سلطان سلیم بعد از پیروزی در جنگ چالدران وارد شهر تبریز شد و روایت است که مورد استقبال مردم نیز قرار گرفت. او برای جلب اعتماد مردم بسیار کوشید و یک نفر را نکشت و حتّی خطیب نماز جمعه که خطبه را سهواً به نام شاه اسماعیل خواند به قتل تهدید نکرد. یکی از نکات قابل تأمّل در جنگ چالدران مربوط به چگونگی ورود سلطان سلیم و ترک سریع وی از شهر تبریز میباشد. در ابتدا سلطان سلیم قصد داشت که زمستان را در تبریز بگذراند و بعد از تصرّف آذربایجان در بهار آینده لشکرکشی خود را به داخل ایران آغاز کند؛ امّا ناگزیر به مراجعت گردید. در مورد این که چرا پس از هشت روز ناچار به ترک شهر تبریز شد عقاید گوناگونی وجود دارد. مورّخان تُرک علت آن را در نارضایتی سربازان ینی چری به دلیل وسعت ویرانیهای منطقه و مشکل تدارکات و عقاید مذهبی توجیه کردهاند. لازم به ذکر است که سربازان ینی چری پیرو عقاید بکتاشیه بودند که در این مورد وجه اشتراک با قزلباشان داشتند. و امّا ایرانیان علت نارضایتی را به خاطر تأثیر فداکاری و شجاعت سربازان ایرانی در جنگ چالدران و ترس از قیامهای بعدی میدانند. در این رابطه دیدگاه مورّخان تُرک منطقیتر به نظر میرسد. دکتر پارسا دوست درباره مراجعت سریع سلطان سلیم مینویسد: «کوتاه بودن مدت توقّف سلطان سلیم در تبریز واجد اهمیّت است. سلطان سلیم با روحیهی جهانگشایی و همچنین کینهای که از تندرویهای مذهبی شاه اسماعیل داشت، نمیتوانست از آن همه تلاشها برای گردآوری سپاه و تجهیز آن و آن همه دشواریها در راهپیمایی طولانی از ادرنه تا تبریز و پیروزی برجستهای که در جنگ چالدران به دست آورد با کمترین نتیجه باز گردد. دشواری تهیّه آذوقه و کوشش شاه اسماعیل برای گردآوری سپاه به تنهایی نمیتوانست چنان اثر فوری و سریع داشته باشد که سلطان قدرت دوست و کینه توز عثمانی را با آن شتاب وادار به ترک تبریز کند. بی تردید عاملی دیگر در تصمیم سلطان سلیم نقش داشته است. خطهای ارتباطی او با عثمانی طولانی شده و تهیّه آذوقه در کشور ویران شدهی ایران برای سپاهیان انبوه او دشوار بود. افزون بر آن او با شجاعت فوق العاده شاه اسماعیل، سرداران و سپاهیانش را در جنگ چالدران آزمایش کرده بود و دیده بود آنان با وجود تعداد اندک چه حملههای سنگین نموده و چگونه میسره سپاهیان او را در هم شکستهاند. سلطان سلیم که پادشاهی با تدبیر و دور اندیش بود مصلحت خود را در آن نمیدانست که دور از کشورش و یا کمبود آذوقه با حریفانی چنان دلیر و بی باک بدون داشتن آمادگی کامل به جنگ بر خیزد؛ ولی به نظر میرسد شورش سربازان ینی چری و اصرار آنان به ترک ایران در تصمیم سلطان سلیم به بازگشت به عثمانی نقش برتر داشته است.»[1]
اسپناقچی پاشازاده با دیدگاهی که منطقی به نظر میرسد در باره علت مراجعت سلطان سلیم و در حالتی که مجبور به این کار شده، مینویسد: «اوّل فقدان ارزاق و علیق بود؛ زیرا ایرانیان تمام آبادیها و انبارها را سوخته، هر نوع اسباب زندگانی را محو و نابود ساخته بودند. اعلیحضرت سلطان چارهی این مانعه را یافت و مقرّر گردید که جنس را از گرجستان و کردستان ابتیاع نمایند و این صورت ممکن بود؛ زیرا مردم نقد را که میدیدند، از گلوی اولاد و عیالشان بریده، میفروختند به خصوص اهالی آذربایجان که از برای تحصیل دیناری متحمّل انواع مشاقّ و محسن میشوند. دوم: قشون میل جنگ با ایرانیان نداشتند و میخواستند که مراجعت به روم نمایند و هرچه سلطان از وزراء و امرای اردو سبب بی میلی قشون را پرسید از ترسشان نتوانستند حقیقت حال را به عرض برسانند. سلطان را وادار به ترتیب بار عام کردند که سبب بی میلی لشکر در دیوان از آنها بپرسند. روز بیستم به بار عام خبر دادند. تمام لشکر در دامنهی کوه سهند چهار صف کشیده، هر صف علیالتّرتیب در جای خود ایستادند. محض دلگرمی آنها مواجب بَشَن، یعنی مواجب سه ماه مخصوص به رجب و شعبان و رمضان داده شد. لشکر وجه را گرفته، امّا به سمت چوربا- آش- نرفتند. اعلیحضرت سلطان فرمود که این اوغلانها چرا آش را نبردند؟ مواجب بود، قبل از رسیدن زمان قسط دوّم دادم. انعام فتح بود، دو مقابل گرفتند؟ از غنایم قسمتشان داده شد. دیگر چه میخواهند؟ قشون متحداً به زبان آمده عرض کردند که جز سلامتی وجود اقدس همایون طلبی نیست. این سؤال و جواب سه بار تکرار گردید. بار چهارم عرض کردند که استدعای ما این است که اعلیحضرت سلطانی اکتفا به این فتح عظیم نموده، مراجعت به مرز و بوم روم فرمایند. امر امر حضرت شاهنشاهی است. سبب این استدعا را پرسیدند. عرض کردند که با عریضهی اسباب مانعه، معروض اعلیحضرت ظلاللهی خواهد گردید. سلطان فرمود که هر گاه اسباب مانعه معقول باشد، میپذیریم! بنا به این وعدهی سلطان، لشکر عثمانی متوجّه سمت دیگها شده، آشها را گرفته، به طرف چادرهایشان روانه شدند. اگرچه سلطان ار این معاملهی بی اطاعتی لشکر بسیار افسرده و شکسته خاطر شد؛ ولی از این که زمان و موقع مانع سیاست آنها بود، بالضّروره سکوت اختیار فرمود. فردای آن روز عریضهی قشون تقدیم حضور سلطان گردید که خلاصهی مآل آن از این قرار است:
قرب چهل و پنج هزار نفس در مملکت ما و قریب بیست هزار نفس در خاک ایران به تهمت رَفْض (الحاد) طعمه شمشیر غدر و بیداد گردید. علمای با تعصّب ما، به ما از معنی رفض و الحاد اطلاع کامل نداده، اعلیحضرت اقدس همایونی را اغفال کردند و باعث ریخته شدن خون آن قدر نفوس مکرّمه شده، ما را به قتل مسلمین واداشتند. آیا در مملکتی که مانند اهل سنّت در اوقات خمس اذان محمّدی گویند و وضو گرفته نماز را به جماعت ادا کنند و روزه گیرند و زکات دهند و قرآن خوانند و حج کنند و کلمه طیّبهی لااله الا الله محمّد رسولالله را همیشه از زبان جاری سازند. آنها را به چه جهت شرعی میتوان کشت؟ اگر دست باز نماز خواندن و در اذان و اقامه اشهد انّ علیاً ولیالله و حی علی خیرالعمل گفتن خلاف شرع است؟ چرا شافعیها گاه دست باز، گاه دست بسته نماز میگذارند و اشهد انّ علیاً ولیالله گفتن اگر چه بدعت است، امّا مثل مناره به مسجد ساختن از بدعت حسنه است و همه مقرّ و معترف هستیم که علی ولی خداست و مؤذّنین ما هم در اذانهای صبح حی علی خیرالعمل را میگویند. راستی سخن این است، ما با ایرانیان به اسم دین جنگ نخواهیم کرد. هرگاه فرمایند که جنگ ما بر سر ملک است این مملکت ویران به آن خونها نمیارزد که از برای ضبطش ریخته خواهد شد. انتهی
سلطان که این عریضهی قشون را مطالعه نمود، بسیار ملول و محزون گشت. فرمود علما و قضات اردو را جمع کرده، مسائل آتیهالذّکر را استفتا نمودند که خلاصهی سؤال و جواب از این قرار است: این مذهب که به اقدامات صوفی اوغلی در ایران رو به شیوع است، آیا یکی از مذاهب حقّهی اسلام محسوب میشود یا نه؟ جواب: چون در نزد علمای مذاهب حقّهی اهل سنّت و جماعت به ثبوت پیوسته که این مذهب مخالف به قرآن و سنّت و اجماع است؛ لهذا باطل و عدول از اسلام است. هر شخص از اسلام این طریقه را قبول کرده، پیروی نماید، مرتد است. بر پادشاه اسلام واجب است که مرتدین را به سزا رسانیده، نگذارند که در ممالک اسلام این مذهب نا حق شیوع و رواج یابد؛ زیرا قرآن را که کلام خدای قدیم ازلی است و کلام قائم به متکلّم است، اینها حادث و مخلوق میدانند و معانی شریعهی آن را تأویل مینمایند و در هر نوع مسأله شرعیّه که در حقّش محکم نباشد، قیاس را قبول نکرده، عمل را در ضد آرایی اهل سنّت به جا میآورند و این ضدیّت را واجب میدانند و اجماع امّت را مشروع ندانسته، شیخین و ذیالنّورین را غاصب خلافت و مرتد قرار داده، ناسزا میگویند و در حقّ امالمؤمنین عایشه انواع افترا و بهتان بسته، متّهم به تهمتهای بسیار شنیع نموده، لعنت میکنند و غالب اصحاب کبار من جمله غالب عشیرهی مبشّره و اصحاب صفّه و بدر و تختالشجره را تکفیر کرده، سب میکنند و اهل سنّت را بدتر از کافر حربی معرّفی نموده، مال و جان و عرض مسلمانان پاک را برای خودشان حلال میدانند. غالب چیزهای حرام را حلال و حلال را حرام کرده به احکام قرآن تعبیر میدهند. علمای حاضر مجلس جز یکی این فتوای را مُهر کرده به دست سلطان دادند. همین فتوا را سلطان به اردو فرستاده، اعلان نمود. بنابراین اگرچه لشکر در ظاهر صورت تمکین نشان داد؛ امّا در خفا به زبان آمده، گفتند: که ما تا کنون این حرفها که از برای ایرانیان غَرْو (شگفتی) و عطف مینمایند، هیچ یکی را ندیده و نشنیدهایم و ما نمیتوانیم با ایرانیان مثل کافر حربی جنگ نمائیم و این حرفها را از گوشه و کنار به گوش سلطان میرسانیدند.
در این هنگام از اسلامبول چاپار آمده، خبری به سلطان آورد که سلطان مجبور به رجعت شد و در همان شب سه تیر به سراپردهی سلطان خالی کردند. تیرها چادری را که سلطان مینشست سوراخ کرد و هرچه تجسّس کردند که مرتکبین این عمل کیها بودند، ظاهر نشد. احمد بیک قپوچی باشی که مأمور به ضبط اموال قزلباش شده بود اموال زیاد به دست آورده، تسلیم دیوان کرد. در روز بیست و دوم به جماعت عزب اجازه داده شد، صاحبان حرف و صنایع که شاه گمراه از خراسان به تبریز آورده بود و جمعی را از تجّاران و متموّلان که بیش از هزار خانواده بودند و بدیعالزّمان میرزا و سایر اعیان اهل سنّت به حکم سلطان به اسلامبول روانه گردیدند. چون از شرّ و شور شاه ظالم، مملکت آذربایجان خراب و یباب (ویران) و مساکن، بومِ غراب شده، امر تدارک زاد و ذخیرهی قشون خارج از امکان عسرت یافته و با این نفوس کثیره در آذربایجان قشلاق نمودن و تعذّر پیدا کرده بود، مقرّر شد که در این موسم که هوا مساعد و روزگار موافق است اردوی همایون مراجعت به مرز و بوم روم نماید. بنابراین روز بیست و پنجم ماه رجبالمرجّب اردوی همایون با یمن و اقبال، منصوراً و غالباً از تبریز کوچ کرده، ارجای عنان به سمت روم نمود.»[2]
[1] - شاه اسماعیل اول، دکتر منوچهر پارسا دوست، شرکت سهامی انتشار، ص 490
[2] - اتقلابالاسلام بینالخواص والعوام، تاریخ زندگانی و نبردهای شاه اسماعیل صفوی و شاه سلیم عثمانی، تألیف محمّد عارف اسپناقچی پاشازاده، به کوشش رسول جعفریان، انتشارات دلیل، 1379، صص 117 تا 120
3- آینه عیبنما، نگاهی به فریاد کاخهای صفوی، علی جلالپور، 1400، ص 318