پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

نادرشاه از نظر جونس هنوی

نادرشاه از نظر جونس هنوی

 

زمانی که افراد متعدّد به توصیف و شرح حال یک پادشاه می‌پردازند خواه ناخواه بسیاری از مطالب آن‌ها مشابه هم خواهد بود و علّت آن مربوط به استفاده از منابع محدود اولیّه می‌باشد. بنابراین دیدگاه افرادی مانند جونس هنوی نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود؛ ولی آن چه که مطالب را متمایز ساخته نحوه برداشت‌ها و القاء اهداف راوی می‌باشد. به عنوان مثال هنوی در مقایسه‌ی نادرشاه و شاه طهماسب منافع سودجویانه را مدِّ نظر قرار داده و گاه شاه طهماسب را به دلیل انتساب صفویه به عرش رسانیده‌اند ولی نادری را که هرگز تحمّل نفوذ اجنانب را نداشته است به شکلی موذیانه تحقیر کرده‌اند. با مطالعه کتاب هنوی چنین استنباط می‌گردد که او با حالت عناد و با تخیّلات و به طور غلوّآمیز به نادر نگریسته است. در هر صورت گفتار هنوی زمانی می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد که با منابع دیگر مقایسه گردد. او در باره شرح حال نادر می‌نویسد:« تولد و آغاز زندگی او چنان مجهول بود که دانستن آن به دشواری صورت می‌گیرد. اسم واقعی او نادرقلی بود. نادر در زبان ترکی و ایرانی به معنای چیز کمیاب است و کلمه قلی به معنی برده و بنده می‌باشد، ولی این مورد نشانه‌ی بزرگترین افتخار در مشرق است. چنان که می‌دانیم طهماسب دوّم به او لقب خان داد و با افزودن نام خود به این لقب او را مفتخر ساخت و این یکی از افتخارات ارجمندی است که پادشاهان ایران می‌توانند به اتباع خود تفویض کنند. هنگامی که او بر تخت سلطنت نشست دوباره نام نادر را اختیار کرد و کلمه‌ شاه را بر آن افزود. نویسندگان در مورد اصل و نسب و آغاز زندگی او تا حدی با هم فرق دارند. امّا خود او گاهی از اصل و نسب پَست خویش سخن به میان می‌آورد و گاهی به مقتضای سیاست یا هوش، نسب خود را به چنگیزخان یا تیمور لنگ می‌رساند. تا کنون شرح رضایت بخش و درستی مانند آن چه در ایران به دست آورده‌ام، نشنیده‌ام. بر طبق شرحی نادر در سال 1687 در دهکده‌ای و به احتمال قریب به یقین در چادری در چند منزلی جنوب شرقی مشهد در نزدیکی کلات دیده به جهان گشود. وی به طایفه افشار که قومی تاتار و تابع ایران می‌باشند پیوستگی داشت. این طایفه روزگار خود را به کشاورزی می‌گذراندند و به ایرانی‌ها اسب و گوسفند و گاو می‌فروختند. پدر نادر که امام‌قلی نام داشت به علّت تنگدستی، پوستین دوزی که پیشه‌ی طبقات پائین ایرانی است امرار معاش می‌کرد. خود نادر برای چوپانی تربیت شد و هنگامی که در سیزده سالگی پدر خود را از دست داد به چنان تنگدستی و فقری گرفتار آمد که مجبور شد برای معیشت خود و مادرش در جنگل‌ها به جمع‌آوری هیزم بپردازد و آن را با خود و شتری که تنها دارایی موروثی او بود به بازار بَرد.

نوشته‌اند نادر در وقتی که با فتح و ظفر از تسخیر هند باز می‌گشت تصادفاً از نزدیک زادگاه خود گذشت و به سردارانش می‌گوید: می‌بینید که خدای متعال مرا به چه مقام بلندی رسانده است. بنابراین نباید مردم بی‌نام و نشان را تحقیر کنید. در حدود سال 1704 هنگامی که نادر هفده یا هیجده ساله بود که ازبکان به خراسان تاختند و بسیاری از اهالی آن جا را از دم شمشیر گذراندند و عدّه‌ی زیادی را که نادرقلی و مادرش جزء آن‌ها بودند با خود بردند. این زن در اسارت درگذشت ولی نادر در سال 1708 موفّق به فرار شد و به خراسان بازگشت. از این تاریخ به بعد اطّلاعی در باره زندگی او نداریم تا آن که وی با چند تن از دوستان خود گله گوسفندی را به سرقت برد و معلوم نیست که وی پیشه راهزنی را چه مدّت ادامه داده است. سرانجام به خدمت بیگی درآمد و به وسیله او به عنوان قاصد استخدام شد. روزی برای رساندن پیغام‌ مهمی به دربار اصفهان اعزام گردید و نادر در این سفر همسفر خود را به قتل رسانید. نادر پس از حضور و دیدار وزیران و شاه سلطان حسین با دریافت هدایایی مراجعت می‌نماید. نادر پس از بازگشت تصمیم به کشتن بیگی گرفت و از آن جا که سخت عاشق دختر ارباب شده بود و او تقاضای ازدواج با دختر خود را رد کرده بود، نادر بیشتر نسبت به او کینه در دل گرفت. نادر پس از قتل ارباب، دختر او را برداشته و به کوهستان‌ها گریخت. یکی از نتایج این عمل جسارت‌آمیز تولّد رضاقلی میرزا بود که از حیث نبوغ و اخلاق شباهت زیادی به پدر داشت. از آن جا که نادر در اثر این رفتار یأس‌آمیز به شجاعت مشهور شده بود عدّه‌ی زیادی از نوکران بیگ سابق به او پیوستند و به اتّفاق او به راهزنی پرداختند. بدین ترتیب روزگار می‌گذرانید و هروقت فرصت دست می‌داد، مشغول غارت می‌شدند. نادر سرانجام به خدمت پاپالوخان حاکم خراسان درآمد و از طرف او به مقام ایشیک‌آقاسی یا رئیس تشریفات منصوب شد.

هنوز مدّت زیادی در خدمت پاپالوخان نگذرانده بود که اوضاع ایران رو به آشفتگی نهاد و فرماندهی عدّه‌ای را به او دادند و او در جنگ با ترکمن‌های خیوه و بخارا که مکرّر به مرزهای خراسان حمله می‌بردند از خود شجاعت بسیار نشان داد. در همین ایّام ده هزار نفر از تاتارها که به اوزبک موسومند در سال 1719 به خراسان حمله بردند و دشت‌های حاصلخیز این ایالت را به صورت خشک‌زار درآوردند و اموال مردم را تاراج کردند و هزاران نفر از آن‌ها را به اسارت بردند. پاپالوخان در این موقع بحرانی قوای خود را که بیش از شش هزار نفر نبود و اکثر آن‌ها نیز پیاده بودند، فراهم آورد. افسران او نمی‌خواستند با تاتارها که شماره‌ی آن‌ها بیشتر بود و به شجاعت و دلیری مشهور بودند، بجنگند. ولی نادرقلی به این قضیه به طرز دیگری می‌نگریست و چون از شجاعت سربازان پاپالوخان اطّلاع داشت حاضر شد در رأس آن‌ها به مقابله غارتگران بشتابد و در همان حال قول داد که جان خود را بر سر این واقعه بگذارد. نادر اگرچه در این وقت سی‌وسه ساله بود ولی از حیث خصایص نظامی بر افسران پاپالوخان تفوّق داشت و فرماندهی لشکرکشی به او تفویض گردید. نیروهای اوزبک‌ها که دو برابر نیروی نادر بودند با شدّت بسیار به مقابله پرداختند. نادر نیز پس از آن که میدان مناسبی انتخاب کرد مردان خود را تشجیع و تشویق نمود و حمله دشمن را بی اثر ساخت و هزاران تن از آنان را به خاک هلاک افکندند و اسیران و اموال غارت شده را که قابل ملاحظه بود، پس گرفتند. نادر سرمست از پیروزی به مشهد بازگشت و چون با خلاف وعده‌ پاپالوخان رو‌به‌رو گردید و او را با چوب فلک تنبیه کردند. بدیهی است که چنان مرد متکبّری نمی‌توانست این توهین‌ها را تحمّل کند و بنابراین در جستجوی ماجرای جدید از مشهد بیرون رفت. نادر پس از آن که از قید وظایف خود آزاد شد بی‌درنگ به فکر بازیافتن مقام دیرین و گرفتن حقّی افتاد که نمی‌توانست از پاپالوخان بگیرد. عمویش که رئیس یکی از طوایف افشار بود بر کلات که قلعه‌ای محکم بود و در ده منزلی مشهد قرار داشت حکومت می‌راند. نادر به او متوسّل شد و از رفتار بدی که کارگزاران پادشاه با او کرده بودند لب به شکایت گشود. عمویش مدتی از او پذیرایی کرد تا این که در نتیجه‌ توطئه‌هایی که نادر می‌چید به مقاصد جاه طلبانه او پی برد. نادر که مورد حسادت قرار گرفته بود مجبور به فرار شد. در هر حال برای بار سوّم روی به سوی کوهستان‌ها نهاد و مجدّداً به پیشه‌ی دیرین خود یعنی راهزنی پرداخت.

از آن جا که محمود افغان به ایران حمله آورده و شاه سلطان حسین تیره بخت را مجبور به تسلیم پایتخت و تاج کرده بود، اوضاع ایالات بسیار پریشان و آشفته بود. این موقعیت فرصت بهتری به دست نادر داد که جمعی از بیچارگان را که سابقاً به عنوان سرباز در خدمت او بودند به دور خود گرد آورد. پس از آن که چند کاروان را غارت کرد و به اندازه‌ی کافی ثروت به دست آورد. در حدود هفتصد یا هشتصد مرد با اراده را با خود همداستان کرد و کوهستان‌ها را وعده‌گاه قرار داد. آنگاه در خراسان و ایالات مجاور به قتل و غارت پرداختند و هر اندازه خراج که مایل بود بر مردم بست.»[1]

هنوی در ادامه دیدگاه خود پس از قتل نادر در باره او چنین نتیجه می‌گیرد«... عملیات این مرد غاصب حتّی به نظر اروپائیان چنان عجیب می‌آید که سال‌ها معلوم نبود که طبق چه اصولی رفتار کرده و در نتیجه مستوجب چه توصیفی است. اکنون روزگار به ما آموخته است که نقاب از چهره‌ی او برداریم و چون کسی که دیروز جان میلیون‌ها نفر حاکم بود اکنون با فرومایه‌ترین و شاید فاسدترین افراد برابر است، می‌توانیم در باره‌ی او بدون قید و شرط سخن بگوئیم . راجع به قابلیت شگفت‌انگیز او در اداره کسانی که آلت شرارت او بودند آزادانه مطلبی بر زبان آریم.»[2]


 



[1] - خلاصه‌ای از صفحات 5 تا 16 زندگی نادرشاه جونس هنوی ترجمه اسماعیل دولت شاهی

[2] - ص 319 زندگی نادرشاه جونس هَنوی ترجمه اسماعیل دولت شاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد