«گاهی وجود یک زن به صورت عاملی در ایجاد یک رابطه طولانی مؤثر میافتد. از آن جمله میتوان به خانزاده عایشه خانم خواهر ظهیرالدین محمد بابر اشاره کرد که موجد روابط دیرپایی میان صفویه و تیموریان ماوراءالنهر (گورکانیان بعدی هندی) گردید. بابر که مرکز حکومتش فرغانه بود، سمرقند را نیز به تصرف درآورد اما شیبک خان ازبک به زودی این شهر را از دست او گرفت. (906 ق) بابر به حصار شادمان گریخت. ازبکان در این محل او را محاصره کردند و شیبک خان به بابر پیغام داد که اگر همشیرهی خود خانزاده عایشه خانم را به او بدهد آزاد خواهد شد. بابر به ناچار این پیشنهاد را پذیرفت و شیبک خان، خانزاده عایشه خانم را به عقد ازدواج خود درآورد. حاصل این ازدواج پسری به نام خرمشاه سلطان بود. این پسر در هفت سالگی درگذشت و شیبک خان که نگران ترتیب توطئهای از سوی بابر و خواهر او خانزاده عایشه خانم بود این زن را طلاق داد و خانزاده عایشه خانم به عقد ازدواج سید هادی اتائبی درآمد. پس از آن که شاه اسماعیل در جنگ مرو (916 ق) ازبکان را شکست داد و شیبک خان و سید هادی اتائبی در میدان جنگ کشته شدند خانزاده عایشه خانم آزاد شد و شاه اسماعیل او را به نزد برادرش بابر فرستاد. این اقدام شاه اسماعیل موجب اتحاد انگیزه در بابر به منظور برقراری روابط با شاه اسماعیل و تقاضای کمک نظامی از او شد. شاه اسماعیل نیز موافقت کرد که آن چه بابر از ممالک ماوراءالنهر مسخر نماید از آن او باشد. پس از آن شاه اسماعیل گروهی از قزلباشها را به کمک بابر فرستاد. بابر توانست دوباره بر سمرقند بماند و تصمیم به فتح ممالک هند گرفت و در نهایت در سال 932 قمری در جنگ بانی پت (واقع در پنجاب شرقی) سلطان ابراهیم لودی را درهم شکست و سلسله گورکانیان هند را تأسیس کرد.
گاهی زنان به طور غیر رسمی (به عنوان واسطه) مأموریتهای سیاسی نیز پیدا میکردند. مثلاً شاه عباس اول در 1006 قمری سفیری به نام قره خان را به دربار عثمانی فرستاد که چند تن از بانوان دربار صفوی نیز در میان هیأت قراخان بودند و هدف آنها بازگرداندن دختر حیدر میرزا به ایران بود. بانوان مزبور طی تشریفات مجللی با مادر سلطان عثمانی (سلطان محمد) ملاقات کردند و توانستند موافقت زمامداران عثمانی را با مراجعت شاهزاده خانم مذکور جلب نمایند. همچنین در 1015 قمری زنی گلچهره نام که از جانب مادر سلطان محمد خان عثمانی نامهای برای زینب بیگم عمّهی شاه عباس آورده بود، به خدمت سلطان صفوی بار یافت. این زن مأموریت داشت زینب بیگم را واسطه ترک خونریزی و جنگ و عقد پیمان صلح میان دو دولت ایران و عثمانی سازد. گلچهره از زنان حرم سیمون خان (سمایون خان) والی گرجستان کارتلی بود. پس از آن که سیمون خان در جنگ با عثمانی اسیر و در شهر استانبول زندانی شد این زن خود را به مادر سلطان محمد عثمانی نزدیک کرد و در زمره ندیمان او جای گرفت. مادر سلطان محمد خان عثمانی از این فرصت استفاده کرد و به گلچهره پیغام داد که حاضر است شوهر او را آزاد سازد مشروط به این که گلچهره به ایران رود و نامهی مادر سلطان محمد خان عثمانی را به زینب بیگم برساند. گلچهره این مأموریت را انجام داد و شاه عباس، گلچهره و همراهان او را به استانبول باز گردانید و مرادآقا از ملازمان خاص عمهی خود را نیز همراه ایشان کرد و در جواب مادر سلطان عثمانی و سیمون خان نوشت که حاضر است با سلطان صلح کند. این گونه وساطت از سوی زنان در میان آق قویونلو نیز مرسوم بود، چنان که سلطان مراد آق قویونلو برای جنگ با شاه اسماعیل اول تصمیم گرفت از حاکم قم مدد بجوید. به همین منظور مادر خود را که دختر شروانشاه بود و گوهر سلطان خانم نام داشت به نزد اسلمس بیگ حاکم شهر قم فرستاد تا او را به اتحاد با سلطان مراد وادار سازد. گوهر سلطان خانم سرانجام موفق شد اسلمس بیگ را به اتحاد با سلطان مراد و جنگ با شاه اسماعیل اول راضی سازد.
زنان گاهی در مقام شفاعت قرار میگرفتند و با این کار خود از خونریزیهای بیجا جلوگیری میکردند و یا زمینههای اجابت درخواستهای برخی افراد را فراهم میآوردند. از جمله این زنان یکی مهین بانو مشهور به سلطانم خانم دختر شاه اسماعیل اول و خواهر تنی شاه تهماسب اول بود. شاه تهماسب بدو محبت تمام داشت و به راهنماییهای وی ارج میگذاشت. این بانو در سال 925 متولد شد و در سال 969 قمری جهان را بدرود گفت. جنازه او را به فرمان شاه تهماسب به قم بردند و در آن جا دفن کردند. برخی از پادشاهان به او عریضه مینوشتند و برخی شفاعت او بهره میجستند. مثلاً برهانالدین نظام شاه که از سال 914 یا 961 قمری بر بخشی از جزیره دکن حکومت میراندو توسط شاه طاهر اسماعیلی به مذهب تشیع گرویده بود عریضهای از طریق همان طاهر شاه به سلطانم نوشته است. مهین بانو سلطانم منت بزرگی بر گردن نصیرالدین محمد همایون پادشاه هند پسر بابر داشت. این حاکم گورکانی هند به دنبال یک سلسله حوادث به شاه تهماسب اول پناهنده شد. شاه تهماسب علی رغم استقبال گرم از همایون پادشاه برخی اوقات قصد آزار و اذیت او را داشت و میکوشید به زور پادشاه گورکانی را به پذیرش آیین تشیع وادار سازد اما شفاعتهای مهین بانو سلطانم باعث شد که شاه تهماسب از آن معامله صرف نظر کند. با همایون پادشاه از در مهربانی درآمد و حدود شش هزار نفر قزلباش را همراه او کرد تا به هندوستان رود و پادشاهی خود را مجدداً به دست آورد. شاه تهماسب چنان بر همایون پادشاه سخت گرفته بود که همایون به تنگ آمد و چیزی نمانده بود که از خیر کمک دربار صفوی درگذرد. اما مهین بانو سلطانم در موقع مناسب یکی از رباعیات همایون پادشاه را که در مدح علی (ع) بود از نظر شاه تهماسب گذراند:
هستیم ز جان بندهی اولاد علی هستیم همیشه شاد با یاد علی
چون سر ولایت از علی ظاهر شد کردیم همیشه ورد خود ناد علی
شاه تهماسب از شنیدن این رباعی بی نهایت شادمان شد و تصمیم گرفت به همایون پادشاه کمک نماید. گروهی از قزلباشها را به فرماندهی بوداق خان قاجار و به همراهی شاهزاده سلطان مراد میرزا پسرش که از محمد میرزا و اسماعیل میرزا کوچکتر بود به کمک همایون پادشاه فرستاد.
یک مورد از شفاعت زنان که در نگاه اول کم اهمیت جلوه میکند اما نتیجهی مهمی دربر داشت شفاعت مادر علیقلی خان شاملو دربارهی عباس میرزا (شاه عباس اول) و به تأخیر انداختن قتل او بود. ماجرا از این قرار است که خانی خان مادر علیقلی خان شاملو مدتها در حرمسرای سلطان محمد میرزا به عنوان قابله و دایهی حمزه میرزا برادر عباس میرزا خدمت کرده بود و اکنون در خراسان در خدمت عباس میرزا به سر میبرد. او به عباس میرزا علاقهی زیادی داشت و شاه عباس نیز به او احترام میگذاشت و او را ننهام خطاب میکرد. هنگامی که شاه اسماعیل دوم تصمیم به کشتن شاهزادگان صفوی گرفت علیقلی خان شاملو را مأمور کشتن عباس میرزا کرد. علیقلی خان در آغاز رمضان 985 قمری چند روز پیش از مرگ شاه اسماعیل دوم از قزوین به عزم خراسان بیرون آمد و چون میلی به انجام این مأموریت نداشت در رفتن شتاب نمیکرد. او در 26 رمضان به خراسان رسید. علیقلی خان که از طرف شاه اسماعیل دوم به مقام خانی و منصب امیرالانرایی خراسان رسیده بود و به افتخار وصلت با خانواده صفوی نایل آمده بود، جز اطاعت فرمان شاه چارهای نداشت. علیقلی خان راز مأموریت خود را با برخی از نردیکان حرم در میان گذاشت. مادرش به بهانهی این که کشتن کودکی از فرزندان پیغمبر در شب بیست و هفتم ماه رمضان شایسته نیست او را در آن شب از اجرای حکم شاه باز داشت. شب و روز دیگر هم شب و روز جمعه بود و کشتن شاهزاده به تأخیر افتاد. روز یکشنبه نیز چون شب و روز عید فطر بود قصد علیقلی خان عملی نشد. روز دوم شوال که علیقلی خان مصمم به مسموم کردن عباس میرزا بود خبر مرگ شاه اسماعیل دوم به هرات رسید و عباس میرزا از مرگ حتمی نجات یافت.
زنان از مشاوران عمده پادشاهان به حساب میآمدند. شاه تهماسب اول در مصالح مملکت با زنان مصلحت و مشورت میکرد. زینب بیگم دختر شاه تهماسب و عمه شاه عباس اول از مشاوران اصلی شاه عباس بود و در نزد او احترام زیادی داشت. زمانی که بهزاد بیگ وزیر گیلان به اردو احضار شد تا به حساب او رسیدگی شود و خواجه فصیح لاهیجانی مأمور این کار بود، بهزاد بیگ از شاه عباس درخواست کرد در مقابل سه هزار تومان خواجه فصیح را در اختیار او بگذارد و شاه عباس این پیشنهاد را پذیرفت. زمانی که زینب بیگم این خبر را شنید شاه عباس را به جهت این کار ناشایست سرزنش کرد و شاه بی درنگ خواجه فصیح را از دست بهزاد بیگ نجات داد. زمانی که شاه عباس در 1029 قمری در فرح آباد مازندران مریض شد، عدهای پنداشتند که شاه مرده است و بیم انقلاب و شورش میرفت. به همین سبب به صوابدید زینب بیگم او را در شدت بیماری از حرمسرا بیرون آوردند و در تخت روانی از فرح آباد به فیروز کوه بردند. زینب بیگم شاه عباس را به بزرگترین جنگها با ترکان عثمانی برانگیخت و با تشویق شاه و مشاورانش به چنین جنگی بزرگترین شکستها را به سپاهیان دشمن وارد ساخت. شاه عباس در این هنگام به سبب کثرت سپاه دشمن در جنگ مردّد بود و از شکست بیم داشت و میخواست به شهر تبریز عقب نشینی کند، اما زینب بیگم به او گفت که باید با ترکان جنگ کند و از زیادی سپاه ایشان نهراسد. چنان که اجدادش شاه اسماعیل اول و شاه تهماسب نیز چنین میکردند. زینب بیگم تا آخر عمر شاه عباس از موقعیت عالی برخوردار بود. پس از فوت شاه عباس (1038 قمری) به دلیل ترس از بروز شورش به صلاحدید زینب بیگم خبر آن را از مردم پنهان داشتند. پس از آن که شاه صفی جانشین شاه عباس شد، زینب بیگم ریاست حرم شاه را عهدهدار گردید. زینب بیگم در ماه صفر سال 1050 درگذشت.
زنان در دوره صفویه در مقام شخصیتهای نیرومند به حمایت از دیگران میپرداختند. مثلاً امیر خان که به حکومت خراسان منصوب شده بود و لـلهی تهماسب میرزا سر شاه اسماعیل اول به حساب میآمد، وزیر خراسان میر محمد (غیاثالدین) را بیگناه کشت و از سوی شاه اسماعیل به تبریز احضار شد. در این هنگام تاجلو خانم به حمایت از امیر خان اقدام کرد. هنگامی که قاضی جهان در 931 قمری به عنوان عامل شورش از سوی منتشا سلطان اسیر شده بود، حمایت تاجلو خانم او را از مرگ نجات داد. زمانی که میان امرای تکلو و استاجلو اختلاف افتاده بود، چوهه سلطان تکلو دریافت که شاه تهماسب به سوی استاجلوها تمایل دارد. بنابراین به تاجلو خانم متوسل شد و حمایت او از چوهه سلطان موجب مشکلات استاجلوها گردید.
مریم بیگم دختر شاه عباس دوم و عمّه شاه سلطان حسین نیز به طرفداری از این برادرزادهی خود برخاست. او قبل از هر کس متوجه مرگ شاه سلیمان شد و این خبر را به بزرگان متنفّذ دربار داد و بی تردید در کسب موافقت آنها به نفع شاه سلطان حسین با مشکلاتی نیز مواجه شد. شاه سلطان حسین پس از جلوس بر تخت سلطنت تحت تأثیر شیخالاسلام باده گساری و شرابخواری را ممنوع ساخت. اهالی حرم و خواجگان و خواتین در برابر این اقدام به مریم بیگم متوسل شدند. مریم بیگم که خود باده گساری قهار بود تصمیم گرفت شاه را به لغو این فرمان وادارد. مخالفان، مریم بیگم را تشویق کردند که تظاهر به بیماری کند. پزشکان که تطمیع شده بودند تجویز کردند که دوای درد مریم بیگم شراب است. فوری شرای پیدا کردند و قدحی به مریم بیگم دادند. سپس به نصیحت پادشاه پرداختند و در ضمن آن الحاح و اصرار نمودند که باید به طریق اسلاف زندگی کرد و بدین ترتیب شاه را به شرب شراب وادار کردند . پس از آن شاه چنان مبتلای شرابخواری شد که از اداره امور کشور باز ماند. مادر شاه سلیمان نیز به حمایت حاتم بیگ وزیر کرمان برخاسته بود. این شخص در 1080 قمری به وزارت کرمان منصوب شد؛ اما حاتم بیگ وزیری بود که دروغ میگفت و فرمان جعل میکرد و موجبات نا امنی در کرمان را فراهم ساخته بود. شاه به فکر تغییر آن وزیر افتاد؛ اما متنفذان اصفهان به ویژه مادر شاه امکان تعویض حاتم بیگ را به تعویق میانداختند؛ زیرا مادر شاه حاتم بیگ را مردی پرهیزگار و دیندار میشناخت و از پیش با او مناسباتی داشت. حاتم بیگ نیز که بویی از تعویض برده بود عریضهای به مادر شاه نوشت و هدایایی هم از کرمان برای مادر شاه فرستاد. مادر شاه نیز یک «نوازش نامه» برای حاتم بیگ فرستاد و وزیر به کار خود ادامه داد.»[1]
[1] - زن در تاریخنگاری صفویه، تألیف عباسقلی غفاری فرد، تهران، امیرکبیر، 1383، صص 32 تا 40
2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403 ص 344