پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چگونگی کشته شدن برادران آقامحمدخان

کشتن برادران

در مورد قساوت و بی‌رحمی‌آقامحمّدخان شکّی نیست و در این باب مطالب بسیار نوشته شده است. هیچ روایتی از آقامحمّدخان را نمی‌توان یافت که دستوری از قتل عام و کور کردن توسط وی وجود نداشته باشد. او تحت تأثیر دوران مشقت‌بار زندگی به فردی بسیار بدبین و شکّاک تبدیل شده بود و بر اثر این خصلت افراطی حتی از کشتن برادران خود نیز دریغ نداشت. آثار و نتایج این اعمال بر سرزمین و جامعه ایران مصیبت‌بار بود و زمینه را برای نارضایتی و جدایی مردم و همچنین جانشینی نالایق مساعد نمود.

گولد اسمیت انگلیسی فجایع آقامحمّدخان قاجار در تفلیس را اوّلین علّت اجتماعی و معنوی جدا شدن ولایات شمال از ایران و علّت دوم آن را شهوترانی فتح‌علی‌شاه قاجار می‌داند. خواجه‌ی قاجار در جهت تحکیم سلطنت و آماده کردن آن برای ولیعهدش دست به چه جنایت‌ها که نزد؟ او برای آن که سایه امنی جهت آینده‌ی ولیعهد به وجود آورد از کشتن بهترین برادران خود نیز دریغ نکرد و صد افسوس که ولیعهدش ذرّه‌ای ارزش برای آن قائل نشد. البّته بعضی از برادرانش در طول سه سال استقرار سلطنت وی شورش‌هایی کرده و مزاحمت‌هایی برای او به وجود آورده بودند، ولی او نیز به هیچ‌ کدام از آن‌ها رحم نکرد و هر یک را به نحوی تار و مار و یا نابود و کور کرد. امّا در مورد قتل بهترین برادرش جعفرقلی‌خان قضیّه فرق می‌کند![1] در این باره روایات متعدّدی ذکر شده است و اغلب این عمل او را نهایت قساوت و نمک‌ نشناسی او می‌شمارند و چه بسا که در باره‌ی بهترین افسران وفادار خود نیز چنین عملی را اجرا ‌نموده و به بهانه‌ای ناچیز شکمشان را پاره کرده است.

جعفرقلی‌خان پس از قول و قرار آقامحمّدخان وارد تهران می‌شود. ابتدا با وی بسیار دوستانه صحبت می‌کند و جعفرقلی نیز با خوشحالی اتاق را ترک می‌کند و با راهنمایی یکی از درباریان که شما میهمان مخصوص پادشاه هستید به سمت اتاقی هدایت می‌شود و در همین حال بنا به دستور اخته‌ خان عدّه‌ای بر سرش ریخته و جلاّد با دستمالی که گلوله مانند بود در دهانش فرو برده و او را خفه می‌کند و بعد جسدش را فوراً از شهر بیرون برده و در حضرت عبدالعظیم به خاک می‌سپارند. سعید نفیسی در باره‌ی علّت تعجیل آن می‌نویسد: «معاصرینش گفته‌اند که ظاهراً دعوی دینداری می‌کرده و حتّی در لشکرکشی‌ها و سفر‌ها نیم ‌شبان بر می‌خاسته و نماز می‌کرده، ولی با این همه با برادرش جعفرقلی‌خان به قرآن قسم خورده بود که وی را بیش از یک شب در تهران نگاه ندارد و چون او را کشتند و کشته‌اش را نزد او بردند دستور داد فوراً از شهر بیرون ببرند که برخلاف سوگند خود رفتار نکرده باشد»[2]

همچنین امینه پاکروان در باب این قتل ناجوانمردانه می‌نویسد: «از میان همه‌ی برادران آقامحمّدخان تنها جعفرقلی‌خان بود که هیچ ‌گاه تا آن زمان کوچکترین بهانه‌ای برای بد‌گمان ‌شدن او به دست نداده بود. در تبعیدگاه شیراز یار و محرم راز و گواه برادر مهتر بود. وی را همچون پدر هرگز ترک حرمتش نمی‌کرد و جعفرقلی‌خان در ایّام دشواری برای بزرگی قوم قاجار تلاش زیاد کرده بود و بعد‌ها با آن که حقّ داشت، ولی پُرتوقّعی نشان نداده بود و او مردی ساده، دلیر و گشاده‌ دست بود و در میان ایل اعتباری عظیم داشت. با وجود آن همه صفات نیکو که نزد آقامحمّدخان قاجار داشت، ولی به دیده‌ی اخته‌ خان برخورداری از آفرین و ستایش خلق به خودی خود برابر بود با شورش و رقابت با بر‌تری شخص او و ولیعهد برگزیده‌اش. ولی او در برابر کسان خویش نمی‌توانست خون برادری را به گردن گیرد که تا به حال رفتاری ناپسند نکرده بود. بنابراین جهت اقدام نابودی وی منتظر فرصت بود حتّی محرمانه به ولیعهدش نیز می‌گوید من نمی‌توانم جعفرقلی را به قتل برسانم؛ امّا وقتی تو شاه شدی این کار را باید بکنی و خیال خودت را راحت کنی. با این وجود اخته‌ خان صبرش نرسید و خواست کار را زودتر یکسره کند. با این که جعفرقلی‌خان برای نخستین بار چیز مهمّی ‌از برادر در خواست می‌کند و حاکمیت اصفهان را می‌خواهد؛ ولی آقامحمّدخان بی آن که رُک و راست خواهش را رد کند طفره رفت و بعد از پاسخ شانه خالی کرد و بدین ترتیب رابطه‌ی ایشان به بدی گرایید و جعفرقلی‌خان به ندرت شرفیاب می‌شد و از بد حادثه دوستی دلقک کریم‌ خان یعنی لوطی‌ صالح و جعفرقلی‌خان سر انجام زمینه‌ی نابودیش را فراهم ساخت.»[3] تاریخ عضدی نیز پس از این عمل ناشایست می‌نویسد: «بعد از قتل برادر به برادرزاده خود جهانبانی می‌فرمود برای تدارک سلطنت تو ببین چه‌ها که نکردم. یک برادرم به خاک روسیه فراری شد. برادر دیگرم از دیدگان نابینا ماند. این یکی هم به این حالت می‌بینی. مقصود از آن دو برادر دیگر مرتضی‌‌ قلی‌خان و مصطفی‌ قلی‌خان بود. پس از این قضّیه علی‌خان برادر شهریار مشوّش شده به جهانبانی پیغام کرد که به شاهنشاه عرض کنید؛ شنیده‌ام وقتی به یکی از محارم خود فرموده بودید تا پسرهای محمّدحسن‌شاه را از صفحه‌ی روزگار بر ندارم سلطنت خود را پایدار نمی‌بینم. اکنون این مطلب را معاینه می‌بینم و می‌دانم از من نیز نخواهید گذشت. هرچه می‌کنید زودتر بکنید. شاه شهید در جواب به جهانبانی فرموده بود به علی‌قلی‌خان عمویت بگو! آن چه شنیده صحیح است در حقّ پسرهای پدرم این خیال را کردم نه در حقّ دخترانش. من تو را دختر محمّدحسن‌شاه می‌دانم. بعد بر حسب امر علی‌قلی‌خان را در مازندران حبس نظر فرمودند و به جهانبانی فرمایش شد که برادرم علی‌قلی‌خان را تا من زنده‌ام دختر محمّدحسن‌شاه است وقتی نوبت سلطنت به تو می‌رسد او پسر محمّدحسن‌شاه خواهد شد. خیلی زود او را از دیده نابینا کن تا بزرگان قاجار و رؤسای ایران ببینند که تو برادر من و پسر محمّدحسن‌شاه را کور کرده مایه‌ی قوّت و قدرت تو خواهد شد. خاقان مغفور هم وصیّت عمّ تاجدار را در اوّل جلوس سلطنت معمول داشتند. و در جای دیگر درباره علّت و بهانه‌ای که موجب تصمیم آقامحمّدخان بر قتل برادرش گردید، چنین آمده است: خاقان شهید در مقامی‌که احتمال می‌داد یاسای مقرّره‌ی او راه خللی پیدا کند از انواع سیاست فروگزار نمی‌کرد. به جعفرقلی برادرش نهایت میل را داشت. جعفرقلی‌خان هم بسیار مرد رشیدی بود. در همه‌ جا خدمات عمده‌ای برای برادر تاجور خود کرده بود. معاندین به تدریج خاطر پادشاه غیور را بر برادر آشفته ساختند. شبی در مجلس شرب لوطی ‌صالح شیرازی که در عهد کریم‌خان در شیراز اظهار چاکری؛ بلکه جاسوسی به جهت شاه شهید تهیّه می‌کرد بعضی مطالب به طور مضحکه در خدمت جعفرقلی‌خان گفته بود که خلاف احترام سلطنت بود. خبر به آقامحمّد‌شاه رسید و باطناً نهایت تغیّر را به هم رسانیدند و در هنگام شب که نامه ‌خوان در خدمت شاه شهید این بیت را خواند به هر جا سر فتنه جویی که دید ببرید و بر رخنه‌ی ملک چید حضرت پادشاهی به مجرّد شنیدن این شعر حالتش منقلب شده در همان شب یا شب دیگر جعفرقلی‌خان به طناب افتاد.»[4]



[1] - علی‌اصغر شمیم در ص 36 - ایران در دوره‌ی سلطنت قاجار علّت بی‌رحمی ‌آقامحمّدخان، نسبت به برادران را ناشی از درس عبرت می‌داند و می‌گوید: «آغامحمّدخان در دربار کریم‌خان زندگی می‌کرد. و به تجربه آموخته و معتقد بود که دشمنان داخلی و مدّعیان زورمند خانوادگی از دشمنان و رقبای سیاسی خطرناک‌ترند و به همین دلیل بود که بعدها حتّی بر برادران خود نیز رحم نکرد.»

[2] - ص 54، جلد اوّل، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره‌ی قاجاریه، سعید نفیسی 1364، چاپ پنجم

[3] - ص 238 - چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - امینه‌ی پاکروان - ترجمه‌ی‌ جهانگیر افکاری

[4] - صص 115 و 162 - تاریخ عضدی - به کوشش دکتر عبدالحسین نوایی 1376

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 44

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد