بیشترین زندانها مربوط به شخصیّتهای بلند پایه بوده که در خانههای مسکونی خود بر پا داشتهاند؛ زیرا هر ایرانی صاحب نام خیال میکرده است که اگر شخصاً افرادی را محاکمه و مجازات نکند مقام اجتماعی وی تنزّل پیدا خواهد کرد.[1] مادام کارلاسرنا در سفرنامه خود راجع به زندانهای عصر ناصری مینویسد: «زندان حاکم تهران از آن دسته زندانهایی است که در آن بیش از جاهای دیگر متهّم نگه داشتهاند. این زندان در گوشهی یکی از راهروهای بازار که بر حسب موقعیتش چهار راه نامیده میشود، قرار دارد. هنگام روز زندانیها را در زیر زمین در حالی که گردن و پاها و یا دستهای آنها را در زنجیر بستهاند نگه میدارند و در شب آنان را به تیری میبندند و هرگونه حرکتی از آنها سلب میشود. این زندان از سوی دولت به یک شخص عادی اجاره داده میشود و چون پول غذای زندانیان از بودجهی دولتی تأمین و پرداخت نمیشود هر کدام از افراد زندانی پول غذای خود را به اجارهدار زندان میپردازد و همین پولها درآمد وی را تشکیل میدهند و اغلب زندانیان بیگناه هستند و اگر پولی ندهند مجازاتها سنگینتر میشود و بدتر از همه زیرزمینهای قصر به نام انبار یا انبار شاهی میباشد در آن جا بر حسب جرم و جنایتی که مرتکب شدهاند آنها را به صورت دستههای پنج یا شش نفری با غل و زنجیرهایی در گردن یا در کمر و یا در پاها به هم بستهاند. زنجیرها آن قدر سنگین است که زندانیها به زحمت میتوانند وزن آن را تحمّل کنند. گاهی یکی را به طور مجرّد به حلقهی محکمی به دیوار میبندند. مدّت ایّامیکه زندانیان باید در زندان بمانند هیچ وقت معلوم نیست. آنها در زندان طعمهی انواع و اقسام حشرات موذی هستند و گرسنگی بیداد میکند چون جز یک تکّه نان خالی و یک کوزه آب چیز دیگری به آنان داده نمیشود. روی کف نمور زندان میخوابند بدون آن که اثری از تابش نور آفتاب را ببینند و یا جز بوی زنندهی سرداب هوای تازهای استنشاق کنند. آنها برای رهایی کامل از چنین وضع فلاکتبار فقط به امید و در انتظار مرگ هستند. امید و انتظاری که خیلی زود به تحقّق میانجامد و اغلب وقتی که به سراغ آنها میروند با جسدهایی که به بند آهنی بسته شده است رو به رو میشوند.
در بارهی مجازاتهای رایج که عبارتند از: شلاق زدن و بریدن سر یا قطع کردن دست بود و شلاق زدن از اختیارات حکومتی نیست و هر کس میتواند در بارهی دیگری اجرا کند و آن قدر میزنند که قویترین مرد را لَت و پار میکنند و خونآلود در خیابان یا خانهاش میاندازند و در بارهی انواع مجازاتها مینویسد:
1- قطع دست که بلافاصله بعد از قطع دست، دست بریده را در روغن داغ فرو میبرند تا جای زخم سوزانده شود البتّه این اشخاص به ندرت زنده میمانند.
2- بریدن گوش و دماغ حتّی به بهانهی کوچکترین گناه.
3- کندن تک تک موهای ریش.
4- درآوردن چشم از حدقه.
در هنگامی که یکی از افراد خانوادهی سلطنتی برای سلطان وقت خطرناک تشخیص داده شود شکنجهی کاملاً خاصّی در انتظار اوست. روش کار چنین است با مالش شقیقهها آن قدر آن موضع را تحریک میکنند که مردمک چشم به شدّت منبسط میشود آن گاه جلاّد با فشار شدید انگشت شست چشم متهّم را از حدقه خارج میکند و با یک چاقوی قلمتراش رگهای چشم را میبرد و در مورد مجازاتهای دیگر مینویسد در سال 1874 نانوایی را زنده در تنور به دلیل گرانی نان سوزاندند و حادثهای را که خود شاهد بوده چنین بیان میدارد، روزی در بازار تهران من خود شاهد عمل واقعاً وحشیانهای بودم. فرّاشان حاکم برای مجازات قصّاب بخت برگشتهای را به خاطر جرم ناچیز با میخی از نرمهی گوش به جلوخان دکّان محقرّش میخکوب کرده بودند. محکوم بدبخت تمام روز را به همین حالت ماند و در طول این مدّت فرزند خردسالش در کنار وی ایستاده بود و از مردم صدقه طلب میکرد. نزدیک غروب آفتاب او را رها کردند و همچنین گاهی در بازار اشخاصی را میبینیم که زنجیرهای بسیار سنگین به گردن دارند و ریسمانی نیز از سوراخی که در غضروف بینی ایجاد شده است؛ گذرانده و آنها را در اختیار یکی از عوامل میرغضب گذاشتهاند تا مثلاً کسی را که به جرم فروش محصولات تقلّبی تنبیه شده است دکّان به دکّان بگرداند و برای امرار معاش وی از مردم پولی گدایی کند. ملقمهی عجیبی از اضداد! عمل اوّلی چقدر بیرحمانه و توأم با وحشیگری، امّا دومی انسانی و خیرخواهانه.»[2]