در بین پادشاهان ایران ناصرالدین شاه تنها پادشاهی بود که به قول اعتمادالسّلطنه یک قشون دلقک و مسخره و دیوانه و مطرب و رقّاص و غیره دور و بر خود جمع کرده بود که برخی از دلقکهای او از شهرت بیشتری برخوردار بودند. چون اسماعیل بزّاز، کریم شیرهای، شیخ کرنا، حاج کربلایی شوشتری، مهدیخان، شیخ حمدالله، سیّد بورانی، نوّاب سنّتور زن و... وقتی که پادشاه برای اعتبار و ابهّت خود این گونه افراد را دور خود جمع کرده بود دیگران نیز به نوبه خود مسخرهچی و دلقکهایی را نزد خود نگهداری میکردند و مسلّم است با این زمینهی مساعد به وجود آمده، افراد رِند برانگیخته میشدند که بدین شکل جایگاهی برای خود احراز کنند؛ زیرا به مفهوم این بیت معروف عبید زاکانی خوب پی برده بودند که میگوید:
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
یکی از این دلقک ها و مواجب بگیرها و ملقّب به دولهها فردی است مشهور به شغالالملک که بیشتر به شغالالدّوله معروف میباشد و نویسندهی کتاب دلقکهای مشهور درباری مینویسد: «شغالالملک مردی بود تنومند با عمّامه و شال خلیل خانی و یگانه هنرش این بود که ظهرها موقع ناهار دَم درِ خانهی اشراف و شاهزادگان که معمولاً بیشتر در بیرونی ناهار میخوردند مانند شغال زوزه میکشید و اگر احیاناً هم بعضی اوقات به او اعتنایی نمیکردند آن قدر زوزه میکشید که تا چند خانه آن طرفتر هم صدایش میرفت تا این که بالاخره او را در سر سفره دعوت میکردند و به محض این که در سر سفره جلوس میکرد اوّل کارش این بود که جوجهای از سفره را پیش خود جمع کرده و مرتباً آنها را مانند شغال میخورد و اعیان هم از خوردن او تفریح و خنده میکردند و امّا این که چگونه به لقب شغالالدّوله مفتخر شد؟ روزی که سربازان حکومتی مسیر ناصرالدین شاه را خلوت میکردند تا موکب همایونی بگذرد چشمشان به مردی افتاد که در میان تَلی از پِهِن و آشغال مشغول کاوش بود. ظاهراً او دنبال چیزی میگشت. سربازان فوراً خود را به او رسانیده گفتند زود از این جا دور شو که قبلهی عالم همین الآن تشریف میآورند! مردک که اتّفاقاً قیافهی مضحک و خندهداری داشت بدون توجّه به اخطار سربازها همچنان به جستوجوی خود ادامه داد. فرماندهی سربازان با مشاهده این وضع جلو آمد و رو در روی مرد مضحک ایستاد و آمرانه از او پرسید مگر به تو نگفتند از این جا دور شو! مردک ژنده پوش بدون ترس و واهمه گفت برای چی دور شوم، کار دارم. فرمانده که میترسید در حین گفتوگو شاه سر برسد به سربازان دستور داد دست و پای او را بگیرند و از مسیر شاه دورش سازند. سربازان به یک خیز خود را به مردک رسانیدند و چهار - پنج نفری دست و پایش را گرفتند و با زحمت زیاد او را از میان پِهنها خارج کردند. مرد مسخره که انتطار این عمل را از جانب آنها نداشت یک مرتبه به تقلاّ افتاد تا بلکه خود را از چنگ آنها خلاص کند؛ ولی چون موفّق نشد دست به داد و فریاد برداشت و نعره کشان گفت: ولم کنید. مگه به شما چه کردم؟ بذارید چیزمو پیدا کنم! صدای نکرهی مردک وضع را از آن چه بود بدتر کرد. مأموران دست و پای خود را گم کرده بودند و نمیدانستند چه بکنند. عاقبت فرماندهی سربازان از روی خشم فریاد زد، نفسش را ببرید. خفهاش کنید. نگذارید صدا از گلویش بیرون بیاید! سربازها به سرعت جلوی دهان او را گرفتند و عدّهای نیز مشغول فشردن گلوی او شدند درست در این لحظهی بحرانی و خطرناک ناصرالدین شاه و همراهانش از راه رسیدند. ناصرالدین شاه که مردی تیزبین بود با مشاهدهی آن جنب و جوش دستور توقّف داد و با تعجّب پرسید آن جا چه خبر است؟ مرد بینوا که نزدیک بود جانش را از دست بدهد از فرصت استفاده کرد و به سختی دهانش را آزاد ساخت و ناله کنان گفت خفه شدم، ولم کنید، چیزمو بدید! ناصرالدین شاه روی به فرماندهی سربازان کرد و پرسید چه شده است؟ چرا این مرد را گرفتهاید؟ فرمانده با رنگ و روی باخته به عرض رسانید قبلهی عالم به سلامت باشد این مرد دیوانه است. ناصرالدین شاه حرف او را قطع کرد و گفت چه طور. فرمانده با صدای لرزانی اضافه کرد موقعی که به این جا رسیدیم او در میان پِهن و کثافت دنبال چیزی میگشت و با وجود تذکّرات پی در پی مأموران نیز حاضر نشد دست از کار خود بکشد و چون وضع مشکوکی داشت دستور دادم او را از مسیر قبلهی عالم دور کنند. ناصرالدین شاه امر کرد آن مرد را نزد او بیاورند وقتی مردک نزدیک شد ناصرالدین شاه نگاهی به سر و پای او انداخت و پرسید میان پِهنها دنبال چه چیز میگشتی؟ مگر تو شغالی؟ مردک با قیافهی مضحک و مسخرهی خود که بیشباهت به شغال نبود، گفت: قربان! دنبال لقب بودم. شما به هر کس و ناکسی که در نظر بگیرید لقب دادید بدون آن که واقعاً استحقاق آن را داشته باشد فقط من یکی هنوز بی لقب موندهام. شاه در حالی که لبخندی به لب داشت، پرسید بالاخره لقب خود را پیدا کردی؟ مردک گفت بله قبلهی عالم! همین الآن لقب دلخواهم را یافتم. ناصرالدین شاه پرسید: چه لقبی؟ مردک در حالی که قیافهی مسخرهای به خود گرفته بود، گفت شغالالدّوله! ناصرالدین شاه و همراهانش با شنیدن این لقب به خنده افتادند و آن مرد بلافاصله افزود بالاخره قربان هرچی نباشد مملکت به این بزرگی و دولت به این عظمتی یک شغال هم لازم دارد و بعد به دنبال این گفته آن چنان زوزهای سر داد که همه را به شگفتی دچار ساخت و موجب انبساط خاطر شاه و ملتزمین رکاب گردید. ناصرالدین شاه با شنیدن آن وضع قهقههای سر داد و مردک از این موقعیّت استفاده کرد و گفت عمر و عزّت قبلهی عالم دراز باد. در صورتی که موافق هستید دستور بفرمائید این لقب را به این مسخرهی ناچیز اختصاص بدهند. ناصرالدین شاه که آن روز بر اثر مسخرگی این مرد خوشمزه به سر کیف آمده بود، گفت بسیار خوب! از امروز شما شغالالدّوله دولت هستید و به لقب شغالالدّوله ملقّب میگردید و مرد ژنده پوش که از خوشحالی روی پای خود بند نبود، گفت پس امر بفرمایند. کتباً این حکم را به من ابلاغ کنند. ناصرالدین شاه خندید و گفت حکم شفاهی من کافی است. ناصرالدین شاه میخواست حرکت کند که مرد ژنده پوش دهانهی اسب او را گرفت و گفت لقب بی جیره و مواجب که فایدهای ندارد. ناصرالدین شاه در حالی که با دست سبیلهای سیاه و پرُ پُشتش را تاب میداد، گفت از امشب میتوانی به در منزل بستگان ما و بزرگان این شهر بروی و به اسم شغال دولت جیره و مواجب خود را بگیری! شغالالدّوله به محض شنیدن این حرف زوزهکشان چند بار دور اسب شاه چرخید و با خوشحالی تمام تشکّر کرد. ناصرالدین شاه به دنبال این حرف در حالی که تبسّم عمیقی چهرهاش را از هم میگشود همان گونه که روی اسب نشسته بود از آن جا دور شد. میگویند شغالالدّوله از تاریخی که این لقب نصیبش شد اکثر شبها به درِ خانهی درباریان بزرگان و ثروتمندان شهر میرفت و در میزد و پس از آن که در را به روی خود گشاده مییافت زوزهای شبیه شغال سر میداد و میگفت: شغال دولت نمیتونه شبها بدون مرغ بخوابد. یاالله! مرغ شغالالدّوله را بدید؛ بیاورند! ساکنان منزل که میدانستند اعلیحضرت او را مفتخر به لقب شغالالدّوله کرده و مواجب او را به گردن آنها انداخته است اجباراً حاجتش را برمیآوردند. شغالالدّوله هر شب به سراغ یکی از بزرگان میرفت و زوزهی معروف خود را سر میداد. مستخدمین و پیشخدمتها نیز به وظیفهی خود کاملاً آشنا بودند و به محض شنیدن صدای زوزهی شغالالدّوله غذای او را حاضر میکردند و در سینی میگذاشتند و پشت در منزل تقدیمش میکردند. بدینسان شغالالدّوله به وجود آمد و در میان آن همه دلقک و ملقک و دوله و سلطنه برای خود جایی باز کرد و نامش در تاریخ هنر مسخرگی کشور ما به ثبت رسید.»[1]
[1]
- صص 99 تا 104 - دلقکهای مشهور درباری - حسین نوربخش
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان
اندیشه معاصر، 1394، ص 258