در مورد آقا محمد خان داستانهای زیادی نقل شده است که درک و قبول برخی از آنها تا حدی مشکل میباشد. از جمله مینویسند: «یکی از کسانی که جورکش همیشگی او بود پیشخدمتی بود که هر بار او دستوری را بد میفهمید و یا اجرای آن دیر میشد آقامحمّدخان به دژخیمی که پیوسته دَم دست داشت فرمان میداد تکّهی کوچکی از گوش بیچاره را ببرد. این نوعی شوخی و نیز گوشمالی و زهر چشم گرفتن بود که رفته رفته عادت نوکر شده بود تا آن که روزی شاه به جای تنبیه، نوکر را شایستهی پاداش دید و به گمان آن که قربانی هوس خود را به افتخاری میرساند شبکلاه فرسوده و کثیف خود را به وی هدیه داد. خسّت آقامحمّدخان مشهور بود، امّا پیشخدمت بدبخت که درگذشته ستمها را با خونسردی تحمّل کرده بود چنان از این عطیّهی بیمقدار برآشفت که رفت و شبکلاه را به مستراح انداخت. چون اهانت کشف شد یک بار دیگر دژخیم را فراخواندند تا باز چیره دستی خود را به روی یکی از گوشهای خواجهی حرمسرا بیازماید. مرد کلاهی را که تا بناگوش فرو برده بود؛ برداشت و دو گلوله گوشت بیقواره را که باقیماندهی لالهی گوش بود نشان داد و گفت باز هم دست از سرِ این برنمیدارید؟ ببینید که آیا چیزی هم برای بریدن باقی مانده است؟ این صحنه چنان به نظر آقامحمّدخان فرحانگیز و با مزه آمد که دیوانگی خدمتکار خویش را بخشید و امر کرد به جبران از دست رفتن گوشهایش اندک وجهی به او بپردازند.»[1]
[1] - ص 226 - چهرهی حیلهگرتاریخ - امینهی پاکروان - ترجمهی جهانگیر افکاری
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 60