«ترکان خاتون همسر سلطان تکش بن ایل ارسلان و مادر سلطان محمد خوارزمشاه است. او از قبیله بیاووت بود که خود قبیله از مجموعه قبایل یمک محسوب میشد. نام اصلی او خداوند جهان و دختر خان جنکشی بود. این زن به اتکاء ترکان و رؤسای دشت قبچاق با نهایت قدرت حکومت میکرد. ترکان خاتون در کار سلطنت شریک تکش بود و تسلط کاملی بر وی داشت تا آن جا که قصد جان سلطان میکرد. قدرت این زن جاه طلب در عهد فرزندش سلطان محمد که مردی بی رحم و خالی از تدبیر و سیاست بود فزونی گرفت. ترکان خاتون که زنی خود خواه و شهوت پرست و خونخوار و حیله ساز بود نفوذ زیادی بر سلطان محمد یافت و چنان بر کارها تسلط داشت که غالباً اوامر خوارزمشاه را اگر به نظر خود صلاح نمیدید مانع اجرا میشد و برای او تولید زحمت بسیار مینمود.
ترکان قبچاقی مستحفظ و پاسبان سلطان محمد به دستیاری ترکان خاتون مادر سلطان زمام اختیار کارها را در دست گرفتند و سلطان ضعیفالنفس همواره بازیچهی رؤسای این جماعت بود و از خود اختیار و رأیی نداشت. ترکان خاتون در تشکیلات امپراتوری خوارزم به اندازه خود سلطان صاحب نفوذ بود. او در واقع حکمران دیگران به حساب میآمد و در بعضی مواقع حتی مقدم بر سلطان محسوب میشد. این زن دربار و دستگاهی مستقل داشت. غیر از وزیر مخصوص، هفت تن از دانشمندان مشهور در دیوان انشای او به کار مشغول بودند. نامه و توقیعات که از سلطان یا سایر ترکان میآمد تنها به تاریخ نامهها اهمیت میدادند. جالب این که طغرای فرامین او عصمتالدنیا والدین الغ ترکان ملکةالنساء العالمین و علامت آن اعتصمت بالله وحده بود. خلاصه این که مادر سلطان در تنظیم و تنسیق امور با پسرش شریک بود. عنصری که زمام امپراتوری را به ترکان خاتون داده و برای او قدرت برتری کسب کرد سپاه بود. سلطان محمد نیز که در میادین جنگ و زدوخورد پیروزیهایی به دست آورد این موفقیتها را مدیون مادرش بود، زیرا از سپاهی ساده تا افسران عالی رتبه و فرماندهان اکثراً کسانی بودند که همراه ترکان خاتون و یا بعداً در نتیجه تشویق و حمایت وی از قبایل ترک و از صحاری آمده بودند. بنابراین او عاملی برای تأمین سپاه محسوب میشد. سلطان محمد در سایهی این نیروی عظیم وابسته به مادرش موفق گردید یکی از بزرگترین امپراتوریها را تأسیس نماید. نفوذ ترکان خاتون در لشکریان، به خوبی بیانگر این است که چرا وی نمیتوانست با مادرش مخالفت کرده و زمام امور سپاه را در دست گیرد.
ترکان خاتون مادر خوارزمشاه اگرچه زنی کافی و با تدبیر بود، ولی به واسطهی قرابت با ترکان قَنقلی و دخالت دادن ایشان در کارها و استبداد رأی سبب عمده خرابی کار خوارزمشاهیان گردید. این زن که دختر یکی از امرای ترک بود بعد از قبول همسری سلطان تکش، عموم کسان و نزدیکان خود را در کارهای دولتی دخالت میداد و در عصر شوهر خویش و پسرش سلطان محمد کمتر ناحیهای بود که به تصرف خوارزمشاهیان درآید و ترکان خاتون یکی از خواص خود را به حکومت آن منصوب ننماید. خوارزمشاه از قبول فرمان ترکان خاتون چارهای نداشت زیرا که از طرفی اطاعت امر مادر را یکی از فرایض اخلاقی میشمرد و از طرفی دیگر غالب امرای دولت از کسان او بودند و چون ایشان او را در برانداختن قراختائیان کمک کرده، خوارزمشاه نمیتوانست با آن جماعت مخالفت نماید. حوزه اقتدار کلی ترکان خاتون ولایت خوارزم بود و اکثریت قشون و امرای لشکری و کشوری در این ناحیه یا از ترکان قنقلی بودند و یا از خواص و غلامان ملکه به شمار میرفتند. انتصاب نظامالملک محمد صالح به وزارت و اختیار اوزلاغ شاه به ولیعهدی خوارزمشاه نیز بر خلاف میل سلطان محمد به دستور او انجام پذیرفت. سلطان محمد با این که جلالالدین و رکنالدین از فرزندان دیگرش اوزلاغ بزرگتر بودند به اصرار ترکان خاتون ولایت عهد خود را به اوزلاغ وا گذاشت و او را ابوالمظفر قطبالدین لقب داد زیرا که مادر اوزلاغ از قبیلهی ترکان خاتون بود و کسان این زن هم مثل ترکان خاتون از ترکان متنفذ و از یاوران مادر خوارزمشاه محسوب میشدند چنان که در موقع مراجعت جلالالدین به خوارزم و اعلان خلع اوزلاغ و نصب خود، اول کسی که با او از در مخالفت درآمد و موجب شکست کار و فرار از خوارزم گردید خال اوزلاغ شاه یعنی قُتلُغ خان بود.
ترکان خاتون، سلطان جلالالدین را سخت دشمن میداشت و در موقعی که از خوارزم گریخته بود یکی از خواص او به او تکلیف کرد که فرار اختیار نماید و به اردوی جلالالدین بپیوند. ترکان خاتون زیر این بار نرفت و گفت بعد از اوزلاغ و آق شاه اسیری در دست چنگیز به مراتب بر من گواراتر است تا زندگی در زیر سایهی جلالالدین. خلاصه، این زن خونریز خودخواه و نزدیکان ترک او از اسباب عمده شکست کار خوارزمشاه بودند و بسیاری از رخنهها که در دولت او رو کرد بر اثر استبداد این زن و نفاق بین او و پسرش حادث گردید. عطاملک جوینی درباره ترکا خاتون مینویسد: اصل او قبایل اتراکاند که ایشان را قنقلی خوانند و ترکان به سبب انتمای نسبت جانب ترکان رعایت نمودی و در عهد او مستولی بودند و ایشان را اعجمیان خواندندی، از دل ایشان رأفت و رحمت دور بودی و ممرّ ایشان بر هر کجا افتادی آن ولایت خراب شدی و رعایا به حصنها تحصن کردندی و به حقیقت سبب ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سرا سبب انقلاع بودند. و ترکان خاتون را درگاه و حضرت و ارکان دولت و مواجب و اقطاعات جدا بودی و مع هذا حکم او بر سلطان و اموال و اعیان و ارکان او نافذ، و ترکان را مجلس انس و طرب در خفیه مرتب بود و بسیار خاندان قدیم را واسطه او شد که منقلع گشت و چون ملکی یا ناحیتی مسلم شدی صاحب آن ملک را بر سبیل ارتهان به خوارزم آورندی، تمامت را در شب به دجله انداختی و غرض آن داشتی تا ملک پسرش بی زحمت اغبار و چشمهی حکم بی غبار باشد و ندانست که حق تعالی هم در دنیا مکافات کند و در عقبی خود جزا و سزا او دادند.
ترکان خاتون در اثر نابخردی و با کمک یکی از نزدیکانش (غایرخان که گویا برادرزادهی وی بود) با کشتن تجار مغول و تصرف اموال آنها موجب سرازیر شدن قوم مغول به ایران شد. چون رسول چنگیزخان، دانشمند حاجب به خوارزم رسید و خبر پیشروی چنگیزخان از کنار جیحون به ترکان خاتون رسید، هرچه ممکن بود از حرم سلطان و فرزندان کوچک و نفایس و خزاین برگرفت و از خوارزم بیرون رفت و دستور داد هر که از ملوک اطراف در خوارزم محبوس بودند با ارباب مراتب و ابناء ملوک و کبار صدور و سادات روزگار تا بیست و دو نفر همه را به قتل رسانند. کسانی چون: پسران غیاثالدین غوری، پسر سلطان طغرل سلجوقی، عمادالدین عمر صاحب بلخ و پسر او ملک بهرامشاه صاحب ترمد، علاءالدین صاحب بامیان، جمالالدین عمر صاحب وَخش، پسران صاحب سقنان از بلاد ترک، برهانالدین محمد صدر جهان خطیب بخارا و برادرش افتخار جهان، و دو پسر برادرش ملک اسلام و عزیزاالاسلام.
ترکان خاتون با همراهان از خوارزم از راه صحرا به خراسان رفت و از آن جا به مازندران آمد. وی ابتدا به قلعه یازر به بهانهی آن که زن هندوخان از خویشان بود، رفت و برادر هندوخان به نام عمرخان که به صبورخان لقب یافته بود و به راهها آگاه بود و همراه وی بود او را نیز در نردیکی قلعه به قتل رسانید و سپس از آن جا به قلعه ایلال (یا لال، از قلاع ولایت لاریجان ) در مازندران رفت. مغول این قلعه را در اوایل سال 617 محاصره کردند و چهار ماه آن را در حصار داشتد. عاقبت به واسطه فقدان آب، ترکان خاتون و نظامالملک ناصرالدین محمد بن صالح، خود را به تسلیم ناچار دیده از قلعه به زیر آمدند و با عموم همراهیان خود به لشکریان چنگیزی تسلیم شدند. مغولان ترکان خاتون و نظامالملک وزیر و حرم فرزندان خوارزمشاه را نزد چنگیزخان که در حوالی طالقان بود، فرستادند. او نظامالملک و پسران خردسال خوارزمشاه را در 618 به قتل رساند و دختران و زنان و خواهران خوارزمشاه را با ترکان خاتون یک جا نگاه میداشت و امر میکرد که در موقع کوچ به آواز بلند بر فوت خوارزمشاه ندبه کنند. چون سلطان جلالالدین منکبرنی نیز در حوالی شط سند منهدم نمود حرمهای او را نیز اسیر کرده با زنان اندرون خوارزمشاه به قراقوروم فرستاد. ترکان خاتون در آن شهر بود تا در سال 630 هجری وفات یافت. مغول دختران خوارزمشاه را نیز به خدمت امرای مسلمان مطیع مغول و همسری ایشان واداشتند مگر خان سلطان ( سلطان خاتون) زوجهی نصرةالدین عثمان خان سلطان السلاطین قراخانی را که جوجی به همخوابگی خود اختیار نمود و ترکان سلطان که خواهر اوزلاغ شاه بود را به دانشمند حاجب فرستادهی چنگیز سپردند.
نسوی حکایتی را نقل کرده که در آن آمده ترکان خاتون چنان دچار درماندگی شده بود که گاهی نزد چنگیزخان میرفت و تقاضای غذا میکرد و هر بار به اندازه دو سه روز جیره به او میدادند در حالی که پیش از آن در اکثر اقالیم عالم حکم او نافذ بود. همچنین در روایتی دیگر گوید تمام فرزندان کوچک سلطان که همراه ترکان خاتون بودند کشته شدند، غیر از کماخی شاه که کودک خردسالی بود و او را به ترکان خاتون سپردند روزی ترکان خاتون سر بچهی کوچک را شانه میکرد و میگفت امروز دلشورهی عجیبی دارم علت را نمیدانم. در همین وقت عدهای آمدند و بچه را گرفتند و خفه کردند و آن ظلمهایی که در حق مردم میکرد بر سرش آوردند.»[1]
[1] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 114 تا 119
2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، 223
ترکان خاتون همسر تکش از معروفترین زنان خوارزمشاهی است. او زنی قدرتمند و فاسد بود که در اجرای ماجراجوییهای خود حتی به شوهر و پسرش نیز ترحمی نشان نمیداد. در شکست خوارزمشاهیان عوامل متعدد دخالت دارد، ولی از نقش محوری مادر سلطان محمد را کاسته نمیشود. ترکان خاتون در کشاکش هجوم مغولان کینهی گذشته را فراموش نمیکند و اسیر شدن توسط چنگیزخان را بر پیوستن به سلطان جلالالدین ترجیح میدهد. ترکان خاتون در ایام اسارت تا حدودی مکافات و ظلمهایی را که بر بی گناهانی انجام داده بود، توسط چنگیزخان دریافت کرد. محمود طلوعی در این رابطه مینویسد: «.... فرمانروای مغول دختران خوارزمشاه را به پسران و مقربان خود داد و ترکان خاتون، ملکهی شریر را برای نمایش در مجالس بزم خود نگاه داشت. ترکان خاتون میبایست جلوی سراپردهی خانان بنشیند و ترانههای حزن بخواند. چنگیزخان تکههای استخوان جلوی او میانداخت و ترکان خاتون فرمانروای مطلقالعنان خوارزم که خود را ملکهی آفاق و شاه زنان عالم مینامید با همین استخوانها ارتزاق میکرد.»[1]
«ترکان خاتون بزرگترین و مهمترین زن دوره خوارزمشاهی یا بهتر بگوییم معروفترین شخصیت این خاندان و همسر سلطان تکش دختر جنکشی jenkshi خان قبچاق از قبیلهی بیا اوت و یکی از شعبات قوم قُنقلی و مادر سلطان محمد خوارزمشاه است. سرزمین اصلی قنقلیها صحرای خشک شمال دریاچهی خوارزم و در شمال شرقی دریای خزر واقع بود که پس از ازدواج ترکان خاتون با سلطان خوارزم به خدمت او درآمدند. این ازدواج نیز چنان که ذکر آن رفت به همین دلیل صورت گرفت تا خوارزمشاهیان بتوانند از قوای انسانی فوقالعاده این منطقه در پیشبرد مقاصد سیاسی خود و جنگها برخوردار شوند. بعدها سلطان محمد فرزند او نیز با اتکا بر همین نیروی عظیم پنجاه یا شصت هزار نفری در جنگهای خود موفقیتهای فراوانی کسب کرد. مسلماً خوانین و رؤسای قبچاق به رهبری ترکان خاتون خواستار امتیازات فراوانی بودند و به همین سبب اشراف تراز اول خوارزمی را تشکیل دادند و حساسترین شغلهای اداری و سپاهی را به عهده گرفتند. برادر بزرگ این خاتون خمارتکین داروغه اورگنج شد. اینالجق پسر عموی او حکومت سراسر ترکستان را یافت که به او لقب غایرخان داد و یکی دیگر از خوانین قنقلی به حکومت بخارا رسید. خانهای قبیلهای دیروز، فرمانروایان امروز بزرگترین شهرهای متمدن و ثروتمند گشتند و بی دریغ به گردآوری ثروت و حفظ مقام و دست یافتن به امتیازات بیشتر پرداختند. جوینی، ترکان قنقلی را چنین توصیف میکند: از دلهای ایشان رأفت و رحمت دور بودی و مهر ایشان به هر کجا افتادی آن ولایت خراب شدی و رعایا به حِصنها تحصن کردی و به حقیقت سبب ظلم و فتک و ناپاکی ایشان دولت سلطان را سبب انقطاع بود.
ترکان خاتون در عهد شوهر نفوذ فوقالعادهای بر او داشت و در کار سلطنت دخیل و شریک بود. در طبقات ناصری از قدرت و غضب او بر شوهر چنین حکایت شده است. قوت و غضب و استنکال او تا به حدی بود که وقتی از شوهر خود که سلطان تکش بود به واسطهی کنیزکی که او تعلق کرده بود، برنجید و در حمام عقب او شد و درِ حمام گرم بر سلطان تکش دربست، چندان که تکش به هلاک نزدیک شد. جماعت امرا و ملوک درآمدند و در گرمابه را بشکستند و تکش را از گرمابه بیرون آوردند و او صفرا کرده بود و یک چشم او رفته. و باز در جای دیگر میگوید: آن زن عظیم بزرگ شد و در جهان نامدار گشت. خاصه در عهد پسر خود سلطان محمد خوارزمشاه. و او زنی بود عظیم به قوت و حمیت، و مستقل به ذات خویش. ترکان خاتون که در دوره فرمانروایی سلطان محمد رسماً حکومت خوارزم را داشت در ادارهی مملکت همپایهی پسرش بود. در سراسر قلمرو خوارزمشاهی هنگامی که از جانب وی و سلطان دو فرمان جداگانه و مختلف در یک قضیه میرسید، تنها تاریخ فرمان را نگاه میکردند و هر کدام تاریخی مؤخّر داشت آن فرمان را به کار میبستند. مواجب و اقطاعات او از دستگاه حکومت و دربار جدا بود. خود دستگاه و درباری خاص داشت و حکم او بر سلطان و اموال و اعیان و ارکان نافذ. وزیری مخصوص خود داشت و هفت تن از دانشمندان مشهور در دیوان انشای او به کار مشغول بودند. طغرای فرامین وی «عصمةالدنیا والدین، الغ ترکان، ملکةالنساءالعالمین» و علامت آن «اعتصمت بالله وحده» بود و در فرامین آن علامت را به خط جلی و بسیار زیبا مینوشتند به طوری که جعل آن امکان نداشت.
ترکان خاتون زنی ستمکار و سنگدل بود و سبب نابودی بسیاری از خاندانهای کهن و اصیل ایرانی شد. هنگامی که فرزندش ایالت یا ناحیهای را فتح میکرد او حاکم آن منطقه را به خوارزم میآورد و شبانه به رودخانه میانداخت و کسانی را که شغلهای حساس داشتند به کوچکترین سوء ظنی از میان برمیداشت. جنایات خود را چنین توجیه میکرد که پسرش بی رقیب دشمن زندگی کند. در حالی که ندانست که حق تعالی هم در دنیا مکافات کند و در عقبی خود جزا و سزای او داند. او زنی عیاش و خوشگذران بود و پیوسته در خفا مجالس انس و طرب برپا میداشت. سلطان محمد وجود مادر را به سختی تحمل میکرد. طبیعی است که از طرفی برای او وجود رقیبی چون ترکان خاتون بسیار ناخوشایند و ناگوار بود و ترجیح میداد که در کار سلطنت بلامنازع باشد. ولی چنان پایبند و محتاج مادر بود که به هیچ ترتیب نمیتوانست او را از زندگی خود دور سازد و براند؛ و از طرفی دیگر مادر که نیروی انسانی فوقالعادهای در اختیار فرزند گذاشته بود که رکن اساسی قدرت سلطنت او را تشکیل میداد و دخالت خود را در امور کاملاً طبیعی و به حق میدانست.
در متون به اشارات و نمونههای فراوانی از این جدال درونی و پنهانی بین مادر و فرزند برمیخوریم که گواه صادقی برای این نفاق و دورنگیاند: یکی از مهمترین نمونهها مسأله تحمیل وزیر از جانب مادر به سلطان است که به دستور او خوارزمشاه مجبور به عزل وزیر خود و برگزیدن یکی از غلامان قدیم مادر و شاید معشوق او به نام ناصرالدین محمد بن صالح به وزارت شد که برای این شغل بسیار پست و پایین بود و از عهدهی انجام کار برنمیآمد. به خصوص که پیوسته از او اخبار ناخوشی از رشوه خواری و خیانت میرسید و همهی بزرگان شاه را ملامت میکردند که چرا تن به این کار داده است. تنها حسن ناصرالدین محمد زیبایی و تناسب اندام و بذله گویی و لطف محضر بوده است. در کتاب سیره جلالالدین منکبرنی راجع به این موضوع چنین میخوانیم: از جمله این که وی به رشوت گرفتن حرص و شره داشت و بدین سبب مصالح امور را به عهدهی تعویق و تعطیل میگذاشت. خلاصه آن که این مرد را از لوازم وزارت و ریاست جز منظری بسیار دلپذیر و گرمی به افراط و بی نظیر بهرهی دیگری نبود و شاهنشاه به مقتضای میل خویش وی را وزارت نداده، بلکه به هنگام عزل وزیر خود نظامالملک محمدبن نظامالملک بهاءالدین مسعودی هروی با مادر خویش ترکان خاتون در باب تعیین وزیر کافی و صالح مشورت فرموده و وی اشارت کرده بود که ناصرالدین مذکور را که غلام و غلامزادهی ترکان خاتون بود به وزارت برگمارد و چون شاهنشاه رعایت احترام والدین را فرض میدانست. و بیشتر امرای دولت از عشیرت مادر وی بودند و به وسیلت آنان با ختائیان جنگیده و مُلک از تصرف ایشان به درآورده بود. در هیچ کاری از خرد و بزرگ مخالفت امر مادر روا نمیدانست. به ناچار و از روی اکراه و انکار مسؤول مادر بپذیرفت و وزارت به وی تفویض کرد. در جای دیگر درباره بی تدبیری او چنین میگوید: شاهنشاه این وقایع را در ماوراءالنهر میشنید و خشم وی دمادم بیشتر میشد. و این شهریار قاهر که سر گردنکشان به زیر آورده و شاهان را بندهی فرمان خویش کرده بود، نتوانست که چاکر خویش را سیاست راند.
تفصیل واقعه از این قرار است که محمد در سفر خود به نیشابور، صدرالدین جندی را به مقام قضاوت آن شهر برگزید و او را از اطاعت وزیر و فرستادن پیشکش برای او منع کرد. ولی به قاضی اشاره شد که باید احترام وزیر را نگه دارد و نباید تمام و کمال از سلطان اطاعت کند. قاضی که تهدید شده بود از ترس کیسهای با چهار هزار سکه طلا برای وزیر فرستاد. محمد که کارهای نظامالملک را زیر نظر داشت دستور داد تا آن کیسه را همان گونهی مهر شده به نزدش بفرستند. سپس قاضی را به درگاه احضار کرد و در حضور همه از او پرسید چه هدیهای برای وزیر فرستاده. او منکر این کار شد و حتی به سر سلطان قسم یاد کرد. سلطان کیسه را نشان داد و سپس دستور داد تا قاضی را به قتل رسانیدند. چادر وزیر را بر سرش خراب کردند و به درگاه صاحبش یعنی ترکان خاتون روانهاش ساختند.
ناصرالدین به خوارزم بازگشت و ترکان خاتون علی رغم میل فرزند خود دستور داد که همهی ساکنین شهر و همه بزرگان و عمال حکومتی به استقبال او روند. چون شیخ برهانالدین امام حنفیها دیر رسید وزیر را شماتت کرد و به عنوان جریمه صد هزار سکهی زر از او گرفت. ترکان خاتون این بار وزارت اوزلاغ شاه ولیعهد را نیز به وی تفویض کرد. محمد که اخبار جسارتهای وزیر را میشنید فرماندهای به نزد مادر فرستاد که سر وزیر را برایش بفرستد. ترکان خاتون نه تنها چنین نکرد بلکه دستور داد تا فرستادهی سلطان به دیوان نزد وزیر رود و به نام سلطان به او بگوید که وزیری جز تو نیست. به کار خود ادامه بده و احدی در قلمرو سلطنت از اوامرت سرپیچی نخواهد کرد و فرمان تو را خواهد پذیرفت. فرمانده از بیم جان خود چنین کرد و بدین ترتیب عملاً ناصرالدین در مقام وزارت تثبیت شد. سرانجام محمد در سال 614 ه موفق شد این وزیر تحمیلی را عزل کند. ترکان خاتون و ترکان قنقلی به طبقهی روحانیان احترام بسیار میگذاشتند و از جانب آنان پشتیبانی میشدند. میدانیم که سلطان محمد نفوذ این طبقه را مخالف قدرت خود میدانست و در تخفیف و سلب اعتبار آنان میکوشید. این نکته نیز یکی از علل عمده نفاق بین او و مادرش بود که به خصوص بر سر واقعهی شیخ محمدالدین بغدادی شاگرد معروف شیخ نجمالدین کبری که از یاران ترکان خاتون بود و سلطان در عالم مستی او را به بهانه این که با مادرش روابط نامشروع برقرار کرده، کشت و بعد هم پشیمان شد، به منتهای شدت رسید. فرماندهان و سران سپاه نیز دستهای هوادار فرزند بودند و دستهای دیگر جانبداری مادر میکردند. همین مسأله و عدم یکرنگی و توافق در بین فرماندهان بعدها یکی از علل شکست خوارزمشاهیان از مغول گردید. زمانی که چنگیز نقشهی حمله به ایران را طرح میکرد، میدانست که بین سلطان و مادرش کدورتی وجود دارد و از همین موضوع استفادههای فراوان برد.
در مورد انتخاب ولیعهد نیز چون به اقتضای زمان پیروی رأی ترکان خاتون در هر حال به نزد شهریار لازم مینمود خواسته او عملی شد و علی رغم میل سلطان که میخواست فرزند ارشد خود جلالالدین را که به شجاعت و تهوّر معروف بود به ولیعهدی انتخاب کند مجبور به تفویض این مقام به پسر دیگر خود اوزلاغ شاه گردید. دلیل مخالفت ترکان خاتون با جلالالدین و کینهی شدید نسبت به او این بود که از مادری هندو نژاد متولد شده بود. در حالی که مادر اوزلاغ شاه از قبیلهی بیا اوت، همان قبیله مادر سلطان بود. کینه و نفرت ترکان خاتون به جلالالدین نه تنها هیچ گاه تخفیف نیافت، بلکه پس از آن که سرانجام او به سلطنت رسید، افزون شد. هنگامی که مغولها ترکان خاتون را دنبال میکردند و نزدیک بود که به اسارت آنان درآید یکی از غلامانش به نام بدرالدین هلال که میخواست بگریزد و به جلالالدین پناه برد، به آن خاتون نیز همین پیشنهاد را کرد و گفت بیا تا بگریزیم و به آستان جلالالدین که نواده و جگر گوشهی تست روی آوریم. وی که جلالالدین را سخت دشمن میدانست، گفت: دورم باد و خدایش مرگ دهاد. چگونه این خواری بر خویش روا دارم که پس از دو فرزندم اوزالاغ شاه و آق شاه در نعمت پسر آی جیماک (Ay- jimak مادر هندی جلالالدین) و به زیر سایهی وی به سر آرم. من خود این گرفتاری و تحمل این ذلت و خواری از آن چه گویی بهتر شمارم. چنگیز هنگام حمله به ایران از اختلاف مادر و فرزند آگاه بود و بر اساس همین آگاهی نقشههای فراوانی طرح کرد که بسیار موفقیت آمیز بود. در ابتدا یکی از عمال دستگاه محمد که کسانش را به قتل رسانیده بودند و از دستگاه خوارزمشاهی کینه در دل گرفته بود از محمد گریخت و به نزد چنگیز رفت و او را از اختلاف مادر و فرزند مطلع ساخت. با کمک این شخصیت و بر اساس همین موضوع توطئهای چیده شد که محمد عدهای از فرماندهان لایق خود را از کار برکنار کرد. در حالی که با وجود آنان شاید میتوانست به اقدامات تدافعی مفیدی دست زند. خان مغول قبل از حمله یکی از خواص خود به نام دانشمند حاجب را به خوارزم نزد ترکان خاتون فرستاد و پیغام داد که من میدانم فرزندت حقوق تو را به نافرمانی و خلاف پاداش داده است و من میخواهم با او جنگ کنم. ولی نواحیای که در دست توست تعرضی و آسیبی نرسانم، و اگر خواهی کس سوی من فرست تا از من برای تو وثیقه ستاند و خوارزم و خراسان و حدود آن از کنار جیحون تو را باشد. و جواب ترکان خاتون از این رسالت آن بود که از خوارزم گریخت و امر آن سرزمین پس از خویش مهمل گذاشت. در زمان حمله مغول هنگامی که محمد میخواست به مازندران گریزد رسولی به خوارزم نزد مادرش فرستاد و او و همهی افراد حرم خود را به آن منطقه فراخواند. ترکان خاتون نیز که خطر را نزدیک میدید دعوت پسر را اجابت کرد و با همهی خویشان و حرم و خزاین روانهی مازندران شد. به هنگام حرکت در سال 616 دستور داد تا دوازده تن از شاهزادگان و حکام سابق را که در زندان خوارزمشاهی به سر میبردند از جمله دو پسر سلطان طغرل سوم سلجوقی، عمادالدین حکمران بلخ و فرزند وی حاکم ترمذ، فرمانروایان بامیان و وخش را در جیحون خفه کردند. به این خیال که در غیاب او و پسرش آنان ادعای سلطنت و ایجاد مزاحمت نکنند. سرانجام این خاتون و همراهانش به مازندران رسیدند و به یکی از قلاع مستحکم لاریجان به نام ایلال پناه بردند و موضع گرفتند. سُبُتای (sobo otay) فرمانده معروف چنگیز که آنان را دنبال میکرد به محاصره قلعه پرداخت. اتفاقاً در جریان محاصره که چندی طول کشید باران نبارید و پناهندگان قلعه از شدت تشنگی تسلیم شدند و بیرون آمدند. به محض تسلیم شدن باران سیل آسایی باریدن گرفت. ترکان خاتون را با همه فرزندان و حرم سلطان محمد در سال 618 ه به طالقان واقع در افغانستان کنونی نزد چنگیز بردند. خان مغول دستور داد تا همهی پسران او را از خرد و بزرگ کشتند. کماخی شاه که کوچکترین پسر محمد بود تا مدتی نزد ترکان خاتون باقی ماند که تنها دلخوشی این زن همو بود، ولی روزی او را نیز گرفتند و بردند و خفه کردند. زنان و خواهران محمد را به اضافهی حرم جلالالدین که پس از به آب زدن سند و فرار او به اسارت مغول درآمده بودند یکجا کردند و بین شاهزادگان و اطرافیان چنگیز تقسیم کردند. فرجام کار دختران سلطان محمد که همراه ترکان خاتون به اسارت خان مغول درآمدند چنین بود که یکی از آنان به نام ترکان سلطان که خواهر اوزلاغ شاه بود به عنوان هدیه به دانشمند حاجب داده شد که میدانیم در گذشته از جانب چنگیز به رسالت نزد ترکان خاتون رفته بود. دو دختر دیگر که یکی خان سلطان نام داشت به جغتای داده شد که خان سلطان را به همسری خود برگزید و دیگری را به وزیر خود قطبالدین حبش عمید داد و بقیه را نیز امرای دیگر گرفتند. تا زمانی که سلطان جلالالدین در قید حیات بود از اخبار ترکان خاتون به او میرسید، ولی پس از مرگ او دیگر از سرنوشت این خاتون در ایران اطلاعی در دست نیست. ترکان خاتون را به قراقروم پایتخت مغول فرستادند و او چند سالی به ناکامی و بدبختی در دستگاه خان مغول زندگی کرد. در مواقع کوچ، چنگیز دستور داده بود که به آوای بلند بر مرگ فرزندش خوارزمشاه ندبه کند. ترکان خاتون در حالی که بار گناهان بسیاری را که از آن جمله خون بی گناهان بود بر دوش کشید و به سال 630 ه در پایتخت مغول درگذشت.»[2]
در سبک و سیستم حکومت خوارزمشاهیان تفاوت قابل ملاحظهای نسبت به دیگر فرمانروایان ترک نژاد دیده نمیشود. اغلب ازدواجهای درباری این ایّام جنبه سیاسی داشته و موجبات نزدیکی حکام و سلاطین و گاه زمینه را برای رفع حوادث ناگوار فراهم میکرده است. البته لازم به ذکر میباشد که در برخی موارد نیز با حضور افراطی زنان در عرصهی دربار آسیبهای جبران ناپذیر به جامعه وارد ساخته است که برای نمونه به حضور ترکان خاتون در سقوط خوارزمشاهیان میتوان اشاره کرد. در مورد نقش زنان و ازدواجهای سلاطین خوارزمشاهی اطلاعات اندک وجود دارد و زهره معماریانی در مقالهای مینویسد: «افراد خاندان خوارزمشاهی نیز از حربهی ازدواجهای سیاسی برای دست یافتن به موقعیتهای سیاسی، مالی و اجتماعی استفاده میکردند. خوارزمشاهیان به سبب آن که از حمایت ایرانیان و روحانیان اهل سنت بهره چندانی نداشتند با خاندانهای گوناگون ارتباطهای سیاسی و خانوادگی برقرار میکردند. ازدواج تکش با ترکان خاتون دختر جنکشی از خانهای قدرتمند قبچاق از مهمترین این ازدواجها بود. تکش از این وصلت به منظور تسلط بر قلمرو شمالی امپراتوری خود و ایجاد رابطه با ترکمانان مستقر در سیحون علیا و جند سود جست. نفوذ روز افزون این زن منجر به غلبه افراد خاندان وی بر تمام ولایات و پستهای حساس کشوری و لشکری در زمان تکش و پسرش سلطان محمد شد.
سلطان محمد خوارزمشاه برای حفظ اتحادش با عثمان خان حاکم سمرقند، پس از پیروزی بر وی دختر خود را به ازدواج وی درآورد. عثمان خان پس از مدتی از اتحاد با خوارزمشاهیان پشیمان شد و به قراختائیان گرایید. وی از خوارزمیان ساکن در سمرقند عدهی زیادی را کشت و حتی سعی کرد دختر سلطان محمد را نیز به قتل برساند. سلطن محمد به شهر حمله کرد و با کشتار بی امان مردم شهر آن را دوباره تصرف کرد و دخترش را نجات داد. تصمیم درباره سرنوشت داماد متمرد به خان سلطان دختر سلطان محمد داده شد و او نیز به زنده ماندن شوهر رضایت نداد.
ازدواجهای متعدد سلطان جلالالدین در هنگام عقب نشینی از مقابل افواج مغول را به سختی میتوان فقط برای مصالح سیاسی دانست. در برخی از این ازدواجها پس از رسیدن وی به نواحی گوناگون، حکام محلی برای اظهار اطاعت از جلالالدین و ابقا در مناطق تحت حکومتشان دختران خود را به نکاح وی در میآوردند. برای مثال در کرمان براق حاجب دختر خود را به عقد او درآورد و در شیراز اتابک سعد زنگی در استقبال از وی هدایا و پیشکشهای زیادی فرستاد و به وصلت او با دخترش ملکه خاتون اظهار تمایل کرد.
در این دوره زنانی که صاحب قلعهها یا حاکم سرزمینهایی بودند از ازدواج با سلاطین و امرا حتی امرای مغول برای استمرار امتیازات و حاکمیتشان بهره میگرفتند. هنگام فتح آذربایجان توسط جلالالدین ماجرایی بین وی و ملکه خاتون دختر طغرل سوم سلجوقی که همسر اتابک اربک آخرین اتابک آذربایجان بود، پیش آمد. این زن رسماً در سراسر شهرهای آذربایجان حکومت میکرد و شوهرش در اداره امور نقش چندانی نداشت. اتابک در جریان حمله جلالالدین به گنجه فرار کرد و ملکه که از شوهرش رضایت چندانی نداشت و تاب مقاومت در برابر سلطان را نیز در خود نمیدید پس از از تسلیم تبریز به سلطان اظهار داشت که حاضر به ازدواج با سلطان است و مدعی شد که اتابک قبلاً او را طلاق داده است. قاضی قزوینی به شرط این که منصب قضا را به او واگذارد حاضر شد خطبه این عقد را بخواند. اتابک ازبک با شنیدن خبر این ازدواج از غصه جان سپرد.
اتابک در هنگام حمله سلطان غیاثالدین برادر جلالالدین به آذزبایجان برای مصون ماندن از خشم وی با او از در آشتی درآمده بود و به خواهرش ملکه جلالیه که صاحب نخجوان بود به همسری وی درآورده و از این طریق از جنگ جلوگیری کرده بود. وصلت براق حاجب با مادر غیاثالدین هم از ازدواجهایی است که کاملاً بر پایه اهداف سیاسی و با اکراه کامل عروس صورت گرفت. مادر غیاثالدین در قلمرو حکومت پسرش قدرت بسیار داشت و با لقب خداوند جهان بر امور حکومت نظارت داشت.
پس از آن که غیاثالدین به کرمان نزد نایب پیشینش براق رفت، براق پا را از حد خود فراتر گذاشت و خواستار ازدواج با مادر غیاثالدین شد. غیاثالدین که توان مقابله با وی را نداشت تصمصم گیری در این باره را به مادرش واگذاشت. مادر نیز ار روی ناچاری و در نهایت نارضایتی به این وصلت تن داد. این همان ازدواجی بود که داماد با پوشیدن زره در زیر قبا به دیار عروس رفت. براق پس از مدتی به بهانه شرکت غیاثالدین در توطئهای ابتدا وی و سپس مادرش را به قتل رساند.»[1]
[1] - با استفاده از مقاله زهره معماریانی، زمستان 1392
2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 218
پس از ضعف سلجوقیان سومین سلسلهی ترکنژاد به نام خوارزمشاهیان به حکومت رسیدند. در چگونگی قدرتیابی آنها چندان تفاوتی بین غزنویان و سلجوقیان وجود ندارد و از نواحی شرق ایران سرزمینهای متصرفی خود را گسترش دادند. نام سلسلهی آنها از واژه جغرافیایی خوارزم گرفته شده است و اصولاً هر فردی که در این منطقه به فرمانروایی میرسید لقب شاه را به نام او اضافه میکردند. دستاورد و ویژگی خاصی که برای تودههای مردم انجام داده باشند نسبت به دیگران نمیتوان قائل شد. در اواخر این سلسله با قدرت یابی ترکان خاتون همسر تکش مواجه میباشیم که در اثر رفتار افراطی در سیاست و عیاشی که با ضعف حکمرانی فرزندش توأم شده بود زمینه را برای هجوم ویرانگر مغولان فراهم ساخت. البته در انجام این واقعهی خانمانسوز عوامل دیگری نیز چون اختلافات داخلی، ناچیز شمردن مغولان، نابودی حکومت قراختائیان و چگونگی آرایش دفاعی خوارزمشاهیان نقش داشتهاند، ولی هیچ کدام به نفوذ و دخالتهای ترکان خاتون نمیرسد. میرحسن ولوی در کتاب خود حکومت خوارزمشاهیان را به طور مفصل تحلیل و ارزیابی میکنند که به اختصار چنین است: «فرمانروایی خوارزمشاهیان از سال 490 تا 628 هجری قمری برابر با 1096 تا 1231 میلادی بود. قلمرو حکومت آنان در آسیای صغیر و شرق ایران بزرگ با مرکزیت گرگانج و سمرقند گسترده بوده است. حاکمان سلسلهی خوارزمشاهیان عبارتند از قطبالدین محمد، علاءالدین ابوالمظفر اتسز، ایل ارسلان، علاءالدین تکش، سلطان محمد خوارزمشاه، سلطان جلالالدین خوارزمشاه (منکبرنی). درباره نیا و جد خوارزمشاهیان که بانی نفوذ در دربار سلجوقیان است و مقدمات رشد و نمو آنان فراهم میسازد به انوشتکین غرجه باید اشاره داشت. انوشتکین غرجه غلامی ترک بود که از غرچستان که ناحیهای در شمال زابلستان و غور و مشرق هرات بود و امروزه در خاک افغانستان قرار دارد، خریداری شده بود. وی در اثر خدماتی که به شاهان سلجوقی کرد به مقام طشت داری (خدمات مربوط به استحمام) سلطان سلجوقی رسید و در نتیجه با اهل حرم و درباریان و شخص ملکشاه رابطه نزدیکی داشت. اوشتکین پس از چندی از سوی ملکشاه به شحنگی خوارزم منصوب و سپس این مقام در خاندان وی موروثی شد. در سال 490 هجری بعد از درگذشت انوشتکین به دستور سلطان سنجر پسر بزرگش قطبالدین محمد جانشین پدر شد و حکومت خوارزم را با عنوان خوارزمشاه به دست گرفت. البته لفظ شاه به منزلهی پادشاهی نیست و در آن زمان هر کس که حاکم خوارزم بود او را خوارزمشاه میگفتند. قطبالدین محمد هرگز از دایره قدرت سلجوقین خارج نشد و همواره خود را مطیع سلجوقیان میشمرد. بعد از فوت قطبالدین محمد در سال 523 هجری فرزندش علاءالدین اتسز جانشین وی شد و پس از چندی که احساس قدرت کرد در مقابل سلطان سنجر علم استقلال برافراشت و سلطان سنجر سه بار در سالهای 533 و 536 و 542 هجری به خوارزم لشکر کشید و بعد از پیروزی بر قطبالدین محمد وی را بعد از پوزش و عذرخواهی بر حکومت خوارزم باقی گذاشت. اتسز در ظاهر وفاداری و فرمانبرداری خود را به سلطان سنجر اعلام میکرد و در باطن برای استقلال حکومتش در خوارزم میکوشید. وی اگرچه چند بار متحمل شکست از سنجر شد، اما هدف خود را همچنان دنبال میکرد و میان دو قدرت همسایه یعنی سلجوقیان و قراختائیان راه خود را هموار میکرد. اتسز از یک سو ترکان قراختایی را در حمله به خراسان تحریک میکرد و از سوی دیگر در صدد توطئهای بود تا با کمک فدائیان اسماعیلی سلطان سنجر را از میان بردارد. کوششهای اتسز کارساز نبود و سلطان سنجر همچنان سلطهاش را بر خراسان حفظ کرد. در جنگی که میان ترکان غز و سلطان سنجر در گرفت، سلطان سنجر اسیر ترکان شد و ارکان دولت سنجر از اتسز کمک طلبیدند، اتسز حرکت کرد اما عملاً کاری برای سنجر انجام نداد و این ماجرا در کل به نفع اتسز تمام شد. با درگذشت اتسز میان دو پسر او سلیمان و ایل ارسلان کشمکش به وجود آمد، اما سرانجام ایل ارسلان که پسر ارشد بود به جای پدر نشست و بی درنگ نامهای به سلطان سنجر نوشت و اظهار اطاعت و فرمانبرداری نمود و سنجر نیز جایگاه او را به رسمیت شناخت. پس از چندی سلطان سنجر درگذشت و ایل ارسلان فرصت را مغتنم شمرد و سلطنت خود را از سلجوقیان مستقل کرد. پس از ایل ارسلان، شاه محمود خوارزمشاه و سپس علاءالدین تکش به حکومت رسیدند. پس از تکش پسرش قطبالدین محمد در بیستم شوال سال 596 هجری با لقب علاءالدین بر تخت سلطنت خوارزمشاهی نشست. در زمان وی مادر سلطان محمد به نام ترکان خاتون در امور کشوری دخالت داشت و با دسیسه درباریان زمینه را برای آشفتگی فراهم ساخت. از سوی دیگر خلیفه عباسی نیز که از سلطان محمد دلخوشی نداشت در صدد ضعیف کردن جایگاه وی برآمده و بارها قراختائیان و غوریان را بر ضدش تحریک میکرد. با فروپاشی حکومت غوریان و قراختائیان ایران با قلمرو مغولان هم مرز شد و این شاید بزرگترین مشکل بعدی شد که گریبان خوارزمشاهیان را گرفت و راه را برای هجوم مغولان فراهم ساخت. در تاریخ 612 هجری اتفاق دیگری در قلمرو آنان رخ داد، هنگامی که سلطان محمد خوارزمشاه به سوی طوایف قبچاق در حرکت بود با دستهای از مغولان به سرکردگی جوجی پسر چنگیزخان مواجه شد. جوجی به خوارزمشاه پیغام داد که در تعقیب یاغیان است و قصد جنگ با او را ندارد، اما خوارزمشاه که به قدرت خود مغرور بود پیغام داد که همه کفار برای او حکم واحد دارند و به آنها حملهور شد. جوجی که خیال رویارویی نداشت شبانه از معرکه گریخت و این اولین برخورد مغولان و خوارزمشاهیان بود. پس از این حادثه سلطان محمد گروهی را برای اطلاعات بیشتر نزد چنگیز فرستاد. چنگیز فرستادگان خوارزمشاه را گرامی داشت و گفت همان طور که من فرمانروای بزرگ شرق هستم سلطان محمد نیز فرمانروای غرب باشد. چنگیز برای مناسبات بازرگانی گروهی را به سرپرستی محمد یلواج (ایلچی) به دربار خوارزمشاه اعزام کرد و در پیامی او را مانند یکی از فرزندان خود خواند. خوارزمشاه فرستادگان چنگیز را پذیرفت و اگرچه از این که چنگیز او را فرزند خود خطاب کرده بود، برآشفت. با درایت محمد یلواج کارها سامان یافت و سلطان هدایای خان مغول را پذیرفت و مقرر شد تا میان طرفین رفت و آمدهای تجاری آغاز شود. طبق پیمان بسته شده در سال 615 هجری تعداد 450 بازرگان با 500 بار شتر که حامل اجناس گوناگون تجاری بودند از سوی مغولان وارد محدوده حکومت خوارزمشاهیان در بالارودان شدند تا مبادلهی بازرگانی صورت پذیرد. آنها در نخستین گام وارد شهر اُترار در کنار رود سیحون شدند. حاکم شهر شخصی بود به نام اینالجق معروف به غایرخان که از خویشان ترکان خاتون به شمار میرفت. غایرخان به اموال و داراییهای بازرگانان مغول طمع ورزید و به سلطان محمد گزارش داد که آنها مشتی جاسوس هستند. گفته میشود مجوز دستگیری آنها از سوی خوارزمشاه صادر شد و غایرخان بی درنگ همه بازرگانان را به جز یک تن که ساربان گروه بود به قتل آورد و اموالشان را مصادره کرد. چون چنگیزخان از ماجرا آگاهی یافت با صبوری ویژهای که داشت سه نفر سفیر نزد سلطان محمد اعزام کرد و از او خواست تا غایرخان را تحویلش بدهد، اما سلطان محمد خشمگین شد و دستور داد تا فرستادهی ویژه چنگیز کشته شود و ریش دو تن دیگر را تراشیده رها کنند تا خبر این واقعه را به چنگیز برسانند. این واقعه و اتفاقات دیگر و از جمله تحریک خلیفه عباسی که در صدد براندازی خوارزمشاهیان بود باعث شد تا در بهار سال 616 هجری سپاهیان مغول به فرماندهی چنگیزخان از دره سفلای سیحون و پایین دریاچه آرال به سرزمینهای خوارزمشاهی هجوم آورند. آنها مانند طوفانی هولناک در رجب سال 616 هجری خود را به حصار شهر اترار رساندند و سپس به سایر سرزمینهای خوارزمشاهی یورش آورده و همه را با خاک یکسان کردند. شهرهای ایران از شرق تا غرب یکی پس از دیگری ویران و به آتش کشیده شدند. سلطان محمد که پیش از این توان و خشونت مغولان را درک کرده بود به جای تجهیز سپاه و مقابله با قوای مهاجم گریختن را از مقابل دشمن پیشه ساخت و نگران و ترسان به سوی غرب عزیمت کرد. محمد خوارزمشاه از یک سو توان مقابله در برابر مغولان را در خود نمیدید و از سوی دیگر پافشاری فرزندش جلالالدین مبنی بر پایداری فرماندهی به او را نیز نتوانست بپذیرد. تنها کاری که کرد حرکت سریع از شرق به غرب بود که نامی جز گریز نداشت.
با درگذشت سلطان محمد خوارزمشاه در جزیره آبسکون پسر او به نام جلالالدین خوارزمشاه که در سال 596 هجری از مادری هندی به نام آی چیچاک به دنیا آمده بود جانشین خوارزمشاه شد. جلالالدین بی درنگ راه خیوه پایتخت خوارزم را در پیش گرفت تا مبارزه علیه مغولان را در دستور کار قرار دهد، اما برادرانش علیه او توطئه کردند تا او را از میان بردارند. این نقشه با زیرکی یکی از امیران وفادار به نام اینانج خان خنثی و جلالالدین از مهلکه جان سالم به در برد. جلالالدین تلاش کرد تا با جمع آوری سپاه در برابر یورش چنگیزیان که کمتر از 150 هزار تن نبودند ایستادگی کند. سپاه مغول از شهرهای خوارزم و سپس خراسان قتل و غارت را آغاز کرده بودند. جلالالدین خوارزمشاه در زد و خوردهایی توانست پیشقراولان سپاهیان مغول را شکست دهد و از این رو آوازهاش در ایران و حتی در میان مغولان پیچید. پیروزیهای پی در پی او در برابر مغولان باعث شد تا عدهای از سپاهیانش بر سر تصاحب غنائم اختلاف کنند و این امر باعث شد تا عدهای از او جدا شوند و این وضعیت او را در شرایط سخت قرار داد. چنگیزخان تصمیم گرفت تا شخصاً با جلالالدین روبرو شود، پس در کناره رود سند دو سپاه به نبرد پرداختند. جلالالدین که توان مقابله نداشت به سوی رودخانه سند عقب نشست. نقل شده است که خانواده جلالالدین به اصرار از او خواستند که همگی آنها را در آب غرق کند تا به دست سپاه مغول و دشمن اسیر نشوند. پس سلطان رضایت داد که چنین کنند. بعد از این حادثه وی با یاران اندکش عازم هندوستان شد تا تجدید قوا کرده و سپاهی فراهم و آماده کند. در مدتی که جلالالدین از ایران دور بود برادر او به نام غیاثالدین از فرصت استفاده کرده و به جای وی در خراسان بر تخت نشست و دستگاه خود را به راه انداخت و این در حالی بود که مغولان همچنان در کار ویرانی و کشتار بودند.
سلطان جلالالدین تا سال 628 هجری که پایان عمرش بود بارها در مقابل هجوم سپاهیان مغول ایستادگی کرد و به نبرد پرداخت، اما هرگز مورد حمایت خلیفه عباسی، سلطان سلجوقی روم و یا ایوبیان شام قرار نگرفت. وی که در برخی اوقات از روی درماندگی به خوشگذرانی و شراب خواری پناه میبرد عاقبت نتوانست از فروپاشی و قتل و غارت ایران به دست مغولان جلوگیری کند. پس از سلطان جلالالدین دولتهای سلجوقی روم و ایوبیان شام نیز نتوانستند در برابر مغولان اتحاد خود را حفظ کنند و طولی نکشید که آنها نیز به دست مغولان سرکوب و فرو ریختند و از پس آن خلافت عباسی نیز به کلی متلاشی شد. سلطان جلالالدین از یک طرف در مقابل هجوم و ایلغار مغولان ایستاد و مقاومت کرد و از سویی با چندین جبهه دیگری که گشوده بود درگیر شد، یعنی او در آنِ واحد با دستگاه خلافت عباسی، امیران گرجستان، ملوک شام و فرمانروایان اسماعیلی درافتاده بود و این از توان وی که همواره در جنگ و گریز به سر میبرد، خارج بود. شرایط دشوار برای تأمین مخارج و مایحتاج سپاهیانش بعضاً او را وادار به قتل و غارت و چپاول میکرد که خود عملاً بیدادی بود هم وزن چپاول مغولان. در پایان کار سلطان جلالالدین خوارزمشاه مطالب و سخنان مختلفی نوشتهاند از جمله آن که وی که از دست مغولان در حال گریز بود و دیگر نیرو و قوایی برایش نمانده بود با سرداران معدودی که در کنار او باقی مانده بودند به شرابخواری و عشرت میپرداخت و سرانجام وی در شوال 628 هجری به دست جمعی از کردان میافارقین دستگیر و پس از چندی به دست همانها کشته شد. برخی نیز برآنند که جلالالدین خوارزمشاه پس از آن که لباس و ظاهرش را مبدل کرد به جرگه صوفیان درآمد و به پنبه دوزی پرداخت تا سرانجام در نزدیکی بغداد درگذشت یا به قتل رسید. با کشته شدن وی سلسلهی خوارزمشاهیان فرپاشید و از صحنه تاریخ ایران حذف شد.»[1]
[1] - تاریخ مستند ایران از اسلام تا یورش مغولان، میر حسن ولوی، نشر ماهریس، 1398، برگزیدهای از صفحات 517 تا 550
2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 217
نام یکی از زنانی که چندین بار در ایام پادشاهی ترکان بر ایران شاهد تکرار آن هستیم واژه ترکان خاتون میباشد. لذا برای آن که ابهام و آشفتگی در برداشتها صورت نگیرد نام آنها با همسرانشان ذکر شده است. پوران فرخزاد در شرحی دیگر از ترکان خاتونها مینویسد: «ترکان خاتون که افتخار همسری سلطان سنجر، سلطان بزرگ سلجوقی را داشت از درخشانترین چهرههای تاریخی ایران است. او که دختر ارسلان خان افراسیابی بود در زمان خود از سوی تاریخ نگاران عنوان ملکهی روی زمین را گرفت. چرا که به زیور کمال و جمال یک جامعه آراسته بود و در دل شوی خود جایی عظیم داشت تا بدان جا که هنگام افول قدرت سلطان سنجر به زمانی که زن و شوهر در ششم جمادیالاول سال 548 در حمله غزان در نزدیکی مرو به اسارت دشمن درآمدند. پادشاه از وحشت این که مبادا زوجهی دلبندش در دست غزها اسیر بماند با آن که بارها وسیله فرارش مهیا شد تن به فرار نداد و سه سال و نیم را در بدترین اوضاع گذرانید تا سرانجام شاهد مرگ ترکان خاتون گردید و آن گاه تن به فرار داد و ترکان خاتون در زمان قدرت سنجر و پیش از او عهدهدار امور مملکتی بود و نه تنها در امر تدبیر و سیاست، بلکه در نگاهداری قلب شوهر نیز یگانهی دوران خود بود و سنجر در تمامی امور مملکتی تنها رأی او را محترم میشمرد و به او متکی بود و او را تنها ملکهی روی زمین مینامید.»[1]
[1] - زن از کتیبه تا تاریخ، دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، پوران فرخ زاد، تهران زریاب، 1378، جلد اول، ص 635
2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 213