پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

کار غیر معمول ظل السلطان

کار غیرمعمول ظلّ‌السّلطان

اعتماد‌السّلطنه در روزنامه‌ی خاطرات خود در صفحه‌ی 98 به تاریخ سه شنبه شعبان 1305 ه.ق. از کار غیرعادی شاهزاده روایتی ذکر می‌کند که جای تعجّب نیز دارد؛ ولی از کسی که سرمست از قدرت است و هر ادّعایی می‌نماید باید این رفتار را امری معمول پذیرفت. ناصرالدین شاه نیز همین عمل را در باره‌ی ملیجک خود انجام می‌داد و از این که فرزند تنها کار پدر به شکلی دیگر تکرار کرده است تا حدی قابل توجیه می‌باشد.

«ظلّ‌السّلطان جور غریبی ادرار فرمودند. پیش‌خدمتی گلدان در دست داشت. دکمه‌ی شلوار را در حضور من باز کردند. پیش‌خدمت‌ باشی که به ابراهیم ‌خان موسوم است احلیل شاهزاده را گرفته در گلدان نهادند. شاهزاده ادرار کردند. همان پیش‌خدمت ‌باشی[1] آب ریخت طهارت گرفت. خیلی تعجّب کردم که سال‌هاست در استان شاه هستم هرگز از این اعمال ندیده‌ام. امروز ایلچی تازه از انگلیس وارد شهر می‌شوند.

و روایت دیگر: ظلّ‌السّلطان پسر شاه که رابطه‌ی بسیار صمیمی ‌با انگلستان داشته و انگلیسی‌ها سعی در این که وی ولیعهد شود، داشته و مردم که اقدامات ظلّ‌السّلطان را برای ولیعهدی مطّلع شده بودند. ابیاتی در هجو وی بدین مضمون در کوچه و بازار می‌خواندند:

ستاره‌  کوره    شاه      نمی‌شه             شازده لوچه شاه  نمی‌شه

تو بودی که پارک می‌ساختی              سردر و لاک می‌ساختی

پُشت ِتا     دادی       به پُشتی               صارم‌الدّوله را تو کشتی

کفشاتا         گیوه      کردی               خوارتا        بیوه کردی[2]

و حکایت دیگر: حکیم ‌باشی ایشان نبض او را می‌گرفت و والی ولایت یزد زانوی او را می‌مالید و والی ولایت دیگر زانوی دیگر ایشان را می‌مالید و در همان وقت خاصه‌ تراش[3] شاهزاده‌ی معظّم پشت گردن او را برای تراشیدن با آب مالش می‌داد و میرزا رضا که یکی از نوکران و معتمدین آن حضرت است به خواندن اشعار مشغول بود. هر وقت میرزا رضا در قرائت اشعار مسامحه می‌کرد فی‌الفور حضرت ظلّ‌السّلطان از روی غضب به او نظر کرده و می‌فرمود ای پسر، پدر سوخته بخوان! و از جمله پلتیک‌های آن شاهزاده یکی آن است که همیشه اوقات بسیار مایلند که مردمان پَست‌ نژاد در عمارت و خلوت او را احاطه بکنند و بار‌ها خود ظلّ‌السّلطان می‌فرمایند که کی، غیر از من به آن‌ها مرحمت فرماید. من خانواده‌ی ایشان هستم. من امید آن‌ها هستم و همه چیز از برای آن‌ها من هستم.»[4]



[1] - باشی .(ترکی، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار.(غیاث اللغات )(آنندراج ). رئیس . مدیر.(ناظم الاطباء). فرمانده .

- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . امیرآخورباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 94 و تذکرةالملوک ص 12 و 14). امیرشکارباشی .(همان کتاب ص 93 و تذکرةالملوک ص 5 و 13 و 55). انباردارباشی .(تذکرةالملوک ص 23). اون باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 61). ایشیک آقاسی باشی .(تذکرةالملوک و سازمان حکومت صفوی ) باغبان باشی . پنجه باشی . تفنگدارباشی . توپچی باشی: و سرکردگان دیگر به کرمانشاهان فرستاد که قلعه و توپخانه وامیرخان توپچی باشی را از روی صلح یا جنگ به دست آورد.(مجمل التواریخ گلستانه ص 27). توشمال باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 128 و 129). جبه دارباشی . جلودارباشی .(ایضاً ص 94). جراح باشی: جراح باشی را شب فرستاده دیده‌ی جهان بین او را از حدقه برآورد.(مجمل التواریخ گلستانه ص 28). چراغچی باشی ، چال چی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 109). حکیم باشی .(تذکرةالملوک ص 20سازمان حکومت صفوی ص 109). خادم باشی . خبازباشی . خرکچی باشی . خواجه باشی . خیاطباشی .(تذکرةالملوک ص 30). دلاک باشی . ده باشی . زنبورک چی باشی . زین دارباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 94). سرایدارباشی . سفره چی باشی . شاطرباشی .شرابچی باشی . صراف باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 133). ضرابی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 110). عسس باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 153). عکاس باشی . غلام باشی . فراشباشی .(تذکرةالملوک ص 31 و سازمان حکومت صفوی ص 127). فیلبان باشی . قاپوچی باشی .(تذکرةالملوک ص 28). قوشچی باشی . قورچی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 85). قهوه چی باشی . قحبه باشی:(در جرگه‌ی لولیان سرافراز/ هر یک بخطاب قحبه باشی. - نعمت خان عالی)(از آنندراج ). کشیک چی باشی . لله باشی . متولی باشی . معمارباشی .(تذکرةالملوک ص 11). مشعل دارباشی .(تذکرةالملوک ص 31). ملاباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 72). موزیکان چی باشی . منجم باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 71). مین باشی .(تذکرةالملوک ص 9). میر آخورباشی . میهماندارباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 71). منشی باشی . نانواباشی . نسق چی باشی .(سازمان حکومت صفوی ص 155): جمعی از عمال و کدخدایان قزوین را به سعایت امامقلی بیک نسقچی باشی از تیغ بی دریغ گذرانید.(مجمل التواریخ گلستانه ص 27). نقاش باشی . وثاقباشی:(هندو یعنی که جرم کیوان / بهرام فلک چون وثاقباشی - انوری).

یوزباشی .(سازمان حکومت صفوی ص 61 و 168 و تذکرةالملوک ص 19). و رجوع به زندگانی شاه عباس اول تألیف نصراﷲ فلسفی شود.

|| و نیز در ترکیب اسامی محل چون مزید مؤخری آید نظیر: قاچارباشی ؛ محلی کنار جیحون:(به قاچار باشی فرود آمدند/ نشستند ویکبار دم برزدند.- فردوسی(شاهنامه‌ی چ بروخیم ج 3 ص 595 س 3).

|| بزبان خراسان قرمساق .(آنندراج ):(حذر ازتیغ این دلاک باشی / که سربازی است اینجا سرتراشی .- شفیع اثر(از آنندراج ).صاحب آنندراج این شعر را بعنوان شاهد معنی فوق آورده است و حال آنکه گمان میرود کلمه‌ی باشی در این بیت بصورت پسوندی به کلمه دلاک افزوده شده است . نظیر ترکیبات دیگری که در فوق آوردیم و تواند بود که کلمه محرف ناشی باشد چنانکه در بعضی نسخ است و شاید در تداول عامه خراسان ترکیب دلاک باشی در آن روزگار مرادف قرمساق و ناسزا بوده است . لغت نامه دهخدا(ویراستار)

[2] به گویش اصفهانی، خوار همان خواهر است ، خواهرت را بیوه کردی (ویراستار)

[3] خاصه تراش . [ خاص ْ ص َ ت َ ](نف مرکب ) سلمانی مخصوص پادشاه یا امیر یا حاکم . دلاک خاصه شاه یا بزرگ شهری ، گرای [ گ َ ر را ] شاهی یا حاکمی . خاصه ٔ خان . لغت نامه دهخدا(ویراستار)

[4] - ص 57 - تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه - اثر چارلز جیمز ویلس - ترجمه‌ی جمشید دو دانگه و مهرداد نیک‌نام

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 235

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد