«الجای خاتون نوه نیکروی امیر قازغان فرمانروای پرقدرت ماوراءالنهر بود که به تاجبخش شاه آفرین شهرت داشت. در پی آن که امیر تیمور جوان که خون تاتار در رگهایش جاری بود در همه جا به سوارکاری، ماجراجویی و راهزنی شهرت یافت و توجه امیر قازغان را به شهامت و دلاوریهای خود جلب کرد، به دستور او به فرماندهی سپاه برگزیده شد و پس از آن که در آن مقام نیز شایستگی خود را به خوبی نشان داد امیر قازغان، الجای خاتون نوهی فرهنگ دیده و زیبا و توانای خود را در مراسم باشکوهی به عقد او درآورد. الجای خاتون که میتوان او را محبوبترین همسر تیمور لنگ نامید زندگیاش کوتاه بود. اما در همان مدت کوتاه در بسیاری از اختلافاتی که بین برادرش امیر حسین که از فرمانداران محلی بود و شوهرش تیمور در میگرفت نقش میانجی را به خوبی ایفا کرد و از پیدا شدن اختلافاتی که به ناتوانی آنان منجر میشد و به وحدتشان لطمه میزد پیشگیری کرد. او در بسیاری از جنگهای محلی که بین تیمور و مخالفین درمیگرفت شرکت کرد و حتا در هنگام حمله به خیوه که یکی از مهمترین شهرهای خطه خوارزم بود موفق شد در نقش راهنما لشکریان شوهرش را از صحرایی خشک و بی آب به سلامت بگذراند.
الجای خاتون که مادر جهانگیر نخستین پسر تیمور لنگ است در هنگامه بالا گرفتن اختلاف بین شوهرش و برادرش امیر حسین که مدعی فرمانروایی ماوراءالنهر بود به چنان اندوه شدیدی دچار شد که سرانجام در یکی از روزهای سال 766 هجری از پای درآمد. حادثه مرگ الجای خاتون به اندازهای در روحیه تیمور تأثیر گذاشت که تا مدتها اوقاتش را در مسجد به راز و نیاز با خداوند میگذرانید و یا خود را با بازی شطرنج سرگرم میکرد و اگرچه یک بار دیگر به صحنهی جهانگشایی باز گشت و در آغاز کار نیز امیر حسین برادر الجای خاتون را به سختدلی تمام از پای درآورد اما یادمان الجای خاتون را برای همیشه در خود ضبط کرد و با آن که پس از مرگ او زنان بسیاری را به حرمسرای خود پذیرفت اما هرگز یادمان او را به فراموشی نسپرد.»[1]
«آرام جان بیگم همسر سلطان محمد میرزا پسر تیمور گورکانی زنی بسیار زیبا، هوشمند و با کفایت بود. او که در میان زنان حرمسرای این امیر از همه برتر و والاتر بود چنان بر روح و جان همسرش تسلط داشت که زمام امور ملک و ملت به تمام در دست او بود و به مدت بیست و پنج سال تمام بر سریر حکمروایی قرار داشت و تا پایان زندگی قدرت و شوکتش همچنان برقرار بود.»[2]
دوره تیموریان «آغا بیگی دختر جلالالدین میران شاه پسر تیمور لنگ، یکی از زنان دلیر و تدبیرمند زمان خود بود. او که به خواست پدر همسری سعد وقاص نامی از بزرگان مغول را پذیرفت، هم در دربار پدر و هم حرم شوهر قدرت و حشمت زیادی داشت و مشکل گشای عموم به شمار میآمد و چون از کودکی با اسب سواری و فنون جنگآوری هم آشنا شده بود از جنگ جویان مرد چیزی کم نداشت. بنابر آن چه که در تاریخ نامهها به ثبت رسیده است آغا بیگی که نام اولش روشن نیست در هنگامهی نبردی که بین یکی از امرای مغول و ترکمنهای مهاجم درگرفت چون شوهرش سعد وقاص از روی نادانی هم فرمان قتل آن امیر پناهنده را صادر کرد و هم بر آن شد تا قلعهای را که متعلق به آن امیر بود تصرف کند این موضوع به اندازهای بر شاهرخ شاه مغول که بر همه امرا حکمروایی داشت گران آمد که سعد وقاص را به سختی ملامت کرد. سعد وقاص از ترس به ترکمنها که از دشمنان سرسخت مغولها بودند پناه برد و از آنها برای نجات خود یاری خواست. قرایوسف امیر ترکمانها نیز با استفاده از این موضوع گروهی از مزدوران خود را برای آوردن آقابیگی و فرزندانش به محل زندگانی آنها در شهر قم فرستاد و چون میدانست جزای مقاومت در برابر شاهرخ شاه چیزی جز مرگ نیست به همیاری گروهی از یارانش دلیرانه به فرستادگان قرایوسف حمله کرد و پس از کشتن همه آنان سرهایشان را با نامهای که حقیقت را در آن شرح داده بود برای شاهرخ شاه فرستاد و شاهرخ شاه هم که از درایت و دلاوری آن شیرزن شگفت زده شده بود او را با فرستادن هدایایی تحسین کرد و نه تنها شوهرش را بخشید که از آن پس آقابیگی را تا پایان عمر محترم داشت و از او حمایت کرد.»[3]
«آمله Ameleh همسر فیروزشاه فرمانروای بلخ از جمله بانوان جامعه ساز و کارپردازی بود که پس از آن که خرابیهای دوران تیموریان به پایان رسید در نزدیکی محلی که اینک در شمال ایران به آستانه سرای شهرت دارد و در آن دوران پایدشت نامیده میشد و دهی آباد بود کوشکی را بنا نهاد که در زمان خود از بناهای دیدنی به شمار میآمد و این چنین به قصر آمله معروف شد. جسد آمله پس از مرگ در باغ همین قصر که پشت بازار بزّازان قرار داشت به خاک سپرده شد و هنوز هم پس از سالها شهرت خود را حفظ کرده است.»[4]
«این زن که به نیکوکاری وصف شده زوجهی سلطان شاهرخ میرزا فرزند و جانشین امیر تیمور گورکانی و برجستهترین و با نفوذترین زن دوره تیموریان است که علاوه بر خدمات عامالمنفعه در امور مربوط به حکومت هم در حیات شوهر و نیز بعد از مرگ او نفوذ زیادی داشته است. اگرچه شاهرخ لایقترین پادشاه تیموری محسوب میشد، اما بر خلاف تیمور فرمانروایی مقتدر نبود و در حقیقت کشور او را همسرش گوهرشاد آغا و سرداران بزرگ اداره میکردند. تلاش این زن برای حفظ قدرت در دست شاهرخ بود. از این رو او را در سرکوب مخالفان تحریک میکرد. کور شدن اسکندر میرزا پسر عمر شیخ توسط شاهرخ به تشویق گوهرشاد آغا صورت گرفت. اسکندر میرزا فارس را مسخر نمود و مدتی بعد دعوی استقلال کرد. شاهرخ به فارس لشکر کشید و او را دستگیر ساخت و سپس از بینایی محروم کرد.
خلاصی سید فخرالدین وزیر که به تقصیری متهم شده بود و مقابلهی شاهرخ با سلطان محمد بایسنقر که سر از اطاعت پیچیده بود و قتل جمعی از بزرگان اصفهان که از سلطان محمد هواداری کرده بودند و بسیاری از امور دیگر به توصیه و مبالغهی گوهرشاد آغا انجام یافت. در سال 848 میرزا محمد جوکی بن شاهرخ پادشاه که به واسطه کم التفاتی گوهرشاد بیگم در غایت اندوه و ملال میگذرانید در نواحی سرخس وفات یافت. نعش او را به هرات آورده در جنب میرزا بایسنقر دفن نمودند. عبدالرزاق سمرقندی درباره این شاهزاده گوید: که شاهرخ عنایت کامل شامل حال او داشت، اما گوهرشاد آغا که والدهی او بود مزاج شاهرخ پادشاه (پسر امیر تیمور گورکانی) را به حال خود نمیگذاشت و در تقبیح حال او میکوشید. با این که میرزا علاءالدوله و میرزا عبداللطیف که برادرزادههای محمد جوکی بودند در دیوان ملک و مال دخالت کامل میکردند لیکن شاهزاده، اصلاً نمیتوانست در دیوان اعلی دخالتی نماید. از او دو پسر ماند، میرزا قاسم و میرزا ابابکر و ولایاتی که سیورغال او بود بین برادران تقسیم شد. دولتشاه سمرقندی درباره علت بی مهری گوهرشاد آغا به فرزند خود محمد جوکی مینویسد: پدر را دائماً به حال او نظر عنایت شامل بود و در سرّ میخواست تا ولیعهدی او را مفوض سازد. اما برای مصلحتها ظاهر نمیکرد و آن شاهزادهی کامکار همواره به قوانین سلطنت مشغول بود. محمد جوکی در یک آزمایش تیراندازی موجب شد که پدرش شاهرخ شاه بسیار شادمان گردد و ولایت ختلان را که از اعاظم امهات بلاد هیاطله بود به او ببخشد و مقرر کرد که از نُه اسب که پیشکش به درگاه شاهرخی آورند یک سر اسب با زین مرصع به لعل و فیروزه به شاهزاده جوکی اختصاص یابد. با این وصف گوهرشاد بیگم که جانب میرزا علاءالدوله را گرفته و میخواست بعد از شاهرخ ولیعهد او باشد، نمیخواست محمد جوکی منظور عنایت پدر باقی ماند به خصوص که از فرزندان شاهرخ فقط او مانده بود و الغ بیک و البته مرد دلاور و جنگ آزمودهای چون او بر الغ بیک که بیشتر بر علم نجوم میپرداخت برای سلطنت بر امپراتوری شاهرخ شایستهتر بود. از این مطالب گذشته، علاءالدوله پسر بایسنقر مرد ترسوی بی تدبیر و بی ارزش بود. با این حال گوهرشاد آغا که در شاهرخ نفوذ فراوان داشت هم میرزا جوکی را از چشم پدر انداخت و هم با میرزا سلطان محمد پسر بایسنقر به مخالفت برخاست و بساط او را به دست پدر بزرگ کهنسال وی بر هم زد تا شاید بتواند علاءالدوله را بعد از شاهرخ پادشاهی دهد. اما تقدیر جز این خواسته بود.
در سال 850 سلطان محمد بن بایسنقر که حاکم عراق عجم شده بود با تکیه بر فتوری که بر مزاج شاهرخ راه یافت، طغیان کرد و اصفهان را در تصرف آورد و به شیراز تاخت. شاهرخ با وجود پیری برای دفع مدعی تازه به سبب اصرار همسرش گوهرشاد آغا عازم عراق شد و چون به اصفهان رسید سلطان محمد از شیراز کوچ کرده اردوی خود را بر هم زد و به جانب لرستان (به نقلی کردستان) شتافت. اما شاهرخ به هنگام مراجعت و بر اثر فشار این سفر در نزدیکی ری در 72 سالگی درگذشت. چون شاهرخ وفات کرد و از امرای عظام به وقت وفات او به غیر از امیر پسر لقمان برلاس هیچ کس در اردو نبود، چه اکثر امرای معتبر به طلب میرزا سلطان محمد رفته بودند، آن روز و آن شب فوت شاهرخ از عوام پنهان داشتند. گوهرشاد آغا کس نزد میرزا عبداللطیف فرستاد که سروری ایل والوس به میرزا الغ بیک (فرزند شاهرخ) میرسد و او حاضر نیست. اکنون بنای ضبط سپاه میباید کرد. و او قبول کرده روز دیگر خبر وفات شاهرخ آشکار شد. میرزا عبداللطیف از برانغار به پای توق آمد و اکثر لشکر نزد او جمع شدند. و میرزا ابوالقاسم و میرزا خلیل متوجه خراسان شدند. چون از میان اردو بازار بگذشتند، مردمِ ایشان هرچه به دست ایشان درآمد به غارت بردند و عنان لشکریان از آن دستبرد بیرون رفت. بعد از سه روز نعش شاهرخ را برداشته متوجه خراسان شدند. میرزا عبداللطیف همان لحظه خبر واقعه را به میرزا الغ بیک اعلام نمود. میرزا عبداللطیف از گوهرشاد آغا به واسطهی محبت میرزا علاءالدوله آزرده خاطر بود. در این وقت بعضی به عرض شاهزاده رسانیدند که مهد علیا و ترخانیان قصد غدری دارند. تلون مزاج، شاهزاده را بر آن داشت که مهد علیا و امیر نظامالدین احمد را تاراج نمود و هر که از او دغدغه در خاطر داشت محبوس ساخت و به سمنان رسید (آغاز سال 853). بنابراین میرزا عبداللطیف پسر الغ بیک که بعد از فوت شاهرخ در اردوی پادشاه حاکم شده بود گوهرشاد بیگم زوجهی میرزا شاهرخ را در میان سمنان و خوار در ذی حجهی 850 گرفته و نعش میرزا شاهرخ را با اهل اردود به سمرقند برد. چون به حدّ نیشابور رسید جمعی از امرای علاءالدوله بن بایستقر بن میرزا شاهرخ، در صبح سه شنبه سیزدهم صفر سال 851 او را در آن جا گرفته و نزد علاءالدوله بردند و گوهرشاد بیگم را خلاصی دادند. تفصیل این سخن آن گونه که گوهرشاد آغا از ری در همان لحظه که واقعهی پادشاه روی نمود قاصدان به هرات فرستاد و میرزا علاءالدوله را آگاه ساخت. میرزا نخست اراده داشت که متابعت میرزا الغ بیک نماید. اما متعاقب خبر رسید که میرزا عبداللطیف با گوهرشاد آغا بی ادبی کرده است. بنابر آن درِ خزاین بگشوده مردم را از خود راضی ساخت و میرزا صالح ولد میرزا پیرمحمد شیرازی را با امیر اویس ترخان و امیر احمد خان تعیین نمود که به طرف نیشابور به ایلغار رفته، مهد علیا گوهرشاد آغا را به هر نوع که تواند خلاص کند و ایشان از راه سرخس به مشهد آمدند و بر غفلت میرزا عبداللطیف و آزردگی خاطر مردم از او اطلاع یافته، شب سیزدهم ماه صفر به اردوی میرزا عبداللطیف سراسیمه سوار شده به جنگ ایستاد اما کاری نساخت و گرفتار شد. اردوی او به غارت رفت و مهد علیا گوهرشاد آغا که محبوس بود، میرزا عبداللطیف را در حبس آورده متوجه هرات شد. در نواحی جام میرزا علاءالدوله که به استقبال آمده بود به ملازمت مشرف شد. میرزا علاءالدوله از میرزا عبداللطیف پرسید که چرا با مادر خود بی ادبی کردی؟ در جواب گفت که بد کردم و سزا دیدم. اکنون نوبت شماست. میرزا علاءالدوله گناه او را عفو نموده، خرگاه خاص به جهت او مقرر نمود و به هرات بازگشت. میرزا عبداللطیف را به حصار اختیارالدین باز داشت و نعش پادشاه را در گنبد میرزا بایسنقر دفن کردند. گوهرشاد آغا از آن پس نیز در امور مختلف مربوط به حکومت و حل اختلافات بین شاهزادگان تیموری شرکت داشت و بسیاری از امور با نظر و مشورت او انجام میگرفت. ضمن آن که از قبل تربیت تعدادی از شاهزادگان با وی بود. برای نمونه وقتی که میرزا ابوالقاسم بابر، میرزاعلاءالدوله را محبوس ساخت دختر او را به عراق برد و به مهد علیا گوهرشاد آغا رسانید.
با مرگ شاهرخ، جهانشاه قراقویونلو در سال 851 با سپاهی عزیمت عراق و فارس کرد. چون مسافت میان سپاه او و سپاه میرزا سلطان محمد نزدیک شد گوهرشاد بیگم که در زمان شاهرخ پادشاه، جهان شاه را به فرزندی قبول کرده بود مولانا یعقوب پروانچی را به رسم رسالت نزد جهان شاه فرستاد. بنا بر آن منازعه و مخالفت به مصالحه و موافقت تبدیل گردید و قواعد الفت مجدداً تأکید شد و دشمنی از میان رفت. گوهرشاد بیگم در آن اوان به اتفاق میرزا علاءالدوله و امیر شیخ لقمان برلاس و احمد فیروزشاه از الغ بیک گریخته به اردوی سلطان محمد ملحق گشته بودند. پس سلطان محمد با جهانشاه مصالحه نمود. میرزا سلطان محمد صبیّه او را به نکاح خود درآورده قزوین و سلطانیه را به رسم شیربها به جهانشاه داد و هردو سپاه بدون کاربرد شمشیر به دیار خود برگشتند. در درگیری که بعد در همان سال (851) بین میرزا الغ بیک و میرزا علاءالدوله پدید آمد گوهرشاد بیگم و برادرش امیر محمد صوفی ترخان هرات را رها کرده به میرزا سلطان محمد پیوستند. در سال 853 میرزا بابر سرکاری تون را به میرزا علاءالدوله داد و او رقیه سلطان بیگه همشیرهی میرزا سلطان ابراهیم را به جانب عراق برد و به مهد علیا گوهرشاد آغا و میرزا سلطان محمد رسانید. در همان سال گوهرشاد بیگم با علاءالدوله میرزا و امراء شاهرخ میرزا به عراق رفتند و سلطان محمد میرزا را به تسخیر خراسان ترغیب نمودند. از این رو میرزا سلطان محمد با سپاه فراوان از عراق به طرف خراسان عزیمت کرد و در ولایت جام بین او و میرزا بابر که به مقابله آمده بود جنگ سختی درگرفت که غلبه با سپاه عراق بود و میرزا بابر به قلعه عماد پناه گرفت. میرزا سلطان محمد متوجه هرات شد و میرزا ابراهیم سلطان را از حبس رها کرده نزد میرزا علاءالدوله که به هماهش آمده بود روان ساخت.
در سال 861 ه.ق که بین شاهزادگان تیموری درگیری بر سر قدرت بود امرا در این باب مشورت کرده به رأی صائب گوهرشاد آغا قرار یافت که شاهزادگان با یکدیگر صلح کنند و کس به غیبت گوهرشاد آغا نزد میرزا ابراهیم به این کار رفت. اما امیر شیرحاجی که مدار مملکت میرزا شاه محمود بر او بود به خاطر گذرانید که گوهرشاد آغا با میرزا علاءالدوله و اولاد او محبت بسیار دارد و یقین است که طرف ایشان خواهد گرفت. همین فکر موجب کشتاری از امرای ترخان گردید. سپس میرزا شاه محمود و مهد علیا گوهرشاد بیگم را به حصار اختیارالدین برد. در این احوال میرزا سلطان ابوسعید پادشاه ماوراءالنهر چون اخبار پریشان احوال خراسان شنید متوجه آن جا گشت. او گوهرشاد آغا بیگم را ملازمت کرده شرایط احترام به جای آورد و به محاصرهی حصار اختیارالدین فرمان داد. هرچند سعی کردند سودی نکرد. در این جا فتنه انگیزان خاطر نشان کردند که گوهرشاد آغا قاصدان نزد میرزا سلطان ابراهیم میفرستد و در مقام غدر است. بنابراین سخن گوهرشاد آغا که منبع خیرات و مبرات بود به قتل رسید. (نهم رمضان سال 861 ه.ق) و سلطان بوسعید نیز به دلیل مشکلاتی که در بلخ و ماوراءالنهر پیش آمد ناچار هرات را گذاشته، برگشت. گوهرشاد بیگم در جنب قبر فرزندش شاهزاده بایسنقر میرزا در مسجد گوهرشاد هرات مدفون گردید و قبر او اکنون موجود است. خون گوهرشاد بیگم سرانجام دامن سلطان ابوسعید را گرفت. چون میان او و حسن بیک ترکمان (اوزون حسن آق قویونلو) کار به جنگ کشید، ابوسعید شکست خورده دستگیر شد و او را به دست یادگار محمد که نبیره زادهی گوهرشاد بیگم بود داد تا به قصاص رساند. یادگار محمد نیز او را در عوض خون گوهرشاد بیگم کشت و این واقعه در سال 873 ه.ق روی نمود.
گوهرشاد بیگم در حیات خود خیرات و مبرات فراوان داشته است. از آثار و ابنیهی خیریه او مسجد جامع، مدرسه و خانقاه شهر هرات و مسجد جامع مشهد مقدس میباشد که در هر دو شهر به نام آن بانوی نیکنام به مسجد گوهرشاد موسوم و مشهور میباشد و بر آن بقاع خیر مستغلات خوب و هباب مرغوب وقف کرده است. در دوره تیموری، شاهرخ و همسرش گوهرشاد آغا و فرزندانش بایسنقر و الغ بیک و ابراهیم میرزا به سبب علاقه خاصی که به آباد ساختن شهرها و ترقیّه حال مردم داشتند بسیاری از ویرانیهای تیمور را جبران کردند. در این دوره هرات، سمرقند، تبریز و شیراز که مراکز عمده حکومت تیموریان بودند آباد شدند. به ویژه هرات و سمرقند گذشته از آن که وسعت یافتند. در هر یک از آنها بناها، قصرها، باغها، مساجد و مدارس متعددی پی افکنده شد.»[1]
[1] - زنان فرمانروا، تألیف دکتر جهانبخش ثواقب، انتشارات نوید شیراز، 1386، صص 362 تا 370
2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 339