پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

رفتار آقامحمدخان با کتابخوان

رفتار با کتاب‌خوان

روایت رفتار آقامحمّدخان با کتاب‌خوان به طور قطع در آخرین شب زندگی خواجه در شهر شوشی رخ داده است. همان گونه که در توصیف آخرین شب نظرات متفاوت وجود دارد در علّت به وجود آمدن حادثه‌ای که موجب ناراحتی و دستور پادشاه در به قتل رساندن آن سه تن از پیش‌خدمت‌ها می‌گردد نیز اختلاف وجود دارد و به نظر می‌رسد که هر نویسنده‌ای با دیدگاه و شمای ذهنی خود علّت را ناشی از کمبود خربزه و یا باجگیری سربازان دانسته و به آن شاخ و برگ داده است. در این رابطه کافی است به تفاوت شرح واقعه از زبان امینه‌ی پاکروان با روایت ژان گور در کتاب خواجه‌ی تاجدار توجّه شود. در نتیجه باید رفتار با کتاب‌خوان را نیز در پرده ابهام دانست. ولی آن چه مسلّم است این بوده که پادشاه در آن شب پایانی خود در وضع روحی نامناسب و غیر طبیعی به سر می‌برده است. به هر حال خواجه‌ی قاجار در اواخر شب طبق روال همیشگی جهت استراحت و خواب آماده می‌شود. در توصیف آن شب می‌نویسند: «...آغامحمّدخان نیز بیش از معمول برای رفتن به بستر خواب طول داد. وقتی روی تشک دراز کشید و طبق معمول شاعر کتاب‌خوان را فراخواند تا به خواندن بپردازد. شاعر که از رنج سفر فرسوده و حالتی خوش نداشت بار‌ها به سبب شُلی و بی‌حالی صدا ریشخند و سرزنش شد و بیش از معمول مجبور شد که یک بند را دوباره بخواند تا این که ارباب لحاف را بر سر کشید و شاعر او را خفته پنداشت. نفسی آسوده کشید و رفت که کتاب را روی سر بخاری بگذارد. شاه با دشنامی‌ زننده که تازگی هم نداشت، گفت جای کتاب آن جا است؟ و کتاب‌خوان که یقین داشت دیشب نیز کتاب همان جا بوده مردّد بود که شاه دوباره با صدایی خشمناک‌تر فریاد زد کتاب را سرِجایش بگذار! کتاب‌خوان بدون تفکّر همان کار را انجام داد، ولی باز شاه فحش‌های قرمساق و پدر سوخته نثارش کرد و در این لحظه مردک بیچاره از خود بی‌خود شد. یا به علّت فراموشی شروع به دشنام دادن به ارباب هراس انگیزش کرد و از شاه پرسید که حواسش کجاست؟ مگر نمی‌بینید که طاقچه‌ی دیگری در اتاق نیست؟ وقتی متوجّه شد که شاه با چهره‌ای غضب‌آلود و به هم فشرده روی رختخواب خود نشسته پی برد که چه کرده است! عرق سردی بر چهره‌اش نشست و دریافت چه گوری برای خود کنده است! خود را به روی پاهای پادشاه انداخت و گفت خداوندگارا! خواب بودم، نفهمیدم چه بر زبانم گذشت ... ... مرا ببخشید. شاه از پریشانی آن بد‌بخت متوجّه شد که راست می‌گوید. به او گفت حال که این طور شد بر خیز و برو ببین در اتاق‌های مجاور کسی بیدار هست یا نه؟ او لرز لرزان اطاعت کرد وقتی به نزد شاه بازگشت گفت که اعلی‌حضرتا! همه خوابند. شاه گفت، بنشین! سه چیز جانت را خرید اوّل آن که من با دادن دستورهای ضد و نقیض در اشتباه بودم و جای کتاب روی همان سرِ بخاری بود. دوم آن که تو هشیار نبودی و سوم از همه بالاتر آن که کسی بی‌حرمتی‌های تو را نشنیده است. من تو را می‌بخشم، ولی اگر این خبر به گوش کسی رسید آخر عمر تو و شنونده‌اش است. حالا برو بخواب. کتاب‌خوان بیچاره بیرون رفت و باز هم در اندیشه‌ی عکس‌العمل‌های آتی شاه بود، ولی نمی‌دانست که آخرین کسی است که با شاه هم‌سخن شده است. شاه با طی کردن این جریانات و افکار روزمره‌اش به خواب خوش فرو رفت. اگر کتاب‌خوان بیچاره را در کنار خود نگه می‌داشت چه بسا که بامداد دیگری را هم می‌دید. چون آن سه مرد، دو محکوم و هم دست آنان پنهانی و بی سر و صدا بیدار مانده بودند و سپیده دم آنان وارد اتاق شاه شدند و دیگر معلوم نیست که او را در خواب خنجر زده‌اند یا با پیکار نامساوی او را کشتند و سپس گوهرهای شاهی را برداشته و به سوی مرز شمال ایران گریختند.»[1]

و امّا نقد ژان گور بر رفتار آقامحمّدخان با کتاب‌خوان چنین است و آن را با دلایلی به دور از صحّت می‌داند:

1- مرد منطقی چون خواجه‌ی قاجار کسی نبود که در یک اتاق که دارای طاقچه نیست اصرار کند که آن جا دارای طاقچه است و به طریق اولی خیمه طاقچه نداشت (به جای طاقچه سرِ بخاری ذکر شده).

2- یک مرد دقیق و محتاط چون آقامحمّدخان قاجار کسی نبود که فقط به گفته‌ی شیخ‌ جعفر تنکابنی که اظهار کرد همه خوابیده‌اند اعتماد کند، آن هم در موردی که جان خواننده کتاب در معرض خطر قرار داشت و اگر می‌گفت عدّه‌ای بیدار هستند به قتل می‌رسید.

3- شیخ‌ جعفر تنکابنی مردی بود فاضل و دارای جنبه روحانی و فضلای روحانی در ایران و سایر کشورهای شرق فحش نمی‌دهند.

4 - هرکس که از قدرت سلاطین گذشته در شرق اطّلاع دارد، می‌داند که کسی نمی‌توانست به یک سلطان ناسزا بگوید، زیرا ناسزا گقتن به سلطان گناهی بود بزرگ و مرتکب با شکنجه‌های هولناک و طولانی به هلاکت می‌رسید. شاید یک از جان گذشته هم نمی‌توانست که به آقامحمّدخان ناسزا بگوید چون پیش‌بینی می‌کرد که مورد شکنجه قرار خواهد گرفت و کسانی بودند که می‌توانستند از جان بگذرند امّا تاب تحمّل شکنجه را نداشتند.

5 - شیخ‌ جعفر تنکابنی اگر به آقامحمّدخان قاجار ناسزا می‌گفت جان و ثروت خود را به خطر می‌انداخت و انسان وقتی می‌بیند که بعد از مرگش ثروت او به فرزندانش نخواهد رسید، ولی از جان گذشته باشد قدری مطالعه می‌کند.

6 شیخ ‌جعفر تنکابنی در آن موقع مردی بود معمّر و سنّش از مرحله‌ای گذشته بود که انسان در آن مرحله اختیار زبان خود را ندارد و از آن گذشته یک مرد درباری رعایت آداب و رسوم را می‌کند و چیزی بر زبان نمی‌آورد که زننده باشد.

7 - بعد از آن ناسزاگویی خواجه‌ی قاجار شیخ‌ جعفر تنکابنی را طرد نکرد و او تا آخرین روز زندگی آقامحمّدخان ندیم و کتابخوانش بود. به این دلایل می‌توان گفت که روایت مربوط به ناسزاگویی خواننده‌ی کتاب به آقامحمّدخان قاجار صحّت ندارد.»[2]

و جالب این جاست که عبدالله مستوفی بر خلاف نظر ژان گور می‌نویسد: «اشتغال به خواندن و نوشتن را که بهترین سرگرمی‌های ایّام بی‌کاری و انزوا و موجب تصفیه‌ی خاطر و تزکیه‌ی خُلق و نجیب‌ترین مشغولیات است از خان قجری که جز سواری و جنگ از پدرانش نیاموخته است نباید توقّع داشت. آقامحمّدخان به قدری از این کار دور بوده که در زمان سلطنتش میرزاها و نویسنده‌ها را به تحقیر با تعبیر"فرنی‌خور" می‌خوانده است.»[3]



[1] - ص 296 - چهره‌ی‌ حیله‌گر تاریخ - امینه‌ی‌ پاکروان - ترجمه‌ی‌ جهانگیر افکاری

[2] - ص 336 و 337 - جلد دوم - خواجه‌ی تاجدار - ژان گور - ترجمه‌ی‌ ذبیح‌الله منصوری

[3] - ص 5 - جلد اوّل - شرح حال زندگانی من یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره‌ی قاجاریه - تألیف عبدالله مستوفی

4 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 79

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد