پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

دوران ولیعهدی مظفرالدین شاه

دوران ولیعهدی مظفّرالدّین ‌شاه

مظفّرالدّین‌میرزا با تدبیر و سیاست مهد علیا که موفق شد تمام رقبای ولیعهدی را با ترفند و یا به طرق گوناگون از میان بردارد به پادشاهی رسید. مظفرالدین شاه با تنها وی‍ژگی که مادرش شاهزاده ‌خانمی ‌از قاجار بود بر برادران دیگر در مقام سلطنت تقدّم یافته و به عنوان ولیعهد انتخاب گردید. او در سن 8 سالگی به للگی رضا قلی ‌خان هدایت و پیشکاری عزیز خان مکری، سردار کلّ و وزارت میرزا  فتح ‌علی صاحب‌ دیوان در سال 1277 ه.ق. به ایالت آذربایجان فرستاده شد[1] و در اواخر ذیحجّه 1278 رسماً به ولایتعهدی تعیین گردید تا به رسم قاجار راه و رسم سلطنت را بیاموزد. گویند در مدّت ولیعهدی تمایلی به شیخیه یافته بود و مدّتی نیز در نزد دامادش صنیع‌الدّوله درس حساب می‌خوانده و به قول حاج مخبرالسّلطنه مدّتی صرف این کار شد و کار به تفریق نرسید تا چه رسد به ضرب و تقسیم.

دوران ولیعهدی یک شاهزاده از حسّاس‌ترین مراحل زندگی او می‌باشد؛ زیرا در این مدّت می‌تواند آیین جهانداری و سلطنت را فرا گیرد تا در آینده به فردی مقتدر تبدیل گردد، ولی بد‌بختانه مظفّرالدّین ‌میرزا در عرض چهل سالی که در حالت ولایتعهدی به سر می‌برد کاملاً از این موقعیت بی‌بهره بود، زیرا ناصرالدین شاه از همان ابتدا حس تحقیر عجیبی نسبت به او داشت و او را از دخالت در سیاست و فنون کشورداری محروم کرده بود و به همین دلیل از ناپسندی و شیوه‌ی حکومت هیچ اطّلاعی نداشت و حتّی از دخل و خرج مملکت چیزی نمی‌دانست و حاکم واقعی آذربایجان همان پیشکاری بود که از طرف پادشاه به آن منطقه اعزام شده بود و دستور داشت که در شیوه‌ی عمل به حرف ولیعهد و اتباعش توجّهی نداشته باشد و مظفّرالدّین‌ میرزا نیز در چنین وضعیتی توأم با اطرافیان متملّق و چاپلوسی که فقط به فکر منافع موقتّی خود بودند و چون حشرات دور شیرینی جمع شده بودند دوران ولیعهدی خود را طی می‌کند. البّته ذکر این مطالب توجیه‌گر آن نیست که ناصرالدین شاه مقصّر اصلی بوده و مظفّرالدّین‌ شاه فردی لایق و شایسته بوده است؛ زیرا بنا به روایات متعدّد خود ولیعهد نیز از همان ابتدا هیچ تعادل رفتاری و شخصیّتی نداشته و همواره مورد تمسخر و طنز دیگران بوده است. این شاهزاده را ذاتاً کم حال، دارای ادراک محدود و بی‌اندازه عیّاش و خوش‌گذران معرفی می‌کنند تا بدان حد که مظفرالدین میرزا سلامت خود را فدای شهوترانی کرده است. ولیعهد در مدّت طولانی اقامت آذربایجان فردی بی‌کار و در حقیقت خانه‌ نشین بود؛ زیرا در همه وقت در مقابل خود والی مقتدری مانند فتح‌ علی ‌خان صاحب‌ دیوان یا حسن ‌علی امیر نظام و غیره را می‌دیده است که نه تنها زمام کلّ امور ایالت را در دست داشته‌اند، بلکه در کار‌های شخصی او هم دخالت و به عبارت دیگر به او للگی و تحکّم نیز می‌کنند. ولیعهد به واسطه‌ی نداشتن اجزای قابل و نارسایی تدبیر خود در اداره کردن امور زندگانی همه وقت بی‌ پول، معطّل و سرگردان و گرفتار دست طلبکار است. بالجمله ولیعهد با آن عالَم عیّاشی که در خلوت از هیچ گونه ارتکابی خودداری ندارد در ظاهر نمازگزار و دعا خوان، روضه شنو و سیّد پرست، دعاگیر و نذر و نیاز ده می‌باشد؛ چون‌که شنیده است به این توسّل‌ها می‌تواند گناهان خود را آمرزیذه شده بداند. ناصرالدین شاه کشوری را که تا مغز استخوان فساد و بی‌ نظمی ‌فراگرفته بود تحویل این فرد نالایق می‌دهد و ایران را دچار این بلا و آفت انسانی می‌گرداند و محیط مساعدی را برای جولان عمّال خارجی فراهم می‌کند تا آخرین رمق‌های حیات کشور را نیز از بین ببرند.

در بعضی اسناد مظفّرالدّین ‌میرزا در سن 5 سالگی (1274 ه.ق.) پس از فوت دو برادر بزرگتر به نام‌های معین‌الدّین ‌میرزا و امیر قاسم‌ خان به ولیعهدی رسیده است به همین دلیل در مدّت و زمان ولایتعهدی وی اختلاف نظر وجود دارد؛ ولی آن چه که مسلّم است ناصرالدین شاه از همان ابتدا هیچ علاقه‌ای به مظفّرالدّین میرزا نداشته است.  در این مورد محمود طلوعی در صفحه 631 جلد دوم کتاب خود به نام هفت پادشاه به نقل از دکتر پولاک می‌نویسد: «... از شاهزاده مظفّرالدّین ‌میرزا نفرت داشت و هرگاه بر حسب تصادف با این پسر در اتاق‌های دربار برخورد می‌کرد ناگزیر می‌بایست جبّه‌ای بر روی او بیندازند تا نگاه شاه با او برخورد نکند. خوب به یاد می‌آورم که روزی این بچه‌ی نگون‌ بخت را پس از یک بیماری صعب به حضور پادشاه آوردند. از فرط ضعف نمی‌توانست به راحتی روی پاشنه‌ی پا بایستد؛ امّا شاه اصلاً ملتفت این نکته نشد و به وی اذن جلوس نداد. ولیعهد (قاسم پسر جیران) که او هم حضور داشت از سر تمسخر باز شکاری را به طرف او رها کرد و این کودک با دست چشم‌های خود را گرفت و با لحنی شکایت‌آمیز فریاد زد: شاه می‌ترسم! شاه پس از آن که ولیعهد را ملامت کرد وی این خباثت را سه بار تکرار کرد تا این که سرانجام کودک نحیف بی‌هوش بر زمین افتاد و شاه با لاقیدی دستور داد وی را از حضورش ببرند.»



[1] - ص 433 - سرنوشت انسان در تاریخ ایران - فؤاد فاروقی

2 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 344

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد