌هایش را باور کردند. مع‌هذا عده‌ای از اشراف مغول چند شب در کمین او بودند و پس از آن که مشاهده کردند که هر شب نوری از بالای خرگاه به داخل چادر او فرو می‌رود و سپس بیرون می‌آید آن گاه صدق مقال آن پسندیده خصال روشن و آشکار گشته و بدگویان و عیب جویان زبان در کام خاموشی کشیدند. بعدها هنگامی که به تدریج این سه پسر موفق شدند شعبات متعدد ایلی را به وجود آورند همه‌ی آن‌ها را نیرون (Nirun) گفتند که سرانجام تشکیل ایل نیرومند و مهمی را دادند. نیرون به معنی از صلب طاهر ظاهر شده است که اشارت به صلب و بطن پاک آلان قوا و از میان قبایل، چون درّاند از صدف دارد. مسأله آلان قوا شباهت کاملی با وضع مریم مقدس پیدا می‌کند که او نیز بدون داشتن شوهری پیامبر مسیحیان را به دنیا آورد. حتی در منابع به روایاتی برمی‌خوریم که این شباهت را دریافته و آن دو را با یکدیگر مقایسه کرده‌اند که برای نمونه شعر زیر را نقل می‌کنیم:

حکایت مریم اگر بشنوی                   به آلان قوا همچنان بنگری

تنها منبعی که این مسأله را با شک تلقی کرده جامع‌التواریخ رشیدی است، منتها چون جرأت ابراز آن را به صراحت نداشته در لفافه و عبارت گول زننده اصل موضوع را که همان احتیاج خاندان چنگیزی به داشتن قدرت معنوی است به نوعی به خواننده‌ی هوشیار القاء می‌کند: به زعم مغول والعهدة علی‌الرّاوی! از بطن پاک او بی‌واسطه ازدواج و رابطه‌ی امتزاج در وجود آمدند. در تمام مواردی که رشیدالدین از این موضوع بحث می‌کند جمله‌ی«العهدة‌الراوی» را به یاد خواننده می‌آورد و سپس اضافه می‌کند مقتضی حکمت ایزد تعالی و تقدس آن است که اظهار آثار قدرت خود را به هر وقت در عالم کون و فساد امری غریب بدیع حاصل کرده و محل ظهور آن حال وجود شخصی شریف بی‌همال باشد. به نظر عنایت ربانی ملحوظ و از نعمت مرحمت یزدانی محفوظ. بدین ترتیب مشاهده می‌کنیم که منابع دوره مغول سعی داشته‌اند که شروع حکومت چنگیز را بالاتر برانند و به اجداد او برسانند که از آلان قوا جده‌ی نهم وی آغاز می‌شود.»[1]


 



[1] - زن در ایران عصر مغول، تألیف دکتر شیرین بیانی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1397، صص 122 تا 123

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 292