از آن جا که در شرح حال آقامحمّدخان به هر منبعی مراجعه شود جز کشتار و جنایت چیز دیگری دیده نمیشود و غالب مطالب در حیطهی این مسائل دور میزند به نظر میرسد که او هنری جز بیرحمی و قساوت نداشته است. ژان گور که نسبت به دیگران با دیدی مثبت به وی مینگرد، علت اعمالش را این گونه توجیه میکند: «آ قامحمّدخان در ابتدا بیرحم نبود، ولی بیرحمیهای هولناک او از سال 1202 ه.ق شروع شد و مدّت ده سال تا آخر عمرش طول کشید و آن بیرحمی به احتمال نزدیک به یقین ناشی از خیانت برادران و مقرّبان و افراد مورد اعتمادش بوده است. نه فقط حکّام ایالات و ولایات بعد از این که از طرف آقامحمّدخان قاجار به حکومت منصوب میشدند شورش میکردند و استقلال خود را اعلام میکردند، بلکه حکّام مناطق کوچک مثل گسکر و منجیل و آباده نیز همین که آقا محمدخان را دور میدیدنند علم طغیان برمیافراشتنند و آقامحمدخان از این حیث بدبختترین زمامدار بود. او هم برای این که از خیانت دیگران جلوگیری کند کسانی را که مورد اعتمادش بودند و به او خیانت میکردند شقّه میکرد[1] یا زنده دفن میکرد یا در دیگ آب جوش میانداخت و کور کردن مجازات خفیف وی بود و هنگامی که علل مخفّف جرم وجود داشت دستور کور کردن را صادر میکرد.»[2] و [3]
اگر این روایت را صحیح بدانیم باید سؤال شود که چرا این اعمال جنبه عام داشته و بعضی از اشخاص عادی نیز مشمول عنایات وی میشدهاند؟! مثلاً بقّالی را به جرم آن که چرا در گذشته به او روغن فاسد فروخته است در دیگ پر از روغن میاندازد و یا دیگران را به نحوی که قابل تصّور نیست شکنجه و نابود میکند. ابتدایی ترین مجازاتش گوش بریدن بود.
[1] - شَقّه شدن، یکی از هولناکترین مجازاتهای کشورهای شرق بود و محکومین، را سرنگون میآویختند و دو پای او را دو طرف به دو درخت یا به دو تیر چوبی که به طور قائم بر زمین نصب شده بود، میبستند به طوری که فاصله دو پا زیاد باشد و سپس جلاّدان، مردی را که به آن شکل آویخته شده بود از وسط دو پا شَقّه میکردند و او را در طول تنه، دونصف مینمودند و آن مجازات آن قدر وحشت آور بود که تماشاچیان میلرزیدند.
[2] - عمل کورکردن چشمها از قرنها پیش، در ایران معمول بوده و شامل پسرانی، از خانوادهی سلطنتی میگردید که امکان داشت در آینده به نوعی مایهی نگرانی بزرگ، در خاندان گردند.
[3] - ص 520 - جلد اوّل - خواجهی تاجدار - ژان گور - ترجمهی ذبیحالله منصوری
4- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 93