ذوالفقارخان یکی از سرداران معروف و محترم فتحعلیشاه و از تقّرب خاصّی در نزد وی برخوردار بوده است. در جنگی که با پیروزی به پایان رسانده بود جهت تفّقد به تهران فراخوانده میشود، ولی در اثر سعایت اطرافیان به بهانهای بسیار ناچیز و مضحک و احمقانه شاه دستور قتل وی را صادر میکند.[1] تاریخ عضدی در بارهی این سردار مینویسد: «گویند وقتی خاقان مغفور به میرزا شفیع صدر اعظم فرموده بودند، نمیدانم در طبقهی نوکر کسی باشد که بعد از من مثل صادق خان شقاقی که پس از شاه شهید با من روبرو شد و به خیال خودسری و سودای سلطنت افتاد، او هم با ولیعهد من این معامله را به میان آورد؟ صدر اعظم عرض کرده بود که سردارهای سمنان و دامغان مدّتی میشود که در تدارک این کار هستند و از شدّت اعتبار آنها کسی جرأت عرض ندارد. خیال ملوکانه به قدری از این حرف پریشان شد که در چلّهی زمستان به خیال سفر دامغان افتاد. اعتبار عیسی خان و ذوالفقار خان و مطلب خان و طایفهی آنها به مرتبهای رسیده بود که شبی خاقان مرحوم یکی از خواجه سرایان را برای مطلبی نزد ذوالفقار خان فرستاده بودند، بعد از مراجعت پرسیدند سردار چه میکرد؟ عرض کرد تنها نشسته بود و مشغول خوردن شراب بود. فرمودند چهار نفر از زنانی را که جزء عملهی طَرَب هستند الآن مطلّقه کردم با تمام جواهرآلاتی که دارند خودت پیش ذوالفقار خان برده، بگو شاهنشاه فرمود روا نمیدارم بر تو بد بگذرد. این چهار زن مطربه به تو بخشیده شد که شبها اسباب و لوازم عیشت مهیّا باشد. اندکی نگذشت که اردوی فتحی خان سر از افغانستان به در کرده جمعی از لشکریان مأمور به دفع او شدند از جمله ذوالفقار خان بود که در آن جنگ مثل نهنگ حرکت کرد و جمع کثیری را از مردم فتحی خان با سپاه بسیار قلیل خود شکست فاحش داد. آنها فرار کردند و کشته شدند و دولت گزافی به دست لشکریان افتاد. پس از چندی که باز بعضی فقرات از حضرات گوشزد و معروض پیشگاه شهریاری افتاد. ستارهی اقبال آنها به زوال نهاد. روزی ذوالفقار خان را به یکی از درختان دیوانخانه بسته و امر شد او را با درخت با ارّه دو نیمه کنند. حضرت خاقان بالمشافهه عطایای خودشان را با خطایای سردار مزبور تعدادی فرمودند. از آن جمله فرمودند بدرههای شال عظیم خانی گرانبها که هر طاقه زیاده بر سیصد تومان خریداری میشد از غنایم جنگ فتح خان به دستت افتاد و یک طاقهی آن را به حضور من نیاوردی! ذوالفقار خان عرض کرد فتح خان را از من خواستی شال عظیم خانی نخواستی! اگر شال عظیم خانی میخواستی در نهایت سهولت از دکّان یک بازرگانی میخریدم و میدادم. پادشاه فوراً به قتل او اغماض فرموده مبلغی جریمهی سردار را به همین عرض صادقانه چاکرانه ببخشود و ضمناً پادشاه توسّط دختر دادن به سرداران خیال خود را از طرف آنها آسوده میکرد.»[2]
[1] - ص 121 - درکتاب قصّههای قاجار نوشته خسرو معتضد، روایت ذوالفقارخان با توضیحات مفصل آمده است. از جمله که ذوالفقارخانی که تا چند هفته قبل با چه اعتبار و استقبالی به تهران آمده بود؛ در اثر سعایت حوران و سخنچینان، پادشاه دستور به قتل او میدهد زیرا به پادشاه تفهیم کرده بودند که ذوالفقارخان خیانت کرده و سربازان دشمن بر اثر سردی هوا خودشان متواری میشدند و احتیاج به لشکرکشی نبوده است.
[2] - ص 159 و 160 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376
3 - آینه عیب نما, نگاهی به دوران قاجاریه, علی جلال پور, 1394, ص 146