پس از قتل قائم مقام در صفر 1251 محمد شاه که مردی ضعیفالنّفس و بیخرد و در طیّ دوران تعلیم قلندر مشربی را نیز از حاجی میرزا آموخته بود وی را به صدارت خود انتخاب کرد. این مرد علاوه بر بیخبری از عالم سیاست و معایب فراوان نه فقط به درد مملکت آشفته آن دوران نمیخورد حتّی لایق شغلی از مشاغل مملکتی نیز نبود، ولی دست تقدیر او را بر سر کار گمارد. او با دست خالی آمد و در نهایت با دست خالی نیز رفت. پادشاهان نالایقی چون محمد شاه که از خود هیچ اختیاری جز استبداد داخلی نمیدانستند لیاقت صدر اعظمی بیش از این نیز نداشتهاند و اگر افرادی مانند قائم مقام و امیرکبیر هم بر سر کار آمدند به راحتی جان خود را توسط این افراد از دست دادهاند. اگر او با خرجهای بیهودهی توپریزی و احداث قنوات بیثمر مورد تمسخر قرار گرفت اقلاًّ چون دیگران منبع اقتصادی را خرج عیّاشی و اجانب و مسافرتهای شخصی نکرد. این عوامل همراه با بیخبری شاه و مریض بودنش و تسلّط زنان دربار اوضاع را روز به روز آشفتهتر ساخته و زمینه را برای تاخت و تاز روس و انگلیس مساعدتر کرده بود. این دو دولت خارجی با توجّه به تحوّلات اروپا خواهان هر چه بیشتر نفوذ سیاسی و اقتصادی در ایران بودند که با برنامهریزی به امیال خود جامهی عمل نیز پوشاندند. از آن جا که نقش و وجود حاج میرزا در دوران سلطنت محمد شاه از اهمّیّت خاصّی برخوردار میباشد سعی میگردد از دیدگاههای مختلف مطالبی در باب شرح حال وی بیان شود.
حاجی از دیدگاه مهدی بامداد: «حاج میرزا عبّاس یا ملاّ عبّاس ایروانی متخّلص به فخری و معروف به حاج میرزا آقاسی پسر حاجی میرزا مسلم ایروانی که مدّت 14 سال صدر اعظم محمد شاه قاجار بود و مردم در غیابش او را حاجی یا حاجی آقا میگفتند. پدرش از ایروان با عشیرت و خویشاوندان خود کوچ کرده و در شهر ماکو اقامت گزید و در پیشهی زارعین و دهاقین زندگانی میکرد. حاج میرزا آقاسی در شهر مذکور در سال 1198 ه.ق. متولّد شد و نامش را عبّاس گذاردند و پس از این که به حدّ رشد و سنّ بلوغ رسید عازم خوی شده و در آن جا اقامت کرد و چند سالی به تحصیل قرائت و کتابت فارسی و تلمّذ علوم مرسوم پرداخت و از آن جا به بلاد دیگر آذربایجان و غیره مسافرت کرده. عاقبت به همدان رفته نزد آخوند ملاّ عبدالصّمد همدانی صاحب کتاب مجمرالمعارف که از کبار مشایخ تصّوف به شمار میرفت تلمّذ جسته ارادت حاصل کرد و به اصطلاح به وی سر سپرد و پس از چندی یکی از مریدان آخوند که استطاعت سفر به مکّه و اداء فریضهی حج را داشت و موفّق به آن نگشته، وفات کرد و ملاّ عبّاس قبول نیابت کرده مصارف لازمه را گرفته عازم مکّه شد و نیابتاً اداء حج کرد و حاجی ملاّ عبّاس شده به همدان بازگشت و به تحصیل علوم و اسرار تصّوف مشغول شد و در خدمت استاد و مرشد مذکور صرف اوقات میکرد و آخوند ملاّ عبدالصّمد نیز به ملازمتش رفته در آن جا میزیست تا آن جا که استاد و مرشدش در فتنهی قتل و غارت وهّابیان در کربلا در سال 1216 ه.ق. کشته شدند. سرانجام حاج ملاّ عبّاس از عراق عرب به ایران مراجعت کرد. عیال مرشد را به همدان رساند و خود به آذربایجان رفت و در تبریز سکونت اختیار کرد و طریقت استاد را تعلیم و ارشاد کرد و به نام حاج ملاّ آقاسی و حاج میرزا آقاسی مشهور گردید. پس از چندی آخوند مرتاض ایروانی در تبریز معلّم فرزندان عبّاس میرزا نایبالسّلطنه ولیعهد که از آن جمله محمّد میرزا باشد، گردید. در ضمن تعلیم و تدریس متدرّجاً در محمّد میرزا رسوخ و نفوذ کرده او را به مشرب و طریقت خاص خود هدایت و تربیت کرد و محرمیت تامّه در میان آمد و چنین گفته و نوشتهاند که روزی حاجی بدان طریق که مرشدان از مآل احوال مریدان آگاهی دهند وی را اخبار و تفسیر کرد که سلطنت ایران به او تعلّق خواهد گرفت. اگر چه در آن هنگام تصدیق پیشگویی برای محمّد میرزا صعب و غیر عادی بود، زیراکه با بودن 60 پسر فتحعلیشاه، شاه شدن محمّد شاه نوهی او کار مشکلی به نظر میرسید و عدّهای از فرزندان فتحعلیشاه در عظمت مقام به درجهای بودند که محمّد میرزا در محضر عموها بدون استجازه حقّ جلوس نداشت تا چه رسد به این که با وجود ایشان دَم از رتبه و شأنی زند یا به مقام سلطانی و اریکهی ایرانبانی نشیند، ولی چون حاجی را صاحب مقامات و کرامات میدانست صدق این خبر را پذیرفت و میگویند که به او وثیقه به مُهر و امضای خویش داد که چون بر اورنگ شاهی نشیند او را به مقام دستور بزرگ دولت برگزیند و حلّ و عقد امور را به ید او سپارد. (پیشگویی حاجی بر آگاهی از مادهی عهدنامهی ترکمنچای بوده است) پس از آن که محمد شاه با همّت قائم مقام به پادشاهی رسید و پس از قتل ناجوانمردانهی او صدارت در دست حاج میرزا آقاسی قرار گرفت و مورّخین به دلیل خساراتی که به ایران وارد کرد با تأسّف بسیار از این ماجرا یاد میکنند. هنوز ایّامی مدید نگذشت که حاجی برای صورت و سیرت عجیب و غریبش منفور خاص و عام و انگشتنمای بینالانام گشت. چه از طرفی دارای صورت و قیافه غیر مأنوس بود و از طرف دیگر خویی آتشین و متجاسر و احساس متلّون و متغیّر و لسانی غلیظ و شتّام و حالی ناملایم و بیآرام داشت و بسا اوقات در اثناء ملاطفت و تفقّد حالش دگرگون و چشمانش از غایت خشم پرخون رحمت و شفقتش مبدّل به شتم و استعمال کلمات قبیحه میگشت و در مجمع اعاظم دولت و ملّت همین که بر هر یک از امراء و علما غضب میکرد و فرمان میداد کلاه یا عمّامهاش را از سر برداشته بیرون میانداخت و با کلماتی قبیح و اشاراتی فضیح از قبل و دبر طفره میکرد و ضمناً غالب ولات و زمامداران امور مملکت و دولت را از منتسبین و دست نشاندگان خود تعیین کرده بود. حاج میرزا آقاسی در مدّت 14 سال صدارت خود فعّال مایشاء و متنفّذ در عقیده و ارادهی شاه بود و مشهور به لقب شخص اوّل شد و صدارت را مادون شأن و مرتبه خود میدانست و از این جهت مایل نبود، بلکه غدغن[1] هم کرد که کسی او را به عنوان صدر اعظم خطاب و نام نبرد! فقط عنوان شخص اوّل را به جای خود برگزید و شکایت کتبی و شفاهی نیز علیه حاجی تأثیری در محمد شاه نداشت. حاج میرزا آقاسی پس از رسیدن به مقام صدارت و یا بنا به گفتهی خودش شخص اوّل عزّت نساء خانم دختر سیزدهم فتحعلیشاه را که عمّه محمد شاه و بیوه بود بنا بر پیشنهاد و تصویب شاه و تمایل خودش به عقد ازدواج خویش درآورد و حاجیه عزّت نساء خانم از حاج میرزا آقاسی اولادی نیاورد و حاج میرزا در مدّت صدارت خود دارای املاک فراوان گردید و در زمان خود اوّل ملاّک ایران بود و در جلد سوم منتظم ناصری صفحه 193 راجع به دارایی و املاک وی چنین ذکر شده:
«...هم در این سال 1263 ه.ق هزار و چهار صد و سی و هشت قریههایی که حاج میرزا آقاسی خود آباد کرده بود و تقریباً دو کرور قیمت داشت به شخص همایون شهریار غازی هبه و پیشکش کرد.» بیشتر خالصهجات مرغوب اطراف تهران املاک شخصی حاج میرزا آقاسی بوده است و بعد از فوت محمّد شاه، حاجی سرانجام به حضرت عبدالعظیم پناهنده شد و بست نشست و در مدرسهی جنب صحن در حجرهای منزل کرد و چنین گفت: به! عجب خواب درازی دیدم! حاج میرزا آقاسی همین طور در حجرهی مدرسه که بست نشسته بود؛ میزیست تا این که ناصرالدین شاه از تبریز به تهران آمد و با اجازهی او روانهی بینالنهرین گردید و یک سال بعد در رمضان سال 1265 ه.ق. در سن 68 سالگی در آن جا درگذشت.»[2]
[1] غدغن . [ غ َ دَ غ َ ](ترکی ، اِ)شتاب و تأکید.(برهان )(آنندراج ). دستپاچگی . این کلمه در ترکی جغتائی به صورت قدغن و قدغه است که صورت اخیر در فارسی به کار نمیرود و در ترکی آذری به صورت غدغن و قداغان استعمال می شود و همهی اینها به معنی تنبیه و نهی است ، و در مغولی نیز آمده . رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 244 شود. و در زبان کنونی به معنای تأکید،م نع و ممنوع استعمال کنند.(از حاشیهی برهان چ معین ). غدقن . || اضطراب .(برهان )(آنندراج ).
- غدغن دولتی ؛ ممانعتی که از پیشگاههی سلطنتی باشد.(آنندراج از مسافرت شاه ایران ). لغت نامه دهخدا. ویراستار
[2] - خلاصهی صص 203 تا 209 - شرح حال رجال ایران - جلد دوم - مهدی بامداد172
3 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص