مهد علیا مادر ناصرالدین شاه و همسر محمد شاه از افرادی است که در دوران سلطنت این دو پادشاه نقش اساسی در فعالیتهای داخلی و بیرونی دربار داشته به همین دلیل است که در هر اقدامی باید دست پنهان او را از نظر دور نداشت. در مورد شرح حال او هر نویسندهای بنا بر سلیقهی خود به گوشهای از زندگی این زن ماجراجو پرداخته است که به برخی از این نظریات گوناگون اشاره میشود:[1]
الف - «...چنانکه روایت میکنند زنی بود بسیار با هوش، جاهطلب، تجمّل پرست، از زیبایی بیبهره، خط و ربطش خوب، در فنّ زنانه استاد بی بدیلی بود و در ادبیات و قواعد فارسی و عربی مهارتی داشته و در کتابخانهی او کتب تاریخ و شعر به وفور یافت میشده است و چشم و گوش بسته مرید منجّمان و فالگیران بود و قاآنی در مدح او میگوید:
به رنگ و بوی جهانی! نه بلکه بهتر از آنی!
به حکم آن که جهان پیرگشته و تو جوانی
شخصیّت روانی او را دو عنصر عمده یعنی جنون مستی و قدرت خواهی میساخته است و زندگی او پروردهی آن دو عنصر بوده است. محمد شاه از جهان خانم خیلی بدش میآمد، امّا از دستش به ستوه آمده در برابرش عاجز بود. در دورهی فترت بین مرگ شاه و به تخت نشستن ناصرالدّین شاه مهد علیا همه کاره مملکت بود. نایبالسّلطنه وار حکومت میکرد. پادشاه تازه بدون صوابدید مادرش میرزا تقی خان را به صدارت گماشت. امیر دولت را اداره میکرد و مهد علیا اندرون شاه را. برای خود دستگاهی داشت و علیقلی میرزای اعتضادالسّلطنه پیشکارش بود. دلگرمی همهی دشمنان امیر به او بود. او هم کانون قدرتی برپا ساخته و آنان را تحت حمایت خود گرفت. مهد علیا در زندگی درباری یکّهتاز میدان بوده و تنها با سیاست امیرکبیر است که او تا حدّی در کنترل قرار میگیرد، ولی در نهایت اوست که پیروز است و موجب حذف دیگران از صحنه امور میگردد و مهد علیا تعداد زیادی از فرزندان رقبا و دیگران را به نفع انگلیس از بین برد، از جمله مهمترین اقدام او کشتن قائم مقام و از بین بردن محمد شاه با همدستی پزشک ویژهی او میباشد.»[2]
ب - «...مهد علیا برای خویشتن دستگاه عظیم و پر زرق و برقی به وجود آورده بود. چهار خواجهسرا داشت و دختر و پسری سیاه پوست به نامهای محبوبه و سلیم با جامههای مخصوص همیشه در کنارش گوش به فرمان داشتند. مهد علیا قلیانی بود و به بزم هم خیلی اهمّیّت میداد. در آبدارخانه و سفرهخانهاش به قدری قلیان مرصّع فنجانهای چای و قهوه خوری، سینی شربت خوری و دیگر وسایل و ظروف طلا و نقره جمع بود که در دکّان چند زرگر معتبر هم نظیرش یافت نمیشد. سفرهی مهد علیا سفرهای بود دیدنی، هنگام صرف غذا جمعیّتی در حدود یکصد نفر از شاهزادگان قاجار و نزدیکانش گرد سفره جمع میشدند. در این وقت آفتابه و لگنی مخصوص از طلای جواهر نشان داشت. در گرمابهی دیدنیاش رختکن، خزانه و کف حمّام با زیباترین سنگهای مرمر موجود زمان تزیین گشته و تمام لوازم حمّام هم از نقرهی فیروزه نشان بود. مهد علیا در هفته دو بار به حمّام میرفت و هر بار کنیزان در دو طرف از در اتاق تا در حمّام به صف میایستادند و پردهای را که از طاقهی شالها تهیّه شده بود؛ حایل نگاه میداشتند تا مبادا اهل حرم مهد علیا را در جامهی خواب دیده و از اُبهّتش بکاهد. مهد علیا دو صفت دیگر هم داشت که مشی زندگیاش را پروردهی آن دو صفت باید دانست. جنون قدرت و جنون جنسی دو صفتی که جسم و روح آن زن را چنان تسخیر کرده بود که در راه آنها نیک و بد نمیشناخت. محمد شاه با شناختی که از مهد علیا داشت در اواخر عمر به علّت بعضی از اعمال ناشایست از او خیلی بدش میآمد و روی همین اصل وی را طلاق داد، ولی با وجود آن که جهان خانم زنی بود مطلّقه محمد شاه در برابرش عاجز ماند و احساس زبونی میکرد. مهد علیا بسیار طالب مرگ محمد شاه بوده است.
رابطهی مهد علیا و ناصرالدین شاه خوب نبوده و شاه او را دوست نداشت، ولی نسبت به امیرکبیر و رابطهی بسیار خوب او با شاه به هر وسیلهای سعی میکند تا او را از چشم شاه بیندازد و ستون اصلی اجتماعی شاه را از بین ببرد و چون شکارچیان از کمینگاه تیر میانداخت و مهد علیا پس از به قتل رسیدن ناصرالدین شاه ابتدا نعش شاه را در باغ لالهزار به رسم امانت دفن کرد و خود به رتق و فتق امور پرداخت او از هر نظر زمینه را برای آینده مساعد ساخت. اوّلین کسی که هدف آماج مهد علیا قرار گرفت عبّاس میرزا ملکآرا پسر دیگر محمد شاه بود که سرانجام به سفارت انگلیس متوسّل میشود و نجات مییابد.
مهد علیا تا ورود ناصرالدین شاه مدّت صد روز سلطنت کرد. مسلّم است زنی که با این اوصاف با پسر و شوهر خود و اطرافیان این گونه عمل میکند در رابطه با امیرکبیر دست به هر اقدامیمیزند و او را نمیتواند تحمّل کند و سرانجام موفّق به عزل امیر و تبعید وی به کاشان میشود و از کینهای که هنگام خدا حافظی با امیر داشت امیر حاضر به روبوسی با او نشد و گفت من با جنده روبوسی نمیکنم! (میگویند در این جا بود که تصمیم قطعی بر قتل امیر میگیرد زیرا بعضی اشخاص از عملی که انجام میدهند. ناراحت نیستند، ولی اگر این عمل را به آنها بگویند نارحت میشوند.) بعد از چهل روز با ترفند در مجلس عروسی حکم قتل امیر را میگیرد و بعد از آن است که قدرت واقعی در دست او میافتد و سعی میکند که بساط اندرون را خصوصاً حرمسرا را گسترش دهد و از آن به بعد زنهای عقدی و صیغهای از هر طرف روانهی دربار میشوند و اندرون شاه را که همانند اندرون خاقان فتحعلیشاه بود گسترش میدهد.»[3]
ج - «...از میان زنان حرمسرای ناصری تنها 8 الی 9 نفر بچه داشتند و بقیّه بدون اولاد بودند. چون مهد علیا نوزادانی را که برای آینده مناسب نمیدید به طرقی مسموم میکرد و از بین میبرد. مثلاً از ولیعهدهای انتخابی ناصرالدّینشاه دو پسر را (بعد پسر فروغالسّلطنه را برای ولیعهدی انتخاب میکند.) هنگام بیماری آنها را بر اثر دسیسه مسموم کرده و نمیگذارد سر سالم از بستر بردارند و ملیجک نیز در بارهی او میگوید: هر ساله برای شاه یک دختر خوشگل صیغه میکرده است و به همین دلیل است که انگلیسیها به ارتباط با او علاقه زیاد داشتهاند. چنان که سرهنگ فرانت کاردار سفارت انگلیس در ایران که بر مهد علیا نفوذی داشت در گزارشی این گونه مینویسد در ملاقات خصوصی مهد علیا او به من اطمینان داد که پیوسته به ناصرالدین شاه تلقّین خواهد کرد که به اندرز و راهنماییهای انگلستان گوش بدهد.
محمّدمیرزا پسر عبّاس میرزا سومین پادشاه سلسلهی قاجار به سال 1213 پادشاه شد و به سال 1226 خورشیدی درگذشت. محمد شاه پادشاهی بیکفایت و بیمارگونه بود. در بارهی مرگ محمد شاه رسماً گفته شده که به بیماری نقرس درگذشته است و در عین حال گفته شده است که محاصرهی هرات و ناخوشنودی انگلیس، همسر حادثه آفرین شاه را واداشت تا با همدستی پزشک ویژهی شاه کار او را ساخته و از سر راه دورش کند.»[4]
[1] - در این مقطع چند مهد علیا وجود داشتند: مهد علیای اوّل: آسیه خانم مادر فتحعلیشاه، مهد علیای دوم: آسیه خانم خواهر امیر خان و مادر عبّاسمیرزا و مهد علیای سوم: ملک جهان خانم همسر محمد شاه و مادر ناصرالدّینشاه
[2] - ص 659 - امیرکبیر و ایران - دکتر فریدون آدمیّت - انتشارات خوارزمی
[3] - صص 17 و 22 - شاه ذوالقرنین و خاطرات ملیجک - بهرام افراسیابی
[4] - پاورقی ص 165 و 156 - کتاب نارنجی –جلد اوّل - ترجمهی حسین قاسمیان به کوشش احمد بشیری
50 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 187