پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

معرفی کوتاه از سلسله ساسانیان

ساسانیان

حکومتی که با نام ساسانیان و بیش از چهار قرن بر ایران حکومت کردند بازماندگان یکی دیگر از اقوام آریایی به نام پارس‌ها بودند. بنیانگذار این سلسله با حمایت و پایگاه معنوی پیروان دین زردشتی و سپس با تکیه بر قدرت نظامی از درون حکومت ملوک‌الطوایفی اشکانیان سر بر آورد. آن‌ها همانند پارت‌ها خود را وارث هخامنشیان می‌دانستند و اولین بار دین رسمی را در سیستم حکومتی ایران پایه گذاری کردند. این حکومت آخرین امپراتوری و پادشاهی ایران قبل از حمله اعراب است. برمبنای منابع موجود در این دوره تمدن و فرهنگ ایرانی از بسیاری جهات به نهایت شکوفایی خود رسید و تأثیر آن در جوامع دیگر و ایران بعد از اسلام مشهود می‌باشد. حکومت طولانی مدت اشکانیان همواره با امپراتوری روم درگیر بود، ولی سرانجام آن‌ها نه بر اثر ضربات دشمن بلکه در اثر جریانات داخلی و توطئه‌های حاکمان محلی رقم خورد. زمانی که ساختار دولت مرکزی در ضعف قرار گرفت یکی از امیران دست نشانده اشکانی به نام اردشیر بابکان بر امواج نارضایتی‌ و اختلاف‌ها سوار شد و پس از 480 سال به فرمانروایی پارت‌ها پایان داد. درباره بنیانگذار سلسله ساسانیان چنین آمده است. «سلسله ساسانیان در اصل منسوب به مغی از دودمان بزرگان ایران بودند که به نام ساسان خوانده می‌شد. ساسان در شهر استخر بر آتشکده‌ای به نام آناهیتا ریاست می‌کرد. وی پسری داشت به نام بابک (پاپک) که در کنار دریاچه بختگان بر شهر کوچکی حکم می‌راند. پس از درگذشت ساسان پسر او یعنی بابک در سال 208 میلادی جانشین پدر شد و به عنوان شاه محلی بر تخت نشست. بابک می‌خواست پس از خود پسر بزرگش شاپور به جای وی باشد اما با مخالفتِ شاهِ بزرگ مواجه شد و این آغازی شد بر کشاکش بین یک شاه محلی و شاهنشاه بزرگ اشکانی. پس از مرگ بابک، اردشیر پسر دوم بابک از به رسمیت شناختن قدرت برادر خود یعنی شاپور سر باز زد. دو برادر آماده‌ی نبرد شدند که ناگهان شاپور در اثر حادثه‌ای کشته شد و راه برای اردشیر هموار گردید. او خود را شاه پارس خواند و تدریجاً دامنه‌ی قدرتش را گسترش داد و اصفهان و کرمان را نیز به متصرفاتش افزود. اردشیر که در حدود سال 180 میلادی در دهکده‌ای به نام تیرده (طیرود) در ناحیه استخر پارس چشم به جهان گشوده بود در سال 212 میلادی یعنی در 32 سالگی خود را شاه پارس خواند و برای شاه بزرگ خطری جدی شد. آخرین پادشاه اشکانی به نام اردوان که خطر را جدّی یافته بود تصمیم به مقابله با اردشیر گرفت. آن‌ها در سه جنگ متوالی رو در روی هم قرار گرفتند و در جنگ سوم که در صحرای هرمزگان درگرفت سپاه اردوان منهزم و خود وی کشته شد. با مرگ اردوان در تاریخ 28 آوریل 224 میلادی عمر سلسله اشکانی به پایان رسید و اردشیر به عنوان شاه شاهان به تیسفون آمد و بر تخت سلطنت نشست. اردشیر که خود را نماینده و برگزیده ایزد می‌دانست چندین نبرد با رومیان و هواخواهان داخلی داشت که بر همه پیروز شد. وی دوست و معلم خود یعنی تَنسَر را به عنوان موبد بزرگ کشور منصوب کرد و وزیری به نام پورسام موبد را به وزارت انتخاب کرد. او با این کار نشان داد که حمایت از آرا و عقاید کیش زرتشتی را از اهمّ وظایف خود می‌داند و در همین راستا بود که به جمع آوری و تدوین مجدد اوستا همّت گماشت.[1] از کارهای مهمی که اردشیر به پیروی از داریوش یکم به آن پرداخت احیا و سازماندهی سپاه جاویدان بود. اردشیر شهرهایی بنا نهاد و به آبادانی پرداخت از جمله شهر گور را در محل فیرزآباد کنونی در فارس بنا کرد و به جای شهر سلوکیه در کنار دجله شهر دیگری به نام «به اردشیر» بنا نهاد. در ایامی که اردشیر حکومت می‌کرد اغلب نواحی ایران دین زرتشت را پذیرفته بودند. اردشیر از آن جایی که موبد بود تصمیم گرفت تا ایام آخر عمر را در آتشکده‌ای عزلت گزیند و عمر را به عبادت سپری سازد. پس تصمیم گرفت از مقام پادشاهی کناره گیری کند و فرزندش شاپور را که سال‌ها در کنار وی بر علیه مخالفان جنگیده بود جانشین خود سازد. اردشیر در سال 241 میلادی دیده از جهان فرو بست. شاپور در سن چهل سالگی بنا به درخواست پدر بر تخت شاهی نشست، ولی تا هنگامی که پدرش در قید حیات بود به احترامش تاجگذاری نکرد تا آن که بعدها در سال 242 میلادی مراسم تاجگذاری را به جای آورد.

به طور کلی سیاست داخلی شاهان ساسانی اصولاً با توطئه و خودخواهی همراه بوده است چنان که به عنوان مثال هرمز چهارم در عملی بی خردانه یک دست لباس زنانه برای بهرام چوبین فرستاد که از بهرام از شدّت ناراحتی تصمیم به مقابله با او گرفت و سرانجام نیز موفق شد که خسروپرویز را به تخت سلطنت برساند. بهرام بعد از مدتی برعلیه خسروپرویز نیز شورش کرد و خسرو پرویز متوسل به امپراتور روم شد. خسرو پرویز با دختر امپراتور ازدواج کرد و بر خلاف مخالفت موبدان در سال 591 میلادی با زن عیسوی دیگر به نام شیرین ازدواج کرد. امپراتور روم برای جلب خسرو به دین مسیحی دو جامه صلیب دار برای خسرو هدیه فرستاد. خسرو آن‌ها را بر تن می‌کرد و با همسرش شیرین که علاقه زیادی به ساختن صومعه و تبلیغ دین مسیحی داشت به امور مسیحیان می‌پرداخت. این کار خسرو پرویز به هیچ روی خوشایند زرتشتیان و به ویژه موبدان زرتشتی نبود. کمک‌های امپراتور روم به خسرو پرویز در به دست آوردن تاج و تخت بهایی گزافی برای ایران داشت. طبق معاهده‌ی جدید میان ایران و روم، ایران متعهد شده بود که کل سرزمین ارمنستان را به روم واگذار نماید. بدین ترتیب مرز میان دو کشور به محدوده دریاچه وان رسید. البته در سال 602 میلادی با پناهنده شدن پسر امپراتور روم به نام موریس و حمایت از وی خسرو پرویز توانست برخی امتیازهای داده شده را برگرداند.»[2]

در دوران ساسانیان علاوه بر جنگ‌های متمادی با رومیان چگونگی مقابله با اعراب بدوی در رتبه بعدی قرار دارد، اما همین اعراب بودند که دودمان قریب 430 ساله آن‌ها را توسط جریان نوخاسته دینی مسلمانان که در عربستان پایه ریزی شده بود در هم پیچیدند. در زوال حکومت ساسانیان عوامل متعددی نقش داشته‌اند و یکی از این موارد در ارتباط با آثار منفی عیاشی و زنبارگی خسروپرویز و عملکرد مریم و شیرین از نفوذی‌های امپراتوری روم و تداوم آن تا زمان یزدگرد سوم می‌باشد. دیگری در چگونگی روابط با اعراب بادیه نشین است. روابط اعراب با ساسانیان دارای سابقه‌ای دیرینه بود و به زمان هخامنشیان باز می‌گشت. هنگامی که کوروش بابل را تسخیر کرد استاندار یا ساتراپی هم برای شمال عربستان در نظر گرفت. یکی از مناطقی که نقش واسطه و همانند سپری در مقابل هجوم اعراب عمل کرده است ناحیه حیره می‌باشد و تضعیف حاکم محلی راه را برای نفوذ اعراب مهیا ساخت. میر حسن ولوی می‌نویسد: «از نظر تاریخی حیره که از شهرهای کهن بین‌النهرین به شمار می‌رفت که توسط شاپور یکم ساخته شد و حاکمی بر آن گماشت. حیره به عنوان متحد ایرانی‌ها تا زمان ساسانیان ایفای نقش می‌کرد. آن‌ها همواره مانند سدی بین قبایل صحراگرد عربستان و امپراتوری ایران عمل کرده بودند. از این رو دولت شهر حیره عامل مهم ارتباطی میان ایرانیان و اعراب به ویژه اعراب ساکن شبه جزیره عربستان به شمار می‌رفتند. اگرچه لخمیان در حیره تا اواخر حیات امپراتوری ساسانی نقش متحد آنان را بازی می‌کردند، اما با بروز اختلاف میان شاهان ایران و حاکمان حیره دوستی یاد شده که چند صد سال دوام داشت از میان رفت و جای خود را به بدبینی و دشمنی داد. نتیجه آن بود که دولت حیره رو به سستی نهاد و با ضعیف شدن حیره دستیابی و تعرض به مرزها و قلمرو ایران توسط اعراب شبه جزیره عربستان به آسانی صورت پذیرفت. اولین شکست ساسانیان در جنگ با اعراب در سال 604 تا 611 میلادی به نام ذی‌قار یا ذوقار بود که در اثر غرور و خودخواهی خسروپرویز و به خاطر عدم قبول نعمان سوم لخمی در نفرستادن دخترش نزد شاه صورت گرفت. این جنگ به شکست نیروهای خسروپرویز منتهی شد. هرچند نتیجه‌ی آن برای ایران زیاد مهم نبود ولی تأثیر زیادی بر روحیه اعراب داشت. در این میان بزرگان دربار نیز از جنگ‌های بیهوده روم و ایران خسته شده بودند و تصمیم گرفتند تا خسرو پرویز عیاش و خوشگذران را از تخت سلطنت به زیر کشند. خسرو پرویز طی یک شورش ناگهانی از سلطنت کنار گذاشته شد تا به جای او فرزندش به نام شیرویه شاه ایران شود. خسروپرویز که 38 سال سلطنت کرده بود به سرنوشت بسیاری از شاهان پیش از خود دچار شد و عاقبت به دستور شیرویه سر به نیست گردید. دوران حکومت شیرویه نیز کوتاه بود و روایت است که در اثر بیماری طاعون که فراگیر شده بود وی نیز فوت کرد. از این تاریخ به بعد اوضاع دربار و ایران آشفته‌تر از گذشته شد. بزرگانی از ساسانیان یکی پس از دیگری بر تخت سلطنت جلوس کردند. در مدت کمتر از چهار سال چهارده پادشاه بر تخت پادشاهی بی دوام ساسانی نشستند و به سرعت ستاره‌ی اقبالشان خاموش می‌شد. برای آن که بهتر به اوضاع سیاسی آن زمان آشنا شویم به روایتی از حکومت‌های 629 تا 632 میلادی اشاره می‌گردد: مدت‌ها بود که انسجام و اقتدار سلسله ساسانی به سستی گراییده بود. اوضاع زمانی آشفته‌تر شد که بیماری طاعون نه تنها شاه را از میان برداشت، بلکه هزاران ایرانی را به کام مرگ کشاند. طی کمتر از چهار سال چندین پادشاه یکی پس از دیگری بر تخت نشستند اما هیچ یک از آن‌ها نتوانستند زمام امور از هم گسیخته کشور را به جدیّت و اقتدار به دست گرفته و اوضاع را به سامان برسانند.

در ابتدا درباریان و سرداران میدان را برای رقابت‌ها و کشمکش‌ها فراخ می‌دیدند، اما جناح بندی‌ها عرصه را برای کسی که بر تخت شاهی می‌نشست چنان تنگ می‌کرد که در اندک مدتی جان بر سر کار می‌نهاد و میدان را برای دیگری خالی می‌کرد. پس از شیرویه پسرش اردشیر سوم که کودکی هفت ساله بود توسط درباریان به شاهی انتخاب شد و شخصی که مرتبه خوانسالاری داشت سرپرست و نایب‌السلطنه حکومت وی شد. اما سردار بزرگ خسرو پرویز به نام «فرخان شهربراز» صلح شیرویه را با رومی‌ها را که از آن رضایت نداشت، بهانه کرد و علم طغیان برافراشت و تیسفون را به محاصره گرفت و خوانسالار را فریفت و پس از گشودن پایتخت بسیاری از جمله شاه خرد سال را که یک و نیم سال از سلطنتش سپری شده بود کشت و خود شاه ایران گردید. گرچه شهربراز از خاندان شاهی نبود، اما درنگ نکرد و پس از کشتن اردشیر سوم بر تخت شاهی نشست. در زمان شهربراز خزرها به ایران تاختند. او که تلاش می‌کرد در مقابل مهاجمان ایستادگی کند پس از چهل روز به دست مخالفانی که او را از خاندان شاهی نمی‌دانستند کشته شد و جسدش را در کوچه‌های تیسفون گرداندند. پس از شهربراز، خسرو سوم که نوه‌ی هرمز چهارم بود از خراسان برخاست و خود را شاه نامید. اگرچه از پسران خسرو پرویز کسی زنده نمانده بود تا تاج شاهی را بر سر گذارد، اما دختر خسرو پرویز به نام پوراندخت فرصت را از دست نداد و بر تخت سلطنت نشست و پُسفرخ (اهل استخر بود و در شورش و کشته شدن شهربراز شرکت داشت.) را به وزارت خود برگزید. در زمان پوراندخت در سال 630 میلادی صلح ایران با روم قطعی شد. شاه جدید که اوضاع را نابسامان می‌دید در قدم بعدی مالیات‌ها را سبکتر کرد و تلاش نمود تا به امور زندگی مردم رسیدگی‌های بیشتر شود. پوراندخت بنا به قرار پیشین میان ایران و روم، چلیپای چوبین (صلیب چوبین) که برای مسیحیان مقدس بود توسط جاثلیقی به نام ایشو عهب برای قیصر روم بازپس فرستاد. اقدامات اصلاحی پوراندخت شرایط نابسامان و آشفته کشور پهناور ایران را نتوانست به سامانی برساند. در این هنگام خلافت ابوبکر خلیفه‌ی اول در مدینه آغاز شده بود و اعراب مجاور مرزهای ایران به شهرهای ساسانی دست اندازی می‌کردند، اما در مقابل از مرزبانان ایران که دچار سستی و آشفتگی بودند مقاومت و جدیتی بروز نمی‌کرد. از قضا پوراندخت عمر زیادی نکرد و پس از مدت کوتاهی به علت بیماری درگذشت. او بیست و هشتمین پادشاه ساسانی بود.

پس از پوراندخت، گشنسب برادر خسرو سوم به مدت کمتر از یک ماه سلطنت کرد و در سال 631 میلادی نوبت به آذرمیدخت دختر دیگر خسرو پرویز رسید. هم زمان با او در نصیبین هرمز پنجم (نوه خسرو پرویز) خود را شاه خواند. در این زمان رستم فرخزاد که بعدها در قادسیه با سعدبن ابی وقاص نبرد کرد به دلیل این که پدرش به فرمان آذرمیدخت کشته شده بود، شاه را پس از شش ماه از سلطنت خلع کرد و چشمانش را میل کشید و سپس به قتل رسانید. پس از آذرمیدخت خسرو چهارم و سپس فیروز دوم و بعد فرخزاد خسرو یکی پس از دیگری قدرت را به دست گرفتند. بزرگان دربار که اوضاع را چنین بی ثبات و آشفته یافتند این بار به فکر افتادند تا شاهی را بر تخت بنشانند که از اقتدار و جسارت بیشتری برخوردار باشد؛ بنابراین یزدگرد پسر شهریار را که نوه‌ی خسرو پرویز بود از استخر پارس فراخواندند و بر تخت سلطنت نشاندند. کشور و دربار آشفته ارثیه‌ای بود که نصیب یزدگرد سوم شده بود. بی تجربگی و ناتوانی یزدگرد 21 ساله اوضاع را خطرناکتر و آشفته‌تر از پیش کرد، اما این یک روی سکه بود. شکننده‌تر از همه گرفتاری‌ها، قدرت تازه نفس مسلمانان بود که در همسایگی ایران به تازگی سر برآورده و ایران را تهدید می‌کرد. جنگ‌های متناوب ایران و اعراب از سال 633 میلادی آغاز شده و تا سال 643 میلادی همچنان ادامه داشت. در این میان مهمترین جنگ‌هایی که به وقوع پیوست قادسیه، جلولا و نهاوند نام داشتند.»[3]

پادشاهان ساسانی بیش از 40 نفر بودند که بر خلاف دولت ملوک‌الطوایفی اشکانیان وحدت ایران را با قدرت متمرکز تأمین می‌کردند. اسامی برخی از فرمانروایان به شرح ذیل می‌باشد.

1 - اردشیر بابکان از 224 تا 241 م 2- شاپور اول از 241 تا 272 م 3- هرمز اول از 272 تا 273 م 4- بهرام اول از 273 تا 276 م 5- بهرام دوم از 276 تا 293 م 6- بهرام سوم 293 م 7- نرسی از 293 تا 302 م 8- هرمز دوم از 302 تا 310 م 9- آذر نرسی 310 میلادی 10- شاپور دوم (ذوالاکتاف) از 310 تا 379 م 11- اردشیر دوم از 379 تا 383 م 12- شاپور سوم از 383 تا 388 م 13- بهرام چهارم از 388 تا 399 م 14- یزدگرد یکم (بزهکار) از 399 تا 421 م 15- بهرام پنجم (بهرام گور) از 421 تا 439 م 16- یزدگرد دوم از 439 تا 457 م 17- هرمز سوم از 457 تا 459 م 18- پیروز از 459 تا 484 م 19- بلاش اول (ولاش) از 484 تا 488 م 20- قباد اول از 488 تا 531 م 21- خسرو انوشیروان از 531 تا 579 م 22- هرمز چهارم از 579 تا 591 م 23- خسرو پرویز (خسرو دوم) از 591 تا 628 م 24- شیرویه (قباد دوم) از 628 تا 629 م 25- اردشیر سوم، شهربراز، خسرو سوم، پوراندخت، شاپور شهروراز، پیروز دوم، آزرمیدخت، هرمز پنجم، خسرو چهارم و سپس فیروز دوم و بعد فرخزاد از 629 تا 632 م 26- یزدگرد سوم از 632 تا 653م


 



[1] - بنیانگذار حکومت ساسانی که از برکت معبد آناهیتا به قدرت رسیده بود، در نتیجه به موبدان قدرت زیاد اعطا کرد. درباره میزان قدرت آنان میر حسن ولوی در صفحه 456 کتاب تاریخ مستند ایران باستان می‌نویسد: «در زمان ساسانیان موبدان قدرت فراوانی داشتدند و کار قضاوت و رسمیت بخشیدن به اموری مانند ازدواج، ولادت، تطهیر و قربانی کردن در انحصار طبقه روحانی بود. دو گناه بزرگی که در زمان ساسانیان نابخشودنی به حساب می‌آمد بی اعتقادی نسبت به خدای زرتشتیان و شخص شاه بود که مجازات آن اعدام بود. هماهنگی و بافندگی دین و دولت در زمان ساسانیان بسیار قوی بود به طوری که رویگردانی از هر یک از آن‌ها برای هر کس و در هر مقام عواقب سختی در بر داشت. فردوسی در ابیاتی از شاهنامه به پیوند سیاست و دین به خوبی اشاره کرده است:

چنان دین و دولت به یکدیگرند                تو گویی که از بن ز یک  مادرند

چو دین را بود  پادشه  پاسبان                 تو این هر دو را جز برادر مخوان»

[2] - تاریخ مستند ایران باستان، میر حسن ولوی، تهران نشر ماهریس، 1397، برداشتی از صفحات 293 و 387

[3] - تاریخ مستند ایران باستان، میر حسن ولوی، تهران نشر ماهریس، 1397، صص 400 تا 402

4- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 154

ازدواج شاهان اشکانی

 

 

ازدواج شاهان اشکانی

آن چه که در ازدواج شاهان اشکانی غلبه داشته است جنبه‌ی سیاسی آن برای تحکیم سلطنت می‌باشد. پیوندهای زناشویی شامل اقوام ایرانی، رومی و یونانی بوده و گاه ازدواج با محارم خویش نیز مطرح شده است. در هر صورت با اطمینان می‌توان گفت که آن ازدواج‌ها تحت تأثیر عقاید و عرف رایج آن زمان انجام گرفته‌اند. احتمال زیاد می‌رود که در آن ایام زنان از جایگاه ارزشمند و احترامی خاص برخوردار بوده‌اند و این امر می‌تواند ناشی از ستایش و پرستش مقام اسطوره‌ای – الهی زن یعنی آناهیتا باشد. «در این دوران نیز کماکان قدرت و حق سلطنت و فرّ شاهی از زن خدایان به شاهان منتقل می‌شده و شاهی که سلطنت می‌کرد ملکه‌اش نیز مقام الوهیت می‌یافته است. آنتیوخوس سوم در فرمانی به مورخ سال یکصد و نود و سه قبل از میلاد که بر ستونی حک شده و اخیراً در نهاوند کشف گردیده دستور می‌دهد که پرستش زوجه‌ی او «لائودیسه» را اعمال کنند. »[1] بنابراین مقام اسطوره‌ای – الهی زن در این دوران رواج داشته است و ستایش آناهیتا بیانگر شخصیت زنان بوده و ستایش او نمی‌تواند در نوع نگرش سرنوشت و زندگی اجتماعی آنان بی تأثیر باشد. سلاطین اشکانی به غیر از زن اصلی عده‌ی کثیری زنان را در حرمسرای خود نگاه می‌داشتند، اما بر خلاف دوره هخامنشیان ملکه‌ها در دستگاه حکومت و امور سیاسی مداخله نداشته‌اند. این رفتار حاکمان الگویی برای دیگران بود چنان که بنفشه حجازی می‌نویسد: «نه تنها پادشاهان که به گفته استرابون علی‌الرسم زنان بسیاری می‌گرفتند سایر شخصیت‌های مملکتی نیز متناسب با شرایط و ثروت و بزرگی خود اقدام به جمع آوری زنان می‌کردند. سورن که پلوتارک در حق او می‌نویسد از نظر ثروت و بزرگی و افتخار بعد از شاهنشاه بود هنگام لشکرکشی هزار شتر بار و بنه او را می‌برد و دویست ارابه مخصوص حمل همسران و همخوابگان او بود تا نمایشی از اهمیّت سیاسی خویش داده باشد. داشتن تعداد بسیار زیادی زن در حیطه اقتدار و تملک، علاوه بر نمایش ثروت و توانایی اقتصادی مرد با توجه به ایجاد خویشاوندی و بستگی با قبایل و گروه‌ها و اقوام مختلف از حمایت‌های سیاسی قبایل آنان نیز حکایت می‌کرده است و از اینجاست که سورن به نمایش زنان خود در کاروانی به آن طویلی دست می‌زده است.

در این عصر نیز همانند سایر اعصار زنان عامل تحکیم روابط و دستیابی به اهداف سیاسی خاص بوده‌اند. در این دوران به رفتار و نفوذ رومیان باید اشاره کرد که این روند تا پایان سلسله ساسانیان ادامه داشته است و نقش زنان رومی را در تحولات دربار و تضعیف حکومت‌ها می‌توان دید.[2] چنان که اوکتاویویس قیصر روم چون عقیده به بسط روم نداشت از جنگ احتراز می‌کرد، لذا بنای دوستی با فرهاد چهارم را گذاشت و برای تحکیم روابط یک کنیزک ایتالیایی به نام "موزا" برای فرهاد فرستاد. (سال بیست قبل از میلاد) فرهاد چهارم نیز پس از انتصاب مجددش در سال دهم یا نهم قبل از میلاد چهار تن از پسران بالغ خود را به همراه دو تن از زنانش و چهار نفر از پسران آن‌ها نزد اگوستوس فرستاد و گمان کرد که با این عمل خود امکان هر اقدامی را از طرف افراد ناراضی منتفی کرده است. گویند که این اقدام فرهاد چهارم به تحریک زن ایتالیایی او بود که می‌خواست پسران فرهاد را از پایتخت دور کند تا زمینه ولیعهدی پسر خود را مهیا سازد. مورخان مضرّات زیادی از وجود موزا در دربار ایران نام برده‌اند که از جمله رفتن پسران فرهاد چهارم به دربار قیصر روم است. فرهاد چهارم سرانجام به تحریک فرهاد پنجم که از ملکه موزا بود مسموم گردید و درگذشت. او بعد از مسموم کردن پدر با مادرش به تخت نشست. دیاکونف می‌نویسد در سال دوم میلادی فراآتک پنجم (فرهاد پنجم) با مادر خویش موزا عقد ازدواج بست. رسم اشکانیان که مزاوجت میان خویشاوندان و نزدیکان را معمول می‌داشتند فقط به استناد این که اوستا نیز این گونه زناشویی‌ها را جایز دانسته نمی‌تواند دلیل زرتشتیگری پارتیان شمرده شود. چنان که می‌دانیم این رسم در میان اقوام بسیار دیگری که با زرتشتیگری ارتباطی نداشته‌اند نیز رایج بوده است. فرهاد پنجم هرچند برای دلجویی از روحانیون متنفذ ممکن است مایل به این ازواج بوده یا این کار را انجام داده باشد، ولی قبول آن از طرف ملکه‌ی موزا که ایتالیایی الاصل بود و با معتقدات دیگری بزرگ شده بود اندکی بعید به نظر می‌رسد. از این دیدگاه اندکی بعید است که موزا زنی سیاستمدار، جاه طلب و دارای اهداف سیاسی خاص بود، می‌توانسته به این کار رضایت صوری داده باشد و با اندک بودن نمونه‌های ازدواج با محارم و به خصوص تحت تأثیر یونان و روم بودن شاهان و بزرگان به نظر می‌رسد که در این دوره ازدواج با محارم تا حد منسوخ شدن پیش رفته است. دیاکونوف در باره ازدواج با محارم در زمان اشکانیان اشاره به ازدواج فرهاد پنجم با مادر خویش موزا اشاره دارد. با اندک بودن این نوع ازدواج و به خصوص تحت تأثیر قرار گرفتن فرهنگ یونان و روم به نظر می‌رسد که در این دوره از تاریخ ازدواج با محارم تا حد منسوخ شدن پیش رفته است. واژه خویداده به معنی خودی و خویشی و خویشاوندی و بستگی دادن یا پدید آوردن است یعنی با این واژه می‌خواهد به مردم جهان یاد بدهد که همه با هم دوست و خویش و یگانه باشند و در میان خود شیوه‌ای خودی یا خودمانی بودن و همبستگی را استوار سازند.» [3]

مؤلف کتاب ابر زنان ایران باستان از بُعدی دیگر درباره ازدواج شاهان پارتی با محارم خود می‌نویسد: «بعضی از مورخین خارجه ازدواج شاهان اشکانی را با اقربا و خویشان نزدیک با نهایت نفرت ذکر می‌کنند. چنین نسبتی را نیز هرودوت به کمبوجیه و پلوتارک به اردشیر دوم هخامنشی داده‌اند ولیکن بعضی نویسندگان پارسی زرتشتی این نسبت را رد کرده و می‌گویند کلمه‌ی خواهر را در مورد اشکانیان نباید به معنی حقیقی فهمید. کلیه‌ی شاهزادگان (خانم) را شاهان پارتی خواهران پنداشته و خواهر می‌خواندند، زیرا از یک دودمان و خانواده بودند و دختر عمو و نوه‌ی عمو و غیره در تحت این عنوان درمی‌آمدند. ولی چون در تاریخ نویسی باید حقیقت را جستجو کرد و نوشت حاق مسأله این است که ازدواج با اقربای خیلی نزدیک در ایران قدیم موسوم به خوتک وس پسندیده بوده و ظاهراً جهت حفظ خانواده و پاکی نژاد قرار می‌دادند، ولی معلوم است که زرتشتی‌های ازمنه‌ی بعد آن را مثل سایر ملل فوق‌العاده مذموم دانسته‌اند، چنان که امروزه هم از چنین نسبتی کاملاً منزه می‌باشند.»[4]



[1] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 162

[2] - عبدالمجید شجاع در صفحه 34 کتاب زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه در این رابطه می‌نویسد: ««شاید «موزا» یا ترموزا، سوگلی حرم فرهاد چهارم را بتوان تنها زن مؤثر در حیات سیاسی اشکانیان به شمار آورد و او هم کنیزکی رومی بود که از جانب امپراتور روم برای فرهاد چهارم فرستاده شده بود. موزا با نفوذی که در حرم و دربار اشکانیان یافت راه را برای سلطنت فرزند خویش فرهادک هموار ساخت. این کنیزک همچنین در سیاست خارجی ایران نیز تأثیراتی به جا نهاد و از آن جا که او ملیتی رومی داشت منافع حکومت روم را در ایران حفظ می‌کرد، چنان که به قول مرحوم پیرنیا بی تردید می‌توان گفت که چون رومی‌ها نتوانستند در دشت نبرد با اسلحه از عهده پارتی‌ها برآیند از این راه در دربار ایران نفوذ یافتند و این باعث وقایعی مشئوم و جنگ‌های درونی در دولت پارت گردید. هنگامی که به نقش این زن در استرداد پرچم‌ها و اسیران رومی جنگ حران به روم توجه کنیم این سخن مرحوم پیرنیا نمود بیشتری می‌یابد. موزا همچنین در دوره سلطنت کوتاه پسرش فرهاد پنجم ظاهراً با او در امر سلطنت شریک بود، چرا که سکه‌های فرهاد پنجم توأم با نقش مادرش می‌باشد.»

[3] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، برگزیده از صفحات 163 تا 169

[4] - ابر زنان ایران از آغاز تا اسلام، نورمحمد مجیدی کرایی، انتشارات آروَن، 1387، ص 471

5- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 94

اوضاع سیاسی اجتماعی زنان در عصر اشکانیان

اوضاع سیاسی اجتماعی زنان در عصر اشکانیان

سخن درباره اوضاع اجتماعی و سیاسی زنان در ایام اشکانیان کاری ابتر و ناقص خواهد بود، زیرا اطلاعات ثبت شده بر مبنای منابع و اسناد بسیار اندک و ناچیز می‌باشد. در این میان تنها بر اساس حدس و گمان می‌توان اقدام به برداشت و تحلیلی از اوضاع اجتماعی آن زمان و به خصوص قشر زنان به دست آورد. «مقام و حقوق زن در دوره اشکانیان به پایه دوره‌ مادی‌ها و هخامنشی‌ها نمی‌رسید. آن چه مورخین درباره محدودیت زن در دوره اشکانیان نوشته‌اند غالباً درباره طبقات عالی جوامع آن عهد می‌تواند باشد و این هم از نظر عزّت و ارزشی بوده که زنان داشته‌اند. ولی این قاعده در میان طبقات پایین که پیوسته دربند رفع حوایج عادی زندگی بوده‌اند، نمی‌تواند صادق باشد، زیرا مردم عادی در آن دوره همچنان در شرایطی بودند که امکان نداشت در موقع آن محدودیت‌های طبقات بالا قرار بگیرند. از این روی در طبقات پایین که فارغ از جریان کلی مقتضیات طبقات بالا زندگی می‌کردند هیچ علتی و جود نداشته که سبب بروز تغییری در مناسبات زنان با مردان نسبت به عهد هخامنشیان گردد تا زنان مردم عادی را که نیمی از نفوس مملکت را تشکیل می‌دادند و با فعالیت‌های تولیدی و اقتصادی خود اساس زندگی و پایه‌های قدرت اشراف و طبقات حاکمه را تشکیل می‌دادند به زیان خود گرفتار قید و بندهای خودپرستانه اشرافی سازند. در این دوره هم رب‌النوع‌هایی به صورت زن مورد ستایش قرار داشتند. به خصوص آناهیتا که رب‌النوعی عظیم‌الشأن و مورد توجه عموم بوده و این خود همچنان دلیل بر احترام و مقام عمومی بانوان دوره اشکانیان می‌تواند باشد. در این عصر نیز پادشاه در امور مملکت نظریات ملکه را تأمین می‌کرده و کسی حق توهین به زن را نداشته و بعض امور مهم مملکتی به زن‌ها ارجاع می‌شده است. برجسته‌ترین نمونه از تشریک مساعی زن با مرد را در این دوره در زمان سلطنت فرهاد چهارم و فرهاد پنجم که دوره ملکه موزا بوده، می‌توان دانست. ملکه موزا حداکثر قدرت خود را در اداره امور مملکت اعمال می‌کرد و در زمان فرهاد پنجم کلیه امور کشور را در دست خود گرفته بود. فرهاد پنجم مقام این بانو را تا درجه الوهیت بالا برد و با او به تخت سلطنت می‌نشست و صورت او را مانند زمان پدرش بر روی سکه نقش زد.»[1]

بر اساس تجربه‌ی تاریخ چنین می‌توان ادعا کرد «سلاطین اشکانی نیز پس از رسیدن به قدرت به هوسرانی و خوشگذرانی پرداختند و به غیر از زن اصلی یعنی ملکه، عدّه‌ی کثیری متعه و کنیز که اغلب آن‌ها یونانی بودند در حرمسرا داشتند. اما ملکه‌ها و خواجه سرایان پارت بر خلاف دوره هخامنشی در دستگاه حکومت و امور سیاسی مداخله نداشتند. به نظر می‌رسد که تعداد بی شمار کنیز و همخوابگان خارجی آن چنان اطراف شاهان و سرداران و طبقات بالا و مرفّه جامعه‌ی اشکانی را گرفته بودند که دیگر زنان ایرانی یعنی ملکه‌ها و سوگلی‌ها ایران در میان آن‌ها نما و جلوه‌ای نداشته‌اند که بتوانند با به تسخیر درآوردن روح و اندیشه مردان مقاصد و نیات عاطفی و اجتماعی و سیاسی خود را القا کنند. وجود بی بند و بار و هرزه این گونه زنان نگونبخت که از خانه و کاشانه آورده شده و رها شده در ایران، آن چنان محیط فاسدی را به وجود آورده بود که زنان متین و با تقوای ایرانی ترجیح می‌دادند که نه به خاطر نداشتن قدرت مقابله از حیث زیبایی و فتانت، بلکه به خاطر مقایسه نشدن با این گونه زنان هرچه بیشتر در خانه بمانند که نهایتاً اظهار نظر شده که پارت‌ها در مستور نگاه داشتن زنان که از رسوم شرق است افراط می‌کرده‌اند. در هر حال شاهان اشکانی بر اثر ارتباط با رومیان و مخصوصاً راه دادن کنیزکان و زنان متعیّش رومی در دربار خویش باعث شدند که عادت و آداب رومیان و همان تجمل بی منتهای ایشان در دربار راه یابد و موجبات ضعف و انحطاط دولت اشکانی را از اواسط قرن اول میلادی پدید آورد.

آن چه مورخین درباره محدودیت‌های زن در دوره اشکانیان نوشته‌اند غالباً درباره طبقات عالی جوامع آن عهد است که از نظر نقشی که در اوضاع مملکت داشته‌اند مورد توجه قرار گرفته و شرح احوالشان در تواریخ آمده است ولی این حکم در میان طبقات پایین که پیوسته در بند رفع حوایج مادی زندگی بوده‌اند، نمی‌تواند صادق باشد؛ زیرا مردم عادی در آن زمان در شرایطی بودند که کسی به آنان نمی‌پرداخته تا خبری از وضع زندگی آنان در تاریخ بازمانده باشد. از این رو درباره طبقات پایین که خارج از جریانات مقتضیات طبقات بالا زندگی می‌کردند، این طور استنباط می‌شود که هیچ دلیلی وجود نداشته که باعث تغییری در وضع زندگی آنان و مناسباتشان با مردان نسبت به عهد هخامنشیان شود و موجبی نداشته تا از جانب بالا، زنان مردم عادی را که نیمی از نفوس مملکت را تشکیل می‌دادند و با فعالیت‌های تولیدی و اقتصادی خود اساس زندگی و پایه‌های قدرت اعیان و طبقات حاکمه را تشکیل می‌دادند به ضرر خود دچار قید و بندهای خودپرستانه اشرافی کنند. در نتیجه در این دوره اگر تغییری در مناسبات زنان یا مردان نسبت به دوره‌های ماد و هخامنشیان در تواریخ ذکر شده است فقط در سطح طبقات بالا می‌تواند صادق باشد که نیازمند روش حکومتی غیر از سابق بوده‌اند، ولی زنان طبقات پایین الزاماً از همان خصوصیات آزادی زنان قبل از اشکانیان در فعالیت‌های اقتصادی و تولیدی و بالاخره اجتماعی برخوردار بوده‌اند. به طور کلی اوضاع اجتماعی زنان در عهد اشکانیان در مقایسه با قبل نامناسب بوده است و مقام زن‌ها نزد پارتی‌ها پست‌تر از مقام آن‌ها نزد مادی‌ها و پارسی‌ها بود. از ارداویرافنامه چنین جمع‌بندی می‌توان کرد که به غیر از رواج تهمت و دروغ و گواهی‌های دروغ و پیمان شکنی و قضاوت‌های ناروا و رشوه خواری و مال مردم خوردن و کم فروشی و دزدی و قتل و زورگویی که به علت جنگ و تحولات ناشی از آن بوده است، بنیاد اعتقاد به کردار نیک، پندار نیک و گفتار نیک نیز سست شده و پیمان زناشویی متزلزل گشته و روسپیگری در حد اعلای خود بوده است. همچنان که لواط نیز رایج بوده. »[2] برای آن که تا حدودی به موقعیت برخی زنان اشکانی آشنا شویم به شرح کوتاه دو تن از آنان اشاره می‌گردد:

__ آرتا دخت - « آرتادخت Arta Doxt نام بانویی فرهنگدار و اقتصاد است که در زمان اشکانیان به خزانه داری یکی از شهریاران اشکانی رسید و با وجود شایستگی و توانایی‌هایی که از خود نشان داد این نظریه را که زنان توانایی پردازش به امور اقتصادی را ندارند رد کرد.»[3]

__ «آرتافیل  Artafileدختر اگلاتور در زمان فرمانروایی مهرداد ششم اشکانی است و در میترادات در سیرن واقع در آسیای کوچک زندگی می‌کرد و از بانوان فرهیخته و برجسته‌ی آن دوران به شمار می‌آمد. اما پس از آن که او را به اجبار به عقد فرمانروای تنگ اندیش و خودکامه سیرن درآوردند رفته رفته تغییر شخصیت داد و به صورت بانویی انتقامجو درآمد و در نبردهایی که بر سر رسیدن به قدرت بین او و شوی ناموافقش درگرفت سرانجام او را به یاری برادرش لوآندرس Leandrus از پای درآورد اما پس از مرگ شوهر با آن که شرایط برای نشستن او بر اریکه‌ی فرمانروایی مساعد بود آن را نپذیرفت و زندگی در عزلت را برای خود برگزید و زندگانی‌اش را در تنهایی و انزوا به پایان آورد.»[4]


 



[1] - حقوق و مقام زن در شاهنامه فردوسی، تألیف غلامرضا انصافپور، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، ص 8 مقدمه

[2] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، برگزیده از صفحات 123 تا 133

[3] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 51

[4] - همان ص 52

5- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 92

مقام و موقعیت زنان دربا در زمان اشکانیان

 

مقام و موقعیت زنان دربار اشکانیان

از دوران فرمانروایی اشکانیان که بر بخش اعظم امپراتوری هخامنشی تسلط یافتند و حکومت آن‌ها بیش از 450 سال به طول انجامید درباره نقش زنان اطلاعات محدودی در دست داریم؛ ولی همین منابع اندک حکایت از آن دارد که ملکه‌های اشکانی به جز چند مورد خاص نقش زیادی در امور سیاسی نداشته‌اند و رتبه و اعتبار آنان در حدّ دوران هخامنشیان نبوده است. گروه زنان درباری را افراد ایرانی، رومی و یونانی تشکیل می‌دادند. روایات این ایام حاکی از آن است که در بین زنان درباری مادر و همسر رسمی پادشاه با عنوان ملکه از مقام و موقعیت ویژه برخوردار بوده‌اند و ازدواج فرزندان و خواهران و برادران پادشاه نیز مانند دوران هخامنشی بیشتر جنبه‌ی سیاسی و مصلحتی برای تحکیم سلطنت داشته است. ماریا بروسیوس در این زمینه و آثار بر جای مانده چنین می‌نویسد: «متون بابلی و منابع رومی و مدارک یونانی از «آورومان = Avroman» کردستان، همه از اهمیت مقام زن در دربار اشکانی و به خصوص همسر شاه و مادر شاه حکایت می‌کنند. البته این منابع بیشتر به شرح مختصری از زندگی زنان در دربار اشکانیان اکتفا شده و تصویر روشنی از موقعیت آن‌ها در دربار، اهمیت حضور آن‌ها در مراسم عمومی، فعالیت‌های آن‌ها یا قابلیت‌ها و نقش آنان در امور داخل و خارج دربار اشکانی به دست نمی‌دهد. اکتشافات باستانشناسی و نقوش روی سکه‌ها نیز اطلاعات محدودی در این مورد به دست می‌دهد و ما با تطبیق آن‌ها با آن چه در «دورا - اوروپوس» و «هاترا» کشف شده است به این نتیجه می‌رسیم که زنانی که مقام بالایی در دربار اشکانی داشتند از موقعیت ممتازی در دربار برخوردار بوده‌اند. بعضی از زنان دربار اشکانی به ویژه خواهران و دختران پادشاه از طریق ازدواج نقش مهمی در پیوند دادن پادشاهان اشکانی با خانواده‌های بزرگان و پادشاهان و حکام محلی و همچنین مقامات خارجی ایفا می‌کردند و موجبات استحکام پیوند بین دربار اشکانی و بزرگان و فرمانروایان محلی و گسترش شبکه متحدین پادشاهان اشکانی را فراهم می‌ساختند. اهمیت و مقام زن در دربار اشکانیان که در اسناد موجود منعکس شده تا حدی حاصل نفوذ آداب و رسوم درباری سلوکیان است، زیرا مانند دوران سلوکی‌ها در اسناد و مکاتبات رسمی دربار اشکانی نیز از همسر پادشاه با القاب و عناوین ویژه یاد می‌شود. به موجب اسنادی که در بابل به دست آمده است از همسر پادشاه به عنوان شاراتو به معنی ملکه یا بل‌تو به معنی بانو یاد می‌شده که با عناوین مربوط به زنان دیگر درباری تفاوت دارد. منابع و مدارک موجود این واقعیت را که پادشاهان اشکانی زنان متعددی داشتند تأیید می‌نماید. در سند مکتوبی که در روی پوست آهو نوشته شده و در آورومان به دست آمده اسامی زنان مهرداد دوم نوشته شده که از آنان با عنوان ملکه‌ها نام برده است که از جمله به نام سیاسه خواهر و همسر او و آریازاته خواهر دیگر و همسر وی اشاره شده است. در نوشته دیگری که در آورومان کشف شده از همسران فرهاد چهارم به اسامی اوله‌نیره و کلئوپاترا و بیتسی باناپس نام برده شده است. یکی از همسران اورد اول اشکانی به نام ایسپوبارزا نیز که در این منابع به وی اشاره شده خواهر او بوده است.

در دربار اشکانی موقعیت همسر رسمی پادشاه که از وی به عنوان ملکه نام برده می‌شد با زنان دیگر درباری که با شاه ازدواج نکرده بودند تفاوت داشت. از این زنان می‌توان به عنوان همسران موقت یا غیر رسمی نام برد که به عناوین مختلف به دربار راه یافته بودند. بعضی از آن‌ها را پادشاه برای ایجاد پیوند یا اتحاد با حکام و بزرگان به جمع زنان حرمسرای خود افزوده بود. بعضی به اسارت گرفته شده بودند و برخی به عنوان هدیه به پادشاه تقدیم شده بودند. از این موارد می‌توان به دختر دیمتریوس و برادرزاده‌ی آنتیوخوس که پس از کشته شدن عمویش در جنگ اسیر شد و همچنین موسا هدیه‌ی امپراتور رم به پادشاه اشکانی اشاره نمود. علاوه بر موسا (موزا) که پسرش به پادشاهی رسید یک زن دیگر یونانی که به عنوان هدیه به پادشاه اشکانی تقدیم شده بود از چنان موقعیتی در دربار برخوردار گردید که پسرش به عنوان ولیعهد برگزیده شد و با لقب بلاش اول به سلطنت رسید. مهمترین نقش زنان در خانواده پادشاهان اشکانی ایجاد و تحکیم پیوند و اتحاد سیاسی بین پادشاه و سلاطین خارجی یا حکام و بزرگان داخلی بود. به طور مثال در سطح سلطنتی ازدواج دختر مهرداد اول، رودوگونه (روزگونه) با دیمیتریوس موجب ایجاد مشروعیت برای حکومت وی و تحکیم اتحاد سیاسی بین آن‌ها گردید. همچنین ازدواج خواهر آرتاوانروس پادشاه ارمنستان با پاراکوروس پسر اورد موجب تحکیم اتحاد او با پادشاه اشکانی شد.

زنان سلطنتی در جشن‌ها و مراسم عمومی از جمله همراهان و ملازمان پادشاه بودند که خود نمایشی از شکوه پادشاهی به شمار می‌آمد. هنگامی که پادشاه از یکی از اقامتگاه‌های خود به اقامتگاه دیگری نقل مکان می‌کرد زنان نیز همراه او می‌رفتند. حتی در بعضی جنگ‌ها نیز زنان در کنار پادشاه حضور می‌یافتند. پادشاهان محلی و بزرگان اشکانی نیز از همین رویه پیروی می‌کردند و در مأموریت‌های جنگی نیز زنان خود را همراه می‌بردند. گفته شده است که سورن هنگامی که به یک مأموریت جنگی می‌رفت زنان را نیز با 200 ارابه همراه خود می‌برد. اگر در جریان جنگ‌ها شرایطی پیش می‌آمد که شاه نمی‌توانست از زنان خود محافظت کند زنان غالباً با جان خود بهای ملازمت پادشاه را می‌پرداختند. بعضی از پادشاهان اشکانی برای این که مانع اسارت زنان همراه خود به دست دشمن بشوند از کشتن آنان که زنان و دختران خودشان هم در میان آن‌ها بودند ابا نداشتند. چنین کاری علاوه بر جنبه‌ی تراژیک و تکان دهنده آن در امر تداوم خاندان سلطنتی و وراثت تاج و تخت نیز مشکلاتی به وجود می‌آورد. فرهاد چهارم در رویارویی با تیریدادس (تیرداد) مدعی تاج و تخت همراه زنان خاندان سلطنتی بود و هنگامی که بر اثر تهاجم قوای تیرداد احساس خطر کرد از بیم آن که زنان خاندانش به دست دشمن بیفتند آنان را کشت. یکی از دختران اوسروس = Osroes  (خسرو - اشک بیست و چهارم) در جنگ او با تراژان امپراتور روم در تیسفون از کشتار زنان خاندان سلطنتی جان به در برد و به اسارت رومیان درآمد. دوازده سال بعد هادریان که به جای تراژان امپراتور روم شده بود به نشانه‌ی حسن نیت دختر پادشاه اشکانی را به او باز گرداند. سرنوشت زنان خانواده‌های سلطنتی در حکومت‌های پادشاهی تابع امپراتوری اشکانی نیز می‌توانست به همین اندازه تلخ و ناگوار باشد. در سال 72 میلادی هنگامی که زنان پاکوروس در آتروپاتن ماد به دست نیروی مهاجم آلانی افتادند پاکوروس حاضر شد برای رهایی همسر و زنان غیر رسمی‌اش باج سنگینی بپردازد. رادامیستوس پادشاه ارمنستان هنگام فرار از دست نیروهای دشمن که او را تعقیب می‌کردند شکم همسر باردارش را با خنجر درید و او را به رود ارس افکند، زیرا توانایی ادامه گریز را نداشت. با وجود این همسر او زنده ماند و پس از بازیافتن سلامتش او را نزد تیرداد فرستادند.

تصویر زنان به ندرت و در موارد استثنایی بر روی سکه‌های اشکانی نقش بسته است. از جمله این موارد نادر تصویر موسا مادر و همسر فرهاد پنجم بر روی سکه‌های ضرب شده در زمان اوست. تصویر کامنیس کارس فرمانروای عیلام نیز به اتفاق همسرش آنزازا بر روی سکه‌های عیلامی نقش بسته است. تصویر زنان بیشتر بر روی کارهای هنری دوران اشکانی دیده می‌شود. مجسمه‌ها و تصاویر برجسته که از زنان دوران اشکانی باقی مانده است زنان متعین و متشخّصی را نشان می‌دهد که لباس‌های فاخر زمان اشکانیان را با آستین و دامن‌های بلند و مواج که از بهترین پارچه‌ها دوخته شده و مرصع به انواع جواهرات است بر تن کرده‌اند. اغلب آن‌ها سر آذین بلندی هم بر سر دارند که مانند لباس‌هایشان مرصع به جواهرات است. زن‌های سلطنتی و سطح بالا گردن بندهایی از مروارید و سنگ‌های قیمتی و گوشواره و دست بندهای مرصع به جواهر نیز بر گردن و گوش و دست‌های خود دارند. لباس‌های زنان در مجسمه‌ها و نقوش برجسته‌ای که در هاترا کشف شده بی تردید مربوط به دوران اشکانی است. با وجود اطلاعات و شواهد محدودی که درباره دوران اشکانی در اختیار داریم چنین به نظر می‌رسد که مقام و مرتبه‌ی زنان در دربار اشکانیان به وسیله شخص پادشاه تعیین می‌شد. شکوه و جلال زنان سلطنتی، تعداد فرزندان ذکوری که به دنیا می‌آوردند و شرکت آن‌ها در جشن‌ها و مراسم عمومی نمایانگر مقام و موقعیت آن‌ها و همچنین شکوه و عظمت پادشاهی بود.»[1]

مریم عنبرسوز از بُعدی دیگر به نقش زنان دربار اشکانی نگریسته و می‌نویسد: «در مورد مقام و موقعیت زن در دوره اشکانی اطلاعات چندانی در دست نیست، اما همین اندک اطلاعات موجود حکایت از آن دارد که پس از سپری شدن دوران سلوکی و آغاز دوره اشکانیان زنان تا حدودی برابری و اعتلای مقام خود را باز یافتند، ولی به موقعیت زنان هخامنشی نرسیدند. ملکه‌های اشکانی نقش چندانی را در امور سیاسی نداشته و در آن مداخله نمی‌کردند و بر خلاف دوران هخامنشی نفوذ حرمسراها و خواجه سرایان نیز در امور درباری به طور واضح به چشم نمی‌خورد. مورد آشکاری از حضور زن بر صحنه‌ی سیاسی را می‌توان به نقش ملکه موزا همسر فرهاد چهارم که با پسرش فرهاد پنجم در سلطنت مشارکت داشت اشاره کرد. او زنی مقتدر بود که در همسر و پسرش و در کار مملکت تأثیر بسیار داشت. همچنین مادر فرهاد دوم که ژینو نام داشته و مورد دیگری از زنان اشکانی بود که پس از مرگ شوهرش مهرداد اول نیابت سلطنت پسرش را تا سن بلوغ عهده‌دار شده و اداره‌ی امور مملکت را به دست گرفت. آرتادخت نیز وزیر خزانه داری و امور مالی ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی است که دیاکونف در کتاب ایران اشکانیان می‌نویسد او مالیات‌ها را سامان می‌بخشد و در اداره‌ی امور مالی کوچکترین خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.»[2]


 



[1] - زنان در ایران باستان، ماریا بروسیوس، ترجمه و نگارش محمود طلوعی، چاپ اول 1389، انتشارات تهران، صص 176 تا 180

[2] - زن در ایران باستان، مریم عنبرسوز، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ اول، 1390، ص 178

3- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 102

ادیان در زمان اشکانیان

 

 

شاهان اشکانی و ادیان

با وجود مطالعات تاریخی و باستانشناسی که در عصر حاضر انجام گرفته هنوز از خصوصیات مذهبی ایرانیان در عهد اشکانی اطلاعات روشنی ارائه نگردیده است. بر اساس منابع تاریخی اشکانیان به مردمانی جنگجو مشهور هستند و گویا در فرهنگ خود مرگ طبیعی را ننگ و کشته شدن در جنگ را بزرگترین افتخار می‌دانستند، اما در طی این جنگ‌ها نشانی از مجبور کردن دیگران در پرستش خدایان خود دیده نمی‌شود. آنان پس از حدود یک قرنی که بعد از سلوکیان به حکومت رسیدند نشانی از عملکردشان نسبت به تعصب مذهبی وجود ندارد و تنها بعد از دوران ساسانیان است که تسلط یک دین رسمی در کشور شکل می‌گیرد و آثار منفی آن در زندگی مردم نمایان می‌گردد. در ایران آن دوران پیروان ادیان مجال گسترش داشتند و پیروان مذهبی را باید همردیف یکدیگر نگریست و در چنین محیطی است که توده‌های مردم بدون جنگ‌های مذهبی در کنار یکدیگر در صلح و صفا زندگی می‌کرده‌اند. اجداد اولیّه‌ی اشکانیان بازماندگان سکاهای شرقی هستند که پیش از ورود به ایران از دین‌های ابتدایی مانند پرستش عناصر طبیعی پیروی می‌کردند. به احتمال زیاد می‌توان گفت که اکثریت اقوام پارت‌‌ها وابسته به عقاید اجداد خود بوده و بعد از استقرار در ایران و به خصوص برخوردی که پادشاهان هخامنشی با ادیان دیگر داشتند، آنان نیز به مرور زمان تحت تأثیر اعتقادات زردشتی و ادیان غیر ایرانی قرار گرفته‌اند. اسناد و منابع موجود بیانگر آن است که آن‌ها نیز اهورامزدا، آناهیتا و ایزدمهر را ستایش می‌کرده‌اند. چنان که غلامرضا انصاف پور می‌نویسد: «در این دوره هم رب‌النوع‌هایی به صورت زن مورد ستایش قرار داشتند. به خصوص آناهیتا که رب‌النوعی عظیم‌الشأن و مورد توجه عموم بوده و این خود همچنان دلیل بر احترام و مقام عمومی بانوان دوره اشکانیان می‌تواند باشد.»[1]

شواهد نشان می‌دهد که پس از هجوم اسکندر و تداوم آن توسط سلوکیان هیچ گاه دین ایرانی از بین نرفت و عقایدی چون میترائیسم و زردشتی رواج داشته است. در این ایام اسناد اوستا پراکنده شده بود و طبق روایات موجود ولخش اول (بلاش) اشکانی (51 – 78 میلادی) دستور داد تا اوستای پراکنده و پریشان را از اطراف و اکناف گرد آورند. ایرانیان در زمان اشکانیان در اجرای آیین دینی خود آزاد بودند و هر قدر بر تداوم حکومت آنان افزوده می‌گردید به همان نسبت از فرهنگ یونانیان کاسته می‌شد، چنان که در اواخر عهد اشکانیان خط یونانی از میان رفت و خط پهلوی جایگزین آن گردید. حاکمان اولیه‌ی اشکانیان در سال‌های آغازین تا حد زیادی تحت تأثیر فرهنگ یونانی‌ و تلفیق آن با فرهنگ خود قرار داشتند ولی به مرور زمان این تفکر از بین رفت و تمدن غنی ایرانی جای آن را گرفت. بنفشه حجازی در این مورد می‌نویسد: «اشکانیان توجهی به دین نداشتند و در عین حال کاری هم با کیش و آئین دیگران نداشتند. می‌گویند ساسانیان در تخریب آثار اشکانی آن چنان کوشیدند که اگر گزارش‌ها و تواریخ خارجی نبود به وجود چنین دوره‌ای پی نمی‌بردیم. از آن جا که اشکانیان سال‌های متمادی در جنگ بودند، مردم ایران نه تنها فرصت خلق آثاری مربوط به شرایط زندگی عادی را نداشتند، بلکه با از دست دادن و چپاول شدن و یا در طبق اخلاص نهادن اندوخته‌ها و آن چه که اسباب و لوازم زندگی است، نتوانسته‌اند یادگارهای قابل بررسی برجای بگذارند. و از طرف دیگر در این دوره موبدان کارهای عوام و رفتار خواص را مورد بازرسی قرار می‌دادند و رهبری اخلاقی و روحی ملت به آن‌ها اختصاص داشت. لذا بعید نیست که آنان به علت اعتقاد به مبارزه بر ضد مبدعان دینی و مظاهر تمدنی ناشی از تسلط فرهنگ بیگانه در تخریب و انهدام آثار دوره اشکانی کوشیده باشند. با این حال انتساب تخریب آثار اشکانی به دوره ساسانی نیازمند مدارک و اسناد متقن‌تری است.»[2]


 



[1] - حقوق و مقام زن در شاهنامه فردوسی، تألیف غلامرضا انصافپور، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، 1355، ص 8

[2] - زن به ظن تاریخ، جایگاه زن در ایران باستان، بنفشه حجازی (فراهانی)، نشر شهر آشوب، 1370، ص 148

3- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 90