آقا محمدخان همانند بسیاری از بانیان حکومتها فردی خونریز و جنایت کار بوده است، اما به هیچ وجه در مورد کشور خیانتکار نبود. بعد از وی بازماندگانش با خیانتهای خود چنان صدماتی بر ایران وارد ساختند که هزاران مرتبه بدتر از جنایات خواجهی قاجار میباشد. برخی مورّخان سعی کردهاند که علّت اعمال او را تحت تأثیر عقدههای حقارت جنسی توجیه کنند و در این جا به دور از درستی و یا نادرست بودن و یا غلوّآمیز بودن آنها به چند نمونه اشاره میگردد:
«هنگام اسارت در شیراز با روباهها کاری میکرد تا آنها نیز همچون خودش از جفتگیری بیبهره شوند. به طوری که خود آقامحمّدخان نیز گفته روباهی که زنگوله برگردن دارد اگر نر باشد در صدد بر میآید که به روباه ماده نزدیک شود و اغلب هنگامی میرسد که دو روباه نرِ دیگر برای تملّک روباه ماده مشغول نزاع هستند و روباه ماده هم در گوشهای قرار گرفته منتظر نتیجهی جنگ میباشد؛ ولی همین که صدای زنگولهی روباه به گوش دو روباه نر و ماده رسید چون فکر میکنند که خصم اصلی آنها یعنی انسان و سگ او فرا رسیدهاند همه چیز را کنار میگذارند و میگریزند تا این که جان به در برند و یک روباهِ نر یا یک روباه ماده که زنگوله برگردن دارد محکوم میشود که تا آخر عمر مجرّد بماند؛ زیرا همین که خود را به جفت نزدیک میکند صدای زنگولهاش باعث متواری شدن روباه ماده و روباهای دیگر میگردد.»[1]
و در مورد دیگر چنین آمده است: «از اعمال ننگین دیگر آقامحمّدخان بلائی است که بر سر زنان شهر کرمان آورد و چون در آن هنگام که وی این شهر را در محاصرهی خود گرفته بود زنها از فراز برج و بارو با آهنگ این تصنیف را خطاب به خواجهی قاجار میخواندند:
آق مَمَد خان اخته تا کی زنی شِلَخته
قَدِت مییاد رو تخته این هفته نه اون هفته
و شاید کینهای که آقامحمّدخان از شنیدن این ابیات آن هم از زبانِ زنان که حاکی از یک نقص بزرگ عضوی او بود در باب کرمانیان به دل گرفت برای نابودی کرمان از همهی عوامل مهمتر و بزرگتر بوده است و همین اهانتها باعث شد که پس از تسخیر شهر آقامحمّدخان به سربازان خود اجازه دهد که به دختران و نوامیس مردم علناً تجاوز کنند. چنان شد که دختران و اطفال معصوم در وسط چهار سوق بازار علناً هنگام فرار مردم یا عبور و مرور سربازان مورد تجاوز قرار گرفته و همان جا به قتل میرسیدند. بسیاری از دختران را پدران و مادران در سوراخهای بخاری و کندوهای خانهها نهادند و آن را تیغه کردند و به گِل گرقتند و چون خود کشته شدند کسی نبود که بعداً آنان را از داخل دیوار بیرون آورد. با همهی اینها روایتی است ظاهراً اغراق آمیز. روزی که لشکریان او از دروازهی شهر بیرون میرفتند هزارها دخترِ حامله را پشت سر نهاده بودند که ناچار شدند سقط جنین کنند.»[2]
از اعمال ننگین دیگر اخته خان که متأثر از عقده روانی میباشد هنگامی است که لطفعلیخان زند را به اسارت نزد وی آوردند و چون در مقابل او به خاک نیفتاده، خواجهی قاجار همراه با شدّت کینه از خان زند گفت: «...ای لطفعلی میبینم که هنوز نخوت داری و غرور تو از بین نرفته، ولی هم اکنون کاری میکنم که تو دیگر نتوانی سر بلند کنی. آن وقت خواجهی قاجارِ دانشمند و متدّین و متشرّع فرمان داد که عدّهای از اصطبل بیایند و بعد جوان رشید خاندان زند را مورد تجاوز قرار دهند و تمام کسانی که این قسمت از سرگذشت لطفعلیخان زند را نقل کردهاند متفّقالقول هستند که آن چه سبب شد خواجهی قاجار در آن موقع رذالت نفس خود را آشکار کند، خواجگی او بود.
از جمله راههای دیگری که اخته خان برای فراموش کردن خواجگی خود در پیش گرفته بود این است که میگویند چون وی خواجه بود به امور جنسی توّجه نمیکرد؛ ولی به پول و جواهرات دلبستگی فراوان داشت. او صندوقچهای سر به مُهر داشت که میبایست هر شب روی رختخواب خان بگذارند (شاید هنگام قتل وی جعبهای را که دزدیدهاند همین باشد.) شبی معاشقهی خان با صندوق به درازا کشید. هادی خان از گوشهی پرده نظری به درون اتاق میاندازد. معلوم میشود که صندوقچهی محتوی جواهر را آقامحمّدخان روی لحاف ریخته و صورت خودش را به آن میساید. هراسان کنار میرود و چون آقامحمّدخان آواز میدهد قدری تأمّل میکند و سراسیمه به اتاق میدود و چنان وانمود میکند که خواب بوده است.»[3]