پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

قیافه و منش نادر

 

قیافه و منش نادر

 

اگر بررسی تیپ ظاهری و شخصیت نادر را به دو بخش تقسیم کنیم، کمتر اختلافی در رابطه با توصیف قیافه ظاهری و عینی او مشاهده می‌گردد. به عنوان مثال اکثراً از قدّ بلند 180 سانتیمتری و چهره‌ی آفتاب‌سوخته و صدای بلند و رسایش سخن‌ها گفته‌اند ولی در مورد اخلاق و رفتار وی دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد. این اختلاف نظرها امری طبیعی خواهد بود، زیرا نادر نیز مطابق سیر تحولات و نقشی که در مقاطع و محیط‌های گوناگون ایفا نموده است دچار تغییر رفتار شده‌اند و هیچ فردی را نمی‌توان یافت که مشمول این روند نگردیده و گاه دچار لغزش‌ و انحرافات نشده باشد. همان‌گون که همه بدان اذعان دارند نادر فردی نظامی و از نوابغ تاریخ در این رشته بوده است بنابراین نباید انتظاری فراتر از سیستم حکومتی و فرهنگ حاکم بر آن زمان و تخصّص وی داشت. اصلاً نادر سوادی نداشته است که با مطالعه از تجربه دیگران بهره گیرد. تمام اندوخته‌های وی ناشی از تجربیات شخصی می‌باشد. نادر پرورده‌ی نظام کوهستان و گلّه‌داری است که با دو برادرش بیکتاش و بابر به این کارها اشتغال داشته‌اند. او بی‌سوادی است که با کارهای شگرف و تاریخ‌ساز خود هر فردی را به تفکّر وا داشته که این اطّلاعات و سیطره بر فرهنگ و جغرافیای کشور را از کجا آموخته است. سرپرسی سایکس در یک جمع‌بندی کلّی می‌نویسد:«تحلیل اخلاق نادر مشکل نیست. دارای بدنی عالی و ظاهری زیبا و صدایی رعدآسا و شجاعت و تصمیم فتور ناپذیر. برای رهبری و سرداری خلق شده بود و با تدبیر جنگی خود به اوج شهرت رسید. حافظه‌اش بُهت‌آور و در مردانگی بی‌نظیر و در شناختن فن حرب‌ها ماهر بود. در ابتدا بزرگ‌منش و سخی و به موجب وصف آبراهام کریتی برای بخشودن خطای دیگران آماده بود ولی بعد از تصرّف دهلی خسیس گشت.

سرمورتیمر دوراند عقیده دارد که بین نادر فاتح آسیا و ناپلئون فاتح اروپا شباهتی عجیب است. هم از لحاظ وسعت فتوحات و هم از حیث انحطاط اخلاقی که از فرط قدرت به آن‌ها روی آورد. اگر نادر بعد از لشکرکشی به هند و بخارا و خیوه مرده بود حتماً برای همیشه قهرمان ملّی محسوب می‌شد. افسوس که زنده ماند و کار به جایی رسید، ملّتی که او آن را از انقراض نجات داد، او را منفور شمارد و حق این بود که مورتیمر دوراند می‌نوشت، افسوس که ملّتی که او آن را از انقراض نجات داد، او را منفور شمرد و علیه جان او سوء قصد کرد و با نیرنگ و تقتین و چاپلوسی سبب گردید که پسر ارشد و جانشین خود را کور کند و از هیچ گونه ناسپاسی و یاغیگری و نافرمانی نسبت به وی خودداری نکردند.»[1]

 نادر همانند پادشاهان دیگر که به حکومت رسیده‌اند فردی مطلقه و تمام دستورات از جانب او صادر می‌شده است. در اخلاق و رفتار وی ثباتی وجود نداشته و اطرافیانش همیشه با احتیاط رفتار می‌کرده‌اند که مبادا سر خود را از دست بدهند. بعد از تصرّف دهلی و کسب غنایم این خصایلِ غرور و تکبّر، همراه با حرص و ولع مادی بیشتر در وی مشاهده می‌شود. بعد از این مقطع حرکاتی از او سر می‌زند که علاوه بر قتل مباشرین و ظلم بر مردم اقدام او در سال 1154ه.ق با زنان داغستانی می‌باشد که به هیچ وجه قابل توجیه نیست. دکتر شعبانی در روایتی باور نکردنی مربوط به همین ایّام به نقل قول می‌نویسد:«چنان که در هنگام حمله به یک گردنه شخص نادر در معرض خطر خطیری واقع شده و از هر طرف تیر به سوی او می‌باریده است یکی از سرداران به سوی نادر شتافته و برای حمایت او خود را کمی بالاتر از آن جانب که خطر بیشتر بود قرار داده است. پس از مراجعت شاه او را احضار کرده و پرسیده است که چرا خود را پیشِ روی او جای داده است؟ آن مرد گفت: برای آن که جان خود را فدا نمایم تا حیات شاهنشاه در مقام خطر نیفتد‍‍‍! نادرشاه خشمگین گردید و گفت: آیا تو مرا مرد جبانی می‌پنداری؟ آنگاه فرمود که او را در حال خفه کنند! امر پادشاه اجرا شد ولی جوانمردی نیز همان پاداش را یافت که بی‌غیرتی و خیانت را درخور بود.»[2] همچنین ایشان در مورد رفتار هر روزه نادر می‌نویسد:«پادشاه ایران همه روزه بعد از نماز صبح بر تخت می‌نشیند و بالای سرش چتری از طلا قرار می‌دهند. هزاران جوان با علَم ابریشم قرمز و منگوله‌ی نقره به ترتیب به مسافت معیّن می‌ایستند. پانصد نفر غلام از دوازده تا بیست ساله، نصفی در راست و نصفی در چپ صف می‌کشند. بزرگان در مقابل می‌ایستند. عریضه بیگی در میان قرار می‌گیرد و عرایض را از لحاظ او می‌گذراند.»[3]

برای آن که با قیافه و چهره‌ و بخشی از زندگی این مرد عجیب که خانه و کاشانه‌اش تنها زین اسبش بود و به جای تاج از یک کلاه چهار ترکه استفاده کرد، بهتر آشنا شویم به توصیف جمس فریزر که مربوط به قبل از قشون‌کشی نادر به هندوستان می‌باشد، اشاره می‌گردد و می‌نویسند:«نادرشاه قریب پنجاه و پنج سال دارد. قدّ او قریب شش پا می‌شود. متناسب‌الخلقه، تنومند و قوی‌البنیه است. رخساره‌ی او سرخ دموی است. مزاج مایل به سمن است ولی زحماتی که متحمّل است مانع از بروز آن است. چشم و ابروی درشت، سیاه و سیمایی برازنده دارد که مانند آن کمتر دیده‌ام. صدمه‌ای که از آفتاب و تصرّف هوا به رخساره او رسیده منظر مردانه‌ای به او داده و صدای او به طوری بلند و قوی است که اغلب بدون عنف از قریب صد ذرع فاصله فرمان می‌دهد. شراب به حدّ اعتدال می‌خورد. به زن بی‌اندازه مایل است و در تجدید ملاقات آن‌ها اهتمام دارد و در عین حال این فقره را مانع کار قرار نمی‌دهد. ساعاتی که با زن‌ها در اندرون به سر می‌برد قلیل است. کمتر اتّفاق می‌افتد که قبل از یک ساعت به نصف شب مانده یا نصف شب به اندرون برود. پنج ساعت از نصف شب گذشته، برخاسته بیرون می‌آید. غذای او بسیار کم و ساده، اغلب پلو و غذاهای معمول است و اگر تراکم امور دولتی زیاد باشد از غذا غفلت می‌کند و به اندکی نخود برشته که همیشه در جیب دارد و یک جرعه آب قناعت می‌نماید. در اردو و یا در شهر تقریباً همیشه در بیرون است و بار عام می‌دهد و اگر در مجلس عام هم نباشد همه کس می‌تواند با پیغام یا بلافاصله عرض خود را بکند. سان قشون و تقسیم مواجب و لباس قشون را به شخصه متصدّی می‌شود و نمی‌گذارد صاحب‌منصبان به هیچ وجه من‌الوجوه دیناری رسوم و تعارف از سرباز بگیرند. هر ماه از اوضاع تمام اطراف مملکت به او روزانه می‌رسد و خود نادرشاه با جاسوس‌هایی که در اطراف دارد مکاتبه می‌نماید. بعلاوه در هر ایالت و شهر یک نفر گماشته که هم‌کلامش می‌نامند، شغل او این است که مواظب اعمال و افعال حاکم بوده و آن چه را می‌بیند، ثبت می‌کند. هیچ امر مهمّی بی‌حضور این صاحب‌منصب نمی‌گذرد و به غیر روزنامه که حاکم هر ماهه باید بفرستد؛ همکلام هر وقت لازم بداند روزنامه‌ی خود را علیحده می‌فرستد و به حاکم اطّلاع نمی‌دهد. مواجب و رسوم مقرّر برای این خدمت نیست. تلافی خدمت و مجازات این صاحب‌منصب بسته به نظر شاه است. این تدبیر فوق‌العاده خیلی حکّام را از تعدّی به رعیّت و خیال خیانت و شورش مانع می‌شود.

نادرشاه بسیار سخی‌الطبع است به خصوص نسبت به سرباز، کسانی را که به او خدمت کرده و خوب رفتار نموده‌اند با دست گشاده غریق احسان می‌کند. با وجود این بسیار سخت‌گیر و مواظب نظم است. کسانی را که مرتکب خطای بزرگ شده‌اند به قتل و آن‌ها را که گناهشان کمتر است به بریدن گوش مجازات می‌دهد. هرگز به مقصّر را از هر مرتبه و درجه که باشد نمی‌بخشاید و اگر بعد از آن که کاری را به دقّت رسیدگی کرد کسی توسّط کند متغیّر می‌شود. ولی قبل از ثبوت تقصیر هرکس مأذون است که رأی خود را اظهار نماید. وقتی در جنگ با قشون در حرکت است مأکول و مشروب و خواب او مثل یک نفر سرباز است و تمام صاحب منصب‌های خود را هم به همین طور عادت می‌دهد.

بنیه‌ی او به طوری قوی است که اغلب دیده شده است در هوای یخ در شب در صحرا روی زمین خوابیده با یک بالاپوش که به خود پیچیده و زین اسب زیر سر گذاشته. گاهی در جنگ‌ها که سرعت حرکت و تعجیل لازم بوده از پیش‌خانه پیش افتاده و وقتی حمله آورده که ابداً مترصّد او نبوده‌اند. به قدری که هنگام سفر و قشون‌کشی خوشحال است . هیچ وقت نیست از ماندن در شهر به همان قدر که رفع خستگی قشون بشود شکایت می‌کند و بعد از رفع خستگی در حرکت قشون تعجیل زیاد دارد. غذای او نیم ساعت بیشتر طول نمی‌کشد. بعد از صرف غذا فوراً به کار مشغول می‌شود. کسانی که مواظب او هستند در روز سه چهار مرتبه عوض می‌شوند. هرگز در روز به هیچ وجه به عیش و طرب نمی‌پردازد ولی دائماً بعد از غروب آفتاب به اتاق خلوت می‌رود. در آن جا قید کار را می‌زند و با سه چهار نفر از ندماء خود به غذا خوردن و صرف شراب می‌پردازد. بیش از سه چهار استکان شراب نمی‌خورد و وقت خود را به کمال آزادی و مزاح می‌گذراند. در صحبت حکومت هیچ کس مأذون نیست یک کلمه از امور دولتی سخن براند و در اوقات دیگر هم نباید ندماء و هم صحبت‌های شب، نظر به الفت و مؤانستی که دارند بر خلاف رسم هم‌قطاران خود به طرز محرمیّت رفتار نمایند. دو نفر از انیس‌های شب او در این باب خطا کرده و در مجلس عمومی به او به طور نصیحت حرف زدند، فوراً حکم کرد آن‌ها را به قتل رسانیدند و گفت: این مردمان سفیه که فرق مابین نادرشاه و نادر قلی را نمی‌فهمند قابل زندگی نیستند. با کسانی که در صحبت خلوت به او خوش می‌آیند و در بیرون حدّ ادب و تعظیم را از دست نمی‌دهند زیاده از حد و اندازه مهربانی می‌کند ولی در خارج از خلوتِ محلّ ملاحظه نیستند و حرف آن‌ها مسموع‌تر از سایر اقران آن‌ها نیست. مادر نادرشاه در سنه‌ی 1737 میلادی مطابق سنه 1150 هجری زنده بود و به خواهش بعضی که به خانواده‌ی صفوی اخلاص می‌ورزیدند چندی بعد از آن که شاه طهماسب گرفتار شد به نادر التماس می‌کرد که او را مجدّداً به سلطنت برقرار کند و می‌گفت یقین دارم که پادشاه تلافی خواهد کرد و تو را تا آخر عمر سردار قشون خواهد نمود. نادرشاه از او پرسید که واقعاً به آن چه می‌گویی معتقدی؟ جواب داد که معتقدم. نادر خندید و گفت: اگر منهم پیرزنی بودم شاید همین خیال را می‌کردم ولی خواهش دارم در امور دولت مداخله نکنید و به خود زحمت ندهید.

زن او عمّه‌ی شاه طهماسب و خواهر کوچک شاه سلطان حسین بود و شنیدم یک دختر بیشتر از او نداشت. چند طفل از صیغه‌ها و دو پسر از زنی که در سوابق ایّام قبل از اشتهار گرفته بود، داشت. پسر بزرگ او رضاقلی میرزا بیست و پنج ساله است. از طفولیت میان قشون بزرگ شده و از سربازی به تدریج به سرتیپی رسیده و در وقت قشون‌کشی نادر به هندوستان نایب‌السّلطنه ایران شد. پسر دوّم او نصرالله میرزا بیست و یک ساله است و اسماً حاکم مشهد و والی خراسان است. ولی یک نفر پیشکار دارد که امور به عهده اوست. پسر بزرگ او وقتی نایب بود فقط به مواجب نایبی گذران می‌کرد. به سایر مناصب هم که رسید بیش از مواجب آن منصب به او نمی‌دادند و نادرشاه بیشتر از سایر صاحب‌منصبان به او اعتناء نمی‌کرد و اجازه داده بود با آن‌ها نشست و برخاست کند و به او فهمانده بود که اگر تقصیری از او سر بزند یا از انجام تکالیف خود غفلت نماید به سختی دیگران بر او سیاست جاری خواهد شد. هر قدر رضاقلی میرزا بهتر از عهده‌ی خدمت برمی‌آمد او را ترقّی می‌داد. سهل است بر محبّت پدری نسبت به او افزود. من خود او را ندیده‌ام ولی اشخاصی که او را می‌شناسند عقیده‌شان بر این است که به قدر پدرش نادرشاه در عالم مشهور خواهد شد چرا که مکرّر در جنگ‌ها شجاعت و تدبیر ظاهر ساخته و در زمان مهارت تمام امور مملکت را از پیش برد و تا مراجعت پدر مملکت را آرام و راحت نگاه داشت.

در میان صفات بی‌نظیر نادرشاه حافظه‌ی او خالی از غرایب نیست. کمتر چیزی است که کرده و گفته باشد و به خاطر نیاورد. تمام صاحب‌منصبان عساکر بی‌شمار خود را به اسم می‌خواند و تمام سربازهای خود را که مدّتی است خدمت کرده‌اند، می‌شناسد و اگر به یکی احسانی یا تنبیهی کرده باشد به خاطر می‌آورد. به یک یا دو نفر منشی تقریر می‌کند که بنویسند و در همان وقت در سایر امور حکم می‌کند. همه را به ترتیب و بلا‌تأمّل ادا می‌نماید. شنیده‌ام در وقت جنگ هنر او عجیب است. باور نمی‌توان کرد که به چه زودی طرف غالب و مغلوب را تشخیص می‌دهد و به چه اهتمام به قشون خود مدد می‌رساند. اگر یکی از صاحب‌منصبان بزرگ او قبل از غلبه بر دشمن از میدان در رود، نادرشاه به شخصه رو به او می‌رود و او را با تبرزینی که همیشه در دست دارد به قتل می‌رساند و فرمان را به صاحب دیگر بعد از او می‌دهد. در تمام جنگ‌ها و زدوخوردهای متفرّق و محاصرات اگرچه همیشه در جلوی قشون است، زخمی به او نرسیده و جراحتی به او نرسیده است و حال آن که چند اسب به زیر او کشته شده و گلوله‌ها به خفتان او خورده است. می‌توانم خیلی چیزهای عجیب دیگر که از این مرد بزرگ دیده و شنیده‌ام، نقل کنم.

کارهایی که تا به حال از او سر زده برای عالم دلیلی است قوی که نظیر او در دهور سالفه کمتر دیده شده. در صورتی که با نداشتن پول و آدم چنان آثار غریب از او ظاهر شده، با این خزانه‌‌ی وسیع که حالا به دست آورده چه کارها باید از او منتظر بود. احتمال دارد که سی سال دیگر زنده باشد و در این مدّت اگر به مقاصد خود چنان که تا به حال موفّق بوده نائل شود معلوم است چنان شخص عالی‌همت و شجاع به چه اندازه در معارج بزرگی و عظمت اوج خواهد گرفت.»[4]

همچنین ویلیام کوکل در باره تصویر ظاهری نادرشاه می‌نویسد:«... نادر در سال 1152 ریش و سبیل خود را خضاب می‌کرد ولی در هر صورت خیلی جوان دیده می‌شد و در آن اوان تازه از پنجاه گذشته بود. عکسی اکنون در ایندیا آفیس موجود است که ظاهراً شبیه‌ترین عکس‌های اوست. پنج سال بعد عبدالله‌بن حسین‌السّویدی که در نجف به حضور نادر رسید، چنین اظهار داشته که در چهره‌ی نادر آثار سن و سال پیدا شده و چند دندان پیشش افتاده و خودش مانند شخصی هشتاد ساله دیده می‌شد و چشمانش فرو رفته بوده است، ولی با این همه خوش اندام دیده می‌شده، بدون شکّ السّویدی(که نسبت به نادرشاه غرض‌آلود بود) در باره هشتاد ساله خواندن آن پادشاه راه مبالغه پیموده. بازن از ندمای محرم نادر بود. او را در چند ماه قبل از کشته شدنش چنین تعریف می‌کند. ریشش که مشکی خضاب شده بود با مو‌های سفیدش متضاد دیده می‌شد. مزاجی قوی، قدّی بس بلند و جسمی متناسب داشت. رخساره‌اش آفتاب‌سوخته و بیشتر از مستطیل مدوّر بود. دماغ عقابی و دهنی گشاد داشت. لب زیرینش پیش آمده، چشمانش کوچک و تیز و نگاهش زنده و نافذ و صدایش درشت و قوی بود که هر وقت می‌خواست به مناسبت موقع آن را ملایم می‌کرد.»[5]



[1]- ص 186 جلد اول تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه رضا شعبانی

[2] - ص 184 جلد اول تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه - رضاشعبانی

[3] - ص 162 جلد اول -  تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه - رضاشعبانی

[4] - صفحات 192 تا 200 نادرشاه اثر جمس فریزر ترجمه ابوالقاسم ناصرالملک

[5] - ص225-  نادرشاه  - تدوین و ترجمه صادق رضازاده شفق - 1386 

نظرات 7 + ارسال نظر
نادر جمعه 7 بهمن 1401 ساعت 19:17

خدایا یک نادر شاه دیگه به ایران بده تا مار را به قدرت و افتخار دوران افشاریه برساند

به نقل از دربار عثمانیان کشور ایران نادرخیز است. امید آن است که با کمک نظامیانی چون نادر و سیاستمدارنی دلسوز شاهد استقرار حافظان منافع ملی، توأم با آزادی و احترام به عقاید دیگران باشیم.

قدرت اله مومنی جمعه 7 بهمن 1401 ساعت 22:33

لاقل با این همه اطلاعات از نادر شاه یک سریال یا فیلم بسازند تا مردم بهتر بشناسند زحمات نادر فتوحات ان عظمت ایران بزرگی کشور

به احتمال قوی عدم دستیابی به پرسش مطرح شده را باید در بی لیاقتی حاکمان و همچنین سیاست مذهبی نادر جستجو کرد.

افراسیاب سه‌شنبه 9 اسفند 1401 ساعت 13:41

روح پرفتوح سلطان سلاطین برجهان نادر گیتی ستان فرزند شمشیر شادباد. درود برایل افشار (اوشارلو) درود بر وطن پرستان باغیرت
درود بر ایل قشقایی اجنبی ستیز انگلیسی کُش، درود برایل بختیاری کوگ رشکه خون، درود بر ایل شاهسون دلاور، زنده باد ایل بایآت، شاملو، استاجلو، روملو، قاجار، (نمونه خدمت قاجارها دکتر مصدق بود که نفت ملی کرد....
هله بشباب الهوازیه هله بشباب العربیه خوزستان، اشلون کیفک،
بژی کورد کرمانشاه کردستان
تیجان قربان گیله مرد
مازنی پهلون می برار
هل بچون خورن تش منه پیلا (بچه های شوش، شوشتر، دژپل (دسپیل)
اصفهان نصف جهان
یاد آغا محمد قاجار که بنای طهران طهرونی گذاشت.
بیاد ایل کهن باصری (رم کاریان) ایل بککی، کمره سرخی ها،
یاد ماشه و دلاوری کهکیلویه و بویراحمدی ها
دلاوران چهارمحال (لار، کیار، مزدیج، کیان، گندمان)
بلوچ های عزیز و خاکی منش.
سیستان غیور.
بچه کرمونی هایی پارسی
بیرکند، بجنورد، خراسان بزرگ همیشه قهرمان.
شهر ایثار حماسه شهر بزرگان یاشاسین آذربایجان یاشاسین تبریز یاشا تورک بویوک ملتی، یاشا اردبیل، ارومیه، قزوین، زنجان اوشاقی همدان اوشاقی..
جاویدان ایران ویج کهن با تمام رنگها فرهنگها، اقوام نژادهاش. جاوید ایران ایرانی
همشه درجه یکه سواکن جداکن نداریم

درود و سپاس بر هم‌وطن عزیزم. شادکام و مانا باشید. به امید آن که در کنار یکایک اقوام ایرانی شاهد کشوری آزاد و سرفراز باشیم. یاد و نام تمام دلاورمردانی که در جهت منافع ملی ایران قدم برداشته و برمی‌دارند گرامی باد.

شمس اله پیرانی افشار یکشنبه 6 فروردین 1402 ساعت 06:02

افتخار آن دارم که از ایل بزرگ افشار تکاب و در این شهر کهن زندگی میکنم که زادگاه نادرشاه افشارقرخلوی، تکاب می باشم...

عیسی شهبازی پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 03:37

کاش یکی بیاد همانند نادر ک این علمارو زیر چکمه ها له کنه

به نظر می‌رسد که ریشه‌ی حل این مشکلات در بازآفرینی فرهنگ سنتیِ بت سازی و بت پرستی وجود دارد.

محمد یکشنبه 18 تیر 1402 ساعت 20:52

یاشاسین افراسیاب قارداش

رهام سه‌شنبه 1 آبان 1403 ساعت 20:48

سلام
نام مادر نادر جایی اومده؟

درود و سپاس بر شما
نامی از مادر نادرشاه افشار ندیده‌ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد