در تاریخ آن قدر که به نمودار صعود و سقوط حاکمان توجّه شده، کمتر سخنی از شرح حال و زندگی تودههای مردم مطرح گردیده است. گویا در بررسیهای تاریخی نیز طبقات فرودست در حاشیه رانده شده و در طول زندگی از هیچ اهمیّتی برخودار نبوده و تنها و هماهنگ با بینش از ما بهتران در حدّ ابزار و وسیله برای اجرای تکالیف و بهرهبرداری از دسترنج آنان توصیف شدهاند. در نگرشهای تاریخی همواره تسلط بر مردم و کشتار و ظلم و ستم و سرکوب نارضایتیها به بهانهی اختلافات مذهبی و غیره افتخاری برای پادشاهان تلقی گردیده و دیگران از هیچ حق و حقوقی برخوردار نبودهاند. بر همین اساس دروان صفویه نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در سیستم حکومتی از توجّه و کاهش و درمان دردهای مشترک مردم خبری نیست. [1]
در دوران محمّد شاه مردم با رنجهای مضاعف روبه رو بودهاند زیرا از یک سو در اثر فشار و ستم حاکمان قزلباش و از سوی دیگر بر اثر حملات خارجی و جنگیهای داخلی جان و مال و ناموسشان در معرض انهدام و نابودی قرار داشته است. در این ایّام شهرها و روستاها رو به ویرانی گذاشت و وضع زندگی مردم آن قدر سخت و دشوار شده بود که اسارت در زندان را بر بیرون ترجیح میدادند. تمام این شرایط به علت اوضاع نا به سامان و آشفتهی دربار و رقابت امیران قزلباش صورت گرفته بود. پس از مرگ شاه اسماعیل دوّم، محمّد میرزا با موافقت اغلب سران قزلباش بر مسند قدرت قرار گرفت، ولی پس از استقرار وی به علت ضعف بینایی و بی کفایتی پادشاه زمام امور در دست همسرش خیرالنّسا بیگم و فرزند ارشدش حمزه میرزا قرار گرفت و آمال آنان برآورده نشد. برخی سران قزلباش که مورد بی مهری واقع شده بودند در مقابل این وضعیّت اقدام به کارشکنی کرده و در گوشه و کنار مملکت سر به طغیان بر داشتند. در این حالتِ پریشان دولتهای عثمانی و ازبکان هم از فرصت استفاده کرده و به مرزهای ایران تاختند و بخشهای مهمی را تصرّف و مورد تاخت و تاز و غارت قرار دادند. عثمانیان بسیاری از مردم را به بردگی فروختند و در جنوب نیز پرتقالیها بسیاری از بنادر و جزایر خلیج فارس را به تصرّف خود درآوردند. در داخل کشور نارضایتی گسترش یافت و شورشهای متعدّدی مانند شورش سیستان، مازندران، گیلان، ظهور اسماعیلهای دروغین در لرستان و نواحی دیگر به وقوع پیوست.[2] در همین ایّام حمزه میرزای ولیعهد به مقابله با حملات و طغیانهای داخلی برخاست ولی او را نیز با ترتیب دادن توطئه و به وسیلهی دلّاک فرومایهای به قتل رساندند. محمّد شاه بی خاصیّت بعد از کشته شدن ولیعهدش قادر نبود که عباس میرزا را به جای او انتخاب کند زیرا مورد قبول برخی سران قزلباش نبود و سرانجام شاه محمّد را مجبور ساختند که ابوطالب میرزای 12 ساله را در شیراز به ولیعهدی انتخاب کند. (محرم 995ه ) در توصیفی کوتاه باید به نقش میرزا سلمان وزیر در این قضایا اشاره نمود که از حمزه میرزا حمایت میکرد و حتی دختر خود را به ازدواج او درآورده بود. میرزا سلمان در فکر آن بود که در آینده رقیب اصلی پادشاهی یعنی عباس میرزا را از صحنه خارج سازد و حتی در پی اهداف خود پادشاه را مجبور کرد که برای تسلیم علی قلی خان و مرشد قلی خان در حمایت از عباس میرزا به خراسان حمله کند. این حملات نیز فقط بر آشفتگی و قتل و کشتارهای بیشتر افزود و اختلافات را شدیدتر ساخت و در نهایت حمزه میرزا را مجبور به طلاق دختر میرزا سلمان مغرور کردند. در این شرایط هرج و مرج سیاسی که تهماسب میرزا به توسط شورشیان و ابوطالب میرزا از طرف سران قزلباش به ولیعهدی انتخاب شده بودند، مرشد قلی خان بر رقیب خود علی قلی خان به پیروزی دست یافت و سپس به سوی قزوین حرکت کرد و با انجام کودتایی محمّد شاه را از سلطنت خلع و رسماً حکومت را به نام عباس میرزا در دست گرفت و در حقیقت خود را پادشاه واقعی قلمداد کرد.
برای آن که تصویر بخشی از زندگی مردم آشکار گردد به نکاتی چند از کتاب دکتر پارسادوست اشاره میگردد و ایشان در این رابطه مینویسد:ِ «هجوم ترکان عثمانی به تبریز، کشاندن مردم آن به دفاع از آن شهر که اسکندر بیک آن را رأی خطا دانسته است، خروج قزلباشانِ مدافع شهر تبریز و تنها گذاشتن مردم آن در برابر ترکان عثمانی، غارت خانهها و بازارهای تبریز و سپس کشتار مردم بیگناه آن و اسیر شدن هفت - هشت هزار نفر از زنان، دختران و پسران آن شهر و فروش آنان در بازار برده فروشان، از رویدادهای عمیقاً غم انگیزی است که در زمان شاه محمّد رخ داد. ترکان عثمانی پس از تصرّف تبریز و هجوم به خانهها و بازارها و چپاول دارایی مردم، آن شهر را که دارای بناهای زیبا و بازارهای پررونق و مملّو از اموال بود به ویرانهای تبدیل کردند. تبریز توسط بیگانگان مهاجم غارت و خرابه گردید. همچنین بسیاری از شهرها و روستاهای دیگر ایران نیز در طی جنگهای داخلی صدمات سنگین دیدند و بسیاری از مردم آن کشته و یا آواره شدند. در میان آنها، شهر سبزوار جایگاه اندوهباری دارد. افوشته ای نطنزی مینویسد قزلباشان پس از تصرّف سبزوار مدّت دو شبانه روز به لوازم قتل و غارت قیام نموده، هرچه خواستند کردند و دقیقهای از دقایق خرابی و بی ناموسی فرو گذاشت، نکردند. عوراتی که روی چون آفتاب در شب از ماه میپوشیدند در میان روز بی چادر، بلکه برهنه پا و سر، قلقچیان (خدمتگزاران اردو) را بر پشت خود سوار کرده به منزل میبردند. حاصل آن که، آن چه مسلمانان بر قوم گرجی و کفّار حربی کنند گروه قزلباش نسبت به شیعیان فطری آن بلده کردند و آن چه لشکر مغول در فرمان چنگیزخان نسبت به اهل خراسان نکردند سپاه مسلمانان به مردم سبزوار به عمل آوردند. بعد از قتل و تاراج، آتش در بازار زدند و بسیاری از اشیاء نفیسه و اجناس اعلی به دست قلقچیانی ادنی افتاده و کتابهای خوش خط، از تفاسیر و تواریخ و مثنویات و غیره به تصرّف جماعتی درآمده بود که هرّ از برّ نمیدانستند. همچنین از وحشت ستمکاریهای قزلباشان در نطنز مینویسد از مردم قریهی باز، از بلوک گرمسیر نطنز به غاری پناه برده بودند. به دستور مرتضی قلی خان کاه بسیار در دهانهی غار ریختند و آتش زدند. موازی 200 نفر از پیر و جوان و اطفال و زنان از کاه دود مردند.
مردم ایران در دوران پادشاهی شاه محمّد که عموماً به جنگ گذشته است روزگار تیره و غمباری داشتند. لشکرکشیهای پی در پی عثمانی و شاه و امیران قزلباش همراه با بیدادگریهای حاکمان ولایتها و فشارهای مالیاتی روستاها را ویران و دهقانان را آواره نمود. در سال 987ه با آسیبهای جدّی که به کشاورزی وارد آمد در اکثر محال قحط و غلا پدید آمد. در بلاد ایران خصوصاً شروان و آذربایجان و عراق و خراسان و فارس و کرمان قحطی شیوع تمام یافت و مردم بسیار تلف شدند. در گیلانات نیز عُسرت و تنگی پدید آمد. بر اثر قحطی، بینهایت در ولایت تبریز جان سپردند. [3] در چنین روزگار غم انگیزی طاعون نیز راه زندگی را بر گروه کثیری از مردم ایران بست. در سال 989ه طاعون در قم شیوع یافت و در مدّت سه ماه قریب پنج - شش هزار نفر را کشت.»[4]
[1] - از نظر زندگی و اوضاع اجتماعی دوران شاه محمّد بسیار آشفته توصیف شده است و عامل اصلی را نقش قزلباشان و مهد علیا و ضعف پادشاه اعلام کردهاند، اما مؤلف عالم آرای عباسی در صفحه 247 جلد اول کتاب خود وضع کشور را مطلوب و عامل خرابی را باز هم ناسپاسی خلایق ذکر میکند و در نهایت بر اختلافات قزلباشان اشاره مینماید. او مینویسد: «چون بر اقتضای قضا و تقدیرات آسمانی و تجارب روزگار هر کمالی را زوالی و هر نشاطی را ملالی در پی است در زمان شاه جنّت مکان فراغت و عافیتِ سپاهی و رعیّت و معموری و آبادی مملکت و آرامش بلاد و آسایش عباد درجهی کمال یافته بود، از حوادث روزگار و ناسپاسی خلایق در معرض زوال آمده. طوایف قزلباش که نسبت به دودمان قدس نشان صفوی پیر مریدانه سلوک نموده، سالک طریق عقیدت و اخلاص بودهاند از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی و ارادههای متخالفه پیشی و بیشی با یک دیگر طریق کلفت و نفاق پیش گرفته، از مسلک وفاق و اتفاق دور افتاده، رفته رفته کار آن طبقهی وفاکیش و صوفیان صفا اندیش به بی اخلاصی سرایت کرده به اموری که خلاف عقیدت و اخلاص و سوء ادب بود جسارت نموده، اعمال ناشایست از جهلا و مفسدان بد سرشت و خطا کاران زشت آن گروه عقیدت گزین به حیّز ظهور آمد و عاقبت به شأمت آن گرفتار آمده، انواع بلایا نصیب ایشان گشت و نتایج کفران نعمت و بی ادبیها از اسلاف به اخلاف؛ بلکه به مضمون این مقال که:
چو از قومی یکی بی دانشی کرد نه که را منزلت ماند، نه مه را
به عموم اویماقات انتقال یافته بدین جهت اختلال تمام به جان آن طایفه راه یافت و تا حالت تحریر این دفتر که سنهی هجری به خمس و عشرین و الف رسیده، قریب به چهل و پنج سال از آن قضایا گذشته هنوز مآثر بی ادبیها در میانهی اعقاب آن طایفه باقی است و به عذاب و عقاب اعمال نا صواب پدران گرفتارند. اقبح قبایح و اشدّ ذمایم که از مفسدان بدسگال به وجود آمد قضیهی قتل ملکهی زمان و عفیفهی دوران زهرهی زهرا ذریّهی طیبه سیده النساء اعنی نواب مریم شأن مهد علیا خیرالنسا بیگم است.»
[3] - دکتر پارسا دوست در صفحه 97 کتاب شاه محمّد در مورد قحطی شهر تبریز مینویسد: «قحطی شدیدی در زمستان 987ه /1581م در تبریز روی داد. قحطی و گرانی به مثابهای شد که یک من نان به 300 دینار شد. هیچ روزی نبود که جمعی کثیر قریب به 50 و 60 نفر از کوچک و بزرگ به راه آخرت سرعت ننمایند و کمیابی نان بدان حد کشید که کلانتر و وزیر تبریز بعد از سعی بسیار مقرّر داشتند که هر روز مقدار 30 من آرد در شهر تبریز که از معظم بلاد است در سه دکان، هر کدام در بازار و محلّه نان پختند. اجزای نان مذکور سوای آرد از هر جنس و متاعی دل میخواست در آن به عمل آورند. از بعضی مسموع شد که کبابیان گوشت عورات مرده را کباب نموده صرف میکردند. چون بهار گشت و علف در صحرا پیدا شد مردم متفرّق شدند و رو به صحرا نهاده شروع در خوردن علف کردند و اکثر از آنها مستسفی شده در همان حال فوت شدند.»
[4] - شاه محمّد، پادشاهی که شاه نبود، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، 1381، گزیده ای از صفحات 228 تا 235
5- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401