پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

فرازی از زندگی مؤلف کتاب‌های آینه عیب‌نما و غیره

 

در میکده از من نخریدند به جامی        آن علم که در مدرسه آموخته بودم

 

فرازی از زندگی مؤلف کتاب‌های آینه عیب‌نما و غیره:

 

اینجانب علی جلال‌پور متولد روستای چوپانان از توابع شهرستان نایین در سال 1333 می‌باشم. پس از تحصیل در روستا و بعد از گذراندن دوران دانشسرای مقدماتی به سال 1352 با عنوان سپاه دانش به خدمت سربازی اعزام شدم. در حین خدمت و اخذ دیپلم کامل در سال 1354 به استخدام آموزش و پرورش درآمدم و بعد از یک سال با پذیرفته شدن در رشته‌ی تاریخ جهت ادامه‌ی تحصیل به دانشگاه اصفهان رفتم. دوران بازنشستگی که مصادف با از دست دادن دو تن از فرزندانم الهام و مجتبی در حوادث مختلف بود باعث جدایی از کتاب و مطالعه نگردید و تصمیم گرفتم بر اساس تجربه و یادداشت‌های خود در مورد دردهای مشترکِ تاریخ که ناشی از عملکردِ مجریانِ رأس هرم قدرت است به تحقیق و پژوهش پردازم؛ البته لازم به ذکر است که نگارنده به هیچ وجه مدعی کامل از به تصویر کشیدن زندگی پشت پرده‌ی حاکمان نیستم، ولی امیدوارم که به دور از توهمات و افسانه‌پردازی گامی  در این جهت  برداشته و محرکی برای گرایش به مطالعه تاریخ و حقایق آن برداشته باشم.  در هر پژوهش تاریخی نیازمند تجزیه و تحلیل وقایع از زوایای مختلف خواهیم بود، ولی در مورد نقشِ کسانی که در پشت پرده عاملِ وقوع این حوادث بوده‌اند کمتر توجه شده است. شناسایی این عوامل از اهمیت خاص برخوردار است و بیانگر اهدافِ واقعی اهرم‌های قدرت در تکرار تاریخ و استفاده از احساسات مردم خواهد بود. در این مجموعه با یک سری نکاتِ ثابت و پایدار، چون ابزاری نگریستن توده‌های مردم با ترفندهای مختلف تا غرق شدنِ ارکانِ قدرت در فساد، توسعه‌ی جهل و خرافات، قتل و غارت و غیره مواجه هستیم. به یقین در شکل‌گیری این وقایعِ ناگوار عوامل متعدد دخالت دارند، ولی در بین آن‌ها نقش حاکمان و اصحاب تزویر برجسته‌تر از بقیّه می‌باشد و اعتقاد بر آن است تا آزادی بیان و احترام به افکار دیگران تحقق نیابد درها بر همین پاشنه خواهد چرخید و بازهم شاهد دور بسته و تکرار تاریخ خواهیم بود. در نتیجه، این موضوع زمینه‌ی پژوهش قرار گرفت که به جای استفاده از القاب ناشایست و عناوین غازی و جهادگر و غیره، لباس حق بر حاکمان دوران تاریخ پوشانده نشود و بخشی از ناگفته‌ها و پشت پرده‌ی زندگی آنان انتشار یابد. در این دیدگاه، شرح جنگ‌ها و یا چگونگی سرکوب قیام‌های مردمی مدّ نظر نمی‌باشد و سعی بر توصیف و تأثیر وقایعی که با سرنوشت میلیون‌ها انسان در ارتباط بوده است، اشاره گردد. با آگاهی از این که اکثر حوادثِ ناگوار به دلیل خودخواهی حاکمان به وجود آمده است، باید بپذیریم که علتِ این چرایی بسیار مهم است، زیرا پیدایش چنین رفتاری مربوط به یک مسأله‌ی شخصی نیست و افشاگر بسیاری از علل عقب‌مانگی‌ها و سرنوشت یک یا چند نسل و هزاران انسان بی‌گناهی خواهد بود که امروزه نامی از آنان در تاریخ نیست. بنابراین در مجموعه‌ی آینه‌ی عیب‌نما تلاش گردیده که بر خلاف مضامین قاب‌ها و یا آن چه که برخی راویانِ چاپلوس نوشته‌اند تصویری دیگر از عملکردِ پادشاهان در ذهنِ خواننده ترسیم شود. در این نوشتار تأکید بر آن است که اگر شرح زندگی و اندیشه‌ی حاکمان مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد از مدیحه‌سرایی و بت‌پرستی‌های بیهوده جلوگیری خواهد شد. بررسی و شیوه‌ی زندگی حاکمان و کسانی که عمری را در حرمسراها گذرانیده و تنها به منافع شخصی و تحکیم طبقاتی خویش اندیشیده‌اند، مهمترین وسیله برای جدا ساختن سره و ناسره از حقایق تاریخ خواهد بود. یادآوری و توجه به این نکته‌ی اساسی قابل اهمیت است و در صورت قانونمند نشدنِ این موارد هیچ انتظاری برای عمران و آبادانی کشور و حفظ منافع ملی نخواهد بود و باید به همان شعار و وعده‌های توخالی بسنده کنیم.

در طی چند سالی که تحت عنوان آینه‌ی عیب‌نما نگرش خود را نسبت به شرح زندگی حاکمان و جریانِ پشت پرده‌ از دوران‌های تاریخی داشتم با واکنش‌های اکثراً مثبت و به ندرت با دیدگاه انتقادی مواجه بوده‌ام. از آن جا که نگارنده هیچ تعصّبی نسبت به حاکمان و اطرافیان رأس هرم قدرت و یا جلب توجه دیگران نداشته و تنها بازگویی روایات و جهت دهی انتقالِ پیامی از تاریخ و آن هم به طور مستند برایم مطرح بوده است، در نتیجه با فراغ خاطر برداشتِ تاریخی خود را با توجه به نقایص آن ثبت کرده و در کنار آن پذیرای هر نقد منصفانه و به دور از احساسات خواهم بود. همان گونه که ذکر گردید محتوا و نگرش این مجموعه‌ تنها بر توصیف عیوب و عملکرد منفی ارکان قدرت تمرکز دارد و به نظر می‌رسد که در این تاریخ مردسالارانه از مدح و ثنای حاکمان به گزاف سخن گفته شده است و کمبودی در این زمینه وجود ندارد. به یقین دولتمردان نیز مبرّا از خطا و اشتباه نمی‌باشند، اما توجه داشته باشیم که خطای آنان مربوط به خودشان نیست، زیرا سرنوشت میلیون‌ها انسان را رقم زده‌اند و برجسته کردن این موارد می‌تواند درسِ عبرتی برای ما باشد. در استفاده از این روایات امکان تردید در عملکرد و تخریب حاکمان به حق یا ناحق از سوی افراد یا دشمنان وجود دارد، اما رفتارِ برخی از این پادشاهان کودک صفت و لجوج و خودشیفته که مردم را بازیچه‌ی خود قرار داده و غرق در فساد بوده‌اند قابل کتمان نیست. هر یک از ما در انجام وظایف خود دارای حق و حقوقی هستیم و تنها در فضای آزادی بیان و احترام به عقاید دیگران به این نکته می‌توان پی برد که حاکمان نیز تاری جدابافته نبوده‌اند و تصوّری اشتباه از شخصیت آنان در اذهان شکل گرفته است. کاربرد و مفهوم کلماتی مانند قتل و غارت، فساد و عیاشی، خودخواهی و خودمحوری، ظلم و ستم، خیانت و غیره محدویت زمانی ندارند و توسط هر فرد که انجام گرفته باشد برای همیشه منفورِ اجتماع خواهد بود. بازگویی فساد و خودخواهی حاکمانی چون شاه تهماسب اول صفوی که حدود بیست سال از زندگی خود را در حرمسرا گذرانیده و یا ابهّتِ پادشاهانی چون ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه که در حدّ یک صفر میان تهیِ بزرگ و کوچک بوده‌‌اند، موجب تحقیر ملت ایران نیست؛ بلکه نشانگر گِل آلوده بودن آب از سرچشمه برای این سرزمین غنی از فرهنگ و سرشار از منابع طبیعی است. ما نباید فراموش کنیم که تمامِ این افراد در زمانِ مست قدرت بودنِ خود به هر یک از اَعمال ننگین افتخار کرده و توان دیدنِ هر چشم‌زخمی را نداشته‌اند. بلی در توصیف این مطالب امکان افراط از سوی حاکمانِ نورسیده و افراد متملّق نسبت به گذشته و حال وجود دارد، ولی تاریخ را بر مبنای احساسات نمی‌توان قضاوت کرد و هرگز ننگ با رنگ پاک نخواهد شد. در این میان خدمات سیاسی و نظامی شاهانی چون نادر‌ها را پاس می‌داریم و یا اقدامات فرهنگی اواخرِ قاجاریه توسط قائم مقام و امیرکبیرها و به خصوص دوران پهلوی در جهت توسعه و هماهنگی این سرزمین با عصر مدرن قابل توجه است و عدم ذکر این موارد نشان از قدرنشناسی و بی احترامی به آنان نیست. می‌دانیم که در یک قضاوت تاریخی ثبت نوش و نیش‌ها لازم و ملزوم یک دیگرند، ولی نوشته نشدن این خدمات در مجموعه‌ی آینه‌ی عیب‌نما به منزله‌ی فراموشی از این نکات مهم در ادوار تاریخ نیست و تنها به خاطر نوع نگرش و تمرکز از یک برداشت تاریخی از علل عقب ماندگی بوده است.

به نظر می‌رسد آن چه که در این انتقادِ منصفانه از سوی برخی ابراز گردید، تا حدودی ریشه‌ در اعماق فرهنگ سنتی و سیاسی ما ایرانیان داشته باشد که خواهان به چالش گرفتن رفتارِ منفی حاکمان نیستیم. در فرهنگ سنتی ما پادشاهان همیشه افرادی بی عیب و نقص تلقی شده‌اند که توانایی و ابداع هر اندیشه از اختراعِ آتش تا بقیه را داشته و مستحقِ القاب مختلف و سایه‌ی خداوند می‌باشند. ظهور و رشد این تفکر از زمان ساسانیان و بعد از تهاجم اعراب تا حدودی تغییر ماهیت داده است و امروزه نیز شاهد آثارش در مدیریت کلان کشور هستیم. در این فرهنگ انتقاد از پادشاه به منزله‌ی کفر و الحاد رقم خورده است و باید اشتباه و انحراف‌های او را در زمره‌ی قضا و قَدَر یا مشیّت الهی و مصلحت توجیه کرد. در این دیدگاه کمبود و نالایق بودنِ پادشاهان با الفاظ نا سپاسی مردم و یا مصلحت خداوند پوشش داده شده است، در صورتی که این گونه نیست و باید افراد نسبت به مسؤولیت و جایگاه خود پاسخگوی تاریخ و آثار آن بر جامعه باشند. اصولاً قضاوتِ توده‌های مردم با مورخان نسبت به شایستگی و لیاقت حاکمان متفاوت است و علت آن وابسته به نوع نگرش از سطح زندگی تا حفظ منافع ملی می‌باشد. امروزه و در عصر فناوری شاهد نقش رسانه‌ها در نزدیکی و تفاهم این دو جریان هستیم و روح امید و دستیابی به جایگاه واقعی ایران را فراهم ساخته است.

بعد از انتشار دو کتاب مربوط به دوران قاجاریه و پهلوی بعضی از خوانندگان محترم این پرسش را مطرح نموده که دلیلِ پیش‌کش‌ آن دو کتاب به فرزند ناکام چه بوده است؟ در این رابطه و به صورت خیلی مختصر شایان ذکر است که در ایام عید نوروز سال 1378 با خانواده از اصفهان به روستا رفته بودیم. مجتبی با جمعی از بستگان برای تفریح به اطراف روستا رفته بود که به نقل قولِ یکی از همراهان در اثر ضربه‌ی لگدی که به صورت ناخواسته بر سینه‌اش وارد شد برای مدتی به حالت اغماء رفت. همراهان به دلیل ترس و اختفای جرم اقدام به صحنه سازی و سپس پیکرِ نیمه جان او را در شن‌های روان دفن کردند. این صحنه سازی که بی اساس بودنش را طبیعتِ منطقه برای همیشه گواهی می‌دهد و آثار ضربه که نشان از درگیری قبل از فوت دارد، موجب سهل‌انگاری عمدی و آگاهانه از سوی مقامات قضایی به دلایل واهی گردید و بر شدت دردهای خانواده‌ی داغدار افزود. هماهنگی این موضوعِ عوام پسندانه از جانبِ یک دستگاه مجری عدالت که کاری است انجام گرفته و جبران پذیر نمی‌باشد، قابل توجیه نیست. نتیجه‌ی این رفتار موجب تغییر شکل پرونده و حق به جانب بودن متهمان گردید که حتی به توهینِ حامیان عدالت پرداختند. در مقابل این جریان‌های ناهنجار که اثبات آن ابدی خواهد بود کدام وجدان بیدار می‌تواند بی تفاوت باشد و به یاد مظلومان و کنایه‌های طنزآمیز از داوری قاضیان تاریخ نیفتد و به یقین در نوع برداشت اجتماعی و نگارش من نیز بی تأثیر نبوده است. تأثیر مستقیم این حوادث موجب گردید که واژه‌ی خیانت بسیار بدتر از جنایت تلقی گردد و مفهومِ جمله‌ی بدترین قانون‌ها از بی قانونی بهتر است، تحقق یابد. سوابق دیرین این خیانت‌ها در حیطه‌ی کلمات تُهمت و افترا در طول تاریخ قابل جستجو هستند و چه سرها و حرمت‌هایی که به وسیله‌ی این سمّ مهلک بر باد رفته و مصداق این بیت معروف را عینیت بخشیده‌اند:

گنه کرد در بلخ آهنگری                             به شوشتر زدند گردن مسگری

دلیل آن تقدیم و پیشکش‌ها به خاطر جاودانه کردن صدای یک مظلوم در آوای زمان بوده است تا درس عبرتی برای آیندگان باشد. البته این حوادث تلخ موجب تعلّل در وظیفه‌ی فرهنگی نگردید و امید است که با تمام کاستی‌ها مورد پسند خوانندگان قرار گیرد. آثار منتشر شده به شرح ذیل می‌باشند:

1-    آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی

2-    آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه

3-    آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه

4-    آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی

5-    نقش زنان دربار در تاریخ ایران

6-    ایران در عصر امپراتوری مغول

 


 

سیر نزولی مقام زن در دوران صفویه

سیر نزولی مقام زن در دوران صفویه

نقش زنان در ادوار تاریخ و تأثیر گذاری آنان بر اعمال و رفتار پادشاهان بسیار زیاد بوده است، ولی از آن جا که در این تاریخ مردانه نقش زنان کمتر مورد توجّه‌ی مورّخان و سیّاحان قرار گرفته و مطالب قابل توجه از فعالیت‌های آنان به ثبت نرسیده است، در نتیجه به ندرت می‌توان به مدارکی استناد جست و باید برای رفع این نقیصه و دستیابی اطلاعات بیشتر به محتوای بعضی داستان‌ها و روابط پادشاهان متوسّل گردید. در شرح حال حاکمان و پادشاهان تا حدودی می‌توان به چگونگی ازدواج، روابط خانوادگی و تأثیر عقاید سوگلی‌ها بر رفتار شوهرانشان دست یافت و برای کسب این اطلاعات تفاوتی بین وضعیت دربارهای قبل و بعد از ورود اسلام به ایران وجود ندارد. در مقطع تاریخ قبل از اسلام و به خصوص دوران هخامنشی و اشکانی که اطلاعات آن بیشتر متکی بر اخبار مورخان یونانیان می‌باشد با نام زنان درباری چون آتوسا، آمستریس یا دریانوردی مانند آرتمیس آشنا می‌شویم که در زمان و موقعیت خود نقش اساسی در حوادث و تحولات تاریخی داشته‌اند.در زمان ساسانیان نیز به دلیل اوضاع آشفته‌ی دربار افرادی چون آزرمیدخت و پوراندخت برای مدتی کوتاه به سلطنت می‌رسند. بعد از اسلام بیشترِ اخبار و روایاتِ مربوط به زنان از پشت پرده و درون حرمسراها نشأت گرفته و کمتر به نقش کلیدی اشخاصی مانند ترکان خاتون در زمان خوارزمشاهیان و یا پریخان خانم در زمان صفویه و غیره اشاره شده است. برای مثال از نقش زبیده خاتون و ترکان خاتون‌ها و در قرون معاصر و دوران قاجاریه از مهدعلیا و زنان سوگلی دیگر می‌توان نام برد که در اجرای سیاست‌ها و هدایت اهداف حکومت‌ها تأثیر زیاد داشته‌اند. در این جا صحبت از لیاقت و شایستگی‌ غیر قابل انکار زنان در جامعه و به خصوص دوران تأثیرگزار پهلوی به بعد مطرح نیست، زیرا تنها و فقط توصیفی کوتاه از وضعیت اجتماعی زنان در دوران صفویه مدّ نظر بوده است. مؤلّف کتاب طب در دوران صفوی علاوه بر مطالبی که در بُعد پزشکی و مسائل مربوط به ازدواج و روابط و نقش زنان در این مقطع از تاریخ ارائه داده‌اند، در قسمتی از گفتار خود به توصیف نقش زنان اقدام کرده که به قسمتی از آن اشاره می‌گردد: «علاوه بر آن چه که گفته شد این حقیقت نیز باید در نظر گرفته بشود که موقعیّت زن در کشورهای اسلامی به میزانی وسیع به شرایط سنی، میزان ثروت، مقام اجتماعی دوره و بالاخره کشوری که در آن زندگی می‌کردند بستگی داشت و نمی‌بایست انتظار داشت که یک کنیز از همان حقوق و امکانات یک اشراف‌ زاده برخوردار باشد. کما این که یک زن شهری و یک زن دهاتی یا بدوی و صحرانشین از یک میزان آزادی و امتیاز برخوردار نبودند. به هر حال موضوعی است که بارها به آن بحث شده است و من لزومی نمی‌بینم که مطالب مزبور را دوباره در این جا تکرار کنم. به علاوه آن چه که در باره زنان مصری، تونسی، ترک و یا عربستان صادق است ممکن است در باره‌ی زنان ایران صادق نباشد. در اینجا من فقط سعی خواهم کرد تا آن جا که ممکن است وضع زن را در دوره صفویه تشریح کنم. این که می‌گویم تا آن جا که ممکن است به این دلیل است که آن چه در حرم یک نفر می‌گذشت، خواه شاه، خواه رعیّت همیشه یک امر خیلی خصوصی تلقّی گردیده و در باره آن مطلبی گفته یا نوشته نشده است. هیچ کس جز زن‌ها و احیاناً اطبّاء نمی‌توانستند وارد حرمسرای کسی بشوند و در دوره صفویه حتی این دو استثناء نیز وجود نداشت؛ زیرا در آن ایّام تعداد زنانی که به ایران آمدند فوق‌العاده محدود بود و از هیچ یک از ایشان نوشته و یادداشتی در دست نیست. از بین پزشکان هیأت‌های مذهبی هم تعداد خیلی کم به بالین زنان بیمار و حرمسرا‌ها فرا خوانده شده‌اند و این بدان علت نبود که زنان را قابل آن نمی‌دانستند که از بهترین خدمات بهداشتی برخوردار باشند؛ بلکه علت این بود که اطبّای اروپایی را بهتر از اطبّای مسلمان ایرانی نمی‌دیدند. معمولاً چنین گفته می‌شود که در ایرانِ دوره زردشت یعنی هزاران سال قبل از اسلام تمدن بزرگی وجود داشته است و این نظر مبتنی بر این حقیقت است که زنان در دروه مزبور از مقام اجتماعی شامخی برخوردار بودند به علاوه به احتمال زیاد حتی قبل از زردشت نیز زنان ایران هم‌ پایه‌ی مردان و چه بسا که بالاتر از ایشان بودند. کوئینتوس کورتیئوس می‌گوید که اسکندر مقدونی حق نداشت تا زمانی که ملکه‌ی فارس اجازه نداده بود در حضور او بنشیند، چه در ایران رسم نیست که پسر در حضور مادر خود بنشیند و این جمله نشان می‌دهد که زنان در منزل از چه منزلت و قدرتی برخوردار بودند. به مادر بزرگ‌ها و حتی به خاله‌ها و عمّه‌های پیر نیز در منزل حد اکثر احترام گذاشته می‌شد.

پس از پیدایش اسلام مقام زن در خانه و اجتماع دستخوش تغییرات شگرفی گردید اما بعداً با تغییرات خاصی که از موازین این دین به عمل آمد به تدریج مقام زن در اجتماع و خانه پائین آمد و این سیر نزولی در دوره صفویه به حداقل خود رسید به نحوی که تفاوت چندانی بین زنان شهرنشین آن دوره و کنیزها باقی نماند. آن‌ها در منزل شدیداً در معرض بی عدالتی‌های سیستم مرد سالاری قرار داشتند و به رغم صداقت و نجابتی که داشتند این امکان وجود داشت که مورد تنبیه و بی حرمتی شوهر و سرور خود قرار بگیرند؛ ولی البته از تنبیهاتی که در ملاء عام انجام می‌گرفت مستثنی بودند. با وجود این در کتب تاریخ از زنانی نام برده شده است که همراه با کنیزان خود به خاطر مُقر آمدن و افشای محل ذخایر و دفاین خویش تحت شکنجه و آزار قرار گرفته‌اند. به علاوه وقتی شخص والامقامی به مرگ محکوم می‌گردید و یا از مقام خود معزول می‌شد معمولاً زن‌ها و کنیزهایش به صورت کنیز بین پائین‌ترین افراد اجتماع تقسیم می‌شدند.

فقهای دوره صفویه تصّور می‌کردند که زن فاقد روح عقلانی است. اگرچه هنوز هم در مساجد، محل قرار گرفتن ایشان همیشه جدا از مردها است ولی در دوره صفویه اصلاً به مسجد راه داده نمی‌شدند و کمتر از آن مجاز به شرکت در مراسم عمومی مذهبی بودند و خلاصه جز نگاهداری از بچّه محق به انجام کارهای دیگر نبودند. فریر می‌نویسد آن‌ها فقط برای همخوابگی، بزم، خوش گذرانی و خدمتگزاری خلق شده‌اند. اگرچه پیش گرفتن یک چنین رفتاری نسبت به زنان تا حدودی مبتنی بر سنن و رسوم بود، ولی قائل شدن یک چنین موقعیّت پست اجتماعی برای ایشان با هیچ یک از قوانین مذهبی، اجتماعی و یا سنّتی قابل توجیه نیست. فقط در داخل اندرون بود که زن موقعیّتی داشت. حرمسرای شاهی نمونه‌ای از دربار محسوب می‌گشت و هم چنان که در دربار مردان دارای عناوین و مشاغل مختلف بودند در حرمسرا نیز زنان عناوین و مسؤولیت‌های خاصّی داشتند قوانین و مقرّرات نیز یکسان بود. برای مثال وقتی شاه در حرم بر تخت مخصوصی نشسته بود فقط زن‌هایی که طرف توجّه بودند و یا مقام شامخی داشتند، حق داشتند در حضورش بنشینند. بقیّه‌ی زن‌ها در نهایت احترام و گوش به فرمان می‌ایستادند. وضع و موقعیّت زنان حرمسرای شاه مدل و نمونه‌ای بود از برای زنان حرمسراهای مردم عادی؛ ولی علاوه بر زن‌های شهرنشین دسته‌ی بزرگ دیگری از زنان ایرانی نیز وجود داشتند که به نوبه‌ی خود واجد کمال اهمیّت بود و آن زنان قبایل و عشایر بود. این زن‌ها قسمت اعظم عمر خود را در چادر به سر می‌بردند و هرگز به شهرها نمی‌آمدند. موقعیّت ایشان از قدیم‌ الایّام با موقعیّت خواهران شهر نشیننشان فرق داشت. آن‌ها به ندرت چادر به سر می‌کردند و احتمالاً به علت فایده‌ی بیشتری که برای اجتماع خود داشتند از احترام زیادتری برخوردار بودند. زن شهری عروسکی بود که فقط به درد بچّه زائیدن می‌خورد در حالی که زن عشایری نه تنها همبستر شوهر خود محسوب می‌گشت، بلکه در کار روز مرّه و خطراتی که شوهرش با آن مواجه می‌گشت نیز سهیم بود. او از یک آزادی نسبی بیشتری برخوردار بود و اگرچه از نظر زیبایی‌های ظاهری و ظرافت‌های زنانه از خواهران شهرنشین خود پائین‌تر محسوب می‌گشت؛ ولی در مقابل از نظر سازندگی، عفّت و پاکدامنی و بسیاری چیزهای دیگر بر ایشان ارجحیّت داشت. طبیعی است که حرمسرای شاهی بیش از هر حرمسرای دیگر تحت مراقبت قرار داشت. تعداد زنان حرمسرای پادشاهان را فقط از روی حدس و تصوّر می‌توان تعیین کرد. برای مثال بر طبق شایعات در حرمسرای فتحعلی شاه بیش از هزار زن عقدی و صیغه و دویست و شصت کودک وجود داشت؛ اما این ارقام همه از روی حدسیّات هستند و تعداد واقعی هرگز به درستی معلوم نیست. فریر می‌نویسد که چند روز قبل از ورود او به شیراز (1082ه.ق) یکی از روحانیون شهر هزار و پانصد نفر از زنان و کنیزان اندرون خود را برای شرکت در مراسم تشیع جنازه‌ی یکی از زنان مورد توجّهش فرستاده بود. به علاوه باید توجّه داشت که ساکنین اندرون تنها زنان حرمسرا نبودند و هر یک از این زنان برای خود دَم و دستگاهی داشتند و تعدادی کلفت، خواجه و کنیز داشتند. معذالک من شک ندارم که لااقل در دوره پادشاهان اولیّه‌ی دوره صفویه تعداد زنان‌های حرم کمتر از دوره‌ی سلطنت خاندان بعدی بوده است.

با وجود همه‌ی این‌ها و به رغم قوانین و مقرّرات سختی که بر حراست و مراقبت از حرمسراها حاکم بود باز حرمسراها از مصونیّت کامل برخوردار نبودند زیرا بر طبق سنّت شاه حق داشت به اندرون خانه‌ی هر کسی برود و ساکنین آن را بدون چادر ببیند و این کار معمولاً نوعی رو آوردن شانس به صاحب حرمسرا محسوب می‌گشت اما این کار برای همه شانس ‌آور بود- برای صاحبخانه نبود؛ زیرا گاهی اوقات در ازای آن بهای گزافی پرداخت می‌شد. شاه اغلب اوقات از این امتیاز ویژه سوء استفاده می‌کرد و دختران و کنیزان زیبای اندرونی مردهای دیگر را به حرمسرای خود منتقل می‌ساخت. طبیعی است که این رسم به هیچ صورت به شاه اجازه نمی‌داد که زن‌های عقدی یا صیغه‌ی صاحبخانه را تصاحب کند و حتی یک بار که یکی از پسران شاه دست به این کار زده بود شدیداً مجازات شد. در کتاب حاجی بابای اصفهانی شرح جالبی از رفتن شاه به خانه‌ی حکیم باشی نوشته شده و کسانی که این کتاب را خوانده‌اند، می‌دانند که چه طور حکیم باشی از روی اکراه یک دختر زیبای کرد را که تازه به اندرونی خود آورده بود به عنوان پیشکشی به شاه هدیه کرد. به رغم درهای مقفّل و دیوارهای سر به فلک کشیده‌ی اندرونی زنان حرم سرگرمی‌ها و ورزش‌های خاص خود را داشتند. به آن‌ها مثل مردان سواری، پرش با اسب و تیراندازی با نیزه یاد داده می‌شد و اغلب ایشان دخانیات مصرف می‌کردند. زنان معمولی و آن‌هایی که جزو حرمسرای شاهی نبودند بیشتر پیاده و یا اگر شوهرانشان اسب داشت با اسب از منزل خارج می‌شدند و خود را کاملاً در چادر می‌پیچیدند. هر وقت زنان حرمسرای شاهی می‌خواستند از اندرونی خارج بشوند و به جایی بروند از چند روز قبل خبر می‌دادند تا خط سیر ایشان قرق بشود. به نظر من هیچ چیز ناراحت کننده‌تر و آزار دهنده‌تر از سکونت در دهات محل عبور زنان حرمسرای شاهی نیست؛ زیرا به محض آن که عبور زنان خبر داده می‌شود این بیچاره‌ها باید یکی دو فرسخ از محل سکونت خویش دور بشوند. وقتی در اصفهان قرق اعلام می‌شود حالتی که من فکر نمی‌کنم بدتر از آن وجود داشته باشد، مردم باید خانه و زندگی خود را ترک کنند و اگر در فاصله‌ای بعید از محل عبور زن‌ها قوم و خویش و دوستی ندارند که به منزل وی بروند باید سر به کوه و بیابان بگذارند.

قرق معمولاً با تشریفات خاصی صورت می‌گرفت. معمولاً محلّی که زن‌ها قصد رفتن به آن جا را می‌کردند یک قصر یا باغ به خصوص و یا محلّی در خارج از شهر بود. علاوه بر این شاه سالی یک بار نیز ییلاق و قشلاق می‌کرد. در رأس قافله شخص شاه حرکت می‌کرد و پس از او مادر و آن تعدادی از زن‌هایش که اجازه یافته بودند با وی باشند، می‌آمدند. پس از ایشان هم تعدادی خواجه و غلام که بسیاری از ایشان حامل شاهین بودند حرکت می‌کردند. همه‌ی این افراد سوار بر اسب و بدون چادر حرکت می‌کردند و بالاخره در آخر کاروان دسته‌ی موزیک حرکت می‌کرد. اگر شاه تصمیم می‌گرفت که شب قرق کند مراسم به طرز بسیار با شکوهتر و جالبتری انجام می‌گرفت. در این حالت هر یک از زن‌ها لباس محلّی و ملّی خود را می‌پوشیدند و به این ترتیب در جمع مشایعین زنان اروپایی را با کلاه‌های پردار، هندی‌ها را با ساری‌های ابریشمین و عرب‌ها را با لباس‌های عجیب و غریب قبیله خود می‌شد، مشاهده کرد. هر زنی یک مشعل به دست می‌گرفت و در بین هر چهار یا پنج نفر یک خواجه‌ی مشعلدار هم حرکت می‌کرد که هم وظیفه حراست را به عهده داشت و هم در کار زن‌ها فضولی می‌کرد. وقتی زنی غیر از سراپرده شاهی از منزل خارج می‌شد خود را کاملاً در چادر می‌پوشاند و با وجود آن که اغلب زنان سواری بلد بودند اگر وضع مالی ایشان خوب بود در مسافرت‌های خارج از شهر از وسیله‌ای به نام کجاوه استفاده می‌کردند. هربرت که در سال 1035 هجری قمری در هیأت سیاسی انگلستان به ایران مسافرت کرد، می‌نویسد وقتی زن‌ها همراه با عدّه‌ای حرکت می‌کنند و یا در حال مسافرت هستند چهار زانو در وسیله‌ای چوبین به نام کجاوه که اطراف آن را با پرده پوشانده‌اند تا کسی ایشان را نبیند، می‌نشینند. حتی زن‌های طبقات پائین اجتماع نیز بدون چادر از خانه خارج نمی‌شدند و اعمّ از پیاده یا سواره خود را در چادر که فریر آن را یک قطعه پارچه‌ی سفید را با سوراخ‌هایی برای چشم و بینی توصیف کرده است، می‌پیچیدند. فریر در دنباله‌ی این مطلب اضافه می‌کند که آن‌ها ترجیح می‌دهند به آن چه که می‌توانستند از این سوراخ‌ها از جهان خارج را ببینند، دل خوشی کنند تا این که سیمای خود را در معرض دید همگان قرار دهند. در مقابل زنان قبایلی نظیر قشقایی و بختیاری‌ها به مراتب آزادتر بودند و عملاً چادر سر نمی‌کردند.»[1]


 



[1] - طب در دوره صفویه، تألیف سیریل الگود، ترجمه محسن جاویدان، انتشارات دانشگاه تهران، 1357، صص 226 تا 230

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 338

معرفی کوتاه از سلسله صفویان

سلسله صفویه

سلسله صفویه یکی از مهمترین دوران فرمانروایی تاریخ ایران است، زیرا علاوه بر ایجاد وحدت سیاسی دارای ویژگی‌های خاص و چکیده‌ای از تمام دوران تاریخ ایران می‌باشد که نمونه‌ی عملکرد و آثار فرهنگی سیاسی آن را در تمام دروان گذشته و قرون معاصر می‌توان مشاهده کرد. از مهمترین این ویژگی‌ها می‌توان به وجود نقش مذهب و نفوذ روحانیون، رقابت نظامیان و تحکیم دیکتاتوری، جاسوسی و ریاکاری، ترویج خرافات و متوسل شدن به خواب دیدن‌ها، نفوذ زنان حرمسرا و نقش خواجه سرایان و اطاعت بدون و چرا از مرشد کامل اشاره کرد. تحقیق و تفحص در باره صفویان بستگی به برداشت و نظر هر مؤلف دارد و هر فرد سعی بر آن داشته است تا به روش خود گوشه‌ای از زوایای تاریک آن سلسله را روشن سازد. در این رابطه به دیدگاه حبیب‌الله شاملویی استناد می‌گردد که با اختصار به ذکر نام اعقاب و بازماندگان صفوی دارد. «در میان سلسله‌های سلطنتی که از بدو تأسیس شاهنشاهی در ایران به وجود آمدند و از میان رفتند سه سلسله محتشم‌تر و مقتدرتر و مهمتر از سایر سلسله‌ها بودند و روی این اصل درباره چگونگی ایجاد و انقراض این سلسله‌ها و وقایع دوران زمامداری افراد آن سلسله و نیز شخصیت‌های تاجدار و مؤثر این سلسله بیش از سایر سلسله‌ها و سلاطین دیگر ایران بحث شده و باز هم خواهد شد. اولین این سلسله‌ها سلسله‌‌ی هخامنشیان بود. دومین سلسله‌، سلسله‌‌ی ساسانیان بود و سومین سلسله‌ صفویه است که نسبت به چگونگی و علل ایجاد آن سلسله که در تاریکترین ادوار سیاسی ایران ظهور کرد و به راستی ایران را از انقراض حتمی نجات بخشید مطالبی آورده خواهد شد. دوران پادشاهی صفویه با توجه به سیاست‌های داخلی و خارجی و نیز طرز اداره‌ی آن کشور و رژیم حکومت صفویه، منشاء آثاری در اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران شد که از نظر اهل تحقیق و مطالعه قابل دقت است، زیرا حکومت این سلسله به خلاف بیشتر حکومت‌هایی که پس از اشغال ایران در قسمت‌های مختلف کشور روی کار آمدند و بیشتر متکی به شمشیر بودند، موافق تمایلات و آرزوهای قاطبه‌ی ملت ایران بود. سلاطین اولیه صفوی از پشتیبانی همه‌ی طبقات مردم برخوردار بودند و مقامی بلند تا سرحد پیغمبری داشتند و آنان را مرشد کامل می‌گفتند. آنان در راه اجرای اوامر مرشد کامل سر و جان فدا می‌کردند و با استفاده از این پشتیبانی بی دریغ ملت بود که شاه اسماعیل از هیچ، دولتی مقتدر که پنجه در پنجه‌ی امپراتوری عثمانی بیندازد به وجود آورد و به کمک همین مریدان بود که شاه عباس کبیر بارها سپاهیان شکست ناپذیر عثمانی را که پشت امپراتوری‌های نیرومند اروپایی را به لرزه درآورده بودند درهم کوبید و ده‌ها هزار نفر اسیر گرفت. نکته‌ی دیگر درباره این سلسله آن است که دولت صفویه تنها دولتی است که در ایران بر اساس مذهب به وجود آمد، یعنی مؤسس اولیه‌ی آن از یک خاندان روحانی برخاست و اساس آن بر محور دیانت و مذهب قرار داشت و به همین سبب نیز بود که دشمنی بی امان عثمانی‌ها را علیه خود برانگیختند و همان طور که هخامنشیان و ساسانیان در تمام طول مدت سلطنت خود با یونانیان و رومیان زد و خورد داشتند صفویان نیز با عثمانی‌ها زد و خورد داشتند و جنگ‌های متعدد کردند.

جدّ صفویان به نام شیخ صفی‌الدین به سال 650 هجری قمری پا به عرصه وجود گذاشت. ایام کودکی او به تحصیل علوم مذهبی گذشت و در این راه پدرش امین‌الدین جبرائیل و مادرش دولتی توجه و دقت خاصی مبذول می‌داشتند. در اوان جوانی صفی‌الدین اردبیلی به گیلان رفت تا محضر شیخ زاهد گیلانی عالم معروف و مجتهد بزرگ آن زمان ایران را درک کند و این درک محضر مدت 22 سال به طول انجامید. در این مدت شیخ زاهد گیلانی که متوجه مراتب فضل و انسانیت و زهد و تقوای شاگرد جوان خویش بود دختر خود بی‌بی فاطمه را به ازدواج او درآورد. وقتی در سال 700 هجری قمری شیخ زاهد گیلانی بدرود حیات گفت، شیخ صفی‌الدین اردبیلی جانشین او شد. (وی در این زمان جانشین پدر خود امین‌الدین جبرائیل نیز که بدرود حیات گفته بود، شده بود.) و سپس به زادگاه خود اردبیل باز گشت و از آن به بعد تمام عمر خود را مصروف ارشاد و دعوت مردم به زهد و تقوی کرد و چنان مشهور شد که آوازه‌ی او به آسیای صغیر رسید و جمع زیادی  جزء مریدان او شدند و خانقاه شیخ در اردبیل قبله‌ی آمال میلیون‌ها مردمی شد که از بد حادثه آن جا به پناه آمده بودند. علت این اقبال عمومی به سوی خانقاه‌ها این بود که پس از حمله مغول و آن همه کشت و کشتار هولناک که کشتارهای تیمور آن را تکمیل کرد صوفیگری، یعنی روی گرداندن از دنیا و توجه به خدا که از قرن‌ها قبل در ایران وجود داشت رونقی تازه یافت و مرید و مرشد فراوان شد و مردم مصیبت زده و بی پناه برای این که شور و شرّ دنیای پر آشوبی که داشتند لحظه‌ای بیاسایند. روی آوردن به خانقاه‌های متعددی که در گوشه و کنار ایران مخصوصاً در آذربایجان، به وجود آورده بودند، نهادند و یکی از نیرومندترین این خانقاه‌ها، خانقاه شیخ صفی‌الدین اردبیلی بود و علت اهمیت این خانقاه شیخ، آن بود که جمع زیادی از بزرگان کشور نیز به او سر سپرده و مرید او شده بودند که از مهمترین این بزرگان خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی وزیر معروف غازان خان مغول و پسرش خواجه غیاث‌الدین محمد بود. شیخ صفی‌الدین اردبیلی جد بزرگ صفویان از بزرگ مردان روزگار محسوب می‌شد. مقام بزرگ روحانی و مسلک از خود گذشتگی و درویشی داشت. بسیار مهربان و فداکار بود. خدمت به غیر را بر خودپرستی مقدم می‌شمرد و عده زیادی از مستمندان و مردم فقیر آذربایجان از دستگاه او وظیفه و جیره مرتب داشتند و به همین سبب مریدان و پیروان زیادی به دور او و در دستگاه او جمع شدند. مردم چنان فریفته و شیفته‌ی او شدند که در تاریخ کمتر مرشدی را می‌توان یافت که چنین مریدان فداکاری داشته باشد و اگر بتوان قیاس کرد، می‌توان او را از حیث نفوذ با حسن صباح و مریدان او را از حیث ایمان و احترام با فدائیان حسن صباح مقایسه کرد. شیخ صفی‌الدین به سال 735 هجری قمری در 85 سالگی بدرود حیات گفت و قبر او بعدها زیارتگاه مریدان آن خاندان گردید. پس از تأسیس دولت صفویه چندان بر اهمیت و اعتبار آن افزوده شد که اهمیت بابعالی یعنی دربار امپراتوری عثمانی تحت‌الشعاع آن قرار گرفت و همین امر بود که یکی از علل ایجاد کینه و عداوت پایان ناپذیر عثمانیان به ایران شد. پس از مرگ شیخ صفی‌الدین اردبیلی مقام ارشاد مریدان صفوی به پسر او به نام شیخ صدرالدین رسید. صدرالدین تا سال 794 هجری قمری که سال وفات اوست به شیوه‌ی پدر در ارشاد و هدایت مردم کوشید و او نیز بسیار مردمدار بود و به ادب و هنر نیز توجهی خاص داشت. قاسم‌الانوار شاعر معروف یکی از مریدان و سرسپردگان او بود. وقتی صدرالدین پس از 59 سال سیادت روحانی بدرود حیات گفت، مقام سیادت صفوی به پسرش که معروف به خواجه علی بود، رسید.

خواجه علی اولین فرد از خاندان صفوی بود که عنوان سلطان بر خود نهاد و البته مقصود از سلطان در این مورد به اصطلاح عرفا و صاحبان مسلک، سلطان فقرا و مقصود از سلطنت، سلطنت روحانی است. وی چون همیشه لباس سیاه می‌پوشید به سلطان علی سیاهپوش معروف شد. سلطان علی در اواخر عمر مسافرتی به مکه کرد و هنگام بازگشت از خانه‌ی خدا در بیت‌المقدس فلسطین بدرود حیات گفت (830 هجری قمری) و مقام سلطنت روحانی صفویه به پسر او شیخ ابراهیم یا سلطان ابراهیم معروف به شیرشاه رسید. دوران سیادت روحانی شیخ ابراهیم نیز 21 سال به طول انجامید و چون به سال 851 هجری قمری وفات یافت، فرزندش سلطان جنید که در رشادت و شجاعت مشهور بود جانشین وی شد. این زمان مصادف بود با زمانی که اولاد تیمور با ضعف و ناتوانی در ایران شرقی حکومت داشتند و با امرای قراقویونلو و آق قویونلو در مغرب ایران و آذربایجان و قفقاز به جان هم افتاده بودند و اوضاع سیاسی وخیم‌تر و نا به سامان‌تر از هر زمان دیگر شده بود؛ در حالی که نیروهای صفوی و مریدان اولاد شیخ صفی‌الدین اردبیلی روز به روز قوی‌تر و متشکل‌تر می‌شدند و رفته رفته به صورت یک نیروی قوی مقتدر سیاسی و نظامی در می‌آمدند. روی این اصل بود که جهانشاه قراقویونلو که در آن زمان بر آذربایجان و قسمت عمده‌ای از ایران شمالی و مرکزی و غربی حکومت داشت از کثرت قدرت و نفوذ و جاه و جلال شیخ جنید یا سلطان جنید به هراس افتاد. خاصه آن که شیخ جنید به اتکاء مریدان مسلح خود در صدد برآمده بود تا سلطنت روحانی را با سلطنت سیاسی توأم سازد و به تسخیر پاره‌ای نقاط در آذربایجان برآید. به خاطر اجرای این نقشه بود که هزاران مرد مسلح از گوشه و کنار اردبیل گرد آورد. چون کار سلطان جنید به اینجا کشید جهانشاه قراقویونلو که هم از او به ترس افتاده بود و هم جنگ با یک شیخ مذهبی را دون شأن خود می‌دانست به او دستور داد تا حوزه‌ی فرمانروایی او را ترک کند. بنا به دعوتی که از امیر حسن بیک آق اقویونلو (اوزون حسن) فرمانروای دیاربکر برای سلطان جنید رسیده بود مرشد صفوی با همه مریدان فداکار خود از آذربایجان به دیاربکر کوچ کرد و این دعوت از مرشد صفوی به خاطر عداوتی بود که میان امیر قره قویونلو با آق قویونلو وجود داشت. به هر حال به محض رسیدن به دیاربکر «اوزون حسن» که سودای جهانگیری در سر داشت مقدم شیخ و مریدان او را گرامی شمرد و استقبالی شاهانه ترتیب داد و سپس برای آن که او را پای بند خود کند و در راه اجرای نقشه‌ها و مقاصد خود از نیروی قابل ملاحظه‌ی مریدان صوفی استفاده کند خواهر زیبای خود خدیجه بیگم را به ازدواج سلطان جنید درآورد و به این ترتیب آق قویونلو و صفویه خویشاوند سببی شدند و ده هزار صوفی سلحشور به خدمت اوزون حسن درآمدند و این امر سبب ازدیاد ترس و وحشت امیر قره قویونلو «جهانشاه» از صفویان شد. جهانشاه برای این که مانع ازدیاد هرچه بیشتر قدرت صفویه شود با سپاهی گران عازم سرکوبی سلطان جنید شد در حالی که در همان زمان مرشد صفوی با ده هزار نفر از مریدان خویش و جمعی از سپاهیان آق قویونلو که اوزون حسن به خدمت او گماشته بود به توصیه و تحریک امیر آق قویونلو عازم جهاد با کفار مسیحی و چرکس‌های شیروان در قفقاز شده بود. حریف شیخ جنید در این جنگ سلطان خلیل پادشاه شیروان بود که اصطلاحاً شیروانشاه لقب داشت و مردی جسور، شجاع، حیله‌گر و در کار جنگ بصیر و خبره بود.

نتیجه این جنگ که در کوه‌های قفقاز صورت گرفت باعث شکست فجیع صوفیان صفویه شد. شیخ جنید شخصاً در جنگ رشادت‌های زیادی به خرج داد و مریدانش نیز فداکاری‌ها کردند ولی به هر حال شکست خوردند. شیخ جنید کشته شد و سپاه کوچک او از هم پاشیده شد. (در این مورد جمعی از محققیق را عقیده بر این است که خیانت و فرار آن قسمت از سپاه آق قویونلو که اوزون حسن همراه مریدان صفوی فرستاده بود سبب شکست اصلی شیخ جنید شد و بعضی دیگر بر این اعتقادند که اصلاً هدف اوزون حسن از فرستادن شیخ جنید به این مأموریت صعب با آن سپاه از مریدان که گرچه فداکار بودند ولی جنگ نا آزموده و خام بودند، نابود کردن شیخ صفوی و طرفداران او بود زیرا او نیز از ازدیاد قدرت شیخ جنید به هراس افتاده بود.) به هر حال چهارمین جانشین شیخ صفی‌الدین ابواسحاق اردبیلی نیز به این ترتیب در سال 860 هجری قمری بدرود حیات گفت و پسرش شیخ حیدر یا سلطان حیدر به جای او عهده دار اداره‌ی امور صوفیان صفوی شد و او که خواهرزاده‌ی اوزون حسن آق قویونلومحسوب می‌شد همان کسی است که بنیان گذار اصلی سپاه قزلباش در دولت صفویه شد. به این ترتیب که اوزون حسن بعد از این که در سال 872 هجری قمری بر جهانشاه قره قویونلو دست یافت و او را کشت و خود یکّه تاز عرصه سیاست ایران در قرن نهم هجری شد، به تلافی عملی که در حق شیخ جنید انجام شده بود در تجلیل و بزرگداشت سلطان حیدر کوشید و دختر زیبای خود عالمشاه بیگم را نیز که نام دیگرش مارتا بود به ازدواج او درآورد و پیوند خویشاوندی سببی آق قویونلو و صفویه را بیش از پیش مستحکم‌تر شد.

همان سرنوشتی که شیخ جنید داشت در انتظار شیخ حیدر نیز بود به این ترتیب که یا به تحریک و وسوسه‌ی اوزون حسن که شیخ صفوی را به گرفتن خون پدر توصیه می‌کرد و یا به تصمیم خود شیخ حیدر بار دیگر مریدان صفوی عازم جنگ با شیروانشاه شدند که این بار «فرخ یسار» نام داشت. شیروانشاه که در خود یارای مقاومت در برابر نیروی انتقامجوی صفوی را نمی‌دید از سلطان یعقوب آق قویونلو پسر اوزون حسن که به جای در خویش به فرمانروایی رسیده بود کمک خواست. سلطان یعقوب که به خلاف پدر هم از صفویه می‌ترسید و هم متنفر بود، قوایی تجهیز کرد و برای سرکوبی شیخ صفوی و مریدان جانباز او به خدمت شیروانشاه فرستاد. در نزدیکی دربند قفقاز جنگ سختی میان نیروهای صفوی و سپاهیان متحد آق قویونلو و شیروانشاه درگرفت که با وجود همه‌ی ابراز شجاعت‌های مریدان صفوی و خود مرشد صفوی به علت ازدیاد قوای دشمنان به سختی شکست خوردند و شیخ حیدر نیز مانند پدرش کشته شد. (20 رجب سال 893 هجری قمری). بار دیگر مریدان صفوی بی سرپرست روی به هزیمت نهادند و سه پسر شیخ حیدر به نام‌های سلطان علی، ابراهیم و اسماعیل که با پدر همراه بودند به دست سپاهیان آق قویونلو اسیر شدند و به دستور سلطان یعقوب که کمر به نابودی و محو کامل صفویه بسته بود، هر سه را به فارس فرستادند تا در قلعه‌ی مستحکم استخر فارس زندانی شوند (894 هجری قمری). در این میان سلطان علی که ارشد اولاد شیخ حیدر و طبعاً جانشین او بود در ماجراهای سیاسی و جنگی که عامل و مجد اصلی آن رستم میرزا آق قویونلو بود به قتل رسید و برادر او ابراهیم نیز بعد از او وفات یافت (و به قولی به دستور امیر آق قویونلو کشته شد.) و از سه فرزند شیخ حیدر تنها کوچکترین آن‌ها باقی ماند که اسماعیل نام داشت که هنگام شهادت پدر و اسارتش یک سال بیشتر نداشت و هم او بود که اساس سلطنت صفویه را پی ریخت و چنان دولتی به وجود آورد که پنجه در پنجه‌ی نیرومندترین دولت‌های آن زمان اروپا یعنی پرتغال و عثمانی انداخت و جانشینان او تا سال 1148 هجری قمری که نادرشاه افشار به سلطنت انتخاب شد با کمال قدرت حکومت و سلطنت کردند. در مدت 242 سال حکومت صفویه یازده نفر بر متصرفات آن سلسله در ایران سلطنت کردند که در این جا برای یادآوری مجدد ابتدا اسامی آن دسته از فرمانروایان صفوی که قبل از شاه اسماعیل اول سلطنت روحانی داشتند، آورده خواهد شد و سپس اسامی سلاطین رسمی ذکر خواهد شد:

الف – سلاطین روحانی صفویه: 1- فیروز شاه زرین کلاه. 2- عوض‌الخواص. 3- محمد حافظ. 4- صلاح‌الدین رشید. 5- قطب الدین. 6- امین‌الدین جبرائیل. 7- شیخ صفی‌الدین ابواسحاق اردبیلی، (35 سال). 8- شیخ صدرالدین، (59 سال). 9- سلطان خواجه علی، (36 سال). 10- سلطان ابراهیم یا شیخ شاه، (21 سال). 11- سلطان جنید، (9 سال). 12- سلطان حیدر، (33 سال). 13- سلطان علی، (7 سال).

ب – قسمت اول سلاطین سیاسی صفویه: 1- شاه اسماعیل اول، (24 سال). 2- شاه تهماسب اول، (54 سال). 3- شاه اسماعیل دوم، (1 سال). 4- سلطان محمد خدا بنده، (4 سال). 5- شاه عباس کبیر، 49 سال). 6- شاه صفی، 14 سال). 7- شاه عباس دوم، (25 سال). 8- شاه سلیمان، (28 سال). 9- شاه سلطان حسین، (30 سال).

ج – قسمت دوم سلاطین سیاسی صفویه: 10- شاه تهماسب دوم، (9 سال). 11- شاه عباس سوم، (19 سال).

د – امرای بعد از انقراض سلسله صفویه: 12- شاه سلیمان دوم، (چند ماه). 13- شاه اسماعیل سوم، (چند ماه). 14- شاه سلطان حسین دوم، (27 سال). 15- محمد شاه ابوالفتح، (چند ماه).»[1]


 



[1] - تاریخ ایران از ماد تا پهلوی، نوشته حبیب‌الله شاملویی، انتشارات بنگاه مطبوعاتی صفی علی شاه، گزیده‌ای از صفحات 581 تا 587

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403 ، ص 337

 

بیگم خاتون همسر جهانشاه قراقویونلو

«بیگم خاتون همسر جهانشاه قراقویونلو از امرای پر نفوذ نیمه‌ی دوم سده هشتم ه.ق و سده نهم در سال 839 ه.ق به فرمان شاهرخ تیموری به حکومت تبریز رسید. او بانویی هوشمند، ادب دوست و سازنده بود که به ویژه به هنر معماری ارج بسیاری می‌گذاشت و بنای مسجد کبود تبریز «گوک مسجد» از کارهای او در این زمینه به شمار می‌آید. این بانوی هنردوست پس از آن که شوهرش در سال 872 ه.ق به دست سپاهیان اوزون حسن از پای درآمد شور و شوق زندگی را به تمام از دست داد و به زودی در فتنه‌ای که ناپسری‌اش حسنعلی در تبریز به راه انداخت همراه با گروه بسیاری از خویشاوندانش کشته شد.»[1]


 



[1] - همان ص 516

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، 336

معرفی کوتاه از سلسله ترکمانان

 

سلسله ترکمانان

«سلسله‌ی ترکمانان مدت 140 سال از 780 تا 920 هجری قمری فرمانروایی داشتند و 12 نفر به این ترتیب به حکومت رسیدند: 1 – بهاءالدین قره عثمان، 58 سال. 2 – نورالدین حمزه، 8 سال. 3 – معزالدین جهانگیر، 8 سال. 4- اوزون حسن، 25 سال. 5- شاه خلیل پسر اوزون حسن، 6 ماه. 6- یعقوب میرزا پسر اوزون حسن، 13 سال. 7- بایسنقر پسر یعقوب، 1 سال. 8- رستم بیک پسر مقصود، 4 سال. 9- احمد پادشاه پسر محمد، 1 سال. 10- مراد بن یعقوب، 2 سال. 11- الوند میرزا پسر یوسف بک، 1 سال. 12- سلطان یعقوب دوم، 13 سال.

الف - سلسله قره قویونلو

به هنگام آغاز یورش آخر تیمور گورکانی به ایران یکی از اقوام و طوایفی که به سودای امارت مستقل و دور از سلطه و نفوذ تیموریان پای در رکاب کرده بودند ترکمانان بودند. ترکمانان به تیره‌های مختلف تقسیم می‌شدند و از میان آنان قره قویونلوها زودتر از سایر تیره‌ها به پیروزی‌هایی رسیدند. ترکمانان مردمی از نژاد ترکان بودند و مانند سایر اقوام ترک سخت کوش، مقاوم و جنگجو بودند و بیشتر در نواحی شمال غربی ایران و نیز در بین‌النهرین توسعه‌ی نفوذ داشتند. در زبان ترکی قره به معنی سیاه و قویون یعنی گوسفند و لو به معنی طایفه و ایل است و به این ترتیب معنی قره قویونلو طایفه‌ی گوسفند سیاه است و این بدان جهت بود که بیرق افراد این قبیله تصویر گوسفند سیاهی نقش کرده بودند و همه جا آن را با خود همراه داشتند. قره قویونلوها از قومی به نام بالاجی بودند و همراه با سایر اقوام ترکمن که در اوایل اقتدار تیمور به حدود آذربایجان آمدند و ساکن شدند، آنان نیز در آن سرزمین سکونت اختیار کردند.

وقتی که مغولان با شکست آخرین بازماندگان ایلخانیان یعنی ارپاگاون یا ارپاخان و موسی خان بن علی بایدو از بین رفتند و ایام به کام جلایریان شد یکی از رؤسای قره قویونلو به نام بایرام خواجه به خدمت سلطان اویس جلایری داخل شد و به سبب کفایت و لیاقتی که داشت مقامش بالا رفت و جزء سرداران درجه یک درآمد. پس از مرگ سلطان اویس، بایرام خواجه که مردی با عزم و صاحب رأی بود به سودای تأسیس امارتی مستقل با سپاهی که ترتیب داده بود شهرهای موصل، سنجار و ارجیش را گرفت و در صدد توسعه متصرفات خود بود که به سال 782 هجری قمری بدرود حیات گفت و در آن زمان قره قویونلوها به صورت سلسله‌ای سرشناس درآمده بودند و بنا به رأی پاره‌ای از مورخان از این زمان است که سلسله‌ی قره قویونلوها موجودیت یافت و منشاء حوادث و وقایع گوناگونی در صحنه‌ی سیاست ایران در قرن نهم هجری قمری شدند. در طول 92 سالی که افراد قره قویونلو در صفحات شمالی و شمال غربی و بعضی نواحی غربی ایران صاحب قدرت و نفوذی بودند 5 نفر از افراد آن خاندان از سال 782 تا 873 هجری قمری به این ترتیب حکومت کردند: 1- قره محمد تورمش، 10 سال. 2- ابو نصر قره یوسف نویان، 31 سال. 3- امیر اسکندر پسر قره یوسف، 18 سال. 4- جهانشاه پسر قره یوسف، 32 سال. 5- حسنعلی شاه پسر جهانشاه، 1 سال.

ب - سلسله آق قویونلو

طایفه‌ای که علیه قره قویونلوها قیام کردند و سرانجام با استفاده از یک فرصت مناسب با قتل امیر قره قویونلو «مظفرالدین جهانشاه بن قره یوسف» کار آن سلسله را ساختند، خود نیز از ترکمن‌ها بودند و چون آنان نیز از قوم «بالاجی» محسوب می‌شدند، می‌توان گفت در حقیقت ریشه و نسب ترکمانان آق قویونلو و قره قویونلو یکی است منتها ترکمانان آق قویونلو بر بیرق‌های خود نقش گوسفند سفیدی رسم می‌کردند و به این سبب به گوسفند سفیدها نیز معروف بودند. (ترکان بایندری نیز نوشته‌اند.) نخستین کسی که از این سلسله نامش بلند آوازه شد مردی موسوم به بهاءالدین قره عثمان و معروف به قره ایلک است. در سال قرن نهم هجری قمری قره عثمان در مقابل خدمتی که به امیر تیمور گورکانی در جریان حمله وی به سوریه کرد جزو مقربان دستگاه تیمور شد و به پاداش آن به حکومت ارمنستان و عراق عرب رسید و این آغاز کار ترکمانان آق قویونلو بود.»[1] (سال 780 هجری قمری)


 



[1] - تاریخ ایران از ماد تا پهلوی، نوشته حبیب‌الله شاملویی، انتشارات بنگاه مطبوعاتی صفی علی شاه، گزیده‌ای از صفحات 568 و 574

2- نقش زنان دربار در تاریخ ایران، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1403، ص 335