پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

ناهنجاری‌های سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه

ناهنجاری‌های سلطان جلال‌الدین

 

همان گونه که در ارزیابی جنگ‌های سلطان جلال‌الدین مطالبی در این رابطه ذکر گردید او هرگز در صدد جلب رضایت مردم برنیامد و همواره سعی بر آن داشت که بدون دوراندیشی و تدبیر کارها را با قهر و خشونت از پیش ببرد. این رفتار سیاسی او بسیار هم عجیب نیست، زیرا پرورش یافته‌ی چنان محیط و زمانه‌ای بود و نشان داد که دست کمی از دیگر پادشاهان ظالمِ ندارد. باستانی پاریزی در مورد برخی اعمال ناهنجار وی در عهد خوارزمشاهیان و بعد از آن می‌نویسد: «آن روزها که «برو برو» خوارزمشاهیان بود مردم شهر نسا (حدود ابیورد) که از ظلم به جان آمده بودند، طغیان کردند. از طرفِ خوارزمشاه همین جلال‌الدین مأمور سرکوبی آنان شد و او خیلی ساده قلعه‌ی آن را فرمود ویران و با خاک یکسان کردند، و زمین را با بیل مسطح و مستوی ساختند، چنان که مجموع خاک آن پراکنده گردید و تشفّی خاطر را فرمود تا در آن جو کاشتند. این جو کاشتن بر خرابه‌های شهر نسا را من نمی‌نویسم، منشی خود جلال‌الدین یعنی خُرندِزی می‌نویسد. او واقف به همه‌ی کارها بوده. شهری را که در روزگار اشکانیان شاید پایتخت بوده، چنان ویران کرد که دیگر هرگز آباد نشد و ما امروز نمی‌دانیم کجا باید کاوش کنیم که خرابه‌های آن را دریابیم؟

وقتی مغول نیشابور را خراب کرد همین جلال‌الدین، خرابه‌های شهر را به مردم اجاره داد که کاوش کنند و طلا و نقره اگر یافتند به او بدهند. اجاره‌ی سالیانه را بیست هزار دینار تعیین کرد و باز به قول همان منشی، گاه بود که در یک روز همین مقدار، بلکه زیاده حاصل می‌شد. بلایی که او بر سر کاشان و فارس و کرمان آورد این جا گفتن ندارد. باید در کتاب سنگ هفت قلم نگارنده دید، و تنها یک جمله از راحة‌الصدور را نقل می‌کنم که گوید: به بهانه‌ی خوارزمیان همین بندگان (یعنی مأمورین و اتابکان آن‌ها) با عراق همان کردند و شنیدیم که در میان نهب‌ها و آنچ از غارت پارس آورده بودند، جامه خوابی به اصفهان از بار برگرفتند کودکی دو سه ماهه، مُرده از میان جامه‌ی خواب به در افتاد.»[1]

توصیف این رفتارها بیانگر ماهیت واقعی جلال‌الدین است که تفاوتی بین رفتار او و دیگر حاکمان خونخوار دیده نمی‌شود و آن چه که وی را در این موقعیت متمایز ساخته است دلاوری و مبارزه‌ی او در مقابل مغولان در نواحی پراکنده می‌باشد. دلاوری و زبردستی سلطانِ نورسیده منحصر به این اَعمال نبود و او علاقه‌ی شدید و افراطی نسبت به فساد و عیاشی داشت. محمد دبیر سیاقی در یک جمعبندی فشرده از ماهیت جلال‌الدین می‌نویسد: «اما در قبال این صفات عالی، از تدبیر و اداره‌ی امور لشکری و کشوری خالی بود. جز به شمشیر و نیرومندی بازو بر چیزی تکیه نداشت. در بی‌رحمی و خونخواری و قتل و غارت مانند همه‌ی سرداران ترک نژاد، از هیچ خونریزی و خونخواری عقب نمی‌ماند. شاید این که منشی او در توجیه زشتکاری‌هایش نوشت: چون در زمانِ فتنه و دوره‌ی فترت روی کار آمد از غضب و قهر ناچار گردید. در حالی که هم او می‌نویسد: خوی عدل‌خواهی و انصاف جویی داشت و به طبیعت آسایش رعیت می‌خواست که درست و دور از تناقض باشد. هرچند که به ظاهر موجّه و خردمندانه و جوابگوی سخت‌کشی و غارتگری و ستمکاری‌های او نباشد.

به حکم اتکاء به نفس و تکیه بر دلاوری خود هیچ گاه در صددِ به دست آوردن متّحد و یاوری دایمی برنیامد، سهل است. در یک زمان با دربارِ خلافت بغداد و ملوک شام و امیران گرجستان و حکّام اسماعیلی و فرمانروایان نواحی مختلف ایران و عراق درافتاد و با همه جنگید و چون کشور آشفته و عواید خزانه متغیّر و عصیان و سرکشی دائم بود برای تأمین حوایج سپاهیان و مخارج دفتر و دیوان به غارت و چپاول مجبور گردید و این بیداد او را علتی دیگر شد و رنجشِ خاطر مردم را سببی دیگر؛ و به همین جهات مردمی که وی را نجات بخش خود می‌پنداشتند و او را سدّ محکم و حصن حصین (دیواری استوار) و عامل پیروزی قطعی در برابر خوانخواران مغول می‌دانستند از آزار و زیان و گزند لشکرکشی‌ها و کشتارها و تاراج‌های وی به جان آمدند و از گرمی این ریگِ تفتان به آغوشِ آتش سوزان تاتار پناه بردند و به تاتار و حکومت آن طایفه راضی گشتند تا از گزند سلطنت وی برهند. آری مغول را به دفع او دعوت کردند و ناگزیر گشته بودند. و بد نیست بدانید که ضعف لشکری و بی سامانی اخیر او را حکّام اسماعیلی الموت به اطلاع مغولان رسانیده بودند.

چنان که دیدیم کارهای جلال‌الدین و سپاهیانش از غارت و کشتن در گرجستان یادآور اَعمال زشتِ چنگیز و قوم تاتار در خراسان و ماوراءالنهر بود. چنان که گفتیم عیسویان آن حمله را بزرگترین ضربت به مسیحیت می‌دانند و آن را نظیر قتل عام اورشلیم به دست تیتوس امپراتور روم می‌شمرند. تاراج شهر «خرت برت» و توابع اخلاط نیز نمونه‌ی دیگری است از بیدادگری و ستمگری جلال‌الدین، میزان بیدادگری این سلطان در غارت این شهر از این جا دانسته می‌شود که از جمله غنایمی که به دست آورده بود هفت هزار گاو کشاورزان و رعایای مستمند بود. قتل و غارت او در اخلاط بار دیگر خاطره‌ی تلخ هجوم مغول را در اذهان مردم زنده کرد و نتیجه‌ی یک سال شهربندان آن جا موجب بی‌خانمانی و گرسنگی و آوارگی و ویرانی گردید. و جلال‌الدین از این همه زشتکاری البته سودی جز زشت نامی نبرد. البته نباید فراموش کرد که در تمام این احوال گاه‌گاه عواملی از قبیل آزمندی سرداران و بی تدبیری و ناصواب اندیشی اطرافیان و عصیان وزیر و دورویی برادر و غیره در سرنوشت و رفتار سلطان جلال‌الدین مؤثر بوده است.

شرابخواری و عشرت او نیز درخور نکوهش است، در هر حالی و مجاور هر خطر و حادثه‌ای دست از باده نوشی برنمی‌داشت و در توجه به زنان نیز حدّی نمی‌شناخت. همین که با دشمن فاصله می‌گرفت و یا خود را از دسترس ایشان دور می‌دید به مجلس شراب و سرور می‌نشست، خاصه در روزهای آخر زندگانیش که مغول به شتاب سر در عقب او نهاده بودند و پیوسته از جایی به جایی می‌افتاد، بازهم غمِ ایام را به باده می‌زدود و زشت‌رویی حوادث را در آینه‌ی گلچهرکان سیم‌تن به زیبایی مبدّل می‌گردانید. امیران وی نیز از او تقلید می‌کردند و باده‌نوشی، آنان را نیز از دفاع و خصم شکنی به فراموشی می‌کشاند. توجه خوارزمشاه به زنان نیز از کارهایی است که درخور خرده‌گیری است و چنان که دیدیم وی غیر از زن یا زنانی که پیش از مرگ پدر داشت، دختر امین ملک و دختر براق حاجب و دو دختر اتابک سعد را یکی پس از دیگری و خواهر سلیمان شاه و زن اتابک ازبک و زن سابق اتابک جهان پهلوان و زوجه‌ی ملک اشرف و دختر ایوانی گرجی را در تصرف آورد. تعداد کنیزکان و زنانی را که نامشان درخور ذکر در تاریخ نبوده است، نمی‌دانیم. همین قدر که منشی وی می‌نویسد: شاه به همخوابگی زنان حریص بود و درین باب حدی نمی‌شناخت. کافی است که به تقریب سخن از کثرت آنان بگوییم. این مسأله تا آن جا که مربوط به جلب دوستی و اتحاد با امیر یا حاکم و سرداری می‌شده است نه تنها عیبی نداشته، بلکه خردمندانه و عمل به احتیاط شمرده می‌شده است و همیشه دختر دادن و دختر گرفتن میان دو مرد مقتدر یا دو طایفه ایجاد دوستی و اتفاق می‌کرده است. اما افراط او در زن دوستی نکوهیده است، وانگهی در میان زنانی که سلطان جلال‌الدین از دختران امیران و فرمانروایان گرفت تصرف ملکه دختر طغرل که زوجه‌ی شرعی اتابک ازبک بود، با آن حیله‌ی مضحک و طلاق غیر جایز، زشتکاری محسوب می‌گردید و از آن زشت‌تر همبستر شدن با زن ملک اشرف بود پس از فتح اخلاط.

برخی از اعمال خوارزمشاه نیز دور از خِرَد و عقل بوده است. هرچند که این اعمال شخصی است، اما چون او پیشوا و پادشاه بود از او ناپسندیده‌تر و نکوهیده‌تر می‌نماید. از جمله آن که غلامی ماهروی داشت قلیچ نام و پیش از حرکتِ جلال‌الدین از اصفهان این غلام از خداوندش، عزالدین سکماز از اصفهان گریخت و به خدمت وی رسید و ظاهراً همان است که بعدها ملک‌الخواص لقب گرفت و تاج‌الدین قلیچ نامیده شد و در دستگاه وی تقرّب بسیار یافت. اتفاقاً این غلامِ خاص مُرد، و خوارزمشاه بر مرگ او گریه‌ها کرد و زمام خود از دست داد و راه دیوانگی گرفت و حرکاتی کرد که از هیچ صاحب خِردی برازنده نبود، بدین جهت در نظر خردمندان بس خفیف و خوار شد. جنازه‌ی او را پیاده مشایعت کرد و ارکان دولت را واداشت که مشایعت کنند و از مسافتی دور به تبریز آرند. پس از طی مقداری راه او را به اصرار بر اسب نشاندند. در تبریز اهالی را به اجبار سیاهپوش ساخت و واداشت زاری کنند و تعزیت بدارند و هر کس را که امتناع کرد به سختی بازخواست نمود و امیرانی را که به شفاعت ایشان برخاستند از خود دور کرد. جسد غلام را به خاک نسپرد و بر مرگ او می‌گریست، گویی آن غلامِ خانمان برباد شده و کشور از دست رفته و نابسامانی کارها بود که بر مرگ او این همه غم داشت و بر سر و روی می‌زد و از خوردن و آشامیدن خودداری می‌کرد. از غذاها که برای او می‌آوردند مقداری برای مرده‌ی غلام می‌فرستاد و کس را زهره نبود که بگوید: ای «خداوند عالم» غلام مرده است و مرده نیازمند به غذا نیست. هرکه می‌گفت فی‌الفور کشته می‌شد، بلکه چون خوردنی را می‌بردند، برمی‌گشتند و به ناچار می‌گفتند: قلیچ زمین خدمت می‌بوسد و می‌گوید: به مرحمت سلطان حالم از پیش بهتر است. این حرکات دیوانه‌وارِ سلطان مردم را بی‌زار ساخت، ظلم و تعدّی و لشکرکشی‌های نا به جا و بی‌تدبیری‌های او نیز مزید بر آن شد و دل‌ها را از او رماند.

در میان کارهای دلیرانه‌ی جلال‌الدین و مردانگی‌های او توسل به طلسم و جادو و نیرنگ و افسون نیز از عجایب است. تفصیل داستان این است که هنگام اقامت وی در عراق مردی خوارزمی که از چنگ مغولان گریخته بود به خدمت آمد و پیغامی از سراج‌الدین یعقوب سکاکی همراه با تمثالی سحرآمیز آورد. مفاد پیغام آن که اگر این طلسم را در بغداد دفن کنید مقرّ خلافت مسخر سلطان می‌شود. خوارزمشاه موقعی که قاضی مجیرالدین را به عنوان سفیر به بغداد می‌فرستاد آن تمثال را به او داد تا در بغداد دفن کند و او نیز چنین کرد. اما خوارزمی بار دیگر نزد او آمد و گفت عقیده‌ی سکاکی این است که ترتیب طلسم وارونه شده است باید آن را از خاک برآرند تا فتح و پیروزی حاصل گردد. سلطان بار دیگر مجیرالدین را ظاهراً به بغداد روانه کرد، اما او چندان که کوشش کرد نتوانست بدان خانه که طلسم را در آن دفن کرده بود وارد بشود و ناگزیر مقصودش حاصل نگشت. و ظاهراً نیز بدین سبب بود که بغداد مسخر جلال‌الدین خوارزمشاه نگردید! با همه‌ی این احوال اگر سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه تدبیر داشت و از خونریزی و بی‌رحمی تن می‌زد و سوء سیاست و عشرت پرستی و باده نوشی را به کناری می‌نهاد، با آن شجاعت و جلادت و بی باکی که خاص او بود و با آن دفاع‌های مردانه و کشش و کوشش دائم که برای تسخیر و تصرف ممالک از دست رفته‌ی پدری و دفع دشمنان انبوه کرد و آمادگی و استعدادی که حکام کوچک نواحی برای پیوستن به سلطان مقتدری چون او داشتند بی شک موفق می‌آمد و امیدها و آرمان‌های خلایق را در رهایی از ویرانی و کشتار مغول برمی‌آورد. آخر نباید فراموش کرد که تا سی سال پس از مرگ وی هنوز یاد این مظهر امید و آرمان یعنی این تنها وسیله‌ی تحقق دادن به آرمان‌ها و آرزوها، مردم را دلداری می‌داده است و به امید زنده نگاه می‌داشته، همچنان که خود او را نیز زنده می‌پنداشته‌اند. اما افسوس که یازده سال سلطنت وی، مردم بسیاری از نقاط را که مستعد قیام بر ضد کفار تاتار و کشیدن انتقام بودند طعمه‌ی شمشیر ایشان ساخت و دیارشان را پایکوب سم ستوران آنان گردانید. نادانی‌ها و خطاهای او باعث شد که این همه جانبازی مردم به ثمر نرسد و خون‌ها ریخته شود و ویرانی‌ها پدید آید که اگر سلطان جلال‌الدین به قیام برنخاسته بود، ریخته نمی‌شد و پدید نمی‌آمد.»[2]

به طور کلی می‌توان نتیجه گرفت که عملکرد جلال‌الدین خسارات زیانبار به دنبال داشته است و از فقر و فلاکت مردم چیزی نکاست. دکتر ابراهیم تیموری در این رابطه می‌نویسد: «در موقعی که سلطان جلال‌الدین وجودش می‌توانست برای مردم فلک‌زده و بی پناه ایران در مقابل سیل مغول نقطه تجمعی باشد وروزنه‌ی امیدی را به روی آنان بگشاید بی تدبیری او و رفتار وزیرش (شرف‌الملک فخرالدین علی جندی) و امراء لشکریانش همگی چنان بود که کلیه‌ی اقوام دور و نزدیک، مسلمان و عیسوی اعمّ از خودی و بیگانه را بالمره از او رنجانده و ترسانیده بود، به طوری که هیچ یار و هواخواه از برای دولت خوارزمشاهی باقی نمانده بود. دستگاه خلافت عباسیان و حتی اسماعیلیان برای برانداختن او با تاتارها هم‌دست شدند. همسایگان او وی را یاری نکردند و طالب اضمحلال او بودند و مردم بلاد ایران اگر تسلیم گشتن به تاتارها و مغول‌ها را نمی‌پسندیدند میان تسلط او و استیلای ایشان چندان تفاوتی هم نمی‌دیدند. سلطان جلال‌الدین به واسطه بی تدبیری و جهالت و بی رحمی سرانجام کارش به ناکامی انجامید و هر روز وضعش از روز قبل بدتر می‌شد و چون از پیشروی مجدد نیروهای مغول به وحشت افتاده بود به این طرف و آن طرف فرار می‌کرد.

در اواخر کار این فرمانروای سرگردان به علت یأس و نا امیدی به لهب و لعب و میگساری روی آورد و در این کار چنان زیاده‌روی کرد که کمتر پادشاهی را در تاریخ به بدعاقبتی او می‌توان یافت. با آن که مغول‌ها در تعقیب او بودند معهذا همواره به نوشیدن می و شنیدن دف و نی مشغول بود. شب مست به خواب می‌رفت و صبح در خماری برمی‌خاست. لشکر او هر روز کمتر و کار او هر ساعت مشوش‌تر می‌شد و او از آن خبردار نبود و به آن التفات نمی‌کرد تا شاعر او خطاب به او گفت:

شاها   ز می گران   چه    برخواهد  خاست      وز مستی بی‌کران چه برخواهد خاست

شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پیش     پیداست کزین میان چه برخواهد خاست

به هر حال سلطان جلال‌الدین در پاییز سال 627/1230 موقعی که در آذربایجان بود از نزدیک شدن نیروهای جرماغون اطلاع یافت، با عجله عازم اهر گردید و هنگامی که شب را در این شهر می‌گذراند سقف محل توقفش فرو ریخت و او این حادثه را بدیمن تلقی کرد که نشان از وقوع حوادث شوم می‌داد. جلال‌الدین از طریق دشت مغان و قپان به ارومیه رفت و زمستان سال 628/1230 را در این شهر گذرانید، بعد راهی اران گردید و در آن جا شرف‌الملک وزیر خود را به جرم خیانت به قتل رسانید و در تابستان سال 628/1231 چون دریافت که مغولان همچنان او را تعقیب می‌نمایند به طرف شهر آمِد یا آمِدیا عزیمت کرد تا شاید بتواند از ملک مظفر شهاب‌الدین غازی از سلاطین ایوبی شام کمک بگیرد. اما سرعت عمل و تحرک مغولان مجال و فرصتی برای او باقی نگذارد و هنگامی که از ترس آن‌ها در کوهستان میافارقین فراری و سرگردان بود در اواسط ماه اوت سال 1231 احتمالاً به دست دهقانی کرد به قتل رسید. علت قتل او را به روایتی به خاطر لباس‌ها و اسبش و به روایتی دیگر برای انتقامجویی بوده است.»[3]


 



[1] - تاریخ شاهی قراختائیان کرمان، مؤلف ناشناخته، تصحیح و مقدمه محمد ابراهیم باستانی پاریزی، نشر علم، چاپ دوم 1390، ص 90

[2] - سلطان جلال‌الدین خوارزمشاه، محمد دبیر سیاقی، انتشارات فرانکلین، چاپ دوم، 2537، برگزیده از صفحات 216 تا 227

[3] - امپراتوری مغول و ایران، دکتر ابراهیم تیموری، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، صص 368 تا 370

4-  تاریخ امپراتوری مغول در ایران، علی جلال‌پور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد