در خصوص ارتباط جنسی و تعداد معشوقههای اشرف پهلوی اکثر روایتها از روابط نامشروع و بیبندوباری گسترده وی حکایت دارد و بعضی از عملکردهای وی آن قدر وقیح و افراطی توصیف شده است که انجام آنها بعید به نظر میرسد؛ گویا از محلهای بدنام گزارش تهیّه کردهاند. سؤال این است که چه عواملی موجب میشود یک شاهزاده و شخص مطرح جامعه با آن که میداند تمام حرکات او در اذهان مردم ثبت خواهد شد این قدر مبتذل زندگی کند و نام خود را در کنار افراد فاسدالاخلاق تاریخ جای دهد. عملکرد افرادی مانند اشرف میتوان را به علت برخورداری از امکانات نامحدود و پاسخگو نبودن توجیه نمود؛ زیرا برای استفاده از این امتیازات است که آگاهانه در این راه قدم برداشته و با اعتقاد به آن که دنیا برای لذتهای وی آفریده شده اعمال خود را ادامه میدهد. او برای تقویت قوای جنسی و حفظ ظاهر خود هر تلاشی میکند. حتّی در مقابل حرف پرفسور تسه، جراح مشهور پلاستیک که به او یادآوری میکند باید دست از عیاشی بردارد، میگوید زندگی بدون خوشگذرانی مال احمقهاست و من هیچ وقت احمق نبوده و نخواهم شد. فرح پهلوی نیز در باره علّت این رفتار افراطی اشرف میگوید: «خود اشرف رمز سرزندگی و جوان ماندنشان را در معاشرت زیاد با مردان و به خصوص جوانان میدانستند. ایشان گاهی همه شوهرهای قبلی و معشوقههای سابق و لاحق خودشان را هم دعوت میکردند و آقای بوشهری نیز از معشوقه همسرش یعنی بهروز وثوقی برای شرکت در فیلم دعوت میکرد.
والاحضرت اشرف علاقه زیادی به معاشرت با افراد معروف داشتند و فرقی نمیکرد که این فرد مشهور ایرانی یا خارجی باشد؛ اما عادت ایشان این بود که خیلی زود از افراد خسته میشدند و آنها را عوض میکردند و ما نیز در این جلسات و جشن و سرور هیچ تکلّف و تشریفاتی نداشتیم و رفتار همه آزادانه بود و یا زمانی که من از محمّد رضا خواستم تا ماساژورهای دولو را در اختیار من بگذارد از آن پس ما در اقامتگاه خود صاحب چندین ماساژور حرفهای ژاپنی و بعداً یک مرد سوئدی شدیم. ماساژور سوئدی را بعداً استخدام کردیم و به قدری در ماساژ بدن مهارت داشت که مادرم پس از چند جلسه مراجعه به او تمام دردهای ناحیه کمرش التیام یافت و باید بگویم تا آن روز هرگز یک ماساژ واقعی را درک نکرده بودم و والاحضرت اشرف در این زمینه به حد افراط پیش رفت و روزی چند نوبت حمام شیر یا روغن زیتون میگرفت. او را داخل سونا ماساژ میدادند تا چین و چروکهای پوستش از میان برود.»[1]
بخشی از روابط جنسی اشرف جنبه سیاسی داشته است. اسکندر دلدم مینویسد: «... اگر بخواهم وارد ماجراهای عشقی اشرف بشوم باید از افراد زیادی نام ببرم؛ اما بعضی از ماجراهای عشقی اشرف زمینه سیاسی داشت و اشرف به منظور ایجاد صمیّمیت با افراد متنفذّ و قدرتمند و گستردن سیطره کنترل خود بر امور سیاسی کشور تن به روابط جنسی میداد. بعضاً هم میگفت این کارها را با اطّلاع برادرش و به خواست او انجام میدهد. در مورد سپهبد رزمآرا دقیقاً یادم هست که اشرف یک روز در حضور بهارمست صراحتاً گفت: "من از این مرتیکه تازه به دوران رسیده متنفّر هستم و فقط به خاطر این که برادرم گفته، کنار او میخوابم" و ضمناً اشرف حتّی برای به دست آوردن اطّلاعات و اخبار از فرماندهان عالیرتبه خود را در اختیار آنها قرار میداد و از افتخاراتش این بود که میگفت با ژوزف استالین رهبر اتحاد شوروی هم آغوش شده و از او یک پالتوی پوست گرانبها هدیه گرفته است و همواره با غرور میگفت: "استالین مردی که آلمان نازی را تسخیر کرد در برابر من تسلیم شد."»[2]
اینگونه فداکاریهای اشرف بیتأثیر نبود. زمانی که استالین برای شرکت در کنفرانس تهران به ایران آمده بود، تنها او بود که به سعدآباد رفت و روایت شده است که: «... متأسفانه والاحضرت اشرف یک بیماری مخصوص داشت که دلش میخواست به طور مداوم نام شخصیّتهای سیاسی و رجال معروف و حتی هنرپیشهها و بازیگران سینما را در فهرست مردانی که با آنها خلوت داشته است، وارد نماید. او مدام از خاطرات خوشگذرانی شبانهاش با ژوزف استالین رهبر فقید اتحاد شوروی صحبت میکرد و این ظاهراً اولین خاطره عشقی او از یک مرد نامدار بود. در زمانی که استالین برای شرکت در کنفرانس تهران به کشورمان آمده بود برخلاف چرچیل و روزولت که حاضر نشده بودند برای ملاقات با شاه ایران به سعدآباد بروند رهبر شوروی به سعدآباد رفته و به پادشاه و خانواده او هم هدایایی داده بود و اشرف این هدایا را به دوستان و آشنایان نشان میداد و در مورد مردانگی صاحبان هدایا داستانهای عجیب و غریبی تعریف میکرد.»[3]
تنها دولتمرد سیاسی که در مقابل اشرف ایستاد و حتی او را از ایران تبعید کرد دکتر مصدّق بود. اشرف نیز در کودتای 28 مرداد 32 با همکاری سازمانهای جاسوسی این اقدام مصدّق را تلافی کرد؛ ولی افرادی چون ملک حسین و ملک فیصل و... از زیارت و دیدار با اشرف بینصیب نبودند. فرح دیبا از ارتباط آنها این چنین میگوید: «کنستانتین، پادشاه یونان که زیاد به دیدن ما میآمد مردی هرزه بود و در نوشهر به اتفاق همسرش کاملاً لخت میشدند و به شنا میرفتند و به زنان دیگر دستدرازی میکرد و اعلیحضرت پادشاه اردن نیز به حدّ افراط بیناموس بود. مثلاً زمانی که به ایران آمد خودش به اتّفاق والاحضرت اشرف گُموگور میشد و زن زیبایش در دست گرگهایی چون اسدالله علم و اردشیرخان زاهدی میافتاد و در جواب اعتراض علم میگفت به همین دلیل همسرش را همراه خود میآورد تا به همسرش هدایای گرانبهایی بدهیم که متأسفانه علم این زن را به رختخواب محمّد رضا هم برده بود. در ضمن اشرف در این عیّاشیها رعایت حیا و آبرو را نمیکرد و حتّی در مقابل برادرش با مردان مختلف مغازله میکرد و من همیشه اشرف را به خاطر شجاعت و شهامتی که در حقطلبی و مساواتطلبی با مردان از خود نشان میداد تحسین کردهام و یک عکس جالب از اشرف با ملکفیصل، پادشاه عربستان بود که در داخل استخر کاخ، لخت لخت با هم بودند.»[4]
اشرف در خاطرات خود اشاره میکند که همیشه از پدرش میترسید و مادرش نیز چندان به او توجه نداشت و اغلب اوقات خود را با برادرش و دوستان برادرش میگذراند. او از تمایل به ارتباط با آنها میگوید: «من به قدری به برادرم نزدیک بودم و خود را با او یکی میدانستم که به مرور حالت پسرها را پیدا کرده بودم. هر وقت که فرصتی دست میداد در اسب سواری یا تنیس و ورزشهای دیگر به برادرم و رفقایش ملحق میشدم. در آن سالها که امکان معاشرت آزاد مرد و زن در جامعه ما بسیار کم بود این احساسِ غیرعادی به من دست داده بود که در حضور مردان بیشتر احساس راحت و آسایش کنم. حقیقت آن است که من هنوز هم همین حالت را دارم و معاشرت با مردان را بر زنان ترجیح میدهم.»[5] در ادامه اشرف میگوید که در میدان اسب سواری با مهرپور (پسر تیمورتاش) آشنا شد و قرار شد که با هم ازدواج کنند؛ ولی به علت آن که پدرش متهمِ سیاسی علیه رضا خان شناخته شده بود این ازدواج صورت نگرفت.
اینگونه ابراز عشق و علاقه از دختر و پسران جوان، موضوعی طبیعی و غریزی است و با همین توجیهات است که اشرف در ایام نوجوانی با اصطبلدار اسبها ارتباط برقرار میکند. در این خصوص زهرا مشهدی (زهرا ناظر زاده) که سرپرستی خدمتکاران زن سعدآباد را بر عهده داشت، گفته است: «... مرد قویهیکل به نام علیشاه مسؤول اصطبل سعدآباد بود که اسبهای سلطنتی را تیمار و نگهداری و تعلیف میکرد. بعد از ظهرها اشرف و شمس به اصطبل میرفتند تا اسبهای خود را بردارند و در محوطه وسیع کاخ و اطراف آن سواری کنند. مجموعاً هشت اسب اصیل و گرانبها در این اصطبل نگهداری میشدند که متعلق به فرزندان رضا شاه بودند. علیشاه سبیل پُرپشت و قیافه خشنی داشت و رضا شاه او را در سفر خرمآباد پیدا کرده بود و به خاطر مهارتی که در تربیت اسب داشت و قادر به آموزش سوارکاری بود به تهران آورده بود. تقریباً همه بچههای رضا شاه به جز محمّد رضا و علیرضا، توسط علیشاه آموزش سواری میدیدند.
رضا شاه یک بار متوجّه میشود اشرف وقت زیادی را در اصطبل میگذراند و رفت و آمدهایش به اصطبل بیشتر از دیگر فرزندانش است. چون ذاتاً آدم باهوش و در عمل یک کهنهسرباز دوره دیدهای بود به این عمل اشرف مشکوک میشود. کشیک دختران را میکشد و سرانجام اشرف را که در آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت در شرایط بدی همراه با علیشاه خرمآبادی به دام میاندازد. آن روز، یک ظهر گرم تابستان در اواسط مرداد بود. رضا شاه شخصاً آن قدر با شلاق سیمی به سر و صورت علیشاه ضربه زده بود که دیگر نای نفسکشیدن نداشت و ایضاً خون چنان صورت علیشاه را گرفته بود که چشمانش دیده نمیشدند. بعد هم دستور داد علیشاه را بردند. به کجا بردند و چه بلایی سرش آوردند این را دیگر هیچ کس نمیدانست.»[6] همین مطلب را فرح پهلوی و مادرش نیز در خاطرات خود نقل میکنند.
ظاهراً این نوع روابط اشرف ابعاد دیگری نیز داشته است و به همین مثال افشا شده محدود نیست. «اشرف برای فروغ خواجهنوری یکی از دوستان صمیمی خود تعریف کرده بود که در سن 18 سالگی عاشق یک افسر ایرانی شد و از او خواست که با وی باشد. افسر هم قبول کرد و مدتها بین این دو روابط عاشقانه برقرار بود و سرانجام این افسر را با دست خود کشت.»[7]
رضا خان که شاهد این حرکات دخترانش بود برای آنها شوهرانی را انتخاب کرد و تا زمانی که پدرشان زنده بود، هیچ یک از افراد خانواده حق نداشتند دوستان پسر یا معشوقههای خود را به محوطه کاخ بیاورند. تنها استثنا محمّد رضا بود که رضا شاه زن جوانی را به نام فیروزه به عنوان معشوقه برای پسرش انتخاب کرده بود و گاهی اوقات در کاخ حضور مییافت. پس از فوت رضاشاه، تاجالملوک و دخترانش یکهتاز میدان شدند و برای یافتن معشوقه و تعویض شوهران از یکدیگر سبقت گرفتند. دیر زمانی نگذشت که محلّه جولان و هوسرانیهای آنها به محلّه مرغی معروف شد. منظور از مرغ خواهران شاه بود.
اولین ازدواج رسمی اشرف با فردی به نام علی قوام است که شش سال طول کشید و تا سال 1320 دوام آورد. ثمره آن فرزندی به نام شهرام بود. این ازدواج چون تحمیلی و با نظر رضا شاه انجام گرفته بود اشرف از آن ناراضی بود و به صورت مکرر اظهار پشیمانی میکرد. او همواره میگفت که ایکاش در مراسم عروسی به جای لباس سفید، لباس سیاه پوشیده بودم و در این مدت هیچگاه در باره احساساتمان با هم صحبت نکردیم. اشرف در خاطرات خود میگوید: «در تمام دوران ازدواجم با علی قوام تا آنجا که در قدرتم بود از او دوری میکردم. شاید واکنش من نسبت به هرکس دیگری هم که به من تحمیل میشد به همین صورت میبود. به علاوه او به نظر من مردی بود سرد حسابگر بدون هیچگونه جاذبه که انسان نه میتوانست از او خوشش بیاید و نه او را دوست داشته باشد. خیلی عجیب به نظر میآمد و... و به همین راضی بود که دختر شاه را دارد.»[8] نکته جالب اینجاست که این دختر معصوم و بیاطّلاع از همه چیز تا حدّی از شوهرش متنفّر است که برای همبستر شدن با علی قوام مجبور به خوردن داروی مسکن میگردد و در باره بچهدار شدنش میگوید: «من با فوزیه بسیار صمیمی بودم و با هم قرار گذاشتیم که با هم باردار شویم تا دوران بارداری را با هم بگذرانیم... . با آن که مدتها بود که ازدواج کرده بودم، اما هنوز بیست ساله نشده بودم. از اینرو توطئه بچگانه و به امید داشتن فرزندی که خلاء زندگی مرا پُر کند به نظرم جالب آمد. من از مسائل جنسی هیچگونه اطّلاعی نداشتم و خیلی هم از شوهرم بدم میآمد به همین جهت مجبور شدم داروی مسکنی بخورم تا بتوانم با شوهرم همبستر شوم؟!»[9]
ازدواج دوم اشرف با احمد شفیق مصری بود که در طول نه سال زندگی صاحب دو فرزند به نامهای آزاده و شهریار شدند. آزاده همواره با مادرش زندگی میکرد و پسرش نیز که متولد 24 اسفند1323 بود، افسر نیروی دریایی و فرماندهی ناوگان هوورکرافت را به عهده داشت که بعد از انقلاب در پاریس ترور شد. زمانی که شهریار در پاریس ترور میشود احمد شفیق به اشرف نفرین میکند و میگوید تو مقصر بودی که نگذاشتی شهریار از خانواده سلطنتی فاصله بگیرد و دائم میگفت که ایکاش اشرف را در قاهره سوار تاکسی خود نکرده بودم و حالا در مصر زندگی فقیرانهای در کنار پسرم داشتم.
اشرف در سال 1321 همراه با پسر یک سالهاش شهرام که برای مرحله دوم به دلیل معالجه مادرش به مصر رفته بود، در آنجا با احمد شفیق آشنا میشود. در باره چگونگی این آشنایی روایتهای متنوّع و متضادی وجود دارد. اشرف در خاطرات خود میگوید که با او در میدان اسبسواری در وسط جزیرهای در رود نیل آشنا شدم و از او خوشم آمد و عاشقش شدم. او مدیریت مالی یک کارخانه قند را به عهده داشت و شوهر فعلیام که عشق بزرگ مرا در زندگی تشکیل میدهد فرزند یک مورخ و وزیر مصری است. همین زن در زمان جدایی میگوید که من و احمد هرگز عاشق دلخسته یکدیگر نبودیم و به علت بیوفایی از او جدا شدهام. در خصوص علت و تمایل اشرف به احمد شفیق روایتی آمده است که زیاد منطقی به نظر نمیرسد: «... با یک راننده تاکسی به نام احمد شفیق که قبلاً عکس لخت او را در حالی که اسافل اعضای ایشان به میزان زیادی غیرعادی و غیر طبیعی بوده در یکی از مجلات سکسی شهر قاهره مشاهده نموده و با وی در مصر ازدواج مینماید.»[10]
به هر حال احمد شفیقی که راننده تاکسی، تاجر کارمند بیمه و پسر شفیقپاشا یعنی رئیس دفتر خدیو عباس حلمی و تبعیدی از کشور معرّفی شده است پس از ازدواج با اشرف به پستهای مهمی چون مدیر عامل شرکت هواپیمایی ایران گمارده میشود و در مدت زندگی با وی، از نعمتهای مادی بیشماری استفاده میبرد. حتی اشرف از ملک فاروق تقاضای لقب پاشایی برای او مینماید که چون با پاسخ منفی روبهرو میشود پس از بازگشت به ایران پاسخ تقاضایش را از فوزیه میگیرد.
محمّدرضا شاه پس از اظهار تمایل اشرف برای ازدواج با احمد شفیق، خواستار تحقیق درباره سوابق خانوادگی او میشود که محمود جم در پاسخ مینویسد: «شفیق فرد بینام و نشان و کوچکی نیست. بدبختی او این است که به خاطر پدرش مغضوب واقع شده است. او پسر شفیقپاشا رئیس دفتر خدیو عباس حلمی است و پس از این که انگلیسیها خدیو را از سلطنت عزل و به خارج فرستادند فؤاد او را مورد خشم و قهر قرار داد. شفیقپاشا نیز به اروپا رفت. مادر او، عزیزه، دختر راشدپاشا است و احمد شفیق سه برادر به نام معزالدّین و حسن و محمّد و یک خواهر به نام ملیحه دارد. اطّلاع بدی راجع به احمد ندارم؛ اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والاحضرت اشرف نیست.»[11] اشرف با توجه به این گزارشها و مخالفت محمّد رضا کار خود را انجام میدهد و با احمد شفیق ازدواج مینماید.
ازدواج سوم اشرف با مهدی بوشهری است که ظاهراً با او حین فعالیتهایش در پاریس آشنا میشود. مهدی بوشهری که به دلیل حفظ منافع شخصی تن بدین ازدواج داده بود پس از مراجعت به ایران به فعالیّتهای سینمایی میپردازد و از همکاری با معشوقههای همسرش نیز ابایی ندارد. همین که نام اشرف را یدک میکشیده برای او کافی بوده است. تا این که این خانم بلهوس شبی از او عصبانی شده و بوشهری به اجبار فاصله خود را با او حفظ مینماید. در این زمینه اسکندر دلدم مینویسد: «در مورد علّت مغضوب شدن مهدی بوشهری همان موقع شایعات زیادی بر سر زبانها افتاد و از جمله گفته میشد یک شب هنگامی که بوشهری سرزده از سفر خارج به تهران آمد و طبق عادت مستقیماً به طبقه بالای کاخ اشرف میرود و مشاهده میکند اشرف سرگرم پذیرایی از بهروز وثوقی هنرپیشه معروف فیلمهای فارسی است. اشرف که انتظار آمدن ناگهانی بوشهری از سفر پاریس را نداشته است عصبانی میشود و به بوشهری میگوید: "مردک بیتربیت مگر به تو در زدن را یاد ندادهاند؟ دیگر تحمّل ریختت را ندارم و برو اینجاها نباش!" مهدی بوشهری بعد از این که بیادبی کرد و در نزده وارد اتاق خواب همسرش شد، برای مدتی مورد غضب واقع گردید و به فرانسه برگشت و رئیس خانه فرهنگ ایران در پاریس شد. در آنجا بود که به عناوین مختلف از محمّد رضا پولهای هنگفت میگرفت و در عوض زنان و دختران زیباروی پاریس را استخدام میکرد و به تهران و به خصوص جزیره کیش میفرستاد تا در تعطیلات مصاحب و همدم شاه باشند.»[12]
چنان که از روایات برمیآید اشرف از این وضعیت بسیار راضی و خشنود است؛ زیرا دیگر مانع و مزاحمی هرچند کوچک هم در مقابل خود نمیبیند و بر میزان ارتباط با مردان مورد علاقه خود و ابداعاتش میافزاید. به عنوان مثال، یکی از ابتکارات او با پسرش برپایی مجالس کلیدپارتی بود.[13] اسکندر دلدم در این باره به نقل از میرهاشم که شوهر پروین اباصلتی و کارمند وزارت امور خارجه بود چنین نقل میکند: «... شب جمعه گذشته تعداد زیادی از وزراء و نمایندگان مجلس، رؤسای ادارات، متموّلین و سرمایهداران و هنرمندان در هتل میامی یک مهمانی استثنایی برگزار کردهاند و آخر شب هرکدام زن خود را به یکی از اتاقهای هتل فرستاده و سپس همه کلیدهای اتاقها را روی هم ریخته و به هم زدهاند تا کسی نتواند کلید اتاق مربوط به زن خود را پیدا کند. سپس به هر یک از مدعوین چشمبند زده و به طور شانسی دست در کلیدها برده و هرکس یک کلید برداشته و به اتاقی که شماره آن روی کلید بود، رفته و با زنی که در آن اتاق منتظر شانس بوده همبستر شده است. میرهاشم اسامی بعضی از رجال دربار دولت و سرمایهداران و هنرمندان را هم برد؛ اما نگفت خود او در آنجا چهکار داشته است. به هرحال کلیدپارتی در تهران به صورت مُد درآمد و هر هفته در یکی از هتلهای مجلل پنج ستاره تهران مراسم کلیدپارتی با حضور رجال و کله گندههای رژیم و همسران عفیفهشان انجام میشد و مبتکر برگزاری این مجالس شیطانی شهرام پهلوینیا فرزند اشرف پهلوی بود که در ارتکاب به فساد اشتهایی لاحد داشت و این خاصیّت را از مادرش به ارث برده بود.»[14]
اشرف بدین محدویتها راضی نبود و با همکاری خواهرش، شمس، ضمن آن که خدمات جنسی به محمّد رضا هم ارائه میدادند و زنان و دختران زیبا را به او معرفی میکردند خودشان نیز در مراسم رسمی و در حضور رجال سیاسی و نظامی مرتّب قربان صدقه او میرفتند و به قول فریده دیبا، شمس به شکلی محمّد رضا را در آغوش میگرفت و او را میبوسید که این بوسیدن او بیشتر به لیسیدن شباهت داشت و در برابر این محبّتهای زیاد محمّد رضا هم متقابلاً خواهرانش را بیشتر از برادرانش مورد توجه و حمایت قرار میداد. بعضی مواقع اشرف و شمس حرکاتی انجام میدادند که حتی برادرش نیز تاب نمیآورد و یک بار شمس را به حالت قهر از کشور تبعید میکند. ماجرا از این قرار بود که: «اشرف در برنامه رقصی که خواهرش شمس در کاخ رامسر انجام داد مبلغ یک میلیون تومان از متموّلین حاضر پول جمع کرد و شمس که رقص عربی را آموخته بود و میخواست آن را به نمایش بگذارد در اطراف کمر خود دستمالهایی بسته بود که پس از یکی دو دور رقص اشرف اعلام کرد خواهرش میخواهد استریپتیز (لخت شدن) کند و هرکدام از مدعوین که میخواهند یکی از دستمالها را از کمرش بکشد، میتواند با گذاشتن مبلغی پول و یا حواله روی سن این کار را بکند. فوراً دست در جیبها فرو رفت و در عرض چند لحظه مبلغ کلانی به صورت وجه نقد، انگشتر الماس، دستبند طلا و حواله و چک روی سن محل هنرنمایی شمس ریخته شد.»[15]
اشرف در اجرای چنین مراسمی حد و مرزی نمیشناخت و توجهی به موقعیّت اجتماعی خود و دربار نداشت. تمام تلاشش این بود که لذت ببرد؛ چون اعتقاد داشت دنیا برای لذتجویی او آفریده شده است و اگر افرادی مانند پالانچیان به او جواب منفی میدادند باید کشته میشدند. برای اشرف اهمیّتی نداشت که مرد مورد علاقهاش از چه گروه و قشری از جامعه باشد. او در سایه قدرت و فعالیّت ساواک و افراد خارج از کشور به مرد مورد علاقهاش از خوانندگان کوچهبازاری تا چهره یک فرد تلویزیونی دست مییافت؛ زیرا گاهی اشرف با دیدن یک چهره تلویزیونی یک دل و نه صد دل عاشق فردی میشد و از سفیر مربوطه میخواست برای ایجاد رابطه حسنه میان آن هنرپیشه و دربار ایران اقدام کند؛ مثلاً با سفارش اشرف به اردشیر زاهدی، لیمیجرز و همسرش به ایران میآیند. اسکندر دلدم مینویسد: «اینجانب تنها روزنامهنگاری بودم که به دلیل اشتغال در نیروی هوایی و داشتن ارتباطاتی با مقامات عالیرتبه این نیرو توانستم از طریق برادر این هنرپیشه آمریکایی (سرهنگ میجرز) که در گروه مستشار نظامی آمریکا در پادگان دوشانتپه (خیابان پیروزی کنونی) کار میکرد، به ملاقات این زوج هنرپیشه بروم و با آنها مصاحبه کنم که مشروح این مصاحبه در نشریات آن ایام چاپ شده و موجود است. در مدتی که این زن و شوهر در ایران میهمان دربار بودند رضا پهلوی ستاره زن را برده بود به کاخ سلطنتی در جزیره کیش تا این جزیره واقع در خلیج فارس را به او نشان بدهد و اشرف هنرپیشه مرد را به کاخ مجلل خود در نور برده بود تا حسابی به میهمان آمریکایی خوش بگذرد.
هر دو از خاطرات خوشِ مصاحبت با اشرف و رضا پهلوی و ملاقاتهایی که با شاه و فرح در شبنشینیهای دربار داشتند در حضور هم تعریف میکردند و بَهبَه و چَهچَه میگفتند. میهمانان آمریکایی پس از ده پانزده روز اقامت در ایران و ارائه خدمات به اشرف و سایر مشتاقان دربار مقدار زیادی فرش، گلیم، جاجیم و صنایع دستی با ارزش که به عنوان هدیه دریافت کردند از همان راهی که به تهران آمده بودند به آمریکا بازگشتند.»[16]
اشرف برای آن که در میهمانی و پذیراییها خود را برتر از دیگران نشان دهد، همزمان چندین مرد را به مبارزه میطلبید. یکی از دختران بختبرگشته که با دزدیده شدن به کاخ اشرف برده میشود شهرام به او تجاوز میکند مدتها به اجبار در آنجا میماند و سرانجام کارش به شهر نو کشیده میشود در خاطرات خود میگوید: «... شاه هم هر چند وقت یکبار در میهمانیها شرکت میکرد؛ اما بدون فرح. این میهمانیهای خصوصی معمولاً با حضور بیست تا سی نفر برگزار میشد و در آنجا هیچ حد و حصری برای لذتجویی و انجام اعمال حیوانی وجود نداشت. هیچ گونه شرم و حیا هم بین پدران و فرزندان، مادران و فرزندان و زنان و شوهران وجود نداشت و من شاهد بودم که در یک سالن عمومی اشرف در بغل جوانی به نام همایون بود و چند قدم آن طرفتر شهرام مرا در بغل گرفته بود در حالی که شوهر قانونی اشرف به نام آقای بوشهری هم در کنار منقل به وافورکشی و تدخین میپرداخت. کسانی که با همسران خود به این میهمانیها میآمدند، زنان خود را با یکدیگر عوض میکردند و بیناموسترین آنها شخصی به نام تاجبخش بود که هرکس زن او را بغل میکرد او میگفت: "مرسی!" و یکی از برنامههای مورد علاقه اشرف لخت شدن دسته جمعی میهمانان و شنای آنها داخل استخر درون کاخ بود. استخر مجهز به سیستم آب گرم بود و میهمانان در حضور یک دیگر لخت مادرزاد درون آب میپریدند و اشرف سرگرم تماشای آنها میشد.»[17]
حتی تصاویر این مضامین بر کاخ او نقش بسته بود. با این اوصافی که از اشرف گفته شد و همه روایت کنندگان نیز بر آنها تأکید دارند آیا او لیاقت القاب فاسدترین زنان و امالفساد قرن و... در تاریخ را ندارد؟ اشرفی که حتی از داماد خودش نیز نمیگذرد و به رقابت با وی میپردازد. آیا دیگر کلام و توجیهی باقی میماند؟ اسکندر دلدم در این خصوص میگوید: «زمانی که دخترش آزاده در فرانسه درس میخواند از آشنایی خود با جوانی به نام کوکو که فرانسویالاصل بود با مادرش سخن میگوید که بعد خودِ اشرف با او روابط عاشقانه برقرار میکند و یا مورد دیگر آزاده با جوانی خوشاندام به نام فرشاد در ایران آشنا میشود و خواهان ازدواج با او میشود که پس از تحقیق مورد مخالفت شاه و اشرف قرار میگیرد و آزاده میگوید در صورت مخالفت دست به خودکشی خواهد زد و طی اعتراض موضوع تجاوز شاه و خیانت مادرش را به اطّلاع عموم خواهد رسانید. شاه و اشرف در برابر تهدید آزاده تسلیم میشوند.
اما پس از گذشت مدتی کوکوی فرانسوی با فرشاد با هم آشنا میشوند و چون هر دو طرف نیز ذاتاً افراد منحرفی بودند به انجام روابط غیر انسانی و همجنسبازی میپردازند که سرانجام در یکی از کلوپهای لندن با هم ازدواج میکنند و بعد از مدتی اشرف طبق روال خود از کوکو دست میکشد و عاشق فرشاد یعنی دامادش میشود و از آن پس فرشاد، سوگلی حرم اشرف میشود. وقتی که آزاده از ارتباط فرشاد با مادرش آگاهی پیدا میکند او هم از فرشاد دلسرد میشود و به کوکو میپیوندد و این زندگی کولیوار ماهها و سالها ادامه داشت و بدون این که بین مادر و دختر آزردگی و یا اختلافی ایجاد شود.»[18]
[1]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 700.
[2]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 2، ص 816.
[3]. احمد پیرانی، دختر یتیم، ج 2، ص 565.
[4]. همان، ص 566.
[5]. اشرف پهلوی، چهرههایی در آینه، ص 47.
[6]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 2، ص 716.
[7]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 137.
[8]. اشرف پهلوی، چهرههایی در آینه، ص 65.
[9]. اشرف پهلوی، من و برادرم، ص 87.
[10]. ایران میرفندرسکی، تاریخ 37 سالۀ فساد پهلوی، ص 59.
[11]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 85.
[12]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 1، ص 392.
[13] . فریده دیبا برنامۀ کلیدپارتی را از ابتکارات پری اباصلتی، دوست نزدیک فرح میداند.
[14]. اسکندر دلدم، خاطرات من و فرح، ج 1، ص 478.
[15]. همان، ج 2، ص 761.
[16]. همان، ص 411.
[17]. همان، ج 2، ص 788.
[18]. حسن سعیدی، زن اژدها، ص 141.
19 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، صص 382 تا 392