«بعد از بردن امیر به کاشان میرزا آقاخان نوری که هم طرف توجّه مهد علیا و هم طرف سفارت انگلیس بود به صدارت رسید. وزیر مختار روس از این پیشآمد بسیار نگران شده، محرمانه عریضهای به امپراطور روس نوشت و استدعا کرد که نامه به خطّ خودش به ناصرالدین شاه بنویسد و تقاضا کند که میرزا تقی خان را از کاشان احضار و دوباره به مسند صدارت بنشاند. میرزا یعقوب خان پدر ملکم که مترجم سفارت روس بود از این موضوع با خبر شد و مخالفین امیر را مستحضر داشت و این مسأله مسلّم بود که اگر نامهی امپراطور روس میرسید ناصرالدین شاه امیر را مجدّداً صدر اعظم میکرد، لذا همهی مخالفین به دست و پا افتادند که پیش از رسیدن نامهی امپراطور زندگانی امیر را به پایان رسانند. همان شب که میرزا یعقوب خان این خبر را آورد مهد علیا چادر سر کرده به منزل وزیر معهود که از رفقای بیبی زبیده بود رهسپار شد. همین که وارد شد همهی همدستان داخلی و خارجی را در آن جا یافت که در این باب مشورت میکردند. وزیر گفت این کار باید به دست حاجبالدّوله که فرّاش باشی است انجام شود، ولی متأسّفانه حاج علی خان در جرگهی ما نیست و از امیر محبّت دیده، ممکن است تن به این کار در ندهد. این کار امر صریح کتبی شاه را لازم دارد و الاّ هیچ کس جرأت نخواهد کرد. مهد علیا گفت گرفتن دستخط و راضی کردن حاجی علی خان با من. این کار را به عهدهی من بگذارید؟؟ چهل روز بعد از بردن امیر به کاشان سه شب اندرون را چراغان کردند و شیلان کشیدند[1]. سلطان خانم رقّاصه را برای اعتضادالسّلطنه کابین بستند و همهی مطربهای خوشگل و خوشآواز شهر را دعوت کردند. شاه که سرگرم بادهی ارغوانی شده و با عروس نظر بازی میکرد مهد علیا دستخط قتل امیر را از شاه گرفت و هنوز مجلس تمام نشده روانهی منزل حاجی علی خان شد.[2] حاجی علی خان مقدّم که در آن وقت حاجبالدّوله و فرّاش باشی بود مردی بسیار خوش بنیه و خوش قیافه و خوش صحبت و بذلهگو و شوخ بود. در خوشگذرانی و راحت طلبی و ظرافت شهرتی به سزا داشت. همیشه وقت غذا خوردن لباسهایش را عوض کرده و سر تا پا سفید میپوشیده و سر سفرهی ناهار و شام باید برایش ساز بزنند، امّا ساز را بیرون کوک بکنند. دو دسته مطرب زنانه داشت یکی جان جان با سه دخترش سکینه و فرنگیس و فاطمه سلطان. جان جان ضرب میگرفت. سکینه کمانچه میکشید. فاطمه سلطان آواز میخواند و فرنگیس میرقصید و برای محرمیّت فاطمه سلطان را صیغه کرده بود. دستهی دیگر آقا جان سنّتوری و کوکب سبیلو بودند که حبیب سنّتوری معروف به سماع حضور که از نوابغ این صنعت بود پسر کوکب و در خانهی حاجی علی خان به دنیاآمده بود. همین بهارستانی که مجلس شورای ملّی است منزل حاجی علی خان بود که از خان بابا خان سردار ایروانی خریده بود. هر ساله فصل آلوبالو میداد قنادها آلوبالوها را روی درخت در شکر میگرفتند و ناصرالدین شاه را که نقل آلوبالو دوست میداشت دعوت میکرد که با دست خودش نقل آلوبالو از درخت بچیند. حاجی علی خان به عوض آشنائی با فرنگیها و سیاست بازی همیشه به بنّایی مشغول بود و به این کار عشق بیپایان داشت، چنان که تیمچهی حاجبالدّوله در تهران با آن اطاق کذایی که در دنیا نظیر ندارد از بناهای اوست. خان، تازه از درِ خانه به منزل آمده، لباس عوض کرده و مشغول شام خوردن بود. در را سخت کوبیدند. پیشخدمت در را باز کرد. جهان خانم با چادر و چاقچور[3] مندرس وارد شد. خان خواست کلاه بر سر بگذارد خانم مانع گردید. مدّتها بود رویشان به هم باز بود. چون در زمان سابق که علیخان مقدّم، ناظر مادر شاه بود با او به مکّه رفته بود و برای محرمیّت مادر شاه را صیغه کرده بود. آوازهی مردی او در اندرون پیچیده و طرف توجّه خانمهای حرم واقع شده بود و از آن تاریخ مکرّر بر مکرّر آن شیر ژیان زیر ناف را زیارت کرده بود. سرکار نوّاب سازنده و خواننده را مرخّص کرده و فصیل را برای حاجی علیخان گفت. دستخط شاه را به او داده و این کار را از او خواست. حاجی علی خان که یک جام شراب شیراز و یک عشوهی دلپذیر فرنگیس را با دو عالم عوض نمیکرد و هرگز وارد سیاست و دستهبندیها نبود و سفارتخانهها نیز از او انتظاری نداشتند، زیراکه فرنگیها از زندگی و روحیّه هر کس -کما هو حقّه- اطّلاع دارند و به هر کس همان کاری را رجوع میکنند که او را لایق آن کار میدانند. بزرگترین شاهکارشان این است که از جزئیات زندگی اشخاص اطّلاع حاصل کنند و او را کاملاً بشناسند، لذا در جلسات بیبی زبیده هم قنسول صاحب گفته بود که حاجی علی خان به درد ما نمیخورد. دل با ما ندارد و به کار خود مشغول است لیکن جهان خانم نظر به سابقهی الفتی که ما بین او و حاجبالدّوله بود همکاری با او را به عهده گرفته بود. حاجی علی خان از این تقاضای خانم سخت ناراحت شده و ابرو درهم کشید. جهان خانم اوّل با نرمی و خواهش خواست او را راضی کند. حاجی علی خان ساکت و بیچاره دست از شام کشید. چشمها به زمین دوخته هیچ لب نمیگشود. به ناچار از سر سفره بلند شدند. خانم با وعده و وعید و بیم و امید خواست به طمعش بیندازد. او التماس میکرد و به هیچ وجه زیر بار نمیرفت. بالاخره از راه تغیّر و تشدّد و تهدید درآمده و گفت: اگر نوکر شاهی باید امر شاه را اجرا کنی والاّ چنین و چنان خواهم کرد. حاجی علی خان التماس کرد که در این سرمای زمستان او را از این خدمت معاف کند. مهد علیا راضی نشد و گفت این کار اصلاً مربوط به فرّاش باشی است وانگهی از شاه به اسم تو دستخط گرفتهام باید همین امشب به طرف کاشان حرکت کنی چون ممکن است شاه پشیمان شود و بفرستد دستخط را پس بگیرد. حاجی علی خان لباس پوشید و بیرون آمد. خانم او را سوار کرده و خودش به اندرون برگشت. از اتّفاقات همان طور که مهد علیا پیشبینی کرده بود نصف شب که شاه به حال آمد. چندین غلام سواره و شاطر پیاده به خانه حاجی علی خان فرستاد که فردا صبح تا مرا نبینی حرکت نکن! کسان حاجی علی خان گفتند که سر شب از خانه سواره بیرون رفته است، امّا حاجی علی خان شب را به خانهی پسرش واقع در ارگ پناهنده شد. بامدادان که روزهای آخر آذر ماه بود به حضرت عبدالعظیم رفته، میرزا احمد جلودارش را به شهر فرستاد که علی خان نایب فرّاشخانه را همراه بیاورد. سه نفری وارد قم شدند. حاجی علی خان در قم ماند و به علی خان نایب دستور داد که با میرزا احمد به کاشان برود و هر طور است امیر را فرار بدهد. میرزا احمد برای من حکایت کرد وقتی که در فین کاشان من و علی خان نایب وارد حمّام شدیم دستخط را به نظر امیر رساندیم. میرزا تقیخان پرسید: حاجی علی خان کجا است؟ علی خان عرض کرد که سرما خورده و در قم ماند و به چاکر دستور داد که هر طور هست شما را فرار بدهم!! امیر گفت: بسیار غلط کرد! معلوم میشود که هنوز مرا نشناخته است و امیر از مرگ باک ندارد و دستهایش را دراز کرد و به دلاّک امر داد که رگهایش را قطع کند!»[4]
[1] شیلان . (ترکی ، اِ) مهمانی عام . (یادداشت مؤلف). || سفرهی طعام ، و با لفظ کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). سفرهی طعام . (از برهان ). سفره و خوان طعام .(غیاث ). سفره . (انجمن آرا). سماط سلاطین و امرا. (برهان ) (ناظم الاطباء). سفرهی امرا و بزرگان . (فرهنگ فارسی معین ). || مجازاً طعام را نیز گفتهاند. (از برهان ) (از غیاث ). طعام که بزرگان پخته اند. (انجمن آرا). طعام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || اسباب طعام خوری . (منتهی الارب ). || به معنی صورت قابهای طعام ، مجاز است . (آنندراج ). || موقع صرف ناهار و صلای طعام . (فرهنگ فارسی معین ). || به معنی عناب است و آن میوه ای باشد مانند سنجد که در دواها به کار برند و خون را صاف کند. (برهان ) (از غیاث ). عناب . (ناظم الاطباء). رجوع به سنجد شیلان شود. || در ارسباران ،نسترن وحشی را گویند. (یادداشت مؤلف). || غله زار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جایی که علف سبز بسیار دارد. (ناظم الاطباء). (لغت نامه دهخدا، ویراستار)
[2] - دستخط و فرمان ناصرالدین شاه در مقدّمهی کتاب خاطرات دکتر فووریه در صفحه 9 چنین آمده است: چاکر ملایک پاسبان فدوی خاص ابد مدّت! حاج علیخان پیشخدمت خاص فرّاش باشی دربار سپهر اقتدار! مأموریت دارد که به فین کاشان رفته میرزا تقیخان فراهانی را راحت نماید! و در انجام این مأموریت بینالاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»
[3] چاقچور.(اِ) چاخچور. چاقشور. دولاغ . شلواری فراخ و دو پاچه بهم پیوسته که از کمر تا نوک انگشتان پای را مستور میداشت و زنان هنگام بیرون رفتن از خانه میپوشیدند. نوعی جامهی زنانه مخصوص پوشانیدن هردو پای از بالای ران تا نوک انگشتان . لباسی است مخصوص پای زنان که از پنجهی پا تا کمر یا تا وسط ساق پا را میپوشاند و در مفصل پا و ساق چین دارد.(فرهنگ نظام ). و رجوع به چاخچور و چادرچاخچور و چاقشور شود.( لغت نامه دهخدا)، ویراستار
[4] - مجلّهی خواندنیهای تاریخی - جلد اوّل - محمود مهرداد 1363
5 - آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 218