آقامحمّدخان پس از مرگ کریم خان به سمت شمال حرکت کرد و مردم مازندران نیز از او حمایت کردند. یکی از دلایلی که اکثر مورّخان بدان اذعان داشتهاند جنایات بیشمار و ظلم و ستم زکیخان زند میباشد[1]. بدین جهت لازم است فردی را که در اضمحلال و نابودی خاندان زند نقش اساسی داشته است بهتر بشناسیم. این مرد برادر مادری و پسر عموی کریم خان و کسی بود که هر روز به نماز جماعت حاضر میشد و همیشه نماز شب میخواند. از شراب خواری و غلام بارگی، شنیدن آواز خوش و موسیقی پرهیز میکرد، امّا فطرتاً مردی سَبع و خون آشام بود. وی در مازندران زیاد نماند، زیرا از بس به قتل مردم مازندران و هتک پردهی ناموس پرداخت که کریم خان او را معزول ساخت و به سرداران سپاه وی نامهای محرمانه نوشت و آنان را مرخّص کرد که به اوطان خود باز گردند و زکی خان هم به ناچار با کاروانی از اسرای بیگناه به شیراز بر گشت. شاید یکی از علل مهّم گرایش مازندرانیان به آقامحمّدخان و نفرت آنان از زندیه همین کشتارهای بیجهت زکیخان بوده باشد. پناهی سمنانی در این باره به نقل قول مینویسد: «هشتاد نفر از مازندرانیان را به عنوان هواخواهان حسینقلیخان دست بسته نزد او آورده بودند. وی به میرغضب دستور داد تا سرهای آنها را با شمشیر قطع کند. میرغضب همین که چهار نفر را گردن زد دستش لرزید و خان خون آشام از روی غیظ از جا برخاست و شمشیر را از او گرفته، هفتاد و شش نفر دیگر را با دست خود گردن زد و چون وقت نماز شد بلافاصله با دقّت تمام وضو گرفته به نماز ایستاد و نوافل و تعقیبات را هم به جای آورد و سپس به احضار اهل و عیال مقتولین فرمان داد و به اقسام فضایح در مجلس در ملاء عام پردهی ناموس ایشان را پاره کرد و باز نماز شب را به جای آورد.
سرانجام پس از آن که با کاروان اسرا به شیراز رسید و کریم خان از او بازجویی کرد که چرا بدین گونه عمل کرده است؟ پاسخ داد: من در خونریزی بیاحتیاطم. تو که مرا میشناسی چرا بدین کار فرستادی؟ وکیل روی از او بگردانید و گفت خدا جزای تو را بدهد که میترسم عاقبت خاندان مرا براندازی و چنین شد که او پیشبینی کرده بود و مؤلّف جامع جعفری نیز ماجرای عجیبی را از زکیخان نقل میکند و روایت میکند که: ... نزدیک مقتل کشتگان سجاده گسترده، ادای فریضهی ظهر را تکبیرهالاحرام گفت و به قرائت حمد اشتغال داشت که یکی از نیم بسملانِ تیغ بیداد او که هنوز حشاشّه در بدن باقی داشت ... به آواز ضعیف آیت استغاثت میخواند. در دَم، نماز قطع کرده گفت: سر او را نزد من آورید که چون آواز او نارسا است. از نزدیک دریابم تا چه گوید و مسلک کدام مدّعا میپوید؟ پس به دستیاری تیغ میان سر و پیکر تفریق کرده و سرش را به پیشگاه حضور آن شقاوت دستور آوردند.»[2]