فتحعلی شاه از همان اوایل جوانی در زمینهی شهوترانی لیاقت و شایستگی خود را نشان داده بود و به زنانی که آقامحمّدخان از سن 11 سالگی به بعد برای او در نظر گرفته بود قانع نمیشد و این موارد جزیی نمیتوانست آمال این جوان مستعد را ارضا کند. برای او زیبا رویان مذّکر و مؤنّث تفاوتی نداشتهاند. ماجرای عشق و علاقهای که در زمان ولیعهدی به نوجوان شیرازی مییابد، مشتی از خروار خواهد بود: «در زمان شاه شهید، حضرت خاقان به منصب ولایت و لقب جهان بانی مفتخر و در شیراز حکومت داشتند. روزی از بازار کفشگران عبور فرموده، جوان خوش سیمایی را دیده، قلب مبارک به صورت او مایل گردید. خواستند در دستگاه خلوت حکومت باشد. چون کمال واهمه را از شاه شهید داشتند که مبادا کسان پسر به نوکری او تن درندهند و شکایتی به عرض پادشاه برسانند حصول مقصود را به عقدهی اشکال دید. با ملاّ عبّاس وصف شمایل بچّه کفشدوز و میل خاطر خودشان و واهمه از آوردن او را به لباس نوکری شرح میدادند. ...آتش اندر پنبه، کی پنهان شود؟ بالاخره فرمودند: اگر تدبیری میشد و من طرف محبت را به قدر ساعتی از نزدیک میدیدم و صحبتی میکردم منتهای آمال بود. ملاّ عبّاس عرض کرد اگر این خدمت را به طوری که احدی نداند مقصود چه و میل باطنی جهان بانی چیست صورت بدهم چه التفات خواهد شد؟ فرمود صد تومان نقد و یک طاقهی شال میدهم. ملاّ عبّاس رفت و پسر را دید و شناخت و پای خود را برای اندازه به ایشان داد که یک جفت کفش برای او بدوزد پس از چند روز رفته، کفش را گرفت و پوشید و یک هفته آن کفش را مستعمل کرده پس از هفته به در دکّان آمده کفش را به تغیّر پیش آن طفل انداخت و گفت: این اندازهی پاهای من نیست پول مرا پس بده! جوان تظّلم کرد که اگر اندازه نبود روز اوّل میبایست نپوشی! حالا که نیمدار شده کفش را میدهی و مطالبهی پول میکنی؟ دون مروّت است! آخوند، سیلی به روی طفل زد و از دکّانش به زیر آورد. کفّاشان طفل را برداشتند و به دارالحکومه آمدند فریادکنان که همچو حرکتی از دستگاه حکومت عادلانهی جهان بانی و مثل آقامحمّد شاهِ پادشاهی، خیلی بعید است. تا به عرض ما نرسید و ملاّ عبّاس را کیفری به سزا ندهید ساکت نمیشویم و عرض حال به دربار معدلت مدار خواهد شد. مأمور حکومت برای احضار ملاّ عبّاس رفت. ملاّ عبّاس به جهت آن که خدمت مرجوعهی خود را کاملاً صورت داده باشد دو سه ساعت از آمدن طفره زده که جهان بانی عارض را به دقّت تماشا کرده باشد. جهان بان هم پسر را در پای تالار نگاه داشته مشغول نظر بازی بودند.
دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند نبود فایده بینایی را
در این بین ملاّ عبّاس نعره زنان آمد که صنف کفشدوز سراپای مرا شکستهاند و میباید حکومت آنها را تأدیب کند. دارالحکومه مملّو از اجماع شد که ببینند حکومت با کمال تقرّبی که ملاّ عبّاس دارد چه حکم خواهد فرمود. به قدر دو ساعت و نیم جهان بانی مشغول استنطاق و ضمناً مشغول نظر بازی شدند بعد فرمودند چوب بیاورید. چوب آوردند به فرّاشان غضب امر شد ملاّ عبّاس را به چوب بندند. ملاّ عبّاس از بابت اطمینانی که داشت تبسّم میکرد و این حکم را شوخی میشمرد حضرت جهان بانی ابداً به روی او نگاه نمیفرمودند که دیده از دیدار جانان برگرفتن مشکل است. ملاّ عبّاس به چوب بسته شد. جهان بانی فرمودند که به چه جرأت همچو بیحسابی را به رعیّت پادشاه کرده؟ میباید به سزای خود برسی! ملاّ عبّاس بعد از چوب خوردن زیاد از زیر فلک فریاد کرد: نه پول میخواهم نه شال! اگر جهان بانی چیزی هم، دستی میخواهد بندگی میکنم. او را رها کردند و فرمودند این جوان کفشدوز طفل محجوبی است باشماقچی[1] حکومت باشد.»[2]
[1] - (باشماقچی) ترکی، ص مرکب، اِ مرکب ) کفشدار.(ناظم الاطباء). باشمقدار. باشماغچی . و رجوع به باشماغچی شود.( (لغت نامه دهخدا، ویراستار محمّد مستقیمی (راهی)
[2] - ص 151 و 152ـ تاریخ عضدی - دکتر عبدالحسین نوایی 1376
3 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 114