عروس ملک کسی در بغل گیرد که بوسه بر دم شمشیر آبدار زند
ظهیر فاریابی
«در میان نامدارترین بزرگان جهان، شاید نادرشاه افشار گمنامترین همهی آنان باشد. حالی که اگر هیچ یک از خصوصیات ممتاز و برجسته این مرد نامی را هم در نظر نیاوریم، همان از درجه نظامیگری و نبوغ انکار ناپذیر استراتژیک او، در ردیف بزرگترین بزرگان همهی اعصار حیات بشر باید باشد و با توجّه به سنوات معدود حضور او در عرضه فعالیّتهای مختلف جنگی به آسانی نتوان همانندی برای او یافت.
ناپلئون بناپارت امپراتور فرانسویان که خود مدّت کوتاهی زیست و جنگهای عظیمی نیز به راه انداخت از ستایشگران نادرشاه است و به حق او را بزرگترین فاتح آسیایی میداند. غربیان به صرافت نبوغ فوقالعادهای که از او در خاطر دارند، کبیرترین کبیرهای تاریخ خویش قلمدادش میکنند و تا چند سال پیش که آماری ارائه دادند، معلوم داشتند که بیش از دویست هزار جلد کتاب متنوّع در شرح انواع هنرنماییهای سیاسی، نظامی، عمرانی، عقیدتی، حقوقی و حتّی عشقورزیهای بیحساب و کتاب او تألیف و تصنیف کردهاند.(؟!!) و دریغا که در مورد نامدارِ بس نامورِ تاریخ ایران، یعنی فرزند خلف ملّتی که از درون یک خانواده فروتن و غیر مشهور برخاسته و در خلال اندک مدّتی آن همه کارهای نتوانستنی انجام داده و کشور خود را به عالیترین درجات شهرت و عزّت و اعتبار رسانیده است، تعداد مصنّفات هموطنان او حتّی از بیست مجلّد نیز در نمیگذرد!
بیاقبالیهای مرد پرتوان و برومند و شکوهآفرین ایران، همه هم از آن حیث نیست که وی فقط دوران کوتاه دوازده سالهای (1160 ـ 1148) را شاه بود و مسند حقیقی قدرت را در اختیار داشته است؛ بلکه بدین سبب نیز است که این داهی کبیر متعاقب عمر دویست و چهل ساله (1148 – 907) بزرگترین و محبوبترین سلسله ایرانی بعد از اسلام بر تخت نشسته است که در دل هممیهنان خود جایگاه والایی کسب کردهاند و در سایه تبلیغات حساب شده و دامنهدار حکومتهای قبل و بعد خود را تحتالشّعاع قرار دادهاند. نوع نگاهی که ایرانیان به دودمان صوفیان صافی پیدا کردهاند و به طور خاصّ پیشآمدهایی که در پایان کار سلاله شیخ صفیالدّین اردبیلی روی داد و سوانح دردناکی را برای ملت و کشور به وجود آورد، باعث شده است که عظمت نبوغ و دهاء مسلّم مرد بلند مرتبهای چون نادر، در محاق فراموشی و کم التفاتی افتد و نویسندگان و مورخّان ادوار بعد نیز در اعصار زندیه و به ویژه قاجاریه از پرداختن به زندگانی وی و توضیح افتخارات عظیمی که خلق کرده است، غفلت ورزند. این که سهل است، چرا که گهگاه قضاوتهایی نیز در باره وی میشده است که نه تنها مؤیّد احوال چنان پادشاه کامکاری نبوده، بلکه چهرهای دژم نیز به وی داده و فیالجمله شرح آن همه مساعی که برای جبران کار غلزائیان قندهار و برون رفت از گرداب هجومهای ظالمانهی روس و عثمانی معمول داشته، مورد تعرّض و نسیان قرار گرفته است.
به هر تقدیر نادر بیهیچ گونه تردید مرد بزرگی بود و با هر معیار و مقیاسی نیز که به سنجش استعدادها و قدرت دگرگون سازی و تحوّلآفرینی و نیروزایی او بپردازیم، نمیتوانیم عظمت و نبوغ بیمانندش را انکار کنیم. اراده خلّاق و توان مقابله او با کوهههای انبوه حوادث صعب و سنگین، در دهاء و جربزهی هیجانانگیزی نهفته است که مایه اصلی حرکت و فعالیّت وی در فنون مختلف سیاسی و اقتصادی و خاصه نظامیگری است. مردی که ظاهراً هیچ گاه به مکتب نرفته و درسی نخوانده بود به مردم و میهن خود سخت علاقه داشت تاریخ را میدانست و به دقایقی از آنها، خاصّه آنها که شاهنامه فردوسی طوسی علیهالرحمه روایت کرده بود، بسیار آشنا بود. به مصائب سهمگین تاریخِ وطن و از جمله فاجعهی مهیب هجوم مغول وقوفی کامل داشت. از داستانهای کهن حیات ملّت خود و بنمایههای زندگی سرفراز مردمی که سنگینی کولهبار هزارهها را بر دوش میکشیدند، آگاهی یافته بود و در جای جای سخنانی که به نقل معاصران از وی باقی مانده است، بدانها اشاره و استناد میکرد و هم بدانها تفاخر میورزید. معلوم بود که در محیطی پاک و ممتازی چون خراسان، بار آمده است و کمابیش به همهی مبادی ذیقیمتی که موجودیت و هویت ملّت سرفراز ایران را رقم زده است، وقوف کافی دارد.
دوراندیشی و واقعنگری نادرشاه تا آن گاه که در ضمان سلامت به سر میبرد سخت حیرت انگیز است. چونان که گوئی برای تمامی مشکلات و مصائب ملک، غور کرده و تدبیری فراخور موضوع به کار آورده است. مورّخان معاصر او که قرب جوارش را درک کردهاند بر این امر گواهی میدهند که چسان طبع وقّادی داشت و به طرفهالعین صحیح را از سقیم و راست را از دروغ تشخیص میداد، به همان صورتی که در جبهههای جنگ با سرعتی باور نکردنی جهات قوّت و ضعف اردوی خودی و طرف مقابل را تشخیص میداد و به دقّت وارد عمل میشد. حریفان با تجربهی او، به حقیقت هیچ فرصتی را از دست نمیدادند تا در عرصههای مختلف سیاسی و نظامی بر وی پیشی گیرند و حملات کوبنده و قاطعش را سست و بلا اثر گردانند، امّا شتابِ غافلگیریها و محاسبات دقیق استراتژیک سردار خراسانی همراه با ترفندهای زیرکانهای که در تاکتیکهای رزمی و جهانگیریش مشهود است؛ چنان عرصه را بر مدّعیان تنگ میساخت که سریعاً به زانو در میآمدند و برتری بی چون و چرای بینظیرترین جنگجوی قاره آسیا را به اکراه میپذیرفتند.
هم روسها و هم ترکان لجوج عثمانی نیز بخت خود را آزموده بودند و تنها چیزی را که از خدا میخواستند و در عرصه زمینی نیز به جدّ، بدان میپرداختند. اشتغالات درونی کشور برای نادرشاه بود تا ارتش کارآمد و ترسانندهی چهارصد و سی هزار نفری خود را با پنج هزار توپ و آن همه مهمّات به راه نیندازد و حالی که میرفت و میتوانست که هر دو امپراتوری را با خطرات جدّی انقراض روبهرو کند از لاک خویش بیرون نخزد و ارکان متزلزل حیات سیاسیشان را به خطر نیندازد. نادرقلی بیک افشار ابیوردی منطق صریح و بی تکلّف تاریخ را میدانست و این را به صراحت آموخته بود که در دنیایی که قدرت بر آن حکومت کرده و میکند ضعیف پایمال است؛ میباید قوی بود و عزم متین برای پیشرفت و ایجاد تحوّل داشت. به منافع ملّی وقوف یافت و حساسّیت خود را برای دفاع از مرزهای ملّی نشان داد و آن چه را که امنیت ملی مینامند و هر روز بیش از روز پیش اتساع و تعریفی تازه مییابد در تمامی وجوه جغرافیای، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و غیر آن، هوشیارانه پاسداری نمود.
فرزند امامقلی بیک پوستین دوز خراسانی در زمره شجاعانی است که در بحبوبهی آشفتگیهای پردامنهای که کشور را در بر گرفته بود و در پی از هم گسیختگیهای داخلی ملک، هجومهای دشمنان خارجی نیز مضاعف شده و اوضاعی سخت مغشوش و مشوّش و نا به سامان پدید آورده بود برای نجات وطن قیام کرد و با یارگیری از جان نثاریهای دیگر فرزندان خلف ایران، در طی مدتی کوتاه بر همه طغیانهای درون مرزی و مشکلات بیرونی غلبه یافت. کار تدابیر درست او در تهییج نیروهای مردمی به جایی رسید که در طی مدتی قریب به ده سال ( 1148 – 1138) مزرهای اولیه کشور را به عهد صفویه باز گردانید و سپس در خلال دوران سلطنتی کم دوام (1160 – 1148) همهی همسایگان مخل و آسیبآفرین را بر سر جایشان نشانید. بخشهای مهمّی از فلات ایران را که به واسطهی اهمال کاری و سوء تدبیر حکومتهای پیشین از پیکرهی اصلی منتزع مینمودند، همانند درّههای سند و پنجاب، تا اقصای خاک کشمیر، مناطق آریایینشین غربِ هندوکش و پامیر تا ترکستان شرقی، یعنی همه آن چه که ماوراءالنهر تاریخی و خراسان بزرگ را تا استپهای آسیای مرکزی تشکیل میدهد و نیز داغستان و سرزمین لزگیهای دلیر را تا آن سوی جبال بلند قفقاز به خاک وطن منضم ساخت. وسعتی که ایرانِ پس از اسلام بدان مشهور مانده است.»[1]