نادر فرزند امامقلی و از تیره قرخلوی طایفه افشاریه میباشد. برای آشنایی بهتر از شرح حال این مرد بزرگ تاریخ ایران و جهان میتوان دوران زندگی 60 ساله وی را به مراحل کودکی و نوجوانی، عیّاری، سپهسالاری، پادشاهی و سرانجام جنون یا دیوانگی تقسیم نمود. از مرحلهی تولد تا پیوستن وی به باباعلی حاکم ابیورد اکثر دیدگاهها یکسان میباشد و لازم به ذکر است که این مقطع از دوران زندگی نادر در پرده ابهام باقی مانده و بیشتر بر اساس حدس و گمان و یا استناد به منابع اوّلیه مانند آثار میرزامهدی و محمدکاظم توصیف شده است. میرزامهدی یا همان مورّخ نامدار او نیز نشانی دقیق از دوران جوانی نادر ارائه نمیدهد و در باره تولد و طایفه نادر میگوید:«آن حضرت از ایل قرقلو و اویمانی از نوع افشار و افشار از جنس ترکمان میباشند و مسکن قدیم ایل مزبور ترکستان بود. در ایّامی که مغولیه به ترکستان استیلا یافتند از ترکستان کوچ کرده، در آذربایجان توطّن اختیار و بعد از خاقان گیتیستان شاه اسماعیل صفوی انارالله برهانه به تقریبات کوچ کرده و در سرچشمه میابِ کوپکان من محال ابیوردِ خراسان که در سمت شمالی مشهد مقدس طوس که در بیست فرسخی واقع و در قرب جوار مروِ شاهجهان است توطّن اختیار و در تابستان در آن جا ییلامیشی و در زمستان در دستجرد و درّهجز، قشلامیشی میکردند. تولّد آن حضرت در یوم شنبه بیست و هشتم سال هزاروصد هجری مطابق لویئیل در قلعه دستجردِ درّهجز در مکانی که بالفعل عمارت عالیه در آن جا احداث و به مولودخانه شهرت یافته،[1] اتّفاق افتاده و به اسم جدّ خود ندرقلی بیگ موسوم گردید. در پانزده سالگی قدم بر معارج رشد گذاشت. چون در میان تاجیک و ترک و خرد و بزرگ مظهر کارهای سترگ گشته، در مبادی حال آثار دولت و فرّ و اقبال از ناحیهی احوالش ظاهر و امور عظیمه از دست مؤیّدش صادر میشد و در عالم خود نادرِ آفاق بود. بین انام به نادر قلی بیگ مشهور شد.»[2]
روایات این دوران بر اساس داستانسرایی و یا توجیه بزرگنمایی و گاه بیان دون پایهبودن نادر توسّط افرادی چون هَنوی میباشد که او را در حدّ یک راهزن معرّفی کردهاند. آن چه مسلّم است نادر دوران جوانی را به سختی گذرانیده و حتّی مدتی را به اسارت زندگی کرده است. در طی مدّت چهار سالی که در اسارت ازبکها به سر میبرد در نحوهی افکار و شخصیّت نادر تأثیر زیادی داشت و این فکر در او شکل گرفت که همواره ضعیف پایمال است و راه نجات خود و کشورش را بر همین اساس پایهگذاری کرد. سرانجام او با تعدادی از همفکرانش موفّق به فرار میشوند و در سلک عیّاران قدم برداشته و به کمک بیچارگان میپردازند. بر اساس روایات موجود مبارزهی او و یارانش با غارتگران و یاغیان منطقه نیز چهار سال طول کشیده و موفّق شد دست تعدّی ازبکان را قطع نماید. کمکم آوازهی لیاقت و شایستگی نادر در سراسر خراسان پیچید و گروههایی از قبایل افشار با سرکردگان خود مانند طهماسبقلی بیک و ترقان بیک به او گرویدند. از زمانی که در خدمت باباعلی بیک کوسه احمدلو قرار گرفت، باباعلی متوجّه ویژگیهای شخصیت نادر شد و به زودی او را به سمت فرماندهی گمارده و حتّی دختر خود
را به ازدواج او در میآورد. رضاقلی میرزا نتیجه ازدواج نادر با دختر اوّل باباعلی میباشد و بعد از پنج سال که همسرش فوت میکند با دختر دوّم باباعلی ازدواج میکند که نصرالله میرزا و امامقلی از وی میباشند. در همین ایّام نادر از طرف باباعلی و ارسال خبر پیروزیهایش به دربار شاه سلطان حسین فرستاده میشود. در همین سفر است که نادر به عمق فساد و نکبتی دربار صفوی آگاه شده و آب را از سرچشمه گِلآلود میبیند. باباعلی در سال 1136ه. ق فوت کرد و کنترل آن منطقه در دست نادر قرار گرفت. این ایّام مصادف با متلاشی شدن سلسلهی صفویان میباشد. در سرزمین خراسان نیز همانند بقیّهی نقاط دیگر ایران مدّعیان زیادی وجود داشتهاند و نادر به راحتی نمیتوانست بر آنها غلبه پیدا کند. مهمترین آنان ملک محمود سیستانی یا کیانی بود که اصل و نسب خود را به گذشتههای دور تاریخ ایران متّصل میکرد. به مرور زمان آوازه شهرت نادر از مرزهای خراسان فراتر رفت و در نهایت شاه طهماسب صفوی که تنها نام و نشان خاندانش را یدک میکشید به سمت او متمایل گردید. در مورد ارتباط و تماس این دو نفر عقیدههای متفاوتی بیان شده است و برخی سعی کردهاند که در این روایتها بر ابهّت و جبروت شاه طهماسب خللی وارد نیاید. در هر صورت ارتباط نادر با شاه طهماسب و فتحعلیخان قاجار وی را وارد مرحله دیگری از زندگی میسازد. نادر با آن که بیسواد بود، ولی با برخورداری از نبوغ نظامی و سیاسی خاصّ خود از موقعیتها بهترین استفاده را برد و برای غلبه بر مدعیان دیگر عجله به خرج نداد و منتظر فرصتها بود. به همین دلیل و با این که افاغنه حکومت صفویان را منقرض کرده بودند، باز هم متوجّه وجهه و نفوذ شاه طهماسب در اذهان مردم بود و با ناملایمات او کنار آمد و با صبر و درایت بر ملک محمود سیستانی و افاغنه غلبه یافت و سرانجام بعد از معاهدهی ننگین شاه طهماسب با عثمانیان او را از سلطنت خلع و کودکش را جانشین وی کرد.
نادر علاوه بر نبوغ نظامی دارای بینشی عمیق نسبت به اختلافات مذهبی و سیاسی نیز بوده و میخواست آنها را از بین ببرد. او برخلاف شیوه و سنّت تاریخی ایران تاج پادشاهی را بر سر گذاشت و اغلب انتقاداتی بر او وارد میسازند که با برنامهریزی و اهداف درازمدت اقدام به تشکیل شورای دشت مغان نموده و با حالت زور و ارعاب دیگران را مجبور به انتخاب پادشاهی خود کرده است. به فرض آن که این دیدگاه کاملاً درست باشد، ولی باید بدین پرسشها پاسخ داده شود که آیا نادر همانند دیگران توانایی به دست گرفتن حکومت را نداشته است و چون به تشکیل شورا اقدام کردهاند، مستحق محاکمهی تاریخی میباشد؟ آیا سیستمهای امروزی از ترفندها و سیاهنماییهای نادر استفاده نمیکنند و با اعمال خود مُهر تأیید بر کار نادر نمیزنند؟ در هر صورت تشکیل شورا از اقدامات بدیع نادر در سال 1148 میباشد و نشان از نبوغ سیاسی و موقعیت سنجی وی دارد. نباید بیش از حدّ از نادر انتظار داشت و اعمال او را با دنیای امروزی مقایسه کرد؛ زیرا او نیز فردی رشد یافته در آن مقطع تاریخی بوده است که به روایتهای مختلف یکی از موارد اوضاع آشفته و هرج و مرج آن زمان کشته شدن 2 تا 9 میلیون نفر ایرانی توسط افاغنه میباشد. بنابراین اقدامات نادرشاه متناسب با اوضاع و احوال آن زمان بوده و شایسته و قابل تمجید میباشد. با همهی این دیدگاهها این مرد فوقِ مردان بود که به قلع و قمع دشمنان پرداخت و مرزهای کشور را تا جایی گسترش داد که برای تطبیق آن باید به نقشهی گذشتههای تاریخ ایران رجوع کرد. یکی دیگر از اقدامات مهّم او تأسیس نیروی دریایی میباشد که تا قرنها بعد از وی خبری از آن در ایران نشد. حکومت نادر را باید از یک دیدگاه دولت نظامی نگریست. در این سیستم حکومتی نادر نیز همانند پادشاهان دیگر فقط دستور میداده و بقیّه مجبور به اطاعت از وی بودهاند. او نیز برای رفاه و آسایش و دیگر حقوق مردم ارزشی قائل نبوده و آنان را به عنوان ابزاری برای تقویت ماشین نظامی خود نگریسته است. در بسیاری موارد ما شاهد هستیم که نادر با مردم میهن خود رفتاری به مراتب بدتر از مردم دهلی داشته است.
ظهور و افول نادر در حقیقت با نام او یعنی نادر بودنش هماهنگی کامل دارد. حضور او همانند باران سیلآسایی است که علاوه بر منافع بیشمار و نابودی تمام آفات، موجب تحمیل ظلم و ستم و مشکلات زیادی بر مردم وطن خود گردیده و در این جا باز هم باید به اگرهای تاریخ متوسّل شد که اگر پنج سال آخر عمر نادر با بیماریهای روحی و جسمیاش توأم نمیشد، چه بسا که نادر برای همیشه شاه نادر باقی میماند. امّا با تأسّف باید گفت در زمانی که مردم میبایست از فداکاری و همیاریهای خود نتیجهای گیرند، برخلاف تصوّرشان مورد ظلم و ستم قرار گرفتند. نادر بعد از تصرّف دهلی بسیار خسیس گشته بود و محرومیت هموطنان را بر استفاده از غنایم بیشمار ترجیح داد و برای تأمین خرج و هزینهی ماشین جنگی خود باز هم متوسّل به آنان شد. فشار و ظلم وارده در این دوران به حدّی بود که در تاریخ ایران کمتر سابقه داشت. اکثر مورّخان علت شروع و تغییر اخلاق و گرایش به ظلم و ستم نادر را ناشی از کور کردن فرزندش رضاقلی میرزا میدانند. هر چند که این اقدام او نیز نشأت گرفته از خیانت و رقابتهای خود قبایل و اطرافیان وی بوده است. زمانی آثار خیانت آنها معلوم میشود که بعد از مرگ نادر، آخرین جمله رضاقلی میرزا صحّت مییابد که به پدرش گفته بود با این کار خود چشم من را نابینا نکردی، بلکه چشم ایران را بیرون آوردی. در هر صورت نادر با تغییر رفتارش علاوه بر نارضایتی مردم، زمینه را برای شورشها در نواحی مختلف ایران فراهم ساخت و سرانجام تمام زحمات خود و خاندانش را بر باد داد.
با همهی این اوصاف بیتوجّهی و در حاشیه راندن نادر چه در دوران قاجاریه و چه بعد، هرگز از نقش و اهمیّت این نابغه نظامی نخواهد کاست؛ زیرا آن چنان ایران را در مدّت کوتاه ده سال از عمرش به قدرت منطقه تبدیل نمود که تمام دشمنان داخلی و خارجی در مقابل او به زانو درآمده و اذعان به برتریاش کردند و تنها بدان امید دل بسته بودند که وی را با شورشهای داخلی سرگرم سازنذ. زندگی نادر مملو از فعالیّتهای مستمر و بدون وقفه و اقدام و عملیات خارقالعاده همراه با پیروزی میباشد. نادر خواه ناخواه از نظر ارادهی آهنین و درایت نظامی و موقع شناسی مسلماً جزء فوق مردانِ معمول زمان خود بودهاند. این تواناییها است که او را در ردیف جهانگشایان درجه اول تاریخ قرار داده و نادر از آن نوادر زمان است که بر اثر حادثه و موروثی و حمایت دیگران به قدرت نرسیده و بلکه آینده نگری و لیاقت و شایستگی وی را به آن جایگاه رسانیده است. اقدامات بس عظیم و کبیر نادر به حدّی است که حتّی ناهنجاریهای اواخر عمر نیز نتوانسته است، شایستگیهای او را به حاشیه براند. او از مردان میهنپرست و بزرگی است که در آن مقطع تاریخی که شکست و حقارت تمام ایران را فراگرفته بود به مثابه ودیعهای الهی به نجات ایران از گزند دشمنان پرداخت و در مدّت کوتاهی توانست، عظمت و اقتدار کشور ایران را به جایگاهی رساند که هیچ گاه آیندگان با سواد و صاحب اصل و نسب توانایی حفظ و حراست آن را نداشتهاند. لیاقت و شایستگی و اهمیّت ظهور نادر زمانی معلوم میگردد که مطالعاتی در آن مقطع تاریخی از اوضاع ایران و همسایگان داشته باشیم. یک نمونه از آن، وجود و ظهور پطرکبیر در روسیه است که اهداف درازمدت وی ضربالمثل و الگوی تاریخی آنان میباشد. نادر از یگانه حاکمانی است که هیچ وقت در طول عمر خود روی آرامش ندید و به تجمّل و شهوتپرستی نپرداخت. او پایتخت و همه چیزش شمشیرش بود که اینگونه نیز خود را به محمّدشاه معرّفی مینماید. او برخلاف تمام کسانی که مدّعی سرداری میباشند، همیشه در کنار سربازانش حضور داشت و با آنان به سادگی زندگی کرد و از میدانهای نبرد گریزان نبود و آینده کشورش را بر همهی لذّتهای آنی ترجیح داد و اگر همانند دیگران ادامه حکومتش را تثبیت کرده بود چه بسا که به این زودیها فراموش نمیشد. نادر از یگانه حاکمانی است که به روایتی به اندازه محیط کره زمین سوار بر زین اسب و با آن موقعیت جغرافیایی به تعاقب دشمنان خود پرداخت. برای آن که وجود و اهمیّت نادر بهتر آشکار گردد باید از دید کلّی به مبارزات او برعلیه کشورهای استعمارگر اروپایی در جنوب و روسیه در شمال و عثمانی در غرب و گروههای ازبک، تراکمه، افغان، عرب، بلوچ، لزگی، داغستانی، و خوانین بخارا و..... نگریست. اقدامات سیاسی او نیز کمتر از امور نظامی نبود و در سایه همین قدرت سیاسی و نظامی بود که انسان چنین تصوّر میکند که اصلاً دشمنان تاریخی کشور یعنی روس و عثمانی و انگلیس و پرتقال و هلند و..... در خواب غفلت بودهاند. در صورتی که اینگونه نبود و این قدرت و ارتش مجهّز چند صد هزار نفری نادر بوده است که وجود آنها را به حاشیه رانده بود؛ زیرا بعد از مرگ نادر همینها دوباره به حرکت درآمدند. متأسّفانه تغییر حالت روحی و روانی که در اثر بیماری و خیانتهای مکرّر در وی ایجاد شد، موجب آشفتگی و ظلم و ستم بسیار بر مردم گردید. مردمی که در ابتدا او را به منزله فرشته نجات مینگریستند، سرانجام روزی رسید که آرزوی مرگ و نابودیش را داشتند. مرگی غمانگیز که در اثر آن افشارها از اوج عزّت به ذلّت افتادند.
چنان که باید به اهمیّت و نقش این مرد بزرگ در تاریخ ایران پرداخته نشده و در انتقال این مفاهیم به آیندگان و تقویت میهندوستی و این که چه کسانی در انسجام سرزمین ایران تلاش کردهاند، استفاده نگردیده است. بنابراین خلاء ایجاد شده را محققان غربی و با اهداف خاص خود تکمیل کردهاند و ما ناخواسته توجیهگر امیال و گاه نشخوارهای بیپایهی آنان شدهایم. از آن جا که نبوغ و شایستگیهای نظامی نادر از مرزهای ایران فراتر رفته و در مقطعی منافع تجاری و اهداف استعماری آنها را در منطقه به خطر انداخته بود، بررسی شخصیت وی را از همان زمان و چه در سالهای بعد مورد توجّه خود قرار دادهاند. برای آن که معلوم گردد که همهی روایات خارجی نیز نمیتواند سندیّت تامّ داشته باشد به نقل قول آ. دوکلوستر اشاره میشود که در باره نادر به شکلی تخیّلی میگوید:« از روزی که نام طهماسبقلیخان در جهان بر افواه خاص و عام جاری شده آرای مختلف و افسانههای ملّی زیادی در بارهی اصل و تبار وی به وجود آمده است. عدّهای وی را سویسی، برخی هلندی، بعضی انگلیسی و عدّهای دیگر فرانسوی و حتّی یک کشیش مرتد میدانند. روایتی در دست هست که به موجب آن موطن قطعی وی تیرلمن واقع در بابان میباشد و یکی از خواهران وی با دو بچّهاش در آن جا زندگی میکند. در اخبار جهانی منتشره در فرانسه و روسیه خواندهام که اصل وی را از داغستان که چند روزه راه با دربند فاصله دارد، دانستهاند. این حدس از مشابهت طرز اوایل دورهی زندگانی طهماسبقلیخان با وضع تاتارهای این منطقه ناشی شده است.
در رسائل چینی مولِد وی ویرسه از قلمروهای حکومت سلطان عثمانی ذکر شده و در این صورت یکی از رعایای وی محسوب میشود. منابع دیگر اصل و تبار او را واضحتر و صریحتر ضبط کردهاند. پدرش یکی از امرای گرجستان محسوب میشد و در دفاع از میهن خود که به تصرّف ترکها درآمده بود، کشته شد. قلیخان که امیدی به موفقیت بهتری نداشت و میترسید به دست دشمنانش بیفتد و انتقام مقاومت پدر و پسر را از او بگیرند، با دوستان خود که با شهامت خود را با سرنوشت او به هم آمیخته بودند کشور را ترک کرد و برای طلب کمک به نزد تاتارهای داغستان که در مجاورت گرجستان قرار دارد، رفتند. این ناحیه پر از جنگلها و مناطق خلوت وسیعی است که ملل زیادی در آن زندگی میکنند و به هیچ قدرتی تسلیم نمیشوند و معمولاً از دزدی و راهزنی امرار معاش مینمایند و به غارت اموال اشخاصی که به اقتضای شغل خود مجبورند از صحاری بگذرند، میپردازند. این منطقه گذر بزرگ مسکوی در ایران است.(مسکوی نام قدیم کشور روسیه میباشد) این بود وضع راهزنانی که قلیخان از آنها یاری میخواست و از آنان دستهی بزرگی جنگجو برای جنگ با افغانها فراهم آورد و چون به جهت اشتهار دلاوری و بخت پیروزیش عدّه بیشتری دور خود جمع کرد، برفت تا خود را وقف شاه طهماسب نماید.
پدر وی که اسمش نامعلوم است گلّهدار بوده و پسر نیز همان حرفه را تعقیب میکرد. چون با احساسات عالیتر از وضع موجود با جاهطلبی که با تمام شجاعت و نبوغ لازم برای پیشرفت حمایت میشد، به دنیا آمده بود به زودی چوبدستی شبانی را ترک گفت و برای پیریزی اساس حرفهی خود قسمت زیادی از گلّههای پدرش را دزدید و از آنها پول قابل ملاحظهای به دست آورد و به کمک آن به سراغ بخت رفت. سپس با عدّهای از راهزنان که وی را سردستهی خود نمودند متّحد شده به غارت کاروانهایی که از تمام ایران به مشهد میآمدند، پرداخت. به زودی به علّت دزدیها و زور و صولت خود اشتهار یافت؛ چنان که تمام حرابیان کشور دسته دسته به پیش وی آمده تسلیم اوامرش گردیدند و چون یاران خود را در افزایش دید نقشههای عالیتری در فکر خود طرح و راهزنی را تبدیل به جنگ افتخارآمیز بر علیه افاغنه نمود.»[3]
بنابراین و با توجّه به این مطالبِ دور از واقعیت اگر فردی زمینه و مطالعهی تاریخی نداشته باشد، تأثیر موارد ذکر شده در افکار و ذهن او چه خواهد بود؟ البتّه لازم به ذکر است که نباید این شیوه به دیگران تعمیم داده شود و همه را از این دیدگاه نگریست. در پایان به دلیل آن که لغزشهای این حقیر تا حدّی جبران گردد، به توصیف و نظر چند نفر از محقّقان در باره شرح حال نادرشاه اشاره و استناد میگردد.