تاجالسّلطنه در خاطرات خود بدین نکته اشاره دارد که هر کس مسخرهتر بود نزد برادرم بیشتر مورد توجّه بود و تمام اشخاص عاقل و عالم خانه نشین شده بودند. یکی از این افراد سیّد بحرینی میباشد که نفوذ عجیبی در شاه داشته و با خواندن اوراد جنّ و پری و موهومات را از اطراف شاه دور میکرده و خصوصاً در هنگام انقلاب هوا حتماً باید در حضورش باشد تا مبادا به وجود شاه مقتدر صدمهای وارد آید. سیّد بحرینی از جمله افرادی است که همهی مورّخان آن دوره از او مطلبی نوشتهاند و شهرت او بدان حدّ است که در داخل و خارج از کشور همهی علاقه مندان تاریخ او را میشناسند. دکتر شیخالاسلامی در بارهی سیّد بحرینی مینویسد: «این سیّد درباری، این شَه فریبِ معمّم که تقریباً تمام سفرای خارجی مقیم تهران نام او را شنیده بودند و از نفوذ فوق العادهاش در وجود شاه خبر داشتند. سیّد علی اکبر بحرینی بود که شاه و اعضای دربارش او را به اختصار "سید بحرینی" خطاب میکردند. مظفّرالدّینشاه از همان زمان ولیعهدیش در آذربایجان ایمان و اخلاص غریبی به این مرد داشت و بعدها که شاه شد او را هم همراه خود به تهران آورد و چون حقیقتاً عقیده داشت که وجود این سیّد مستجابالدّعوه و در کاخ سلطنتی دفع کنندهی هر نوع خطر و بلیّه و چشم زخم احتمالی است نه تنها او را در سلک معاشران و محارم نزدیک خود در پایتخت قرار داد؛ بلکه حتّی در مواقعی هم که به قصد شکار و تفریح از تهران خارج میشد سیّد را از خود دور نمیساخت در این ضمن چنان که رسم و سیرت رجال آن دوره بود به محض این که صدر اعظم و دیگران پی به نفوذ این شخص در وجود شاه بردند بی درنگ شروع به سوء استفاده از همان نفوذ برای اجرای مقاصد خود کردند. مظفّرالدّینشاه به علّت آن احتیاط و تردید و جُبن ذاتی که داشت هنگام اخذ تصمیم در بارهی مسائل مهم مملکتی هیچ کاری را جز با استخارهی قبلی انجام نمیداد و این استخارهها را معمولاً سیّد بحرینی برایش انجام میداد. رسم شاه این بود که سیّد بحرینی را دو زانو رو به روی خود مینشاند و سپس نیّات مطالب خود را در بارهی عزل وزرا، انتصاب حکّام، رفتن سفرهای خارجی، بخشیدن خلعت به رجال، زن گرفتن برای شاهزادههای عضو خاندان سلطنت و این قبیل مطالب را یک یک برای سیّد تقریر میکرد و از او میخواست که راجع به هر کدام از آن مطالب، قرآن استخاره و استشاره کند. صدر اعظم (شاهزاده عینالدّوله) که هرگز مایل نبود کاری در ایران بر خلاف نظر وی صورت گیرد با سیّد بحرینی هم دست بود و در موقع استخاره پشت سر شاه میایستاد و به این ترتیب از همان محلّی که ایستاده بود با سیّد مواجه بود. پس از آن که شاه مطلب خود را بیان میکرد سیّد به رسم استخاره کنندگان پیش از آن که صفحهی قرآن را باز کند اوّل نگاهی به آسمان و سپس نگاهی به عینالدّوله میافکند و عینالدّوله با یک اشارهی مختصر سر موافقت یا مخالفت خود را با نیّت شاه به سیّد حالی میکرد و او آیهی قرآن را به همان نحو که دلخواه عینالدّوله بود برای شاه تفسیر میکرد و در نتیجه مظفّرالدّین شاه مقاصد عینالدّوله را به خیال این که امر و ارشاد الهی است قبول و اجرا میکرد.»[1]
خسرو معتضد نیز در بارهی سید بحرینی چنین روایت میکند: «سیّد بحرینی که مظفّرالدّین شاه به او نظر ارادت داشت و خود را از مریدان وی میدانست در مظفّرالدّین شاه تأثیر زیادی داشت. بر اثر تلاشی که برای نجات شاه از رعد و برق و باران مصروف داشته بود به ثروت زیاد خانه و باغ ییلاقی، کالسکه با اسب روس و چهار زن عقدی و چندین صیغه رسید و زندگی را به خوشی و به لذّت تمام و منال و میراث فراوان برای فرزندان ریز و درشتش به پایان رسانید و در پایان هر جلسه ردّ کردن باران و بر طرف ساختن رعد و برق مبلغ قابل توجّهی به صورت سکّهی زر یا اسکناس از شاه دریافت میداشت. مظفّرالدّین شاه که علاقهی زیادی به مسافرت به اروپا داشت تنها ناراحتی او این بود که شنیده بود آب و هوای فرنگستان اغلب طوفانی و بارندگی میباشد و هوس داشت که آقا بحرینی را با خود به اروپا ببرد که در زمان رعد و برق بتواند به عبای او پناه ببرد و امینالسّلطان به این دستآویز که شیخ بحرینی زبان فرنگی نمیداند و آسمان فرنگستان از زبانهای فارسی و عربی که شیخ بدان تکلّم میکند سر در نمیآورد شاه را از همراهی او منصرف میکند؛ ولی شواهد و قراین وجود دارد که سیّد بحرینی در غیاب اتابک امینالسّلطان در سفر سوم شاه به فرنگستان به بهانهی درمان خود را به اروپا میرساند و چند هفتهای را که در التزام رکاب بود در مواقع رعد و برق و ریزش باران خدمات حیاتی و جبران ناپذیری به شاه عرضه میدارد و با چند کلمهی طوطیوارکه فرانسوی را یاد گرفته بود از آسمان فرنگستان میخواهد که کوتاه بیاید و مهمان محترم را رنج ندهند و شرط مهمان نوازی را به جا آورند و پس از آن که آسمان به حرف او گوش میدهد پادشاه انگشتر عقیق گرانبهای خود را به او میبخشد که او توانسته است آسمان سرزمین غربت را نیز مهار کند و برای این که متوجّه شویم که سیّد بحرینی با چه بیانی دستور به آسمان میدهد که رعد و برق را تمام کند، میگویند: پس از جهیده شدن اوّلین بارقهی برق در آسمان و شنیدن نخستین غرّشِ رعد عبای نایینی پشم شتر خود را کنار میزد وشاهِ شاهان را به رفتن زیر عبا دعوت میکرد، آن گاه چشمان درشت خود را متوجّه آسمان میکرد در حالی که انگشت سبابهی خود را به سوی آسمان گرفته بود با صدای بلند و شبیه فریاد و یا نعره بانگ میزد آسمان! خجالت بکش! بیحیا نباش، اگر تصّور میکنی اعلیحضرت شاهنشاه قبلهی عالم و عالمیان از آسمان قرنبههای تو میترسد سخت در اشتباهی، کوتاه بیا جسارت نکن و همین جا قضیّه را ختم کن! اعلیحضرت شفیق و مهربان هستند، قول میدهند سفرهی یتیمان و بیوه زنان را پر از مائده کنند. قول پختن نذری و شله زرد و ترحلوا و قیمه پلو میدهند. ان شاء الله شام خوبی نذر میکنند تو هم خجالت بکش، بیحیایی را کنار بگذار و از آسمان قرنبه و برق زدن دست بکش!»[2]