«بیهوشی و کودنی و عدم لیاقت گاه رمز ارتقاء افرادی از طبقهی حاکمه به مقامات بالا و نیز رمز بقای آنها در این مقامات بوده است. ملاّعبّاس ایروانی معروف به حاجی میرزا آقاسی نمونهی بارز این قبیل افراد است که محمد شاه او را از میان خیل داوطلبان مقام صدارت به جانشینی قائم مقام برگزید و 14 سال تمام بر ملّت شش هزار ساله حکومت کرد. خلایق هر چه لایق! زادگاه میرزا آقاسی ایروان بوده و موقعی که حاجی خیلی جوان بود پدرش از ایروان با عشیره و خویشاوندان کوچ کرده و در ماکو به زراعت پرداخته بود. حاجی میرزا آقاسی یا ملاّ عبّاس ایروانی در جوانی به کسوت درویشان بود، ولی میرزا عیسی قائم مقام حاجی را از لباس درویشی درآورده و او را تکلّیف به تربیت پسران عبّاس میرزا نایبالسّلطنه کرد و حاجی میرزا آقاسی بیش از تمام فرزندان عبّاس میرزا در محمّد میرزا نفوذ داشت و او را به مشرب درویشی هدایت و تربیت کرد تا جایی که محمد شاه حاجی را صاحب کشف و کرامات میدانست و سرانجام با ازدواج با عزّتالنّساء خانم دختر فتحعلیشاه و بیوهی حسینخان قوانلو پایگاه خود را ارتقا میدهد و در دوران صدارتش در تهران توسّط ترکان ماکویی حسابی از مردم تهران زهر چشم گرفته بود چنانکه اعتمادالسّلطنه مینویسد:...حاجی سربازان ماکویی را به خود اختصاص داده و از برای روز بد آنها را پیراهن خود میدانست. ایشان را چنان مسلّط کرده بود که هر زن بیچاره و بچهی بیصاحبی راکه میدیدند، میبردند و با او خلاف شرع به عمل میآوردند. کراراً از تعدّیات این ترکان، مردم نزد حاجی شکایت میبردند. حاجی به ترکی میگفت: این ترکان اگر با اطفال شما وطی نکنند پس با من وطی کنند. حاجی میرزا در طول صدارت دراز مدّتش هرگز رنگ اشرافیّت به خود نگرفت یا نتوانست بگیرد، ولی بالغ بر هزار پارچه آبادی داشت ولی اشراف و اعیان آن روز همواره او را به منزلهی یک دُمَل چرکین بر پیکر طبقهی حاکمه میدانستند. از این رو به محض این که سایهی محمد شاه که تنها حامی حاجی بود از سر او کم شد اشراف تهرانی علیه او دست به اتّحاد زدند و طوماری به مهد علیا که قدرت اصلی بود، نوشتند و او نیز تلویحاً فرمان عزل صدر اعظم را صادر کرد و حاج میرزا آقاسی در حرم شاه عبدالعظیم بَست نشست و پس از آن تمام املاک و دارایی خود را به دولت بخشید و از سرِ نو به کسوت درویشی درآمد و یکّه و تنها راهی عتبات شد و یک سال طول نکشید که مرد. گویند وقتی حاجی میرزا آقاسی تهران را ترک میکرد. چند مرتبه چشمهایش را مالید و گفت: عجب خواب درازی دیدم!»[1]
[1] - خلاصهی صص 73 تا 78 - هزار فامیل - علی شعبانی
2 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 179