پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

نقش دسپینا خاتون در ظهور صفویه

نمایی از نقش دسپینا خاتون یا کاترینا در ظهور صفویه

در یک طیف گسترده سیر حوادث تاریخی به طور زنجیروار به هم وابسته است و تنها برخی تحولات سیاسی و اقتصادی در تغییر و نوسان آن نقش داشته‌اند. روابط تاریخی ایران و اروپا نیز که بعد از دوران صفویه رو به توسعه نهاد، از این امر مستثنی نبوده و حس برتری طلبی حاکمان و به تبع آن سوء استفاده از عقاید مذهبی در جهت به حرکت در آوردن احساسات مردمی و به دید ابزاری نگریستن‌ از نقاط مشترک و ثابت این روابط بوده است. از آن جا که بررسی هر مقطع از روابط دولت‌ها نیازمند تحقیقات بسیار است در نتیجه برای دستیابی به جزیی از کل باید بر یک محدوده‌ی زمانی تکیه کرد. در این مبحث تنها به تأثیر و نفوذ اروپائیان در شکل گیری و ظهور افکار شیعیان صفوی که منجر به تشکیل دولت صفوی گردید، در نظر گرفته شده است. به یقیق توصیف این مطالب دارای نواقص فراوان است ولی آن‌ها را باید به منزله‌ی یک محرک برای روشن شدن بخشی از زوایای تاریک تاریخ در ظهور و تثبیت حاکمان صفوی تلقی کرد. البته نفوذ و دخالت اروپائیان در شکل‌گیری حکومت صفویان به معنای آن نیست که دخالت مستقیم در روند شکل‌گیری آن داشته‌اند، بلکه بیشتر به خاطر دستیابی به اهداف سیاسی و کسب منافع تجاری خود که فعالیت سیاسی آنان را از پشت پرده تقویت کرده‌اند، می‌باشد. ریشه یابی افکار و عقاید صفویان از بطن تحولات سیاسی و فرهنگی گذشته و تسلط دوران آشفته بازار مغولان و تیموریان برخاسته است که شیخ صفی و نوادگانش را قادر ساخت عقاید صوفی‌گری را اعتباری ویژه بخشیده تا علاوه بر حمایت و رضایت حاکمان وقت در توجیه آرمان توده‌های مظلوم نیز پاسخی قانع کننده داشته باشند. برای درک بهتر پذیرش و تعمیم هر نوع نگرش باید شرایط زمان خودش را در نظر گرفت و قضاوت درباره فرهنگ غالب آن دوران نیز چندان آسان نخواهد بود. درخت تنومند صفوی در سرزمین آذربایجان سر برمی‌آورد که در آن زمان در تسلط حکومت‌های محلی قراقویونلو و آق قویونلوها قرار داشت. در چنین محیطی است که شیخ حیدر تحت تأثیر شرایط سیاسی و ظهور عثمانیان و قدرت طلبی اوزون حسن آق قویونلو رؤیای کنار نهادن دستار درویشی و بر سر نهادن تاج پادشاهی را در سر می‌پروراند و اگر زمینه‌ی رشد قیام فراهم نمی‌بود، چه بسا که وی و بازماندگانش به خاموشان تاریخ پیوسته بودند. دوران تحرک شیخ جنید با رقابت دولت‌های محلی منطقه و چشم داشت عثمانیان که بیشتر به سمت غرب توجه داشتند، مصادف بود. سیاست کلی حاکمان منطقه همانند گذشته استفاده از شعارهای مذهبی و غلبه بر کافران برای دستیابی اهداف توسعه طلبی خود بوده است. یکی از مراکز و بازارگرمی این عقاید ناحیه دیاربکر است که در سال 711 ه.ق اورخان بیگ فرزند عثمان با نیت جنگ با کفار شهر بورسا را که مسیحی نشین بودند تصرف می‌کند که در نهایت منجر به تشکیل دولت عثمانی گردید. شیخ جنید نیز بعد از بروز اختلاف رهبری در بازماندگان شیخ صفی با کوله باری از عقاید سیاسی و مذهبی افراطی به دربار اوزون حسن آق قویونلو راه می‌یابد. اوزون حسن به دلیل تقویت حکومت خود در مقابل عثمانیان و قرا قویونلوها پیمان مودّت می‌بندد و حتی خواهر خود به نام خدیجه بیگم را به ازدواج وی درمی‌آورد. شیخ جنید پس از این پیمان‌های پر اهمیت بخشی از آرمان‌های خود را در هماهنگی با عقاید برخی رهبران نهضت بکتاشیه می‌یابد و همچنین رهبری معنوی و نظامی خود را تحکیم می‌بخشد. جنید مدت هشت سال در آناتولی بود و لقب شیخ‌المشایخ برخود نهاد که به معنای داعیه‌ی رهبری دینی و سیاسی بود. پس از این اتحاد سیاسی اوزون حسن که از نفوذ معنوی شیخ حیدر بیمناک شده بود و همچنین وی را متحدی مفید در برابر قراقویونلوها می‌دانست برای مقابله با آن‌ها تشویق کرد. شیخ حیدر در طی همین رقابت‌ها در نبردی کشته شد و سپس بازماندگانش برای کسب موقعیت و تثبیت جایگاه خود با ترویج عقاید افراطی که در مذهب جایگاهی نداشت به خونخواهی او توسل جستند. بنابراین نهضت شیعی صفویان جایگاهی فراتر از سرزمین ایران دارد و هدف اولیه آنان انسجام و وحدت ایران نبوده است و بعد از تصرف سرزمین‌های قرا و آق قویونلوها است که متصرفات خود را با شعار مذهبی گسترش می‌دهند. درباره اختلافات مذهبی و رقابت دولت صفوی با عثمانیان در مناسبت‌های مختلف اشاره شده است، اما تشدید این اختلافات تا چه اندازه متأثر از نفوذ اروپائیان و به خصوص در تشکیل حکومت صفویان بوده تا حدودی در پرده‌ی ابهام می‌باشد. آن چه که مسلم است تشکیل دولت عثمانی در جریان گسترش خود به چنان قدرت مهمی تبدیل شد که وحشت در اروپائیان ایجاد کرد و برای کاهش آن متوسل به هر نیرویی بودند. اروپائیان گذشته از توسعه ارضی عثمانیان، آن‌ها را همانند سدی در برابر تجارت و ارتباط خود با مشرق زمین رؤیایی نگاه می‌کردند و در جهت تضعیف آن‌ها از هیچ کوششی ابا نداشتند. برای آشنایی با تلاش و نوع نگرش اروپائیان با مشرق زمین که دارای ابعاد بسیار وسیعی می‌باشد نکاتی به اختصار از اوایل دولت صفوی اشاره می‌گردد. پس از استیلای مغولان بر ایران، این سرزمین با امپراتوری بیزانس همسایه شد و روابط ایران با اروپائیان آسان گردید. گذشته از امپراتوران مسیحی اروپا، کلیسای کاتولیک همچنان دشمنی خود را بر علیه مسلمانان حفظ کرده بودند. در سال 763 ه.ق با فتح ادرنه به دست مراد اول مقدمه‌ی ظهور امپراتوری عظیم عثمانی فراهم شد. زمانی که جهان مسیحیت در معرض خطر نابودی قرار گرفته بود فردی به نام تیمور در آسیا ظاهر شد و پس از تسخیر نواحی وسیع در سال 802 ه.ق در آنکارا با بایزید عثمانی روبرو شد و او را اسیر کرد و آرامشی موقت در اروپا به وجود آورد. پس از حدود نیم قرن که از زوال تیمور و بازماندگانش گذشت بار دیگر عثمانیان قدرت یافتند. در سال 857 ه.ق سلطان محمد فاتح قسطنطنیه را تصرف کرد و امپراتوری روم شرقی را منقرض ساخت و مجدداً دول اروپایی متوجه خطر بزرگ شدند، البته متصرفات عثمانیان در شرق نیز ادامه داشت و ایران مورد تهدید قرار گرفته بود و چه بسا که اگر این اقدام شاه اسماعیل صفوی نمی‌بود ایران نیز بخش از ضمیمه‌ی امپراتوری عثمانی شده بود. در چنین اوضاع اجتماعی مؤسسان نخستین دولت صفوی که فعالیت آنان بیشتر جنبه سیاسی داشت به طور زیرکانه از دین و علاقه‌ی مردم ایران به خاندان پیامبر و اهل بیت استفاده کردند و از حمایت شیعیان آناتولی و اوزون حسن آق قویونلو که با امپراتوری عثمانی مخالف بودند، برخوردار شدند.

در مورد حمایت و دخالت اروپائیان از بانیان حکومت صفوی که بیشتر امپراتوری بیزانس مطرح می‌باشد اطلاعات موثق نمی‌توان ابراز داشت. ارتباط سفیران ونیز با اوزون حسن تنها به خاطر تحریک وی در جنگ با عثمانیان بوده است و در این رابطه از عامل نفوذی خود دسپینا خاتون حداکثر استفاده را بردند. در این نکته که اروپائیان خواهان تضعیف امپراتوری عثمانی بوده‌اند شکی نیست و در طول قرن‌ها ادامه داشته است. بر اساس روایات موجود دو مسیر متفاوت در ارتباط و اتصال مأموران مسیحی با بانیان دولت صفوی می‌توان تصور کرد که بعد از تشکیل حکومت صفوی شکل آشکار یافته است. اغلب مأموران در ظاهر سفیر، بازرگان و تبلیغ کنندگان مذهبی وظیفه خود را انجام داده و براساس حوزه‌ی فعالیت و بینش فکری خود اطلاعاتی جامع از وضعیت اجتماعی و سیاسی و طبیعی ایران گزارش داده‌اند. روابط در زمان اوزون حسن یکی از طریق خانواده و دیگری نقش مستقیم مبلغان مسیحی در هدایت و کنترل حوادث سیاسی منطقه می‌باشد. ریشه‌ی عقاید صفویان از تداوم افکار شیخ صفوی و سپس از نهضت‌های دیاربکر تکامل یافته است و به احتمال قوی نقش اروپائیان را از زاویه‌ی حمایت حوادث پشت پرده در رفتار شاه اسماعیل اول و نیاکان او باید نگریست. ظهور و بروز نیاکان شاه اسماعیل اول در صحنه‌ی سیاسی به دنبال تحکیم روابط با خانواده اوزون حسن بوده است که با فراز و فرودهای خود منجر به استقرار شاه اسماعیل اول و تشکیل حکومت می‌گردد. اوزون حسن برای تقویت خود در جهت مقابله با سلطان عثمانی به خانواده شیخ صفی‌الدین اردبیلی نزدیک شد و با شیخ جنید پیمان دوستی بست و برای تحکیم روابط خواهر خود خدیجه بیگم را به ازدواج او درآورد. بعد از کشته شدن شیخ جنید، شیخ حیدر که پدر شاه اسماعیل اول است با دختر کاترینا یا دسپینا خاتون دختر پادشاه طرابوزان ازدواج می‌کند. کاترینا دختر حاکم طرابوزان یونان به نام کالویوآنس است که به منظور یارگیری در مقابل عثمانیان با پیشنهاد ازدواج اوزون حسن با وی موافقت می‌کند. در پایبندی و تعصب کاترینا نسبت به مذهب مسیحی شکی نیست و با سیاست مذهبی اوزون حسن هیچ منافاتی نداشت. کاترینا حتی نام مسلمانان را برای فرزندان خود انتخاب نکرد و به طور طبیعی اولین دخترش مارتا نیز با همان اندیشه و عقاید رشد یافته است. دسپینا در دربار اوزون حسن نقش فعال داشته و بر اساس روایت در ترغیب شوهر در جنگ با عثمانیان دخالت مستقیم دارد تا بلکه بتواند کمکی به هم کیشان خود انجام داده باشد و این اقدام اوزون حسن باعث محبوبیت وی در میان دولت‌های مسیحی اروپا و به خصوص دولت ونیز به دلیل روابط تجاری‌اش با شرق می‌گردد. درباره تعصب مذهبی مارتا نسبت به مسیحیت ابهامات تاریخی وجود دارد و یا به عمد مورخان صفوی این مطلب را به حاشیه رانده‌اند تا خللی بر تبلیغات شیعی آن‌ها وارد نگردد. روایتی است که مارتا به پسرش اسماعیل سفارش می‌کند تا نسبت به سنیان بی‌رحمی و قساوت زیاد نشان دهد که یکی از علل آن می‌تواند ناشی از رفتار این فرقه با شوهر و خانواده‌اش بوده باشد.

با تأسیس حکومت صفویان در ایران منافع زیاد نصیب اروپائیان گردید، زیرا ادامه جنگ میان شیعه و سنی می‌توانست بخشی از فشار عثمانیان را بر اروپا کاهش دهد. این برخورد اروپائیان تا بعد از حکومت صفوی تا به امروز نیز ادامه یافته است و با اعزام هیأت‌های سیاسی مذهبی و تجاری و با وعده‌های توخالی به شاهان صفوی و بقیه تکمیل شده است. اگر استثنایی در زمان شاه عباس اول برای اخراج پرتغالی‌ها وجود دارد نماینده انگلیس مورد بازخواست و اعتراض قرار می‌گیرد. اروپائیان هیچ گاه حاضر نبودند برای تحت فشار قراردادن عثمانیان شاهد یک ایران قوی باشند زیرا در این صورت ایران درآینده به یک قدرت منطقه‌ای تبدیل می‌شد و منافع آنان و به خصوص انگلیسی‌ها را در هند به خطر می‌انداخت. اروپائیان قبل از تشکیل دولت صفوی و با دورزدن دماغه امید نیک و راهیابی به شرق نویدی تازه برای تجارت و کسب سود یافتند و از این‌رو گزارش سفرا و سیاحان به عنوان موضوعی پرجاذبه در غرب برجسته گردید. ادبیات سفرنامه‌ای غربیان بسیار گسترده است و تنها مقطع زمانی ایام ظهور صفویان مورد توجه این بحث می‌باشد. سفرنامه ونیزیانی که در این ایام به دربار اوزون حسن آمده‌اند مملو از شرح مسافرت آنان است و کمتر به هدف اصلی که تحریک جنگ با عثمانیان می‌باشد اشاره کرده‌اند. علت این امر می‌تواند ناشی از نوع مأموریت آن‌ها باشد چنان که جوزافا بارباریا در مقدمه سفرنامه خود می‌نویسد: «کسانی که حق امر و نهی بر من دارند مرا بر آن داشته‌اند که آن چه دیده و شنیده‌ام، بنویسم»[1]

دستیابی به این اهداف بعد از تشکیل دولت صفوی نیز ادامه داشته است چنان که وینچنتو دالساندری بعد از تشکیل دولت صفوی و در زمان شاه تهماسب اول بسیار کوشید که نظر شاه را نسبت به جنگ با عثمانیان برانگیزد و موفق به این امر نشد. در مورد ارتباط سفرای ونیز و دیدار آن‌ها با اوزون حسن چیزی فراتر از مطالب ذکر شده وجود ندارد و برای آشنایی بیشتر با اوضاع دربار حاکم آق قویونلو و نقش و تعصب مذهبی دسپینا خاتون به دیدگاه چارلز گری مترجم انگلیسی سفرنامه کاترینو زنو اشاره می‌گردد. «سلسله‌ای که اوزون حسن بنیان نهاد بایندریه خوانده شده است. کار این دودمان از زمان تیمور گورکان بالا گرفت و تیمور به آنان در ارمنستان و بین‌النهرین اقطاعاتی داد. حسن پس از شکست دادن رقیبش به جنگ سلطان ابوسعید رفت و به سبب کاردانی و مهارت در جنگ ایلاتی و غارتگری بر او ظفر یافت، وی را اسیر کرد و بر قسمت اعظم قلمرو خاندان تیموری دست یافت. ملکم می‌گوید اوزون حسن پس از آن که خویشتن را بر ایران فرمانروا کرد لشکر به جانب عثمانی کشید اما نبوغ و برتری امپراتوری عثمانی، سلطان محمد دوم، ستاره بختش را سیاه کرد و از او به سختی شکست یافت و نقشه‌های جاه طلبانه‌اش نقش بر آب شد. وی بعد از یازده سال سلطنت در هفتاد سالگی درگذشت. همه‌ی مؤلفان در دلاوری و خردمندی این شهریار همداستانند. یکی از سفیران اروپایی مقیم دربار او می‌گوید که او مردی لاغر و بلند قامت و سخت گشاده‌رو بود. لشکرش بالغ بر پنجاه هزار سوار بود و قسمت اعظم اسب‌های آنان از یک نژاد بودند. سپس ملکم می‌گوید این سفیران را جمهوری ونیز نزد اوزون حسن فرستاده بود تا از او بر علیه عثمانیان یاوری جوید. پیش از آمدن این سفیر، اوزون حسن که در آن هنگام فرمانروای دیاربکر بود با عثمانیان درآویخته و بر عهده گرفته بود که از کالویوحنا و از افراد خاندان نجیب کُمننی- یکی از آخرین امپراتوران طرابوزان- در مقابل سلطان محمد دوم دفاع کند. ازدواج اوزون حسن با دسپینا شاهزاده خانم زیبا و دختر کالویوحنا باعث تحکیم رشته‌ی این اتحاد و موجب خویشاوندی اوزون حسن با بعضی از خاندان‌های شاهزادگان ونیز شد. از این رو راه برای فرستادن سفیر به درگاه وی هموار گشت. ونیزی‌ها سخت چشم امید به طبع سرکش و جاه‌طلبی اوزون حسن دوخته بودند. البته نومید نشدند، زیرا اندک ترغیبی کافی بود که این سربازی را که تا آن زمان شکست نیافته بود به جنگ با دشمن موروثی برانگیزند. اوضاع پرهرج و مرج و رقابت رؤسای طوایف و قبایلی که برای به دست آوردن قدرت با هم کشمکش داشتند ایران را ضعیف و ناتوان کرده و فرّ و شکوه باستانیش را تحت‌الشعاع روشنایی پرفروغ رقیبش دولت عثمانی قرار داده بود. اما نفرت دیرینه همچنان بر جای بود و ایرانیان می‌خواستند که با اراده، اگر نه با نیروی خویش با قدرت عثمانیان بستیزند. ونیزی‌ها بر آن شدند که سفیری به دربار اوزون حسن بفرستند اما مشکل گسیل کردن فرستاده همچنان برجای بود. وظیفه‌ی رسولی که می‌بایست از ونیز به ایران برود پر مخاطره بود، زیرا آفت و بلای ترکان از شش جهت وی را در میان می‌گرفت. خواهر ملکه‌ی دسپینا به نکاح نیکولو کرسپو دوک فرمانروای آرشیپل درآمده بود و به نوبه خود هر چهار دختر او با چهار تن از شاهزادگان بازرگان‌پیشه‌ی ونیزی ازدواج کرده بودند که یکی از ایشان مستر کاترینو زنو بود. مردی دلیر و با استعداد. این مرد در میان اکفا و اقران خود بیش از همه در تعهد رسالت شریف، اما پرمخاطره لایق و شایسته می‌نمود. وطن پرستی زنو او را بر آن داشت که مخاطراتی را که پیش از رسیدن به مقصد و هنگام عبور از ممالک دشمن و نواحی نا شناخته در کمین او بودند نادیده بینگارد. عاقبت سلامت به حضور پادشاه ایران رسید و به این سان مزد شهامت خود را گرفت اگرچه هنگام سفر در قره‌مان با موانع و مشکلاتی عظیم مواجه شده بود.

شهریار ایران به خوبی از زنو پذیرایی کرد. خاله‌ی زنو ملکه دسپینا سخنان و دلایل او را تأیید نمود و سرانجام زنو موفق شد که اوزون حسن را به جنگ با عثمانیان برانگیزد. در سال 1472م (876/877ه.ق) ایرانیان به قلمرو عثمانیان تاختند و آن را به باد ویرانی و غارت گرفتند، اما قسمتی از سپاهیان فراری عثمانی که تحت فرماندهی مصطفی فرزند دوم سلطان محمد دوم بودند بخشی از لشکر ایران را که زیر فرمان یکی از سرداران اوزون حسن بود شکست دادند. سال بعد خلیفه‌ی عثمانی با لشکری جرّار به ایران حمله برد، اما هنگامی که می‌کوشید در مطلیه از رود فرات بگذرد با مقاومت سخت مدافعان رویاروی شد و ناگزیر عقب نشینی کرد. با این همه اوزون حسن به دنبال این کامیابی بی پروا به تعقیب دشمن پرداخت و در تابده از ترکان به سختی شکست یافت. پس اوزون حسن کاترینو زنو را به سفارت نزد شاهان مسیحی و از جمله پادشاهان لهستان و مجارستان فرستاد و خواست تا آنان را به پیکار با عثمانیان برانگیزد. سپس جوزافا باربارو و آمبروزیو کنتارینی به جانشینی زنو تعیین و به دربار ایران گسیل شدند اما نتوانستند با هیچ دلیل و برهان شاه ایران را به جنگ با عثمانیان وادار کنند.

مأموریت کاترینو از جانب دولت ونیز آن بود که پیشنهاد کند که ما حاضریم یکصد کشتی مسلح کوتاه و بسیاری کشتی‌های بزرگ و کوچک دیگر را مسلح کنیم و با آن‌ها به امپراتوری عثمانی حمله بریم مشروط بر آن که او نیز از راه خشکی با همه‌ی نیروهای خود به عثمانیان بتازد. کاترینو چون به دربار اوزون حسن فرود آمد با شادمانی و احترام فراوان پذیرفته شد.، زیرا سفیر جمهوری مهم و مقتدری چون ونیز دوست و هم‌پیمان ایران بود. آن گاه پس از ملاقات شاه اجازه خواست که دسپینا خاتون را ملاقات کند. با این کار موافقت نشد زیرا مطابق مرسوم چنین اجازه‌ای به هیچ یک از ایرانیان داده نمی‌شد، چه در میان آنان رسم و عادت بر این است که بانوان را کسی نبیند و اگر دیده شوند این بدان ماند که در میان ما کسی زنا کرده باشد. از این رو هنگامی که زنان ایرانی در شهر و دژ گردش می‌کنند یا بر اسب سوار می‌شوند و در سلک ملازمان شاه با شوهران خود به جنگ می‌روند روی خود را با توری که از موی اسب بافته‌اند، می‌پوشانند و این تور چنان ضخیم است که از میان آن به آسانی می‌توانند دیگران را ببینند اما رویشان را کسی نمی‌بیند. با این همه با اجازه‌ی مخصوص شاه توانست دسپینا خاتون را به نام جمهوری ونیز ملاقات کند. پس همین که به حضور شاهبانو بار یافت و این از حال آن آگاه شد خواهرزاده و خویشاوند خود را به لطف فراوان پذیرفت. او را خوشامد گفت و با اصرار بسیار پرسید که آیا دیگر خواهرزادگانش زنده‌اند یا نه و احوالشان چگونه است؟ کاترینو با مسرّت فراوان پاسخ گفت و به تمام پرسش‌هایش جواب‌های رضایت بخش داد. پس از آن چون خواست به مقرّ خود باز گردد خاتون اجازه نداد و او را در کاخ خود نگه داشت و دستگاه جداگانه‌ای برای اقامت او و همراهانش معین کرد. هر روز از مطبخ شاهی طعام مخصوصی که برای اعلیحضرتین تهیه می‌کردند، می‌فرستاد و این کار از جانب شاه ایران نشانه‌ی ادای احترام فراوان است. سپس چون خاتون دلیل خاص آمدن کاترینو را شنید وعده داد که همه‌ی نفوذ خود را در این راه به کار برد و مراتب دوستی خود را به جمهوری معظم ما اعلام فرمود. در واقع این ملکه کاترینو را وسیله‌ای ساخت تا اوزون حسن را به جنگ با عثمانیان برانگیزد. این نیز انکار نکردنی است که چون کاترینو با دسپینا خویشاوندی داشت چنان مورد مرحمت و محرم اسرار اوزون حسن شد که حتی هر وقت و هر ساعت که می‌خواست به اندرونی شاه و ملکه رفت و آمد می‌کرد. از همه مهمتر آن که حتی هنگامی که اعلیحضرتین در بستر خفته بودند. می‌پندارم که هیچ پادشاه مسلمان یا مسیحی حتی به نزدیکترین بستگان خود چنین اجازه‌ای نداده باشد. این دسپینا مؤمن‌ترین زن روزگار بود و پیوسته نصرانی نیک اعتقادی به شمار می‌رفت و هر روز رسماً مراسم عشای ربانی را به آیین کلیسای یونان برپا می‌کرد و خود با اخلاصی فراوان در آن شرکت می‌جست. شوهرش نیز با آن که مذهبی دیگر داشت و دشمن کیش همسر بود، هرگز سخنی در این باره به او نگفت و وی را به ترک کیش خویش نخواند. به راستی مایه‌ی شگفتی است که چگونه این با آن سازگاری نموده و چگونه آن همه عشق و محبت در میان ایشان برقرار بوده است. کاترینو نیز پس از دیدار این پاک‌زن مسیحی وی را برانگیخت تا شوهر خود را به جنگی پی‌گیر با عثمانیان تشجیع کند، زیرا آنان دشمن سرسخت همه‌ی مسیحیان و به خصوص با او و نژادش مخالف بودند و از این رو پدرش را کشته و دستگاه سلطنتش را برچیده بودند. بدین دلیل خاتون چندان گفت و کرد تا شوی را برانگیخت که او که طبعاً مایل به خونخواری عثمانی بود به خط خود به پادشاه گورگورا یعنی فرمانروای گرجستان نوشت که جنگ را در آن سامان با عثمانیان آغاز کند و دسپینا هنگامی که شوهرش طرح این جنگ را درمی‌انداخت و سپاه گرد می‌کرد به شتاب کشیشی را که همراه کاترینو بود به ونیز فرستاد با نامه‌هایی به خط خود به عنوان دولت قوی شوکت ونیز و همه‌ی خویشاوندان خود.»[2]

همه مورخان اوزون حسن را فرمانروایی مقتدر معرفی کرده‌اند و مرزهای حکومت او از شمال تا جنوب ایران گسترده بود. بعد از مرگ وی حکومت آق قویونلوها بر اثر اختلاف فرزندان دچار پراکندگی گردید که از میان آن حکومت صفوی سربرآورد. در تضعیف آق قویونلوها عوامل متعددی دخالت داشته است، ولی نقش دسپینا خاتون را نمی‌توان نادیده گرفت. این زن قبل از فوت شوهر از وی جدا می‌شود و با دو دختر خود تا پایان عمر زندگی می‌کند و تنها پسرش نیز به وسیله فرزندان دیگر اوزون حسن کشته می‌شود. جوان ماریا آنجوللو در سفرنامه خود دسپینا را این گونه معرفی می‌کند:«اوزون حسن نیرومندترین پادشاه تبریز و ایران چندین زن به همسری برگزیده بود. از جمله‌ی آن‌ها یکی به نام دسپینا خاتون که دختر پادشاه طرابوزان به نام کالویوحنا که از قدرت سلطان عثمانی مراد دوم هراسان بود و می‌خواست با بستگی به حسن بیگ خود را در روز مبادا پشت گرم کند. از این رو دخترش را به عقد حسن بیگ درآورد به شرط آن که نصارا باقی بماند و کشیشانی برای اجرای مراسم مذهبی به خدمت او بگمارد. حسن بیگ از این زن دارای یک پسر و سه دختر شد. از این دختران نام نخستین مارتا بود که همسر شیخ حیدر شد، پدر اسماعیل صفوی. دو دختر دیگر نزد مادر خود ماندند و پس از چندی بر آن شدند که از شوهر جدا شده کنج عزلت گزینند. اوزون حسن درآمدی هنگفت برایشان مقرر فرمود و خرپرت (Kharput) را که در مرز دیاربکر است نشستنگاه آن‌ها کرد. آن بانو در این جا روزگاری دراز به سر برد و با دو دخترش به آیین نصارا زیست و پس از مرگ در شهر «آمد» در کلیسای سن جورجو به خاک سپرده شد و حتی تا امروز مزارش در آن سامان باقی است. پسر او یعقوب (نام این پسر مقصود بیگ بود نه یعقوب. مترجم) یا جووی بیگ نزد پدرش حسن بیگ ماند و چون بیست سالی از عمرش گذشت در همان شبی که پدرش مرد، به دست سه برادر دیگر حسن بیگ که از زنی دیگر بودند خفه شد. خواهرانش یکی به نام الیل و دیگری به اسم ازیل چون از مرگ برادر آگاه شدند آهنگ گریز کردند و پس از بستن بار سفر به حلب و از آن جا به دمشق رفتند. هموطنان ما غالباً ایشان را در آن جا دیده‌اند. هنوز یکی از دختران زنده است.»[3]


 



[1] - سفرنامه‌های ونیزیان در ایران، ترجمه دکتر منوچهر امیری، چاپ دوم 1381، انتشارات خوارزمی، ص 22

[2] - همان، صص 201 تا 203 و 229

 

[3] - همان، ص 291 

4- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 379

معرفی کوتاه از دسپینا خاتون یا کورا کاترینا

دسپینا خاتون (کورا کاترینا)

اوزون حسن فرمانروای مقتدر آق قویونلو از وجود زنان برای مأموریت‌های سیاسی استفاده می‌کرد چنان که چندین بار سارا خاتون مادرش را برای مذاکره با عثمانی‌ها به دربار سلطان محمد فرستاده بود. یکی دیگر از همسران وی، سلجوق شاه بیگم می‌باشد که نقش فعالی در امور سیاسی داشت و چه در دوره فرمانروایی شوهرش و چه در دوره فرمانروایی پسرش سلطان یعقوب در امور مملکتی نفوذی تام داشت و از اعتبار بسیاری برخوردار بود. ازدواج خواهر حاکم آق قویونلو با سلطان حیدر و سپس ازدواج اوزون حسن با دسپینا خاتون نیز در تدوام همین اهداف سیاسی انجام گرفته است. نام دسپینا خاتون تنها در ارتباط با حاکم آق قویونلو نیست و نقش مارتا همسر سلطان حیدر و مادر شاه اسماعیل اول صفوی از جایگاه خاص برخوردار است.

«دسپینا خاتون دختر کالویوآنس (پسر الکسیس) سلطان طرابوزان بود. در آن عهد در سراسر مشرق زمین چنین اعتقاد داشتند که او از نظر زیبایی بر همه افراد خاندان خود برتری دارد. آوازه‌ی این زیبایی در آن هنگام به دربار ترکمن «آمِد» رسیده و سراسر ایران را نیز فرا گرفته بود. کالویوآنس که در برابر خطر عثمانی که هر لحظه شدیدتر و تهدید آمیزتر می‌شد به دنبال متحدی بود تا در برابر این قدرت ایستادگی کند سفیری به دربار اوزون حسن برای مذاکره فرستاد. وقتی سفیر سلطان طرابوزان در دیاربکر مذاکره خود را آغاز کرد اوزون حسن این شاهزاده خانم را به زنی خواست و ایالت آناتولی کاپادوکیه را به عنوان جهیزیه مطالبه نمود. در عوض متعهد شد که برای دفع حملات احتمالی عثمانی‌ها نه تنها لشکر بفرستد، بلکه از بذل و حتی جان خود در دفاع ترابوزان دریغ نورزد. سفیر با این پاسخ به حضور کالویوآنس باز گشت. کالویوآنس چون دید که به تنهایی قادر به درآویختن با سلطان محمد فاتح نیست پیشنهادهای این امیر ترکمن را پذیرفت، ولی این حق را نیز برای خود محفوظ داشت که کاترینا بتواند در دربار مسلمان آمِد همچنان مسیحی بماند و به آداب آن دین عمل کند و همچنین مجاز باشد که جمعی از کشیشان، راهبان و ندیمان هم کیش خود را به بین‌النهرین ببرد. اوزون حسن با این پیشنهادها ابراز موافقت کرد و قرارداد در سال 3-862 ه.ق به طور رسمی منعقد گردید.

چون کالویوآنس در همان سال مرد برادر او داوید کومننوس، کاترینا را درست بعد از مرگ پدرش به دربار دیاربکر فرستاد و او که از این پس به لقب یونانی – ترکی‌اش یعنی دسپینا خاتون شهرت بیشتری پیدا کرد در آن دیار سهمی اساسی به عهده گرفت. در سرحد دولت ترابوزان جمع زیادی از شاهزادگان و نجیب زادگان ترکمن به فرمان اوزون حسن به استقبال شاهزاده خانم رفتند. وی نیز تعداد بسیاری از دختران باکره و نجیب‌زادگان یونانی را در التزام رکاب خود آورده بود که همواره در معیت او باقی ماندند. به خصوص او بسیاری از راهبان و روحانیون را با خود همراه داشت تا بتواند در آمِد به صورتی صحیح به عبادت‌های مرسوم در دین مسیح عمل کند زیرا همچنان که کاترینو زنو سفیر ونیز اظهار می‌کند او یک مسیحی متدین و مؤمن بود که هرگز از شرکت در مراسم عشای ربانی غافل نمی‌شد. کاترینو زنو که برای ایجاد روابط بین جمهوری ونیز و اوزون حسن راهی دربار او شده بود و ضمناً با دسپینا خاتون خویشاوندی داشت (خواهرزاده دسپینا بود) در همین احوال به حضور حسن بیک رسید و توانست با دسپینا ملاقات نماید. دسپینا به او وعده داد که همه‌ی نفوذ خود را در این راه به کار برد و مراتب دوستی خود را به جمهوری ونیز اعلام کرد. در واقع کاترینو زنو، ملکه را وسیله‌ای ساخت تا اوزون حسن را به جنگ با ترکان برانگیزد. کاترینو زنو پس از دیدار با دسپینا خاتون، وی را برانگیخت تا شوهر خود را به جنگی پیگیر با ترکان عثمانی تشجیع کند. زیرا آنان دشمن سرسخت همه‌ی مسیحیان و به خصوص با او و نژادش مخالف بودند. خاتون چندان تلاش کرد تا شوهر را برانگیخت و او به خط خود به فرمانروای گرجستان نوشت که جنگ را در آن سامان با ترکان آغاز کند. دسپینا هنگامی که شوهرش طرح جنگ در می‌انداخت و سپاه گرد می‌کرد به شتاب کشیشی را که همراه کاترینو بود به ونیز فرستاد با نامه‌هایی به خط خود به عنوان دولت قوی شوکت ونیز و همه‌ی خویشاوندان خود. هنوز جشن‌ها و سور و سرورهای مربوط به این ازدواج در آمِد درست به پایان نرسیده بود که نتایج اتفاق آق قویونلو با ترابوزان آشکار شد و اوزون حسن که تا آن زمان در کار سیاست‌های بزرگ جهانی دخالتی نداشت پایش به روابط دیپلماتیک پیچیده‌ی بین شرق و غرب کشیده شد.

دسپینا خاتون، اوزون حسن را در کمک به هموطنان خود و نبرد با عثمانی‌ها ترغیب می‌کرد. سرانجام اوزون حسن در اتحاد مثلث بین‌النهرین – گرجستان- ترابوزان وارد نبرد با سلطان محمد فاتح شد که در جنگ ترکان شکست خورد و متحد او داوید نیز در سال 6- 865 ترابوزان را تسلیم عثمانیان نمود. دسپینا خاتون در سال‌های بعد سه دختر برای شوهرش به دنیا آورد که یکی از آن‌ها به نام مارتا بعدها با شیخ حیدر ازدواج کرد و مادر شاه اسماعیل بنیان گذار سلسله صفویه شد. دسپینا دارای پسری نیز گردید که در سال 882 ه.ق به دست یکی از برادران ناتنی خود کشته شد. دو دختر دیگر اوزون حسن و دسپینا خاتون با مادر خود زندگی می‌کردند و از نیروی عظیم برخوردار بودند و پس از مرگ مادر همچنان در دیاربکر می‌زیستند. دسپینا خاتون بعدها از شوهر خود جدا شد و کنج عزلت گزید. اوزون حسن درآمدی هنگفت برایش مقرر نمود و خرپوت را که در مرز سرزمین دیاربکر است اقامتگاه وی کرد. دسپینا در آن جا روزگاری دراز به سر برد و با دو دخترش که نزد او بودند به آیین نصارا زیست و پس از مرگ در شهر آمِد ایتخت دیاربکر در کلیسای سن جورجو با جرجیس پاک به خاک سپرده شد. در سال 912 یک بازرگان ونیزی که از قبر او بازدید کرده درباره‌اش نوشته که زیر طاقی نزدیک در کلیسا قرار دارد و بنایی بدون زر و زیور از خشت خام مشخص آن است.»[1]


 



[1] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 227 تا 230

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 377

نقش زنان صفوی در امور سیاسی

نقش زنان صفوی در امور سیاسی و شفاعت دیگران

«گاهی وجود یک زن به صورت عاملی در ایجاد یک رابطه طولانی مؤثر می‌افتد. از آن جمله می‌توان به خانزاده عایشه خانم خواهر ظهیرالدین محمد بابر اشاره کرد که موجد روابط دیرپایی میان صفویه و تیموریان ماوراء‌النهر (گورکانیان بعدی هندی) گردید. بابر که مرکز حکومتش فرغانه بود، سمرقند را نیز به تصرف درآورد اما شیبک خان ازبک به زودی این شهر را از دست او گرفت. (906 ق) بابر به حصار شادمان گریخت. ازبکان در این محل او را محاصره کردند و شیبک خان به بابر پیغام داد که اگر همشیره‌ی خود خانزاده عایشه خانم را به او بدهد آزاد خواهد شد. بابر به ناچار این پیشنهاد را پذیرفت و شیبک خان، خانزاده عایشه خانم را به عقد ازدواج خود درآورد. حاصل این ازدواج پسری به نام خرمشاه سلطان بود. این پسر در هفت سالگی درگذشت و شیبک خان که نگران ترتیب توطئه‌ای از سوی بابر و خواهر او خانزاده عایشه خانم بود این زن را طلاق داد و خانزاده عایشه خانم به عقد ازدواج سید هادی اتائبی درآمد. پس از آن که شاه اسماعیل در جنگ مرو (916 ق) ازبکان را شکست داد و شیبک خان و سید هادی اتائبی در میدان جنگ کشته شدند خانزاده عایشه خانم آزاد شد و شاه اسماعیل او را به نزد برادرش بابر فرستاد. این اقدام شاه اسماعیل موجب اتحاد انگیزه در بابر به منظور برقراری روابط با شاه اسماعیل و تقاضای کمک نظامی از او شد. شاه اسماعیل نیز موافقت کرد که آن چه بابر از ممالک ماوراءالنهر مسخر نماید از آن او باشد. پس از آن شاه اسماعیل گروهی از قزلباش‌ها را به کمک بابر فرستاد. بابر توانست دوباره بر سمرقند بماند و تصمیم به فتح ممالک هند گرفت و در نهایت در سال 932 قمری در جنگ بانی پت (واقع در پنجاب شرقی) سلطان ابراهیم لودی را درهم شکست و سلسله گورکانیان هند را تأسیس کرد.

گاهی زنان به طور غیر رسمی (به عنوان واسطه) مأموریت‌های سیاسی نیز پیدا می‌کردند. مثلاً شاه عباس اول در 1006 قمری سفیری به نام قره خان را به دربار عثمانی فرستاد که چند تن از بانوان دربار صفوی نیز در میان هیأت قراخان بودند و هدف آن‌ها بازگرداندن دختر حیدر میرزا به ایران بود. بانوان مزبور طی تشریفات مجللی با مادر سلطان عثمانی (سلطان محمد) ملاقات کردند و توانستند موافقت زمامداران عثمانی را با مراجعت شاهزاده خانم مذکور جلب نمایند. همچنین در 1015 قمری زنی گلچهره نام که از جانب مادر سلطان محمد خان عثمانی نامه‌ای برای زینب بیگم عمّه‌ی شاه عباس آورده بود، به خدمت سلطان صفوی بار یافت. این زن مأموریت داشت زینب بیگم را واسطه ترک خونریزی و جنگ و عقد پیمان صلح میان دو دولت ایران و عثمانی سازد. گلچهره از زنان حرم سیمون خان (سمایون خان) والی گرجستان کارتلی بود. پس از آن که سیمون خان در جنگ با عثمانی اسیر و در شهر استانبول زندانی شد این زن خود را به مادر سلطان محمد عثمانی نزدیک کرد و در زمره ندیمان او جای گرفت. مادر سلطان محمد خان عثمانی از این فرصت استفاده کرد و به گلچهره پیغام داد که حاضر است شوهر او را آزاد سازد مشروط به این که گلچهره به ایران رود و نامه‌ی مادر سلطان محمد خان عثمانی را به زینب بیگم برساند. گلچهره این مأموریت را انجام داد و شاه عباس، گلچهره و همراهان او را به استانبول باز گردانید و مرادآقا از ملازمان خاص عمه‌ی خود را نیز همراه ایشان کرد و در جواب مادر سلطان عثمانی و سیمون خان نوشت که حاضر است با سلطان صلح کند. این گونه وساطت از سوی زنان در میان آق قویونلو نیز مرسوم بود، چنان که سلطان مراد آق قویونلو برای جنگ با شاه اسماعیل اول تصمیم گرفت از حاکم قم مدد بجوید. به همین منظور مادر خود را که دختر شروانشاه بود و گوهر سلطان خانم نام داشت به نزد اسلمس بیگ حاکم شهر قم فرستاد تا او را به اتحاد با سلطان مراد وادار سازد. گوهر سلطان خانم سرانجام موفق شد اسلمس بیگ را به اتحاد با سلطان مراد و جنگ با شاه اسماعیل اول راضی سازد.

زنان گاهی در مقام شفاعت قرار می‌گرفتند و با این کار خود از خونریزی‌های بی‌جا جلوگیری می‌کردند و یا زمینه‌های اجابت درخواست‌های برخی افراد را فراهم می‌آوردند. از جمله این زنان یکی مهین بانو مشهور به سلطانم خانم دختر شاه اسماعیل اول و خواهر تنی شاه تهماسب اول بود. شاه تهماسب بدو محبت تمام داشت و به راهنمایی‌های وی ارج می‌گذاشت. این بانو در سال 925 متولد شد و در سال 969 قمری جهان را بدرود گفت. جنازه او را به فرمان شاه تهماسب به قم بردند و در آن جا دفن کردند. برخی از پادشاهان به او عریضه می‌نوشتند و برخی شفاعت او بهره می‌جستند. مثلاً برهان‌الدین نظام شاه که از سال 914 یا 961 قمری بر بخشی از جزیره دکن حکومت می‌راندو توسط شاه طاهر اسماعیلی به مذهب تشیع گرویده بود عریضه‌ای از طریق همان طاهر شاه به سلطانم نوشته است. مهین بانو سلطانم منت بزرگی بر گردن نصیرالدین محمد همایون پادشاه هند پسر بابر داشت. این حاکم گورکانی هند به دنبال یک سلسله حوادث به شاه تهماسب اول پناهنده شد. شاه تهماسب علی رغم استقبال گرم از همایون پادشاه برخی اوقات قصد آزار و اذیت او را داشت و می‌کوشید به زور پادشاه گورکانی را به پذیرش آیین تشیع وادار سازد اما شفاعت‌های مهین بانو سلطانم باعث شد که شاه تهماسب از آن معامله صرف نظر کند. با همایون پادشاه از در مهربانی درآمد و حدود شش هزار نفر قزلباش را همراه او کرد تا به هندوستان رود و پادشاهی خود را مجدداً به دست آورد. شاه تهماسب چنان بر همایون پادشاه سخت گرفته بود که همایون به تنگ آمد و چیزی نمانده بود که از خیر کمک دربار صفوی درگذرد. اما مهین بانو سلطانم در موقع مناسب یکی از رباعیات همایون پادشاه را که در مدح علی (ع) بود از نظر شاه تهماسب گذراند:

هستیم    ز جان   بنده‌ی اولاد علی       هستیم همیشه شاد  با  یاد   علی

چون سر ولایت از علی ظاهر شد        کردیم همیشه ورد خود ناد علی

شاه تهماسب از شنیدن این رباعی بی نهایت شادمان شد و تصمیم گرفت به همایون پادشاه کمک نماید. گروهی از قزلباش‌ها را به فرماندهی بوداق خان قاجار و به همراهی شاهزاده سلطان مراد میرزا پسرش که از محمد میرزا و اسماعیل میرزا کوچکتر بود به کمک همایون پادشاه فرستاد.

یک مورد از شفاعت زنان که در نگاه اول کم اهمیت جلوه می‌کند اما نتیجه‌ی مهمی دربر داشت شفاعت مادر علیقلی خان شاملو درباره‌ی عباس میرزا (شاه عباس اول) و به تأخیر انداختن قتل او بود. ماجرا از این قرار است که خانی خان مادر علیقلی خان شاملو مدت‌ها در حرمسرای سلطان محمد میرزا به عنوان قابله و دایه‌ی حمزه میرزا برادر عباس میرزا خدمت کرده بود و اکنون در خراسان در خدمت عباس میرزا به سر می‌برد. او به عباس میرزا علاقه‌ی زیادی داشت و شاه عباس نیز به او احترام می‌گذاشت و او را ننه‌ام خطاب می‌کرد. هنگامی که شاه اسماعیل دوم تصمیم به کشتن شاهزادگان صفوی گرفت علیقلی خان شاملو را مأمور کشتن عباس میرزا کرد. علیقلی خان در آغاز رمضان 985 قمری چند روز پیش از مرگ شاه اسماعیل دوم از قزوین به عزم خراسان بیرون آمد و چون میلی به انجام این مأموریت نداشت در رفتن شتاب نمی‌کرد. او در 26 رمضان به خراسان رسید. علیقلی خان که از طرف شاه اسماعیل دوم به مقام خانی و منصب امیرالانرایی خراسان رسیده بود و به افتخار وصلت با خانواده صفوی نایل آمده بود، جز اطاعت فرمان شاه چاره‌ای نداشت. علیقلی خان راز مأموریت خود را با برخی از نردیکان حرم در میان گذاشت. مادرش به بهانه‌ی این که کشتن کودکی از فرزندان پیغمبر در شب بیست و هفتم ماه رمضان شایسته نیست او را در آن شب از اجرای حکم شاه باز داشت. شب و روز دیگر هم شب و روز جمعه بود و کشتن شاهزاده به تأخیر افتاد. روز یکشنبه نیز چون شب و روز عید فطر بود قصد علیقلی خان عملی نشد. روز دوم شوال که علیقلی خان مصمم به مسموم کردن عباس میرزا بود خبر مرگ شاه اسماعیل دوم به هرات رسید و عباس میرزا از مرگ حتمی نجات یافت.

زنان از مشاوران عمده پادشاهان به حساب می‌آمدند. شاه تهماسب اول در مصالح مملکت با زنان مصلحت و مشورت می‌کرد. زینب بیگم دختر شاه تهماسب و عمه شاه عباس اول از مشاوران اصلی شاه عباس بود و در نزد او احترام زیادی داشت. زمانی که بهزاد بیگ وزیر گیلان به اردو احضار شد تا به حساب او رسیدگی شود و خواجه فصیح لاهیجانی مأمور این کار بود، بهزاد بیگ از شاه عباس درخواست کرد در مقابل سه هزار تومان خواجه فصیح را در اختیار او بگذارد و شاه عباس این پیشنهاد را پذیرفت. زمانی که زینب بیگم این خبر را شنید شاه عباس را به جهت این کار ناشایست سرزنش کرد و شاه بی درنگ خواجه فصیح را از دست بهزاد بیگ نجات داد. زمانی که شاه عباس در 1029 قمری در فرح آباد مازندران مریض شد، عده‌ای پنداشتند که شاه مرده است و بیم انقلاب و شورش می‌رفت. به همین سبب به صوابدید زینب بیگم او را در شدت بیماری از حرمسرا بیرون آوردند و در تخت روانی از فرح آباد به فیروز کوه بردند. زینب بیگم شاه عباس را به بزرگترین جنگ‌ها با ترکان عثمانی برانگیخت و با تشویق شاه و مشاورانش  به چنین جنگی بزرگترین شکست‌ها را به سپاهیان دشمن وارد ساخت. شاه عباس در این هنگام به سبب کثرت سپاه دشمن در جنگ مردّد بود و از شکست بیم داشت و می‌خواست به شهر تبریز عقب نشینی کند، اما زینب بیگم به او گفت که باید با ترکان جنگ کند و از زیادی سپاه ایشان نهراسد. چنان که اجدادش شاه اسماعیل اول و شاه تهماسب نیز چنین می‌کردند. زینب بیگم تا آخر عمر شاه عباس از موقعیت عالی برخوردار بود. پس از فوت شاه عباس (1038 قمری) به دلیل ترس از بروز شورش به صلاحدید زینب بیگم خبر آن را از مردم پنهان داشتند. پس از آن که شاه صفی جانشین شاه عباس شد، زینب بیگم ریاست حرم شاه را عهده‌دار گردید. زینب بیگم در ماه صفر سال 1050 درگذشت.

زنان در دوره صفویه در مقام شخصیت‌های نیرومند به حمایت از دیگران می‌پرداختند. مثلاً امیر خان که به حکومت خراسان منصوب شده بود و لـله‌ی تهماسب میرزا سر شاه اسماعیل اول به حساب می‌آمد، وزیر خراسان میر محمد (غیاث‌الدین) را بیگناه کشت و از سوی شاه اسماعیل به تبریز احضار شد. در این هنگام تاجلو خانم به حمایت از امیر خان اقدام کرد. هنگامی که قاضی جهان در 931 قمری به عنوان عامل شورش از سوی منتشا سلطان اسیر شده بود، حمایت تاجلو خانم او را از مرگ نجات داد. زمانی که میان امرای تکلو و استاجلو اختلاف افتاده بود، چوهه سلطان تکلو دریافت که شاه تهماسب به سوی استاجلوها تمایل دارد. بنابراین به تاجلو خانم متوسل شد و حمایت او از چوهه سلطان موجب مشکلات استاجلوها گردید.

مریم بیگم دختر شاه عباس دوم و عمّه شاه سلطان حسین نیز به طرفداری از این برادرزاده‌ی خود برخاست. او قبل از هر کس متوجه مرگ شاه سلیمان شد و این خبر را به بزرگان متنفّذ دربار داد و بی تردید در کسب موافقت آن‌ها به نفع شاه سلطان حسین با مشکلاتی نیز مواجه شد. شاه سلطان حسین پس از جلوس بر تخت سلطنت تحت تأثیر شیخ‌الاسلام باده گساری و شرابخواری را ممنوع ساخت. اهالی حرم و خواجگان و خواتین در برابر این اقدام به مریم بیگم متوسل شدند. مریم بیگم که خود باده گساری قهار بود تصمیم گرفت شاه را به لغو این فرمان وادارد. مخالفان، مریم بیگم را تشویق کردند که تظاهر به بیماری کند. پزشکان که تطمیع شده بودند تجویز کردند که دوای درد مریم بیگم شراب است. فوری شرای پیدا کردند و قدحی به مریم بیگم دادند. سپس به نصیحت پادشاه پرداختند و در ضمن آن الحاح و اصرار نمودند که باید به طریق اسلاف زندگی کرد و بدین ترتیب شاه را به شرب شراب وادار کردند . پس از آن شاه چنان مبتلای شرابخواری شد که از اداره امور کشور باز ماند. مادر شاه سلیمان نیز به حمایت حاتم بیگ وزیر کرمان برخاسته بود. این شخص در 1080 قمری به وزارت کرمان منصوب شد؛ اما حاتم بیگ وزیری بود که دروغ می‌گفت و فرمان جعل می‌کرد و موجبات نا امنی در کرمان را فراهم ساخته بود. شاه به فکر تغییر آن وزیر افتاد؛ اما متنفذان اصفهان به ویژه مادر شاه امکان تعویض حاتم بیگ را به تعویق می‌انداختند؛ زیرا مادر شاه حاتم بیگ را مردی پرهیزگار و دیندار می‌شناخت و از پیش با او مناسباتی داشت. حاتم بیگ نیز که بویی از تعویض برده بود عریضه‌ای به مادر شاه نوشت و هدایایی هم از کرمان برای مادر شاه فرستاد. مادر شاه نیز یک «نوازش نامه» برای حاتم بیگ فرستاد و وزیر به کار خود ادامه داد.»[1]


 



[1] - زن در تاریخنگاری صفویه، تألیف عباسقلی غفاری فرد، تهران، امیرکبیر، 1383، صص 32 تا 40

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403 ص 344

ازدواج‌های سیاسی و غیر سیاسی در زمان صفویه

ازدواج‌های سیاسی و غیر سیاسی دوران صفویه

دوران سلسله صفویه را می‌توان به عنوان شاخصی از دخالت زنان در یک مدت طولانی تا انقراض حکومت در امور سیاسی دانست، زیرا همواره شاهد نقش و نفوذ زنان در تعیین جانشین و امور سیاسی می‌باشیم. در این دوران در کنار انواع ازدواج‌های سیاسی و غیره هیچ گاه شاهد فرمانروایی مستقیم زنان در فرمانروایی ایالتی نیستیم، ولی در اواخر عمر حکومت تأثیر شورای حرمسرا بر امور سیاسی برتر از امیال شاهانه و وزرا بوده است. در اواخر این دوران زنان و خواجه سرایان حرمسراها نقش کلیدی در شورای قدرتمند حرمسرا داشته‌اند و بالاترین تصمصم‌ها با جلب رضایت آنان به مرحله اجرا درمی‌آمده است. بعد از تسلط مغولان مشابه این امر را تا حدودی در زمان قاجارها می‌توان دید ولی از نظر میزان نفوذ با دوران صفویه قابل مقایسه نیست. در این ایام سلسله مراتب زنان حرمسرا را زنان خاندان سلطنتی، زنان اصلی شاه، زنان صیغه‌ای، کنیزکان، روسپی‌ها یا رقاصه‌های شاهی و خدمه حرم تشکیل می‌داده‌اند. بعد از شاه عباس اول و سیاست اشتباهی که در مورد حرمسرا و شیوه تربیت شاهزادگان در پیش گرفت موجب تقویت و نفوذ زنان و به خصوص خواجه‌ها در امور سیاسی گردید. زنان حرمسرا متشکل از قشرهای مختلف بودند و گاهی در اثر لیاقت و شایستگی زمینه رشد و ترقی آنان فراهم می‌گردید و گاهی امکان داشت که برخی زنان در اثر جلب توجه شاه به جمع سوگلی‌ بازی‌های دربار اضافه شوند و زمینه را برای رقابت و حسادت‌های بیشتر درون حرمسرا فراهم کنند. به عنوان مثال «رقاصه‌های شاهی همواره خدمتکارانی در اختیار داشتند و از حقوق سالیانه خوبی نیز برخوردار بودند و ظاهراً تحت نظارت یکی از درباریان مجالس خود را برگزار می‌کردند. نام این شخص در زمان شاه عباس اول، آقا حقی از محارم نزدیک شاه عباس بوده که ترتیب برگزاری مجالس خصوصی عیش و عشرت شاه با این خواجه سرا بوده و رقاصه‌ها برای آن که به مجلس شاه راه یابند ناچار سهمی از درآمد خود را به او می‌دادند. عمده‌ترین وظایف این دسته از زنان سرگرم کردن شاه و میهمانانش در مجالس بزم شاه با رقص و آواز بود. رقص آنان توأم با چشم بندی و بندبازی و حرکات جالب و عجیب دیگر بود. آنان همچنین موظف بودند تا در صورت تمایل میهمانان تمایلات جنسی آن‌ها را نیز برآورده سازند. همچنین این دسته زنان به هنگام حرکت شاه در داخل شهر برای شکوه و جلوه بخشیدن به منظره‌ی حرکت موکب شاه، در عقب یا جلو شاه به رقص و آواز مشغول می‌شدند. از جمله وظایف دیگر آن‌ها حضور در اردوه‌های جنگی بود تا علاوه بر سرگرم کرده شاه تمایلات جنسی شاه را نیز برآورده کنند و در مقابل آن مبلغی دریافت نمایند. گاهی اوقات اتفاق می‌افتاد که یکی از این زنان نظر شاه را به خود جلب می‌کرد و در این صورت آن زن خود را کاملاً در اختیار شاه قرار می‌داد. به جز کنیزکان که خدمتکاران شاه محسوب می‌شدند و به خدمت کردن در حرمسرا مشغول بودند زنان و دخترانی بودند که در خدمت شاهزاده خانم‌های حرمسرا و زنان متشخص حرم به سر می‌بردند. این زنان که پدران یا شوهرانشان از رجال بزرگ مملکت محسوب می‌شدند به قول کمپفر شفیعی برای منسوبان در دربار محسوب می‌شدند. این دختران اگر شاه با آنان رغبتی نشان می‌داد همچون کنیزکان خود را در اختیار شاه قرار می‌دادند و در غیر این صورت بعد از مدتی شاه آنان را به عقد رجال حکومتش درمی‌آورد. خدمه‌ی حرمسرا نیز – به خصوص زنان رجال مشهور مملکت – بعضی اوقات صاحب نفوذ زیادی در حرم می‌شدند. مخصوصاً این مسأله در دوره اول صفویه که خواجه سرایان چندان قدرت و نفوذی نداشتند بیشتر به چشم می‌خورد. به عنوان نمونه «خانی خان خانم» مادر علیقلی خان شاملو والی هرات که در حرمسرای شاه محمد خدابنده دایه‌ی حمزه میرزا بود موجبات نفوذ شاملوها را در دستگاه حمزه میرزای ولیعهد فراهم آورد، به طوری که سران طایفه تکلو و ترکمان که مهمترین رقیبان شاملوها بودند و نفوذ خود را از دست رفته می‌دیدند به حرمسرا یورش برده و مادر علیقلی خان را از حرمسرا بیرون کشیده و او را هلاک ساختند. همسر علیقلی خان شاملو «جان آقا خانم» نیز که دایه‌ی عباس میرزا بود بعد از دست یافتن عباس میرزا به تاج و تخت از احترام و تکریم خاصی در حرم شاه عباس اول برخوردار شد، به طوری که شاه عباس همواره او را به نام نه‌نه‌ام خطاب می‌کرد و تا این زنده بود کدبانو و گیس سفید حرم شاه عباس بود.

خاندان صفوی به ازدواج تنها به دیده‌ی یک سنت اجتماعی نمی‌نگریستند و گاهاً اهداف و منافعی را تعقیب می‌کردند که بهترین راه دستیابی به آن‌ها برقراری پیوندهای خویشاوندی با امرا، حکام، سادات و روحانیون بود. تعداد این ازدواج‌ها به قدری زیاد است که بعضی از صاحب نظران روابط شاهان و شاهزادگان را با زنان روابطی خشن، شهوانی و تابع حسابگری‌های کوته نظرانه سیاسی و مالی دانسته‌اند و برای عشق و عاطفه سهمی در این ازدواج‌ها قائل نشده‌اند. بدون شک ازدواج شیخ صفی‌الدین اردبیلی بنیانگذار طریقت صفوی با دختر شیخ زاهد گیلانی به دور از اهداف سیاسی و تنها بر پایه مرید و مرادی شکل گرفت. هرچند که نمی‌توان تأثیرات احتمالی این پیوند را در بسط و توسعه طریقت صفوی نادیده گرفت. چنان که ابن بزاز می‌نویسد که در مجلس عروسی، شیخ زاهد به شیخ صفی‌الدین گفت که تو از وی فرزندی خواهد شد صاحب کمال ظاهری و باطن که جای و مقام من و تو از آن او خواهد بود. از زمانی که شیوخ صفوی به اندیشه کسب قدرت افتادند ازدواج‌های آن‌ها نیز کم و بیش صبغه سیاسی به خود گرفت.

ازدواج‌های سیاسی صفویان را می‌توان به چهار دسته عمده تقسیم کرد: پیوندهای خویشاوندی با امرای قبایل، پیوندهای خویشاوندی با کنیزکان قفقازی، پیوندهای خویشاوندی با حکام محلی و پیوندهای خویشاوندی با سادات و روحانیون. یکی از دلایل پیوند با روحانیون تحکیم روابط خود با آنان می‌باشد، زیرا خود نیز مدعی سیادت داشتند و از این طریق می‌خواستند در استحکام و اتصال با توده‌های مردم بکوشند. در این میان سادات نعمت‌اللهی یزد از اهمیت بیشتری برخوردار بودند. «شاه نعمت‌الله یزدی که با دو خواهر شاه تهماسب ازدواج کرده بود از طرف شاه عباس اول به تقلید عثمان بن عفان «ذوالنورین» نامیده شد. در کنار سادات، روحانیون نیز از افرادی بودند که شاهان صفوی به ایجاد علقه‌های خویشاوندی با آنان علاقه‌مند بودند و مخصوصاً در دوره دوم صفویه این روابط بیشتر شد و روحانیون جای امرا و خان‌های ایالات را در شبکه ازدواج با خاندان صفوی اشغال کردند. شاردن علت این موضوع را چنین بیان کرده است: زیرا بیم آن دارند که مبادا آنان به اعتماد منسوب شدن به خانواده سلطنت سوداهای خام در سر بپرورانند و به مخالفت با وی برخیزند. افزون بر این چون شاهزاده خانم‌ها همواره به ناز و نعمت بار آمده‌اند و مغرور و خودستایند علمای دین بهتر می‌توانند روحیه غرورآمیز و رفتار خشن و آمرانه‌ی آنان را با نرم‌خویی و شکیبایی ذاتی خود تحمل کنند. اما به نظر می‌رسد که شاهان صفوی اهدافی فراتر از این‌ها داشته‌اند چرا که به اعتقاد «سیوری» یکی از پایه‌های قدرت صفویان بر این اساس استوار بود که آن‌ها خود را نماینده حضرت مهدی بر روی زمین می‌دانستند و حال آن که طبق فقاهت شیعی این حق واقعی و قانونی روحانیون بود که در حقیقت توسط شاهان صفوی غصب شده بود و شاهان صفوی سعی داشتند با ایجاد این پیوندها روحانیون را از ابزاری ادعای خویش باز دارند و از این رو بعد از شاه عباس اول ازدواج شاهدخت‌های صفوی با روحانیون ازدیاد قابل توجهی یافت به طوری که اکثر دختران شاه عباس اول به ازدواج روحانیون و علمای دینی درآمدند. هر دو دختر شاه صفی نیز با روحانیون ازدواج کردند و جالب آن است که به گفته شاردن، شاه سلیمان به درخواست همین عمه‌هایش منصب صدارت را به دو بخش تقسیم کرد تا شوهرانشان مناصب بالایی در دربار داشته باشند. ازدواج‌های سیاسی اگرچه موجبات پیشرفت و ترقی موقعیت و مقام شخصی را فراهم می‌ساخت اما فرزندان ذکور حاصل از این ازدواج‌ها را در معرض فنا و نابودی قرار می‌داد. شاهان صفوی برای آن که خیال خودشان را از مدعیان احتمالی سلطنت آسوده دارند دست به قتل عام آن‌ها می‌زدند که نمونه بار آن کشتار دسته جمعی پسرزاده‌ها و دخترزاده‌های شاه عباس اول توسط شاه صفی است که تنها گناهشان این بود که پدرانشان یا مادرانشان با خاندان سلطنتی وصلت کردند.»[1]


 



[1] - زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه، عبدالمجید شجاع، انتشارات امید مهر، 1384، منتخبی از صفحات 51 تا 110

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 342