پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه

جلال‌الدین خوارزمشاه

 

جلال‌الدین خوارزمشاه فرزند سلطان محمد و از مادری هندی تبار به نام آی چیچاک است. نام کامل او جلال‌الدنیا والدّین ابوالمظفر مِنکُبرنی بن محمد است که منکبرنی را به معنی صاحب هزار و یک رزم و همچنین دارنده‌ی خال بر بینی هم آورده‌اند. او در سال 596ه.ق متولد شد و به سال 628 ه.ق در سن 32 سالگی پس از یازده سال به یدک کشیدن نام سلطان توسط یکی از اکراد در غرب ایران به قتل رسید. جلال‌الدین پسر ارشد سلطان محمد خوارزمشاه بود، ولی به علت مخالفت ترکان خاتون مادرِ پادشاه از ولیعهدی محروم ماند. یکی از علل این مخالفت که برخلاف مصلحت و سنّت و شایستگی انجام گرفت آن بود که ترکان خاتون اعتقاد داشت که ولیعهد باید ترک نژاد و از قبیله‌ی خود او یعنی قُنقلی باشد. در تاریخ ایران جلال‌الدین را بیشتر به خاطر مبارزاتش برعلیه مغولان می‌شناسند و از چهره‌ی دیگر و رفتار ناهنجار وی در برابر مردم و یا عشرت طلبی او کمتر سخن به میان آمده است. به طور کلی «تاریخ نام او را به دو گونه ثبت اوراق خویش گردانیده؛ یک جا در رشته‌ی زشتکاران و جای دیگر در ردیف ارجمندان. این مرد، سلطان جلال‌الدین منکبرنی خوارزمشاه است، آخرین شاه دودمان خوارزمشاهی.»[1] در توصیف و شناخت شخصیت این فرد دیدگاه‌های متفاوت ابراز شده و از مجموع آن‌ها تصویری مغشوش از ماهیت وی در اذهان شکل می‌گیرد و درمی‌یابیم که به غیر از روحیه‌ی نظامیگری از دیگر صفات دولتمردی بی بهره بوده است. این فرد در صحنه‌ی اجتماعی گاهی به صورت یک قهرمان شکست ناپذیر ملی و گاهی بر اثر عیاشی و افراط در قتل عام مردم بی‌گناه فردی منفور معرفی می‌گردد. نَسَوی در توصیف سیمای ظاهری او که با تملّق و چاپلوسی همراه است، می‌نویسد: «او مردی اسمر (گندم گون) کوتاه بالا، ترک شکل ترکی گوی بود. احیاناً به پارسی هم گفتی. اما شجاعت او از ذکر وقایعی که در اثناء کتاب شرح رفته است، معلوم شده باشد. از تمامت لشکر دلیرتر بود و حلمی تمام داشت. به هر چیز غضب نکردی و دشنام ندادی. خنده‌ی او جز تبسّم نبود. سخن بسیار نگفتی، عدل را دوست داشتی و بر مردم عادل ثنا گفتی و ترفیه رعیت دوست داشتی، اما چون زمان فترت بود غصب‌ها واقع شد!»[2]

ظهور و آمدن جلال‌الدین خوارزمشاه در آن موقعیت وحشتناک و ویرانگرِ مغولان به منزله‌ی آخرین پناه‌گاه برای مردم آواره و بی پناه به شمار می‌رفت که بی فایده بود. جلال‌الدین علی رغم مخالفت برادرانش مورد اسقبال توده‌های مردم قرار گرفت و در مدتی کوتاه نیروهای زیادی گِرد او جمع شدند. به همین مناسبت منشی او نورالدین در قصیده‌ای بدین مطلع چنین سرود:

بیا جانا که شد عالم دگرباره خوش و خرم         به فرّ خسرو اعظم الغ سلطان جلال‌الدین

متأسفانه این شادمانی دوام و پایانی خوشایند نداشت، زیرا به مرور زمان بر اثر بی تدبیری جلال‌الدین، مردم از گِرد او پراکنده شده و حتی قبولی ایلی مغولان را بر وی ترجیح ‌دادند. سلطان جلال‌الدین در سراسر عمر کوتاه خود با برادران، حکومت‌های محلی، خلیفه‌ی عباسی و ملکه‌ی گرجستان در جنگ و ستیز بود و در این میانه هیچ گاه از کینه‌جویی ترکان خاتون نسبت به وی کاسته نشد و حتی برای پیشنهاد نجات خود و اطرافیانش اسارت به دست چنگیز را بر همجواری با وی برتر دانست.

در لیاقت و شایستگی نظامی او هیچ تردیدی وجود ندارد و همه به آن معترف هستند، ولی با توجه به رفتار و نتایج عملکرد وی در زمینه‌ی وحدت و همدلی مردم و حاکمان محلی بر علیه مغولان بسیار ناموفق بود. این واکنش اولیه‌ی جلال‌الدین در مقابله با چنگیزخان می‌توانست مفید افتد و از پراکندگی سپاه پدرش جلوگیری کند، اما اقدامات ثانوی او تنها موجب کندی حرکت مغولان و در درازمدت زمینه سازِ تخریب و قتل عام‌های بیشتر شد. مرتضی راوندی در این رابطه می‌نویسد: «شکست‌های او بیشتر محصول سیاست غلط جلال‌الدین بود که به توده‌ی مردم اعتنایی نداشت و به خود و سرداران خویش اجازه می‌داد که مردم ایران را چون یک کشور اجنبی مورد نهب و غارت قرار دهند. با این روش برای مردم جلال‌الدین با طایر بهادر سردار مغول فرقی نداشت، زیرا هردو هدفی جز قتل و غارت نداشتند و به عاقبت امر و نتیجه‌ی کارهای خود نمی‌اندیشیدند.»[3] جلال‌الدین در ورای ناملایمات زندگی خود در رفتار و عملکردش نشان داد که اگر مخالفت ترکان خاتون نیز در مورد جانشینی نمی‌بود و در حالت طبیعی هم به پادشاهی رسیده بود بازهم نامش در ردیف پادشاهان ظالم و عیاش ثبت می‌گردید. «جلال‌الدین منکبرنی که نفوذ سوء ترکان خاتون وی را مدت‌ها از اعتماد پدر محروم داشته بود در آخرین روزهای فرمانروایی سلطان محمد برای دفع دشمن به کوشش برخاست. بعد از فرار سلطان از خوارزم (گرگانج) که در آن زمان هنوز به دست مغول نیفتاده بود بر تخت نشست. از بین ده دوازده پسر و دختر سلطان، وی یک سرباز رشید و یک جنگجوی واقعی بود، اما مدعیانش که عده‌ای از سپاهیان هوادار برادرش اوزلاغ شاه بودند و مثل او چشم دیدن وی را نداشتند در صدد کشتنش برآمدند. جلال‌الدین منکبرنی که طی مدتی بیش از ده سال با آن همه جلادت و شجاعت با دشمنان جنگید از بخت بد به اندازه‌ی زور و شجاعت خویش عقل و کفایت نداشت. بی خردی‌ها و کژرأیی‌های که در طول سال‌ها مبارزه با لشکر مغول مرتکب شد دیگر امید اعاده‌ی دولت خوارزمشاهیان را برایش ممکن نساخت. با آن که در طی تمام جنگ‌ و گریزها همواره مورد تعقیب مغول بود و هرجا می‌رفت سایه‌ی مغول دنبالش می‌کرد، باز حتی در چنین حالی اوقات فراغتش در لهو و شرابخواری بود. رفتارش با امرای اطراف که به بلاد آن‌ها وارد می‌شد چنان با غرور جابرانه همراه بود که هیچ یک از آن‌ها را به یاری و همراهی خویش جلب نکرد. نشانه‌های جنون ناشی از افراط در مسکر بر تمام اعمالش سایه انداخته بود و تمام کرّ و فرّ جلادت آمیز، اما بی هدف و عاری از نقشه‌ی او فقط سپاه مغول را همه جا به دنبال او به اطراف کشور کشانید و همه جا را در آشوب و ویرانی غرق کرد. بدین گونه بود که بی خردی و شتابکاری این پسر و پدر دولتی را که خردمندی اتسز و تکش به اوج قدرت رسانده بود با بخش عمده‌ای از ممالک اطراف در آتش خشم و انتقام یک خان وحشی بیابان‌های آسیا فرو سوخت.»[4]

در یک قضاوت تاریخی تنها به تصویر کشیدن زیبایی‌های جلال‌الدین در نبردهای پروان یا اصفهان کاری درست نمی‌باشد، زیرا بیشتر ایام مبارزات را در حالت فرار از چنگ مغولان و یا از دست دادن فرصت‌ها گذرانیده و به طور کلی جاده صاف کن تهاجم مغولان بوده است. در نتیجه جلال‌الدین را نمی‌توان همانند یک قهرمان ملی تلقی کرد، زیرا اگر جلال‌الدین با همدلی مردم در نبردی مستقیم با مغولان کشته شده بود و یا شاهد عیاشی‌های افراطی وی توأم با قتل و غارت نمی‌بودیم قضاوت در مورد او جنبه‌ی دیگری می‌یافت. مؤلف کتاب پشت پرده‌های حرمسرا در این رابطه می‌نویسد: «در میان سلاطین خوارزمشاهی، در زمینه‌ی فسق و فجور و عیش و عشرتِ بی‌حد از سلطان جلال‌الدین بیش از افراد دیگر این خاندان نوشته‌ها به جا مانده که می‌تواند از او در میان سلسله‌اش چهره‌ی مشخصی ارائه دهد. گرچه او شجاعت و شهامت و جنگاوری و ایستادگی‌اش در برابر مغول واقعاً قابل تحسین است، اما از جهات دیگر نمی‌توان با صفاتی که در او وجود داشت مُهر تأیید بر اعمالش نهاد. او مردی خشن و سفّاک و در عین حال شرابخواره، زنباره و غلامباره بود که البته چنین کسانی در تاریخ کم نیستند و مانند جلال‌الدین بسیار می‌توان یافت، اما در موقعیتی که او داشت دست یازیدن به این اعمال او را از اوج عزت و شجاعت، به حضیض ذلت و دنائت می‌کشاند. توجه جلال‌الدین خوارزمشاه به زنان از کارهایی است که واقعاً درخور خرده‌گیری است، زیرا او غیر از زن یا زنانی که پیش از مرگ پدر داشت، دختر امین‌ ملک و دختر بُراق حاجب و دو دختر اتابک سعدبن زنگی را یکی پس از دیگری و خواهر سلیمان شاه، و زن اتابک ازبک، و زن سابق اتابک جهان پهلوان و زوجه‌ی سابقِ اتابکِ خاموش را گرفت و زوجه‌ی اتابک ملک اشرف دختر ایوانی گرجی را در تصرف درآورد. البته ما تعداد کنیزکان و زنانی که نامشان درخور ذکر در تاریخ نبوده است، نمی‌دانیم، ولی همین قدر که منشی وی می‌نویسد شاه به همخوابگی زنان حریص بود و دراین باب حدّی نمی‌شناخت، کافی است که به تقریب سخن از کثرت آنان بگوییم. دکتر باستانی پاریزی نیز با اشاره به این وقایع چه نیکو مطلبی آورده است. او می‌گوید: واقعاً وقتی این نوع هوسرانی‌ها را آدم می‌بیند از آدمی بودن خود شرمسار است و به این فکر می‌افتد که اولاً چرا آدم شد و میش و بز و گربه و حتی مرغ کوچکی به اسم بلبل نشد که فقط فصل معینی ناچار به عشقبازی یا صریح‌تر بگویم رفع حوایج جنسی خود باشد و در سایر فصول سال لااقل از چنگ این دیو اخلاق‌خوار محفوظ بماند و به کار و زندگی خود برسد. ثانیاً این فکر پیش می‌آید که چه طور است که آدمی‌زاده به اندازه‌ی یک گاو و یک خر پای‌بند اصول نیست که وقتی نوع ماده‌ی آن‌ها شکم دارد و حامله باشد لااقل وقتی به او می‌رسد پوزه‌ی خود را به هوا بلند نکند! اعمال جلال‌الدین خوارزمشاه در موقعیتی که حتی جان وی نیز در خطر مرگ بود درخور نکوهش است. او در هر حالی و مجاور هر خطر و حادثه‌ای دست از باده نوشی برنمی‌داشت و در توجه به زنان حدی نمی‌شناخت. خاصه در روزهای آخر زندگانیش که مغول به شتاب سر در عقب او نهاده بودند و پیوسته از جایی به جایی می‌افتاد، باز غم ایام را به باده می‌زدود و زشت‌رویی حوادث را در آئینه‌ی گلچهرگان سیم تن به زیبایی مبدل می‌گردانید. امیران او نیز از او تقلید می‌کردند و باده‌نوشی، آنان را نیز از دفاع و خصم شکنی به فراموشی می‌کشاند. با همه‌ی این احوال اگر سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه تدبیر داشت و از خونریزی و بی‌رحمی تن می‌زد و سوء سیاست و عشرت پرستی و باده‌نوشی را به کناری می‌نهاد با آن شجاعت و جلادت و بی‌باکی که خاص او بود و با آن دفاع‌های مردانه و کشش و کوشش دائم که برای تسخیر و تصرف ممالک از دست رفته‌ی پدری و دفع دشمنان انبوه کرد، و آمادگی و استعداد که حکام کوچک نواحی برای پیوستن به سلطان مقتدری چون او داشتند بی شک موفق می‌آمد. اما او بدون این که به عاقبت کارها بیندیشد همواره به نوشیدن می و شنیدن دف و نی مشغول بود. شب مست به خواب می‌رفت و صبح در خماری برمی‌خاست. لشکر او هر روز کمتر و کار او هر ساعت مشوش‌تر می‌شد و او از آن خبردار نبود و بدان التفات نمی‌نمود.»[5]

سلطان جلال‌الدین دارای زنان متعددی بود، ولی گزارشی از نفوذ زنان در تصمیمات جنگی و سیاسی وی ارائه نشده است، اما آن چه که درباره عیاشی و شیفتگی جلال‌الدین به زنان عجیب می‌باشد رفتار وی توأم با اوج بحران‌های پیوسته در ایران می‌باشد، وگرنه وقوع این رفتار در بین اغلب حاکمان در زمان فراغت و صلح امری معمول بوده است. یکی از موارد عشرت طلبی و استثنایی جلال‌الدین در میزان و علاقه‌ی وی نسبت به غلام خود می‌باشد. این غلام در دستگاه او با لقب ملک‌الخواص و تاج‌الدین قلیچ تقرّب بسیار داشت. عباس اقبال در مورد این علاقه و وابستگی می‌نویسد: «جلال‌الدین غلامی داشت قلج نام که فوق‌العاده محبوب سلطان بود، اتفاقاً غلام را مرگ فرا رسید. سلطان در این واقعه بسیار گریست و یک باره زمامِ خودداری و اختیار عقل از کف او به در رفت و حرکاتی کرد که از هیچ عاقلی سرنزده بود و او را در پیش چشم خردمندان و امرا و سران لشکری خفیف و پست کرد و آن این که امر داد تا لشکریان و امرا پیاده در تشیع جنازه‌ی غلام حاضر شوند و نعش او را از محلی که تا تبریز چند فرسخ بود پیاده همراهی کنند و خود او نیز مقداری از این فاصله را پیاده آمد تا بالاخره به اصرار امرا و وزیر خود بر اسبی نشست. چون نعش به تبریز رسید امر داد تا اهالی به جلوی تابوت بیرون آیند و بر آن نُدبه و زاری کنند و کسانی را که در این عمل قصور کرده بودند مورد بازخواست سخت قرار داد و امرایی که به شفاعت این جماعت برخاسته بودند از خود دور نمود. علاوه بر این حرکات ناپسند جنازه‌ی آن غلام را به خاک نسپرد، بلکه هرجا می‌رفت آن را با خود می‌برد و بر مرگ او می‌گریست و بر سر و صورت خود می‌زد. از خوردن و آشامیدن خودداری می‌کرد و همین که جهت او چیزی خوردنی یا آشامیدنی می‌آوردند مقداری از آن را برای غلام می‌فرستاد و کسی جرأت آن نداشت که بگوید غلام مرده، چه اگر کسی این نکته را بر زبان می‌آورد به قتل می‌رسید، بلکه خوردنی یا آشامیدنی مرحمتی سلطان را پیش او می‌بردند و برگشته، می‌گفتند: قلج زمین خدمت می‌بوسد و می‌گوید به مرحمت سلطان حالم از پیش بهتر است. این حرکات سفیهانه بیشتر امرا را از او متنفّر کرد و سبب رنجش خاطر شرف‌الملک وزیر نیز گردید و او را که از ظلم و استبداد و بی تدبیری جلال‌الدین به تنگ آمده بود بیشتر از پیشتر به نافرمانی و استقلال‌جویی واداشت.

علاوه بر این مطالب جلال‌الدین مثل پدر خود مردی بی تدبیر و نسبت به رعایا و مغلوبین بدرفتار و سخت‌کُش و جنگجو بود و بدون داشتن یار و یاور و قصد و منظور سیاسی با خلیفه و اسماعیلیه و ملکه‌ی گرجستان و الملک الاشرف و علاءالدین کیقباد درافتاد و رعایای عموم ممالک این جماعت را نه تنها از خود رنجاند، بلکه چنان آزار رساند که در موقع ضرورت هیچ کس به التماس او جواب قبول نداد، بلکه بعضی از ایشان مثل اسماعیلیه و مسلمینِ گنجه و تبریز تبعیت از مغول را بر حکومت او ترجیح نهادند و در دفعه‌ی اخیر اسماعیلیه، مغول را بر ضعف حال او مسبوق کردند و ایشان را به دفع او خواندند. خلاصه‌ی کلام آن که جلال‌الدین خوارزمشاه با وجود کمال رشادت و جلادت و دفاع‌های مردانه و کشش و کوشش دائم در دفع دشمنان و تسخیر ممالک پدری به واسطه‌ی بی رحمی و ظلم و سوء سیاست و عشرت پرستی کاری که از پیش نبرد، سهل است. در مدت ده سال بسیاری از نقاط ایران را بار دیگر پایکوب سم ستوران مغول کرد و جمیع بسیاری از مسلمین را که مستعد قیام بر ضد کفار و کشیدن انتقام از مغولان بودند طعمه‌ی شمشیر ایشان ساخت. جلال‌الدین تفلیس را در تاریخ 8 ربیع‌الاول سال 623 گرفت و آن شهر بزرگِ پرجمعیت را قتل عام نمود و بر کسی جز کسانی که قبول اسلام کردند ابقا نکرد. لشکریان جلال‌الدین زنان و اطفال را به بردگی فروختند و مردان را کشتند و دامنه‌ی قتل و غارت را به تمام شهرهای عیسوی جنوب تفلیس توسعه دادند و به قدری در این کار پافشاری کردند که از مغول عقب نماندند. عیسویان قتل عام تفلیس را به تسخیر و قتل عام اورشلیم به دست تیتوس امپراتور روم تشبیه کرده و آن را یکی از بزرگترین ضرباتی می‌دانند که در قفقازیه به دین مسیح وارد آمده، برخلاف ایشان مسلمین که از سال تسخیر تفلیس به دست گرجیان یعنی از سال 515 تا این تاریخ پیوسته از آن طایفه آزار می‌دیدند از این فتح بی نهایت شاد شده و نام جلال‌الدین را در ردیف اسم سلطان محمود سبکتکین و سایر غازیان به تعظم تمام می‌بردند و ظهور او را برای دفاع از اسلام از مواهب الهی می‌شمردند.»[6]

همان گونه که ذکر گردید روایت هر یک از مورخان بیانگر بخشی از زندگی سلطان جلال‌الدین می‌باشد و همین امر تشخیص واقعیت و حقیقت را در مورد وی تا حدودی مشکل ساخته است. در توصیفی دیگر از زندگی جلال‌الدین خوارزمشاه چنین آمده است که «جلال‌الدین خوارزمشاه در لحظه‌های نبرد با مغول نه سفیه است نه بی تدبیر. به رغم مینوی بسیار هم زیباست. جلال‌الدین در کنار سند، در اصفهان، در آذربایجان و در لحظه‌ی مرگ در کردستان بسیار زیباست. او در این لحظه شاهزاده‌ی خوارزمشاهی نیست، روح پهلوانی ملت است. ستاره‌ای است که شب تاریک و بی امیدِ میهن ما را درخشان ساخته. ما کشتار او را در تفلیس ابداً نمی‌بخشیم. تصویر او در آن لحظه زیبا نیست. او منحصراً در لحظه‌هایی زیباست که با یورشگران می‌ستیزد. در لحظه‌ای زیباست که در پایان کارنامه‌ی پهلوانی خود در کردستان به آخر خط می‌رسد و آواز مرگ قوی خود را می‌خواند. در لحظه‌ای زیباست که در نبردی با مغولان با تنی چند خط محاصر آن‌ها را می‌شکافد و از آن تنگناه به در می‌جهد، آن سان دلاورانه و زیبا که سردار مغول «باینال نوین» چون مردانگی را از جلال می‌بیند تازیانه‌ای بر وی می‌جنباند و می‌گوید هرکجا روی سلامت باش که مرد زمان و کیش اقران خود، تویی. همین زیبایی جلال‌الدین است که چنگیزخان را به هنگام گذر از آب سند انگشت به دهان حیران می‌سازد و روی به فرزندان می‌آورد و می‌گوید از چنان پدر، پسر چنین باشد.»[7]

در ورای موضوعات مطرح شده پناهی سمنانی در ارزیابی خود از جلال‌الدین خوارزمشاه می‌نویسد: «جلال‌الدین خوارزمشاه یکی از آن دلیرمردانی است که در تاریخ کشور ما نمونه‌هایی اندک و نادر مانند او می‌توان نشان داد. جلال‌الدین، در یکی از هولناک‌ترین و مصیبت‌بارترین دوران‌هایی که بر کشور ما گذشته است زمام پادشاهی را از پدر خود محمد خوارزمشاه گرفت. کشوری که به او تحویل داده شد سرزمینی بود مورد تهاجم قرار گرفته، مردمش به اسارت رفته و قتل عام شده، شهرهایش سوخته و کشتزارهایش پایمال سمّ اسبان گردیده، پادشاهش مرعوب و درهم شکسته و آواره و گریزان، سپاهش از هم پاشیده، دشمنش وحشی و خونخوار و حیله‌گر و سمج و کینه‌کُش. و او در برابر این همه مصیبت و بلا مرد و مردانه ایستاد و تا آن جا که در توان داشت جنگید و مبارزه کرد و به چاره‌جویی ایستاد. دفتر زندگی این مرد سرتاسر حادثه و تراژدی و پایداری و شکست است. او با پدری روبه‌رو بود که دلیری‌ها و شجاعت‌های او را شایسته نمی‌داد و اساساً او را چنان که باید و شاید به بازی نمی‌گرفت. در دشوارترین لحظاتی که کشور از مغول‌ها محاصره شده بود پیشنهادهای سازنده و نقشه‌های جنگی او را رد می‌کرد. مادر جلال‌الدین، آی چیچاک زنی بود که سخت مورد نفرتِ ملکه‌ی دربار یعنی ترکان خاتون واقع شده بود و این نفرتِ کریه از مادربزرگ شامل نوه هم شده بود.»[8]


 



[1] - سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، محمد دبیر سیاقی، انتشارات فرانکلین، چاپ دوم، 2537، ص 2

[2] - امپراتوری مغول و ایران، دکتر ابراهیم تیموری، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، ص 371

[3] - تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، جلد دوم، انتشارات امیرکبیر چاپ سوم 1356، ص 298

[4] - غارت تمدن ایران توسط مغولان، مؤلف علی غلامرضایی، انتشارات دافوس آجا، 1394، ص 33

[5] - پشت پرده‌های حرمسرا، تألیف حسن آزاد، چاپ سوم 1364، برداشتی از صفحات 178 تا 183

[6] - تاریخ مغول از حمله چنگیز تا تشکیل دولت تیموری، عباس اقبال آشتیانی، انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، 1365، ص 124

[7] - هجوم اردوی مغول به ایران، نوشته عبدالعلی دستغیب، نشر علم، 1367، ص 433

[8] - سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، پناهی سمنانی، نشر ندا، 1375، ص 13

9- گذری بر امپراتوری مغول، علی جلال‌پور، 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد