پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

چند حکایت در مورد ظل السلطان

چند حکایت در مورد ظلّ‌السّلطان

بنجامین اوّلین سفیر آمریکا راجع به او می‌نویسد: «یکی ازآدم‌های مستبد و خود رأی است البتّه با دزدان و راهزنان و یاغی‌ها باید با خشونت مواجه گردید، امّا تاجر متموّل اصفهانی چه گناهی مرتکب شده بود که به طناب‌ انداختن وی امر کرد؟ از قراری که شنیده‌ام مقداری پول از او گرقته و نمی‌خواست پس بدهد. تاجر هم به تهران رفته و به شاه عارض می‌شود. شاه امر به استرداد پول تاجر می‌دهد. بیچاره به اتّکای دستور شاه با امیدواری فراوان به اصفهان مراجعت می‌کند و حکم شاه را نزد شاهزاده، مسعود میرزا می‌برد. ظلّ‌السّلطان چند لحظه‌ای به حکم خیره شده و به تاجر خطاب کرده و می‌گوید عجب جسارت و جرأتی دارید. من گمان نمی‌کردم شما دارای یک چنین دل قوی باشید که از من عارض شدید من خیلی مایلم که دل پُر جرأت شما را معاینه کنم و جرأت شما را فراگیرم! سپس رو به آدم‌های خود کرده و دستور می‌دهند تا دل تاجر بیچاره را از سینه‌ی او خارج سازند. آدم‌های شاهزاده تاجر بی‌گناه و مال‌ باخته را مقتول کرده دل او را از سینه‌اش خارج می‌سازند.

مؤلّف به تمایل مسعود میرزا به انگلیسی‌ها نیز اشاره کرده و می‌گوید دوستی با انگلیسی‌ها دارد و نسبت به روس‌ها چندان نظر خوب ندارد و هرگاه به تاج و تخت ایران برسد روابط او با روس‌ها تیره خواهد شد و آنان را مجبور خواهد کرد تا مقصود خود را فاش کنند و از تعدّیات خود نسبت به ایران دست بردارند.»[1]



[1] - ص 70 و 71 - حاجی واشنگتن - اسکندر دلدم - چاپ سوم - 1370

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 234

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد