پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

گذری کوتاه بر معرفی حکومت خلفای عباسی

 

خلافت عباسیان

سومین حکومت مسلمانان تحت عنوان خلفای عباسی در سال 132 هجری تأسیس شد. آنان در ابتدا با مرکزیت کوفه و سپس شهر بغداد تا 656 هجری قمری به مدت 524 سال بر عراق، جزیرة‌العرب، ایران، بین‌النهرین، بخشی از شام و آفریقای شمالی حکمرانی داشتند. خلفای این دوران طولانی مدت عبارت بودند از ابوالعباس سفاح، منصور، مهدی، هادی، هارون‌الرشید، امین، مأمون، معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی، مستکفی، مطیع، طائع، قادر، قائم، مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفی، مستنجد، مستضی، ناصر، ظاهر، مستنصر و مستعصم. خلفای عباسی از نسل عموی پیامبر اسلام عباس بن عبدالمطلب بودند که در جریان جنبش سیاه جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی قدرت را در دست گرفتند. ایرانی‌های ساکن خراسان در سرنگونی حکومت بنی امیه نقش زیادی داشتند. آنان چشم امید به نهضت عباسی دوخته بودند تا از رفتار بنی امیه رهایی یابند، اما این چنین نبود و از همان ابتدا شورش‌ و نا رضایتی‌ مردم توسط همان ابومسلم به شدت سرکوب شد.[1] سرنوشت ایران در زمان عباسیان دارای فراز و فرود زیاد بود، ولی در این دوران بود که حکومت‌های محلی و مستقل توانستند تا حدود زیادی خود را از قدرت و نفوذ عباسیان نجات دهند. از جمله‌ی آن حکومت‌ها به طاهریان در خراسان، علویان در تبرستان، صفاریان در سیستان، سامانیان در ماورا‌ءالنهر، آل زیار در گیلان و آل بویه در ایران می‌توان اشاره کرد. در طی این دوران و به خصوص پس از پیروزی مأمون بر امین که در حقیقت مصادف با نفوذ و برتری ایرانیان نسبت به اعراب بود شورش‌هایی بر علیه خلفای عباسی در ایران صورت گرفت که مهمترین آن‌ها عبارتند از شورش سنباد، شورش اسحاق ترک، شورش استادسیس، شورش مُقنّع، جنبش بابک خرمدین، شورش مازیار بوده‌اند. از زمان معتصم عباسی فرصتی مناسب برای حضور هرچه بیشتر ترکان در دربار خلفا مهیا گردید و کم کم باعث تشکیل دولت‌های بزرگ غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان در ایران شد. ارتباط ایرانیان و خلفای عباسی محدود به این موارد نبود و از آن جا که با کمک ایرانیان به قدرت رسیده بودند، در نتیجه اوضاع اجتماعی نه تنها به نفع موالی و ایرانیان شد بلکه آن‌ها را مورد تکریم قرار دادند و برخی نیز مقرب دستگاه خلافت عباسی شدند. ریاست نظامیان که پیش از آن برای غیر عرب میسر نبود عملی شد. جشن‌های نوروزی و مهرگان که پیش از این ویژه ایرانیان بود و در معرض فراموشی قرار گرفته بود نه تنها در میان عباسیان و دستگاه خلافت به رسمیت شناخته شد، بلکه مورد استقبال قرار گرفت.

مطرح شدن ادعای عباسیان در مقابل رقیب دیرینه امری تازه نبوده و ریشه‌های آن به قبل از اسلام باز می‌گردد. اگر در این ایام کمتر نامی از آنان مشاهده می‌شود تنها به خاطر ضعف سیاسی و نظامی است، ولی همیشه به دنبال فرصت مناسب برای کسب قدرت بوده‌اند. سرانجام حاکمان اموی نیز همانند دیگر سلسله‌های تاریخی آن فرصت طلایی را در اختیار بنی عباس قرار دادند، زیرا دوران حکومت امویان همراه با رشد اشرافی‌گری و ظلم و تبعیض‌های مداوم بود. در اثر چنین مواردی و دوری از پیام‌های اسلام باعث گرایش بازگشت به روش صدر اسلام در آمال همه شعله‌ور می‌شد. گرایش به صدر اسلام و استفاده از نام نزدیکان پیامبر موجب بهره‌برداری از نام و شهرت آنان در جهت اهداف سیاسی گردید و در تاریخ کشورهای اسلامی رواج یافت. طرفداران بنی عباس نیز بر همین نقطه‌ی حساس تمرکز کردند و به تبلیغات بر علیه امویان پرداختند. از منظر تاریخی «نسب عباسیان به عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام می‌رسید و چون اختلافات میان بنی امیه و بنی هاشم در روزگار پیش از اسلام سابقه داشت از این رو بنی عباس به طور طبیعی در مقابل بنی امیه قرار گرفتند. در سال 100 هجری محمد بن علی که از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بود با ابوهاشم عبدالله که فرزند محمد حنفیه و نوه‌ی امام علی بن ابی طالب بود ملاقات کرد و این سرآغاز وحدت میان دو جناح مخالف و مبارز علیه بنی امیه شد. وحدت بنی عباس و گروهی از آل علی نیز علیه بنی امیه نوعی اشتراک و همگرایی در مبارزه به وجود آورد. هنگامی که در سال 125 قمری محمد بن علی مرگ خود را نزدیک دید پسرش ابراهیم را به همبستگی با بکیربن ماهان و ابوسلمه‌ی خلال سفارش کرد، بنابراین از این تاریخ سکاندار نهضت پنهانی بنی عباس «ابراهیم امام» شد. بنی عباس از سویی در محسنات اسلام و فضایل آل محمد سخن می‌گقتند و از سویی دیگر ستمگری‌های بنی امیه و انحرافات آن‌ها از اسلام را بیان می‌کردند. این سخنان بر دل و جان مردمان تحت ستمی که در شهرها و روستاها همواره در معرض تبعیض بنی امیه قرار داشتند بسیار مؤثر می‌افتاد، به ویژه در خراسان. مقدسی در کتاب خود در این باره می‌نویسد پس از امام محمد بن علی، در سال صدم به دعوت پرداخت و نخستین کسانی که دعوت او را پذیرفتند چهار تن از مردم کوفه بودند: منذر همدانی، ابوریاح نبّال (تیر فروش) و ابو عمر بزّاز و مصقله طحّان (آسیابان) و کارشان این بود که مردم را به امامت او فراخوانند. چند تن دعوت ایشان را پذیرفتند. بکربن ماهان مروزی و ابوسلمه خلال و جز ایشان. و از او خواستند که دستوری دهد تا دعوت ایشان را گسترش دهند. امام محمد گفت: کوفه همه شیعه‌ی علی‌اند و بصره شیعه‌ی عثمان و شام جز خاندان ابوسفیان کسی را نمی‌شناسند. مکه و مدینه نیز ابوبکر و عثمان بر ایشان غلبه دارند. بر شما باد خراسان، چرا که من به برآمدنگاه خورشید فال نیک می‌زنم. آن جا که چراغ جهان و مصباح آفرینش است و این در سال صدم هجرت بود در ولایت عمربن عبدالعزیز، و در سال صد و یک، ابوریاح نبّال دعات خویش را به خراسان فرستاد تا به امامت بنی هاشم و ولایت اهل بیت دعوت کنند. و ایشان نهانی دعوت می‌کردند و مردم بسیاری دعوت ایشان را پذیرفتند.

ابراهیم امام که پیش از این سلیمان بن کثیر را به عنوان نقیب و نماینده‌ی رسمی خود به خراسان فرستاده بود در سال 128 هجری شخص دیگری را یافت که کارآمد بود، پس او را برگزیده و تعالیم لازم را به او دادند و آن گاه وی نیز به طور پنهانی به خراسان فرستاده شد تا دعوت کننده‌ی اصلی آن‌ها باشد. نام وی ابومسلم بود. ابومسلم به شهرهای مختلف خراسان سفر کرد و به دعوت پرداخت. در سال 129 هجری شورشی که در مرو رخ داد عامل بنی امیه کشته شد و این اولین حرکت مسلّحانه بنی عباس شد. از پی آن شورش‌ها در خراسان، فارس و سیستان بالا گرفت. ابومسلم در سال 130 هجری بر مرو مسلط شد و آن جا را مرکز فرماندهی خود قرار داد و سپاهیانش را برای تصرف دیگر شهرهای مجاور اعزام کرد. با رخدادهای بعدی و گسترش آشوب‌ها از شهرهایی چون هرات، مرو، نیشابور، سرخس، بلخ و سایر جاها دسته‌های مردم به ابومسلم پیوستند. با این وضع کار خیزش بنی عباس در تمامی جاهای خراسان بزرگ آشکار شد و کار بالا گرفت. با جنگ زاب و سپس قتل مروان حمار که در سال 132 هجری رخ داد دستگاه حکومتی بنی امیه فرو ریخت و بنی عباس بر کارها و امور کشور مسلط شدند. عصر عباسیان که از اوایل قرن دوم هجری تا سقوط آن‌ها در اواسط قرن هفتم هجری به درازا کشید توسط دانشمندان و مورخان بسته به نوع نگرش به چند بخش تقسیم می‌شود، اما به لحاظ عظمت و اقتدار می‌توان آن را در سه دوره‌ی بارز و مشخص زیر خلاصه کرد:

عصر اول خلافت عباسیان از 132 تا 232 هجری قمری (750-847 میلادی)، این دوران با خلافت سفاح آغاز می‌شود و تا درگذشت نهمین خلیفه عباسی یعنی واثق ادامه می‌یابد. این دوران همراه با اقتدار و توانمندی عباسیان است که می‌توان آن را نتیجه‌ی درایت و تدبیر وزرا و صاحب منصبان ایرانی دانست.

عصر دوم خلافت عباسیان از 232 تا 447 هجری قمری (847-1055 میلادی) این دوران با خلافت متوکل عباسی آغاز و تا سال 447 هجری ادامه می‌یابد. ویژگی بارز این دوران کم رنگ شدن نقش ایرانی‌ها در مواضع کلیدی و حضور پر رنگ ترکان است که در واقع آغاز افول اقتدار و قدرت خلافت عباسیان است.

عصر سوم خلافت عباسیان از 447 تا 656 هجری قمری (1055-1258 میلادی) که ویژگی بارز آن ضعف دستگاه خلافت و بر آمدن سلاطین در سرزمین‌های اسلامی است. این دوران مرحله ضعف و سستی عباسیان است که سرانجام به فروپاشی رسیدند. دستگاه خلافت عباسی با هجوم مغولان در دوران مستعصم عباسی برای همیشه برچیده شد.

پایان دولت خلفای عباسی به این صورت بود که پس از مستنصر فرزند او به نام احمد عبدالله با لقب مستعصم بالله به عنوان سی و هفتمین و در واقع آخرین خلیفه عباسی بر تخت نشست. مدت‌ها بود که از دستگاه خلافت چیزی بر جای نمانده بود و به امور ظاهری در مرکز خلافت خلاصه می‌شد. در زمان وی سراسر خاک ایران توسط مغولان تصرف شده بود و در حرکت دوم مغولان بنیان خلافت عباسی از میان برداشته شد. پس از چنگیزخان مغول منگوقاآن جانشین وی گردید و برای متلاشی کردن اسماعیلیان و خلافت عباسیان برادر کوچکترش هلاکوخان به ایران فرستاده شد. هلاکو در ابتدا با تصرف قلعه‌ی الموت آخرین رهبر اسماعیلیان را به قتل رسانید و سپس سفیرانی را نزد خلیفه عباسی به بغداد فرستاد تا از راه مسالمت بر آن‌ها غلبه یابد. خلیفه‌ی عباسی به جای عاقبت اندیشی و یافتن چاره در صدد نصیحت هلاکوخان برآمد و همچنان به غفلت و خوشگذرانی خود توجه داشت. رفتار خلیفه عباسی موجب خشم خان مغول گردید و دستور محاصره‌ی بغداد را صادر کرد. این واقعه در محرم سال 656 هجری رخ داد و در صفر همان سال خلیفه و نزدیکانش تسلیم هلاکوخان شدند. در 14 صفر سال 656 هجری خلیفه و همه‌ی خانواده او به دستور هلاکو قتل عام شدند و به بیش از پنج قرن حکومت عباسیان پایان داد.»[2]


 



[1] - گویند که خواهر ابومسلم نیز رهبری گروه فکری دیگری را بر عهده داشته است. پوران فرخزاد در صفحه 1225 جلد دوم کتاب زن از کتیبه تا تاریخ می‌نویسد: «فاطمه (سده دوم ه.ق) «فاطمه دختر ابومسلم خراسانی «بهزاد پسر ونداد هرمز» رهبر ایرانی سیاه جامگان خراسان، خود از بانوان آزاد اندیش و آزادی خواه زمانه‌ی خویش بود و رهبری پنهانی جمعیت خرمیّان را که از فرقه‌های مخالف خلافت بغداد و از دنباله روان اندیشه‌های مزدکی بود بر عهده داشت. او می‌کوشید تا چنان که مزدک گفته بود زنان را از بردگی نجات داده و برای آنان حقوق اجتماعی برابر با مردان را به دست بیاورد. بدینسان خرمیّه «خورومیه» فاطمه را پیشوا و امام خود دانسته و به بزرگی و احترام در او می‌نگریستند. چنان که در تاریخ نامه‌ها آمده فاطمه دختر ابومسلم خراسانی شویی ایرانی داشت و از این روی پسر او مهدی هم که در تاریخ آوازه‌ای از خود برجای گذاشته است از رهبران مهم فرقه خرمیّه در ایران است.»

[2] - تاریخ مستند ایران از اسلام تا یورش مغولان، میر حسن ولوی، نشر ماهریس، 1398، یرگزیده‌ای از صفحات 186 تا 191

3 - نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 172

گذری کوتاه بر معرفی حکومت بنی امیه

 

خلفای بنی امیه

دومین حکومت مسلمانان با عنوان امویان از سال 41 تا 132 هجری قمری به مدت 92 سال طول کشید. مرکز خلافت آنان شهر دمشق بود و سرزمین‌های زیادی از جمله شام، مصر، شمال آفریقا، جزیرة‌العرب، ایران، بین‌النهرین و بخشی از اسپانیا در حیطه‌ی قدرت آنان قرار داشت. خلفای بنی امیه از خاندان بنی امیه بودند و مبنای به دست گرفتن حکومت آنان مربوط به فرمانروایی معاویه بن ابوسفیان در شام بوده است. حاکمان اموی شامل معاویه بن ابی سفیان، یزید بن معاویه، معاویه بن یزید (معاویه دوم)، مروان بن حکم (مروان یکم)، عبدالملک مروان، ولیدبن عبدالملک (ولید یکم)، سلیمان بن عبدالملک، عمربن عبدالعزیز، یزید بن عبدالملک (یزید دوم)، هشام بن عبدالملک، ولید بن یزید (ولید دوم)، یزید بن ولید (یزید سوم)، ابراهیم بن ولید و مروان بن محمد (مروان دوم) بودند. میر حسن ولوی در شرحی کوتاه درباره حکومت امویان می‌نویسد: «بنی امیه نام شاخه‌ای از قبیله قریش و منسوب به امیة‌بن عبدالشمس بود که از سال 41 تا 132 هجری قمری برابر با 661 تا 750 میلادی با مرکزیت دمشق در شام به خلافت پرداختند. خلافت بنی امیه که در ادامه‌ی خلافت خلفای راشدین و پس از پیمان صلح با امام حسن بن علی پی‌ریزی شد به سرعت تغییر ماهیت داد و عربیّت را محور کار خود قرار داد. خلفای بنی امیه یکی پس از دیگری از سنّت رسول که مبتنی بر عدالت و برابری بود عدول ورزیدند و تدریجاً ساختار پادشاهی و سلسله‌ی موروثی را بنا نهادند. با روی کار آمدن بنی امیه رقابت و خصومت گذشته در میان بنی هاشم و بنی امیه که در دوران پیامبر کمرنگ و به آرامش گراییده بود مجدداً شعله‌ور شد. این اختلافات باعث بروز کشمکش‌ها و شورش‌های زیادی شد که در نهایت زمینه‌ی تضعیف و سقوط بنی امیه را مهیا کرد. بارزترین ویژگی‌های سلسله بنی امیه در دو مؤلفه اصلی خلاصه می‌شد، تبدیل خلافت از حالت شورایی به شکل موروثی یا سلطنتی و تأکید بر قوم گرایی یا برتری دادن عرب بر غیر عرب یا عرب بر عجم. پس از آن که معاویه به عنوان خلیفه تمامی سرزمین‌های اسلامی حکومت را به دست گرفت کشورگشایی‌هایی که در دوران آشوب و نزاع داخلی مدتی متوقف شده بود مجدداً در غرب و شرق از سرگرفته شد. لشکرکشی‌ها در جهت تسخیر روم شرقی و قسطنطنیه در دو نوبت زمستانی و تابستانی ادامه یافت و دامنه‌ی نبردها در غرب تا جزیره سیسیل کشیده شد. در سرزمین‌های شرقی یعنی ایران نیز فتوحات ادامه یافت. عبیدالله زیاد پس از پدرش والی خراسان شد و در ابتدا به جنگ با خوارج برخاست و سپس تا سغد و سمرقند پیش رفت و پیروزی‌هایی به دست آورد. اوج گسترش قلمرو حکومت اموی در زمان خلیفه دهم یعنی هشام بن عبدالملک رخ داد. مرزهای پهناور قلمرو امویان تا مرز چین و از غرب تا جنوب فرانسه امتداد یافت. هشام همچنین توانست آفریقا، مغرب عربی، اندلس، سند و ماوراء‌النهر (بالا رودان) را به قلمرو امویان منضم سازد.

اوج شکوفایی و اقتدار امویان با درگذشت هشام بن عبدالملک در سال 126 هجری سپری و رو به افول نهاد و رفته رفته ساختار نظام اموی سست و ناپایدار شد و از پس آن‌ها عباسیان برآمدند که بیش از پنج قرن بر جهان اسلام فرمان راندند.»[1]


 



[1] - تاریخ مستند ایران از اسلام تا یورش مغولان، میر حسن ولوی، جلد دوم، نشر ماهریس، 1398، ص 121

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403 ، ص 170

گذری بر معرفی تاریخ بعد اسلام

دوارن بعد از اسلام

حکومت ساسانیان بعد از چهار قرن توسط اعراب مسلمان در طی جنگ‌های متعدد ده ساله سقوط کرد. پایان حکومت ساسانیان به ظاهر در زمان یزدگرد سوم اتفاق افتاد، ولی ریشه‌های این سقوط از مدت‌ها قبل و تحت تأثیر عوامل مختلف از جمله فساد دربار خسروپرویز و عدم کارآیی سیاست مذهبی پایه گذاری شده بود. پایان امپراتوری ساسانی در زمان خلفای راشدین و به دنبال شکست در جنگ‌هایی مانند قادسیه، جلولا و نهاوند به وقوع پیوست. تاریخ ایران بعد از حمله‌ی اعراب و سقوط  ساسانیان وارد مرحله جدیدی شد و به دلیل اهمیت تاریخ ایران را به دو بخش دوران بعد و قبل از اسلام تقسیم کرد. تأثیر این دوران بر اوضاع سیاسی اجتماعی ایران بر کسی پوشیده نیست و دولت‌های محلی ایران مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان است که بعد از سقوط امویان و استقرار خلفای عباسی تشکیل می‌گردند و زمینه‌های ظهور و احیاء فرهنگ و تمدن باستانی را فراهم ساختند. سرنوشت این سرزمین که همواره مورد تهاجم اقوام مختلف بوده است بعد از حمله اعراب در ابتدا به مدت بیش از یک قرن بخشی از قلمرو خلفای بنی امیه و سپس تا حمله‌ی مغولان تحت تسلط مستقیم و یا غیر مستقیم خلفای عباسی قرار گرفت. البته تأثیر مستقیم آنان تا اوایل قرن سوم هجری بود و بعد از آن فرمانروایانی از گوشه و کنار ایران برخاستند و چنان عمل کردند که از خلیفه جز نام چیزی باقی نمانده بود و حتی بر بغداد حکم می‌راندند. احمد کسروی درباره وسعت قلمرو حاکمانی که بر این سرزمین فرمانروایی داشته‌اند و همچنین نفوذ خلفای عباسی می‌نویسد: «بر دانایان و آشنایان فن تاریخ پوشیده نیست که تازیکان که در صدر اسلام ایران را بگشادند استواری و نیرومندی ایشان در این سرزمین تا اوایل قرن سیم هجری بود. پس از آن فرمانروایانی از خود ایرانیان در این گوشه و آن گوشه برخاسته و کم‌کم بساط تازیکان را از ایران برچیدند. هنوز قرن چهارم به نیمه نرسیده بود که سراسر ایران به استقلال خود برگشته و دیگر نه کسی از بغداد به حمکرانی این جا می‌آمد و نه دیناری باج از این جا به خزاینه‌ی بغداد فرستاده می‌شد. بلکه ایرانیان بر بغداد و عراق نیز حکم می‌راندند و از خلیفه جز نامی در میان نبود. شاید بسیاری باور ننمایند که از سال سی‌ام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال 1344 که تاریخ بر افتادن قاجاریان می‌باشد در درون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد و پنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کرده‌اند و از میان ایشان تنها چهار خاندان سلجوقیان و مغولان و صفویان و نادرشاه را می‌توان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند. از دیگران طاهریان، سامانیان، صفاریان، غزنویان، بویهیان، خوارزمشاهیان، قره قویونلویان، زندیان، قاجاریان اگرچه پادشاهان بزرگ و به نام بودند هیچ کدام سراسر ایران را زیر فرمان نداشتند. آن دیگران هم جز خاندان‌های کوچکی نبودند که هر کدام بر یک یا دو ولایت فرمانروا بودند. چه بسا بوده که در یک زمان بیش از ده پادشاه مستقل در ایران حکمروا بوده‌اند. برای گواه پادشاهان سال 420 هجری را در این جا نام می‌بریم. در آغاز این سال سلطان محمود غزنوی در غزنه، قدرخان در بخارا، منوچهر پسر قابوس در گرگان، باحرب زرین کمر در رستمدار، مجدالدوله دیلمی در ری، علاءالدوله کاکویه در سپاهان، ابراهیم پسر مرزبان کنکری در تارم، وهسودان روادی در تبریز، فضلون شدادی در گنجه، شروانشاه در شروان، ابوکالیجار دیلمی در شیراز، ابوالفوراس دیلمی در کرمان، جلال‌الدین دیلمی در بغداد تا نواحی کرمانشاهان پادشاهان رسمی و مستقل بودند.

اگر گفته کارنامه اردشیر را که می‌گوید پس از مرگ اسکندر رومی در ایرانشهر دویست و چهل کدخدا بود را راست ندانسته و باور ننماییم، باید گفت که از آغاز تاریخ هرگز این گونه ملوک‌الطوایفی در ایران نبوده است. و چون این پادشاهان یا شهرخدایان فراوان با هم نساخته و پیوسته به زد و خورد و کشاکش بر می‌خاستند و سراسر کشور پیوسته گرفتار فتنه و غوغا بود از این رو می‌توان گفت که یکی از علت‌های ویرانی ایران این ترتیب ملوک‌الطوایفی بوده است. (این سیستم بعد از حمله اسکندر مقدونی و به سفارش یکی از معلمان وی در جهت تداوم غلبه بر ایران شکل گرفته است.) در این میان نتوان انکار نمود که سرگذشت پادشاهان و فرمانروایان و داستان کارها و جنگ‌های ایشان بخش عمده و بزرگی از تاریخ است. به ویژه در سرزمین شرق که همواره سر رشته‌ی کارها در دست پادشاهان و شهریاران بوده و توده‌ی مردم چنان که «رعیت» یا «چرنده» نامیده می‌شوند همچون گوسفندان رام و زیر دست چوپانان مهربان یا نا مهربان خود زیسته و کمتر اختیاری در دست داشته‌اند.»

لازم به ذکر می‌باشد که در کتاب شهریاران گمنام شرحی از فرمانروایان ایران زمین شده است که به دلیل عدم تذکر مورخان به بوته فراموشی سپرده شده‌اند و کمتر افراد ایرانی از وجود آن‌ها اطلاع دارند. در این مورد چنین آمده است: «باری بی گفتگوست که روشنی تاریخ پس از اسلام ایران بسته به تحقیق تاریخ و داستان همه خاندان‌ها است که در این مدت در این سرزمین حکمرانی و فرمانروایی داشته‌اند و در این باره هرچه بیشتر تحقیق نماییم بر روشنی تاریخ ما خواهد افزود. ولی افسوس که بیشتری از این خاندان‌ها معروف نیستند و در تاریخ‌هایی که امروز در دست همه است از تازی و پارسی، از خطی و چاپی، هرگز نام برده نشده‌اند. حمدالله مستوفی و میرخواند و حافظ ابرو و سید یحیی سیفی قزوینی و دیگران که به گمان خود تاریخ عمومی نگاشته‌اند و از آدم و حوا آغاز سخن می‌نمایند از فرمانروایان پس از اسلام ایران جز بیست و اند خاندان معروف و به نام را یاد نمی‌کنند. تاریخ‌های خصوصی هم که در دست است بیشتر درباره همین خاندان‌ها است. دیگران که صد خاندان بیشترند از قلم این مورخان افتاده و از یاد خوانندگان فراموش شده‌اند. (از جمله سه خاندان جستانیان و کنکریان و سالاریان که هر سه دیلمی می‌باشند و دیگر روادیان آذربایگان و همچنین درباره شدادیان اران است.»[1]

اهمیت تأسیس حکومت صفویه بعد از دوران اسلامی بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا علاوه بر ایجاد حکومت مرکزی و برانداختن سیستم ملوک‌الطوایفی از بُعد سیاسی پایه گذار منش و رفتاری شدند که آثار منفی و عدم هماهنگی آن با دنیای جدید بر هر ایرانی که به منافع ملی می‌نگرد، قابل پذیرش نیست. در سیر تاریخی ایران به ظاهر تسلط اعراب از بین رفته، اما تأثیر و نفوذ فرهنگ اسلامی آنان در تمام آداب و رسوم ایران چنان عجین شده است که بخشی از موانع موجود برای پیشرفت ایران را نمی‌توان فراموش کرد. می‌دانیم که پذیرش دین اسلام از سوی ایرانیان به آسانی صورت نگرفته و در ابتدا حالت قهری و اجبار داشت و با قتل و کشتار وسیع توأم بوده است. برای ابراز نارضایتی از این امر به قیام‌هایی چون بابک که بر علیه اعراب انجام گرفته‌اند می‌توان اشاره کرد. با توجه به تمام این امور ایرانیان را باید سردم‌دار رشد و تکامل جهان اسلام دانست و برای نمونه به آثار مکتوب آنان باید اشاره کرد.

یکی از اهداف گردآوری این مجموعه در راستای جایگاه و مقام زنان در تاریخ ایران می‌باشد، اما سخن از جایگاه و موقعیت زنان در تاریخ مذکر و مردسالار کاری دشوار است. برمبنای آثار و شواهد تاریخ ایران می‌توان چنین برداشت کرد که سیر تغییر و تحولات مقام زن بیشتر تحت تأثیر فرهنگ و تمدن بین‌النهرین بوده است. چکیده و اندوخته آن عقاید را در قوانین حمورابی می‌توان یافت. اولین اقوامی که تحت تأثیر چالش‌های فرهنگی بین‌النهرین در ارتباط با روابط زن و مرد قرار گرفتند به ایلامی‌ها و مادها باید اشاره کرد. در نتیجه حکومت‌هایی که بعداً تأسیس شدند وامدار و میراث‌دار این دو تمدن از غرب ایران و احتمالاً تمدن‌های تازه کشف شده‌ی جیرفت بوده‌اند. یکی از عواملی که در جایگاه و موقعیت زنان در جامعه و به خصوص دربار حاکمان نقش اساسی ایفا کرده است در نوع نگرش اعتقادات از جمله میترائیسم و مذهب زردشتی نهفته است. اصولاً دین زردشتی بر مبنای زمان و موقعیت اجتماعی عصر مادها شکل گرفته و می‌دانیم که هدف اصلی در ابتدا اصلاح و گرایش به سوی جنبه‌های مثبت اخلاقی بوده‌اند، اما نقش و نفوذ خودمحوری جامعه‌ی مردسالار را در تحولات آن‌ها نمی‌توان نادیده گرفت. ساختار حرمسراها و انواع ازدواج‌ها از دوران هخامنشیان به وجود آمده‌اند، ولی پذیرش دین رسمی در زمان ساسانیان بر بسیاری از هنجارها سایه افکنده است. بعد از فروپاشی حکومت ساسانیان توسط اعراب مسلمان تغییراتی در جایگاه زنان به وجود آمد و در این میان دوران تسلط ترک‌ها و مغولان را که به دین و به نوع نگرش موجود نسبت به زنان توجهی نداشته‌اند نباید از نظر دور داشت. در این رابطه سید احمد حسینیا در تحلیل خود می‌نویسد: «دین اسلام تحولاتی در زندگی فردی و اجتماعی زنان به وجود آورد. پس از به قدرت رسیدن خلفای بنی امیه و بنی عباس و حاکمان دست نشانده‌ی آنان در سرزمین‌های اسلامی بار دیگر زن نقش حیاتی خود را از دست داد و باز هم تبدیل به بازیچه و وسیله‌ای در دست مردان و دولتمردان گردید. در زمان امویان و عباسیان، اعراب در اثر فتوحات خود دارای کنیزانی ایرانی از نژاد رومی، ترک و ایرانی شدند و عملاً نسبت به زنان خود بی رغبت شدند. بنابراین به جای غیرت و تعصّب در روابط زن و شوهران، مکر و حیله و کینه حکمفرما گردید. مردان در حالی که زنان را در خانه‌ها محبوس و رابطه‌ی آن‌ها را با خارج از چهار دیواری خانه قطع کردند خود به عیاشی و خوشگذرانی می‌پرداختند و در این مسیر برای آن که به راه خود ادامه دهند به بدگویی زنان و توصیف جلوه‌های گوناگون مکر آنان مبادرت کردند. تقویت و توسعه‌ی چنین اندیشه‌هایی زنان را از ارتباط با اجتماع محروم نمود و شخصیت وی را سرکوب کرد تا همچنان در زندان حرمسراها باقی بماند. زنان طبقات پایین هم جز کار و تلاش برای امرار معاش و فرزند زاییدن و بزرگ کردن هنر دیگری نداشتند. البته منظور از کار زن فعالیت در عرصه‌های اجتماعی نبود، بلکه محکوم بود تا همچون مردان و در مواردی بیش از او به کارهای طاقت فرسایی مانند کار در مزارع بپردازد و زندگی را به رنج و زحمت ادامه دهد. با این وجود زن نه تنها از طرف مردان معمولی بلکه از جانب بزرگان علم و ادب نیز مورد تحقیر قرار گرفت. آنان همواره به دیگران توصیه می‌کردند که از مکر و حیله‌ی زنان بر حذر باشند. مردان سودجو و هوسران محدود کردن تعدد زوجات از جانب اسلام را نادیده گرفتند و حتی آیات قرآن در مورد تعدد زوجات را دست آویزی برای تشکیل حرمسرا قرار دادند.»[2]

دوران تاریخ بعد از اسلام ایران فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشته و اقوام مختلف چه ایرانی و یا غیر ایرانی قرن‌ها بر این سرزمین فرمانروایی داشته‌اند. از مهمترین حوادثی که بر سرنوشت این سرزمین و ملت نجیب آن گذشته است مربوط به نقش عوامل داخلی و استبداد حاکمان و عدم توجه به آزادی و احترام به عقاید دیگران و شایسته سالاری و در نهایت منافع ملی در سیاست و مدیریت کشور می‌باشد که حتی عوامل خارجی نیز قادر به انجام آن نبوده‌اند. تا زمانی که این امور تحقق نیابد و تعامل با دنیای روز و فنآوری‌های آن شکل نگیرد و مردم تنها به عنوان یک ابزار نگریسته شوند احتمال تکرار تاریخ و دور بسته‌ی آن دور از تصور نیست.


 



[1] - گزیده‌ای از مقدمه کتاب شهریاران گمنام، احمد کسروی، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم 2535

[2] - راز آشکار، تحلیل روانی - اجتماعی زن، احمد حسینیا، ناشر مؤسسه فرهنگی انتشاراتی، 1380، ص 26

3- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 168

یکی از آثار و نتایج حملات مغول از دیدگاه عطاملک جوینی

«خرابی و ویرانی و قتل و غارتی که مهاجمان مغول به شهرها و روستاهای متصرفی وارد ساختند شاید در تاریخ بشریت کمتر سابقه داشته باشد. به قول بارتولد مورخ انگلیسی در تاریخ اسلام شاید هیچ واقعه‌ای از لحاظ وحشت و ویرانی با تاخت و تازهای مغولان قابل مقایسه نباشد. سپاهیان مغول مانند بهمن (کوهی از برف) بر روی مراکز فرهنگی فرود می‌آمدند و آن‌ها را از بین می‌بردند و در پشت سر خود به جای کاخ‌های مجلل شهرها که اطراف آن را باغ‌ها و مزارع پربار و سرسبز فرا گرفته بود بیابان‌های لخت و ویرانه‌ها را به جا می‌گذارند. موضوع منافع و مضار و به طور کلی نتایج حاصل از حمله و هجوم مغولان و تسلط آن‌ها بر ملل متمدن عصر خود مورد بحث و بررسی عده‌ای از محققین قرار گرفته و نظرات مختلف و گاهی متضاد اظهار داشته‌اند. بعضی از جمله بارتولد دانشمند روس ایجاد امپراتوری مغول را در ترقّی و پیشرفت و بازرگانی جهانی و مبادلات فرهنگی و روابط اقتصادی و اجتماعی بین سرزمین‌های تحت تسلط آن‌ها را عامل مؤثر می‌داند. در مقابل بعضی دیگر مانند پطروفشسکی استاد دانشگاه پترزبورگ و غیر او ارزیابی بارتولد را اغراق‌آمیز دانسته و خرابی و ویرانی‌های ناشی از تهاجمات و تسلط مغول و صدمات و لطمات مادی و معنوی و اثرات پس‌گرایانه‌ی آن را به اندازه‌ای زیاد می‌دانند که نمی‌تواند با منافع آن قابل مقایسه باشد.

نتیجه‌ی پیامدهای مرگبار تهاجم مغول منحصر به مصائب جانی و مالی نبود. زیان‌های معنوی و اثرات منفی آن در جوامع مختلف از جمله جامعه‌ی ایران به واسطه‌ی گرائیدن به سوی ضعف و انحطاط و نفوذ مفاسد اجتماعی متأسفانه از هر جهت بیشتر بوده است. عطاملک جوینی تقریباً سی سال بعد از تسلط مغولان بر این کشور و مقارن آمدن هولاکو به ایران ضمن شکایت از شیوع دروغ و ریا و نیرنگ بازی و پیدایش یک طبقه‌ی فاسد نو رسیده که جای طبقه‌ی فهمیده‌ی قدیم را گرفته بودند اوضاع اجتماعی ایران آن عصر را چنین ترسیم می‌نماید: ..... اکنون بسیط زمین عموماً و بلاد خراسان خصوصاً که زمانی محل طلوع نیکبختی‌ها و مکان خیر و مراد و منبع علماء و مجمع فضلا و بهارگاه هنرمندان و چمن‌زار خردمندان و آبشخور رجال و سرزمین هوشمندان بود..... از پیرایه‌ی وجود جاذبه‌های گلاب علم و پوشندگان لباس هنر و آداب خالی شده است و جمعی که در حقیقت حکم فَخلفَ اضاعواالصلوة و اتبعوا الشهوات دارند باقی ماندند. امروزه دروغ و ریا را پند و ذکر پندارند و حرام‌زادگی و سخن چینی را دلیری و شهامت نام کنند و زبان و خط اویغوری را فضل و هنر تمام دانند. اکنون هر ولگردی در لباس اهل فسوق امیری گشته و هر مزدوری صدر و هر نیرنگ بازی وزیر و هر بخت برگشته‌ای دبیر و هر تازه به دوران رسیده‌ای مستوفی و هر ولخرجی ناظر هزینه و هر شیطان نایب دیوانی و هر .... خری بزرگ و هر شاگردی صاحبِ حرمت و جاه و هر فرّاشی صاحب محافظ و هر ستمگری پیشکار و هر خسی کس و هر خسیسی رئیس و هر خیانت پیشه‌ای قدرتمند و هر دستاربندی دانشمندی بزرگوار و هر شتربانی به خاطر افزونی مال مشغول با زیبا رخی و هر حمالی از کمکِ شانس گشاده حال شده است.»[1]



[1] - امپراتوری مغول و ایران، دکتر ابراهیم تیموری، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، برداشت از مقدمه و صفحه 475

شرحی کوتاه از برخی از زنان ساسانی

 

 

شرحی کوتاه از برخی زنان ساسانی

 

مهرنگار دختر انوشیروان

«مهرنگار دختر انوشیروان عادل و نوه خاقان چین از بانوان برگزیده‌ زمان خود بود. از همین روی انوشیروان عادل او را بر دیگر دخترانش ترجیح می‌داد و در خشنودی خاطر او بیش از دیگران می‌کوشید. می‌گویند انوشیروان شهر یزد را به مهرنگار بخشید و او را به شهربانی آن دیار گماشت. مهرنگار که به آبادانی‌های شهری بسیار علاقه‌مند بود کارگزاران چند را به یزد فرستاد و در آن ساختمان بسیاری بنا کرد. در هشت فرسنگی شهر نیز دهی بزرگ و آباد ساخت و آن را به نامگانی خود «مهرگرد» نامید که از آن پس به گویش مهرجرد درآمد. مهرنگار در حومه شهر میبد کنونی نیز ده دیگری را آباد کرد و آن را «مهر پادین» نام گذاشت و نزدیک به آن آبادی بزرگ و با صفای دیگری هم بنا کرد که آن را مهرآباد نامید. از بناهایی که به دستور مهرنگار در یزد ساخته شد هنوز آثار بسیاری بر جای مانده که نام او را ماندگار کرده است.»[1]

 

گُردیه Gordiheh خواهر بهرام چوبین

«در میان بانوان بزرگ دوره ساسانی چهره گردیه خواهر اندیشمند و جنگ آور بهرام چوبینه درخشش چشمگیری دارد. او که از شخصیت‌های تاریخی زن آریایی ایرانی است همه جا دوش به دوش برادرش در کار سیاست بود و راهنما و مشاور او به شمار می‌آمد و با بهره گیری از خرد و تدبیر او بود که بهرام چوبینه بر هرمز شورید و پس از خلع او از سلطنت، پسرش پرویز را بر تخت شاهی نشاند و سپس او را هم از ایران زمین به رم متواری ساخت. اگرچه گردیه با تمامی کارهای برادر خود موافق نبود و در مجلسی که از بزرگان شهر تشکیل شد تا در شکل نوعی مجلس مؤسسان درباره وضع موجود تصمیم گیری کند با سخنرانی مستدلی بهرام چوبینه را که در اندیشه‌ی ساقط سازی سلسله ساسانی و براندازی خسرو پرویز و برقراری حکومت خود بود، از آن چه که در سر داشت برحذر ساخت و با نقشه‌های او به مخالفت نشست. چرا که او با ادامه سلطنت ساسانیان موافق بود و براندازی آنان را به سود ایران زمین نمی‌دانست و سپس هنگامی که جنگ بین بهرام چوبینه و پرویز به نهایت رسید گردیه زبان به پند و اندرز برادر گشود و کوشید تا او را از ادامه جنگ مانع شود. اما با آن که بهرام سرانجام حق را به او داد چون دیگر کار از کار گذشته بود از پندهای او سودی برنگرفت و این چنین بود که سرانجام پیش‌بینی‌های خردمندانه این بانوی آینده نگر به حقیقت پیوست و دولت برادرش بهرام مدت زیادی نپایید و بار دیگر بهرام چوبینه از لشکر خسروپرویز شکست خورد و سرانجام بر سر سودای ناروای خود گذاشت و در دیار خاقان چین جان سپرد. آن گاه خاقان که نهایت احترام را نسبت به گردیه داشت به سپاس او دستور داد تا به ارج بسیار جسد بهرام چوبینه را در دخمه‌ای دفن کردند و سپس کارگزاران خود را به نزد گردیه خردمند و دلاور فرستاد و کوشید تا با خواستگاری از او مرهمی بر دل دردمندش بگذارد. اما گردیه که به گفتار فردوسی بزرگ در شاهنامه «داننده»، «گرد» و «رایزن» بود به او پاسخ منفی داد و به جای برادر سرفرماندهی ارتش او را پذیره شد و پس از فرستادن امان نامه به نزد خسروپرویز به سوی ایران زمین به راه افتاد و پس از خوش آمد شاهانه‌ای که در ایران از او به عمل آمد سرانجام در شمار همیاران و رایزنان شاه ایران درآمد و به گفتاری چند با او پیوند زناشویی بست و به گفتارهایی دیگر به فرمان شاه به فرمانداری شهری نشست. به هر گونه گردیه دلاور و شیردل که به عقل و تدبیر نیز ممتاز بود یکی از افتخارات زن آریایی است که نامش در شاهنامه ماندگار شده است.»[2]

 

شاپور دختک دختر شاپور یکم

«شاپور دختک بانوی بانوان همسر بهرام دوم دختر شاپور یکم ساسانی از بانوان بی بدیل دوران خود بود و از شخصیتی چنان پر نفوذ بهره‌مند بود که بر کرتیر نماینده بزرگ مذهبی آن زمان نیز نفوذ فراوانی داشت و بر او فرمان می‌راند. تصویر شاپور دختک تاج بر سر در سکه‌های ساسانی همه جا در کنار شوهرش بهرام دوم دیده می‌شود.»[3]

 

آزاد

«در زمان حکمروایی ساسانیان کشور یمن نه تنها به امپراتوری ایران باج و خراج می‌داد، بلکه اداره تمامی امور سیاسی و اجتماعی آن نیز با دولت ایران بود. اما در واپسین روزهای حکمروایی قباد دولت حبشه که از ناتوانی دولت ایران آگاهی داشت به خاک یمن لشکرکشی کرده و آن جا را به تصرف خود درآورد. پس از پایان دوره‌ی حکمروایی قباد و آغاز سلطنت انوشیروان، پادشاه دو تن از سرداران ایرانی به نام‌های فیروز و باذان مأموریت داد تا کشور یمن را بار دیگر تسخیر کنند. در این نبرد یکی از بانوان اندیشمند و دلاور ایرانی به نام «آزاد» که در عقد پسر امیر باذان بود در جامه‌ی جنگی با آنان همراه شد و در مبارزه‌ای که درگرفت دلاوری‌های بسیار از خود نشان داد. پس از تصرف دوباره‌ی یمن به دست ایرانیان باذن در آن جا به نایب‌السلطنگی نشست و این تاریخ درست مقارن با خبر بعثت رسول اکرم در سراسر دنیا بود. اندیشه‌ی تازه‌ای که می‌رفت تا آن منطقه را تکان داده و در آن دگرگونی‌ای به وجود بیاورد. آزاد از آن زمان در پیرامون کیش جدید به کاوش و پژوهش پرداخت و در هنگامی که حضرت محمد «ص» نخستین دعوت نامه‌ی خود را برای خسروپرویز فرستاد. آزاد که مجذوب اصول دین اسلام شده بود با شوق بسیار به این دین گروید و مسلمان شد. در هنگام سقوط امپراتوری ایران چون خاک یمن به دست مسلمانان فتح شد باذن نایب‌السلطنه ایرانی تبار یمن نیز با زندگی بدرود گفت و بدینسان آزاد که دیگر یک بانوی مسلمان به شمار می‌آمد به ادره امور یمن نشست و به سبب تدبیر و درایتی که در اداره امور ملک و مردم از خود نشان داد همه جا مورد احترام و ستایش اهالی یمن قرار داشت. او در واقع مؤسس قوم بنو احرار یا آزادگان یمن است که همه جا به تقوا و پرهیزکاری شهره بودند. در تاریخ نامه‌ها آمده است به سبب خدمات انسانی و ارزنده‌ی ملکه‌ی «آزاد» نخستین بانوی مسلمان ایرانی حضرت محمد «ص» برای او دعای خیر کرد و او را به نیکی و بزرگواری مورد ستایش قرار داد. از پایان زندگانی و تاریخ دقیق تولد و مرگ این بانو آگاهی دقیقی در دست نیست. تنها می‌دانیم که پس از نشستن به حکمروایی در فتنه‌ای که یکی از سران قبایل به نام اسود عنسی که به سبب نقابی که پیوسته بر چهره می‌انداخت او را ذوالخمار یا پرده پوش می‌نامیدند، مدت کوتاهی به اسارت درآمد و به زندان رفت، اما سرانجام با یاری پسر عمویش فیروز دیلمی از زندان آزاد شده آن فتنه را فروخواباند و بار دیگر به حکومت نشاند.»[4]

 

آناهید آذر همسر شاپور اول

«آناهید آذر Queen Annahid Azar از ملکه‌های قدرتمند دوران ساسانی و همسر شاهپور اول به سبب شخصیت استواری که از خود نشان داد در جای «ملکه‌ی ملکه‌ها» که ارجمندترین مقام دربار ساسانی بود، نشست. نام این مهین بانوی ارجمند ایرانی نه تنها در کتیبه‌ی زرتشت که مدرکی تاریخی است بلکه در روایات کتبی و شفاهی دیگر نیز آمده و در همه جا به آزرم و احترام از او یادآور شده است. چنان که گفته شده است شاهپور اول شهر باستانی بی‌شاپور را که اینک از مکان‌های تاریخی است به نام و سپاس‌داشت از این ملکه بزرگ برپای کرد.»[5]

 

پیروز دخت

«پیروزدخت، دختر پیروز پسر یزدگرد و نبیره بهرام گور بود. او که بانویی دلاور و پایدار بود در جنگ‌هایی که بین پدرش و هفتالیان ترک درگرفت پیوسته در کنار پدرش بود و پس از آن که پدرش در یکی از نبردها از پای درآمد او نیز در چنگال اخشنواز نامی که پیروزگر آن جنگ بود اسیر شد. اخشنواز که فریفته زیبایی و دلاوری او شده بود او را به خود فراخواند، ولی پیروزدخت که کینه‌ی پدرش را در دل داشت در برابر او پایداری شدید کرد و پس از آن گاه در نبرد دیگری که به خونخواهی پدرش درگرفت به دست سوخرا که سرداری آن سپاه را داشت افتاد. سپس به حرمسرای امیر هفتالیان فرستاده شد و در آن جا به نام بانوی اول قدرت بسیاری به دست آورد. نام پیروزدخت به دلاوری در تاریخ ساسانیان به ثبت رسیده است.»[6]


 



[1] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد دوم، ص 1807

[2] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد دوم، ص 1491

[3] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد دوم، ص 1108

[4] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 68

[5] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 119

[6] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 592

7- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 165