پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

محمَد شاه قاجار

محمّد‌ شاه

محمّد ‌شاه سومین پادشاه قاجاریه بر اساس ماده هفتم معاهده‌ی ترکمنچای و توافق کامل روس و انگلیس به پادشاهی می‌رسد و دولت‌های مزبور ضمن رقابت دیرینه در این مورد توافق و همکاری لازم را داشته‌اند، زیرا آنان به این نتیجه رسیده بودند که محمّد میرزا با آن افکار خرافی و ضعف جسمی‌ و روحی بهترین گزینه برای اهداف استعماری خواهد بود. چنان‌ که از روایات برمی‌آید آنان در جهت رفع و نابودی موانع موجود و احتمالی و توسعه‌ی اختلافات داخلی از هیچ اقدامی ‌دریغ نکرده و سرانجام نیز صدر اعظمی مطابق شأن و منزلت محمد شاه بر سر کار آوردند.

محمّد ‌شاه از همان اوایل جوانی تحت تأثیر بیماری ارثی نقرس و توأم با افکار خرافی قرار داشته است. گذشته از این عوامل اگر نقش و نفوذ استعمارگران و بعد القائات حاج میرزا ‌آقاسی را به آن‌ها اضافه کنیم آن وقت است که می‌توان به وجود شخصیّت‌ متضاد و عمق افکار ناب محمد شاه پی برد که چرا نماد اعمال و فعالیّت او کشتن قائم مقام و نحوه‌ی محاصره هرات و پیدایش ستاره‌ی درخشانی چون حاج میرزا آقاسی برای صدر اعظمی است.

تعداد زنان حرمسرای این پادشاه به علّت ناراحتی جسمی ‌از عدد هفت تجاوز نکرد و تعداد پنج پسر و چهار دختر از او باقی ماند. علاوه بر این موارد در توصیف و شرح حال محمد شاه همانند دیگران دیدگاه‌ و نظرات متفاوتی ارائه شده است که در این جا به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌گردد. مهدی بامداد می‌نویسد: «محمّد‌ شاه نوه‌ی فتح‌علی‌شاه و پسر بزرگ و ارشد عبّاس‌ میرزا، نایب‌السّلطنه که در سال 1222 ه.ق تولّد یافت و در سال 1239 در زمان پدر و پدر بزرگ خود به حکومت همدان منصوب شد. پس از درگذشت عبّاس ‌میرزا، نایب‌السّلطنه به تقویت روس‌ها به سمت ولایتعهدی و حکومت خراسان و آذربایجان منصوب و روانه‌ی تبریز گردید. مدّتی نگذشت که فتح‌علی‌شاه پدر بزرگش در سال 1250 ه.ق در اصفهان درگذشت. محمّد میرزا به صلاحدید میرزا ابوالقاسم فراهانی قائم ‌مقام ثانی و موافقت روس و انگلیس در شب یک‌ شنبه هفتم رجب همین سال در سن 28 سالگی در تبریز جلوس کرد و محمد شاه شد. مدّعیان دیگر سلطنت ظاهراً از باطن ماده‌ی هفتم معاهده‌ی ترکمنچای که ولیعهدی ایران را به عبّاس‌میرزا و اعقاب او اختصاص داده بود و دول روس و انگلیس نیز در این باب قبلاً با هم موافقت کرده بودند زیاد اطّلاع نداشتند و نمی‌دانستند که شاه ایران در مورد ولایتعهدی خود اختیار چندانی ندارد و تا آخر زمان حکومت سلسله‌ی قاجاریه ماده‌ی مزبور معاهده به انضمام سایر مواد آن کاملاً اجرا می‌گردید. چنانچه کنت دوگوبینو وزیر مختار فرانسه در گزارش خود می‌نویسد مسأله ولایتعهدی ایران خیلی پیش از این در زمان فتح‌علی‌شاه بین دو دولت لندن و سن پطرزبورگ حل شده است.

محمّد ‌شاه لشکرکشی بدون نتیجه با تحمّل خسارات زیاد به هرات انجام داد چون به واسطه‌ی مخالفت سخت دولت انگلستان انجام گرفته بود آوردن طاعون و وبا به ایران و یا ایجاد شدن آن، راه انداختن شورش و انقلاب در داخل ایران، ایجاد نفاق و دوگانگی سرکردگان اردو، وادار کردن دولت عثمانی که به خرمشهر تجاوز کرده و بعد آن را خراب و ویران کرده و اهالی آن جا را قتل عام کند تماماً حوادث مزبور در ایرانِ آن زمان به واسطه‌ی لشکرکشی محمد شاه به هرات اتّفاق افتاد. محمد شاه اگر عنوانی پیدا کرده بود مدّتی به واسطه‌ی وجود عبّاس‌میرزا پدرش و بعد در آغاز سلطنتش به واسطه‌ی شخص قائم ‌مقام صدر اعظم او بود و پس از کشتن صدر اعظم خود اوضاع به کلّی به هم خورد به این معنی که از یک طرف محمّد‌ شاه به واسطه‌ی علیل و مریض بودن و درویش‌ بازیش و از طرف دیگر تحریکات بیگانه به قدری هرج و مرج در ایران تولید شد که اگر میرزا تقی‌خان امیرکبیر پس از درگذشت محمّد‌ شاه و جلوس ناصرالدّین ‌شاه به اوضاع درهم و برهم ایران سر و صورتی نمی‌داد ایران به طور قطع تجزیه و تقسیم می‌گردید. محمّد‌ شاه پس از 14 سال و سه ماه سلطنت در شب سه‌ شنبه ششم شوّال 1264 ه.ق در قصر محمّدیّه واقع در غرب تجریش درگذشت و نعش او را ابتدا از تجریش به باغ لاله‌زار تهران آوردند و به امانت گذاشتند سپس آن را بعد از ورود ناصرالدّین‌ شاه پس از 66 روز امانت به دستور میرزا تقی‌خان امیر نظام به قم فرستادند و در آن جا به خاک سپردند.»[1]

 و روایت دیگر آن که: «محمّد‌شاه مردی سنگدل بود و در باره‌ی او آورده‌اند که هنگام غذا خوردن که ناصرالدّین ‌میرزا پسرش هم حضور داشت دستور خفه‌ کردن محکومین را می‌داد و در نهایت خونسردی اعدام آنان را می‌نگریست و غذا و نوشابه صرف می‌کرد.»[2] همچنین عبدالله مستوفی با تملّق می‌نویسد: «تاریخ ایران باید در حقّ این پادشاه بنویسد که اگر نقرس او را اسیر بستر و بالین نکرده بود بهترین شاهان سلسله‌ی خود می‌شد، زیرا آن چه از اخلاق برای یک پادشاه خوب لازم است در او بوده است. علاقه‌ی زیادی به واقف‌ کردن اهالی کشور به اوضاع زمان از خود نشان می‌داده. از طمع و خودپسندی و لفّاظی و اسراف و بیهوده ‌کاری به دور و به زیور خدا پرستی و حقّ‌ شناسی و جدیّت و عدالت آراسته بوده است.»[3]

و امّا روایتی دیگر از میان مورّخین دوره‌ی قاجاریه توسط لسان‌الملک سپهر نویسنده‌ی ناسخ‌التواریخ وجود دارد که نگارش کتاب خود را در زمان سلطنت محمد شاه آغاز کرده‌ است. او محمد شاه را فردی جنگجو لقب داده و تملّق را در باره‌ی سوّمین پادشاه سلسله‌ی قاجاریه به حد اعلای خود رسانده و ضمن شرح مفصّلی در مورد وی می‌نویسد: «تا کنون در سلاطین شیعی پادشاهی بدین پاکی طینت و صفای باطن و فضل ‌طبعی و جود جبلّی نخوانده‌ام و نشنیده‌ام.... شجاعت و جلادت که از سلاطین جز آن متوقّع نیست در شخص او کمال ظهور داشت. هرگز دامان ورع و تقوای او به کدورت مناهی و ملاهی آلوده نشد. در لغات عرب و صنعت اهل ادب و تفسیر کلام‌الله مجید و حفظ اشعار طرفه و لبید هنری به کمال داشت و خط نستعلیق را نیکو می‌نگاشت. در پیشه‌ی نقّاشان و فنّ حساب‌ دانان و مهندسان از تمامت باریافتگان درگاه رتبت بر‌تری داشت و با اقتدار مسکنت همی‌ کرد. دلش به سوی درویشان همی‌ رفت و خوی ایشان همی‌ داشت. »[4]

حسن آزاد وی را چنین توصیف کرده است:«...محمّد شاه قلباً رئوف بود و از این لحاظ با سایر اعضاء خانواده‌اش تفاوت داشت. محمّد‌ شاه مایل بود مورد محبّت واقع گردد، ولی اعضای خانواده‌اش این تمایل کودکانه او را ارضا نمی‌کردند. پسرانش از این دربار بی‌اُبهّت و جلال و فاقد نشاط و شَعَف به تنگ آمده بودند. زنان او هم که چندان زیاد نبودند و مخصوصاً مادر ولیعهد ابداً از ملاطفت و خوش‌ فطرتی او همچنین از گذشت و بلند نظری وی قدردانی نمی‌کرد. مخصوصاً محمّد‌ شاه از مباحثه و گفت‌وگو نفرت داشت و نسبت به همه چیز مشکوک و از همه چیز اندوهناک بود و یک نوع حس تمسخری در او وجود داشت که سبب می‌شد همه چیز را بی‌اهمّیّت تلقّی کند. اگر اتّفاقاً با یکی از شاهزاده‌ خانم‌ها صحبت می‌کرد بیشتر مانند کاسب‌ کار‌ها و تجّار بازار از انبار کردن آذوقه و از میوه‌های فصل و در باره‌ی بهترین طریقه‌ی تهیّه‌ی خورش یا لبنیات گفت‌وگو می‌کرد. اگر یکی از خانم‌ها در باره‌ی سلامتی مزاج شاه بیش از اندازه اظهار علاقه می‌کرد محمّد ‌شاه خمیازه می‌کشید و اظهار ناراحتی می‌کرد، زیرا می‌دانست این مهربانی‌ها پیش ‌درآمد خواهش و تقاضایی است. لابد این خانم یک توپِ زری یا یک جواهر یا یک زینت قیمتی دیگر از او تقاضا خواهد کرد. هر قدر این اظهار محبّت شدیدتر می‌شد تبسّمی‌که بر لبانش نقش بسته بود بیشتر ظاهر می‌گشت، زیرا در باطن می‌دانست که این مهربانی برایش گران تمام خواهد شد. محمّد‌ شاه می‌دانست که زنان حرم و سایر متقاضیان به او محبّت واقعی ندارند و فقط برای منافع شخصی اظهار علاقه می‌کنند؛ ولی مع‌ذالک همیشه تقاضای همه را برمی‌آورد مگر این که وزیر مقتدرش حاج میرزا ‌آقاسی با آن مخالفت کند.»[5]

با توجّه به روایات متضادی که ذکر گردید توصیف شخصیّت و چگونگی شرح حال این پادشاه به شما واگذار می‌گردد.



[1] - خلاصه‌ی صص 257 تا 261 - جلد سوم - شرح حال رجال ایران - مهدی بامداد

[2] - ص 187 - قصّه‌های قاجار - خسرو معتضد - 1384

[3] - ص 53 - تاریخ اجتماعی و اداری دوره‌ی قاجاریه - شرح زندگانی من - جلد اوّل - عبدالله مستوفی

[4] - ص 244 - هفت پادشاه - جلد اوّل - محمود طلوعی 1377

[5] - ص 360 - پشت پرده‌های حرمسرا - حسن آزاد

6 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 157

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد