پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

ببری خان لقب گربه ی ناصرالدین شاه

ببری ‌خان لقب گربه‌ی ناصرالدین شاه

«یکی از خصوصیّات اخلاقی ناصرالدین شاه خرافاتی بودن وی می‌باشد. مثلاً با یک عطسه‌ کردن در برنامه‌هایش تجدید نظر می‌کند و از آن جا که در بخشش القاب و عناوین نیز ید طولایی داشت این بار مشمول گربه‌ای می‌شود و ملقّب به ببری‌ خان می‌گردد و در موردش آمده است که ببری‌ خان به غلط نام گربه‌ای بود الاّ پلنگ که شاه او را دوست می‌داشت. در آن اوان شاه را تبی سخت عارض شد و روزی چند در بستر بیماری و ناتوانی بخوابید. گربه‌ی مزبور که تازه بچّه آورده بود روز بعد به اقتضای طبیعت به تغییر مکان آن‌ها پرداخت. هنگامی که یکی از بچّه‌هایش را به دندان گرفته و از کنار بستر می‌گذشت زبیده ‌خانم ملقّب به امینه ‌اقدس به درون اطاق آمد و دری را که گربه از همان به درون آمده بود از پشت خود بست. گربه همین که راه بیرون شدن را بسته دید چند دور گرد بستر گشت و در پای شاه سرگردان ایستاد و زبیده‌ خانم از مشاهده‌ی این حال رو به شاه کرد و گفت قربان امشب عرق خواهید کرد و تب خواهد برید. از قضا صبحگاه تب شاه قطع شد و پس از آن ببری‌ خان مقامی ‌بلند یافت و دارای تشک و اطلس و پرستار و خوراک مخصوص شد.»[1]

تاج‌السّلطنه نیز در خاطرات خود ضمن روایت و علاقه‌ی پادشاه به گربه‌ی مذکور به انتقاد از این شیوه و عمل‌کرد پدر خود می‌پردازد و می‌نویسد: «...این سلطان مقتدر که ما او را خوشبخت‌ترین مردمان عصر خویش می‌دانیم اگر به نظر انصاف نگاه کنیم فوق‌العاده بد‌بخت بوده است؛ زیرا که این سلطان خود را مقیّد به دوست داشتن زن‌ها کرده و از این جنس متعدّد در حرمسرای خود جمع کرده بود و به واسطه‌ی رشک و حسدی که در خلقت زن‌ها که ودیعه‌ی آسمانی است این سلطان به این مقتدری نمی‌توانسته است عشق و میل خود را به زن یا اولاد خود در موقع بروز و ظهور بیاورد و به قدری خود را مغلوب نفس و هوا و هوس ساخته و به قدری غرق در دنیوی بوده است که اقتدارات سلطنتی را هم فراموش کرده. از آن جایی که هر انسانی یک مخاطب و طرف محبّت و یک نفر دوست و محبّ لازم دارد و این شخص البتّه بر سایرین سرکرده بشود این سلطان مقتدر مقهور و به واسطه‌ی ملاحظه‌ی زن‌ها این حیوان را طرف عشق و محبت قرار داده، او را بر تمام خانواده‌ی خودش ممتاز می‌سازد. عکس این گربه را من در تمام عمارات سلطنتی دیده‌ام. گربه‌ای برّاق ابلقی با چشم‌های قشنگ و ملوس، این گربه زینت داده می‌شد به انواع و اقسام چیزهای نفیس قیمتی و پرورش داده می‌شد با غذاهای خیلی عالی و مثل یک نفر انسان مستخدم و مواحب‌ بگیر و مواظبت‌ کننده داشت. اگر این پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانیّت و ترقّی ملّت خود و معارف و صنایع می‌کرد چه قدر بهتر بود تا این که مشغول یک حیوانی! و اگر آن قدر زن‌ها را دوست نمی‌داشت و آلوده به لذایذ دنیوی نشده و تمام ساعات عمر مشغول سیاست مملکت و ترویج زراعت و فلاحت می‌شد چه قدر امروز به حال ما مفید بود! و در عوض این که من در این تاریخ از گربه‌ی او مجبور شده صحبت می‌کنم از رعیّت ‌پروری، معارف ‌طلبی، کار‌های عمده‌ی سلطنتی می‌نوشتم چه قدر با افتخار بود! ای معلّم عزیز من که در آن عصر و زمان تمام غرق در غفلت بوده و بویی از انسانیّت به مشامشان نرسیده و به قدری آلوده به رذایل و بدی‌ها بودند که در قرن‌ها خرابی به یادگار گذاشته‌اند که اصلاح‌ پذیر نیست. در هر حال ناچار باید دوباره شروع کنم به قصّه‌ای که تعجّب از حکایت گربه ندارد و پس از این که عزّت و سعادت این گربه‌ی بیچاره به سر حدّ کمال می‌رسد خانم‌ها که شوهر عزیز خود را همیشه مشغول به او می‌بینند به واسطه‌ی رشک و رقابت به وسایلی که مخصوص به زن‌هاست متوسّل و با پول‌های گزاف که خرج می‌کنند گربه‌ی بد‌بخت را دزدیده و در چاه عمیقی سرنگون می‌سازند و این یک دل‌ خوشی را هم از پدر تاجدار بیچاره‌ی من منع می‌کنند.»[2]



[1] - ص 416 - سرنوشت انسان در تاریخ ایران - فؤاد فاروقی

[2] - ص 15 و 16 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه و سیروس سعدوندیان

3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 263

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد