پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

یادداشت هایی از سفرنامه مظفرالدین شاه

یادداشت‌هایی از سفر‌نامه مظفّرالدّین ‌شاه؟!!!

مظفّرالدّین ‌شاه مانند پدرش عشق و علاقه‌ی شدیدی به مسافرت‌های داخلی و خارج از کشور داشت، امّا دیگر درآمد و منابعی باقی نمانده بود که بتواند آتش هوس ملوکانه را تأمین کند. به همین دلیل متوسّل به اخذ وام و گرو گذاشتن منابع ملّی کشور به دیگران شد و اگر اوضاع جهان در نزدیکی‌های جنگ جهانی اوّل دگرگون نشده بود بر اثر بدهی و فشار اخذ مالیات‌ها استقلال و هستی کشورمان بر باد فنا می‌رفت. باری به هر جهت در این مسافرت‌های داخله یا خارجه پادشاه با آن بی ‌سوادی که از وی می‌نویسند خاطرات و سفر‌نامه‌ای از خود به جا گذاشته که به جز حالت روحی و روانی پادشاه چیز دیگری از آن نمی‌توان برداشت کرد؛ چون همیشه از شکار و تفریح صحبت می‌کند نه از اوضاع داخلی، نه از فراگیری تجربه‌های جدید در خارج خبری نیست. فقط و فقط از سیاحت و تفریح آن هم به سبک خود و در نهایت بدون آن که توجّهی به فرهنگ و تمدّن کشور موطن خود داشته باشد. اعمالی را انجام می‌دهد که مورد تمسخر خاص و عام می‌گردد و در سفر اوّل قریب سی نفر از رجال و درباریان او را همراهی می‌کردند و یکی از آنان آقا سیّد حسین (پسر سیّد علی‌ اکبر بحرینی) بود که شاه آقا سیّد حسین را فقط به این منظور جزء همراهان خود به اروپا برد که هم در طول سفر برایش روضه بخواند و هم در موقع طوفان و رعد و برق شاه را در زیر عبایش جای دهد. برای آشنایی و اطلاع بیشتر به مواردی از یادداشت‌ و خاطرات ایشان به نقل از دکتر شیخ‌الاسلامی اشاره می‌گردد.‌

«در سال 1307 ه.ق. مظفّرالدّین ‌میرزا برای سرکشی ولایت خوی از تبریز خارج شد. در این سفر‌نامه‌ی خود مطالبی که بیانگر روحیات و اشتغالات و نحوه‌ی زندگی مردی را که می‌بایست روزی بر سریر سلطنت بنشیند را به خوبی نشان می‌دهد و در تمام موارد از این که چگونه شکار کرده و با چه کسی روز را به شب رسانده، حرف می‌زند. کلمه‌ای از مملکت و سیاست و وضع زندگی مردم سخنی به میان نمی‌آورد و به عنوان مثال می‌نویسد: شنبه سیزدهم ربیع‌الثّانی 1307 ق، خبر آوردند که نصرت‌الدّوله صبح زود به شکار رفته، اوقاتم تلخ شد. فرستادم او را برگردانند. پیدا نشد. خودمان بالای ده به شکار کبک رفتیم. قوش شاه شونقار را به کبک کشیدیم، کبکی گرفت. برگشتیم ناهار خوردیم. عصری حمّام رفتم. سرِ حمّام نصرت‌الدّوله آمد. معلوم شد به شکار نرفته، پایین‌ها شکار کرده. دو کبک هم برای ما آورد با کمال التفات قبول کردیم. مراجعت به منزل کرده، موزیکانچیان موزیک زدند. شب نصرت‌الدّوله و سایرین بودند.

یکشنبه چهاردهم، به هوای شکار آرقالی (بز کوهی) رفتیم. ماحصل شکار این شد که ما دو دسته، رَم دادیم. یکی جلو میر آخور رفت و دیگری جلو منشی حضور، هر دو تفنگ انداختند. هیچ یک نخورد. چند دست قوش کشیدیم. آن‌ها بند کردند. چیزی دست نیامد. با کمال خستگی که لازم و ملزوم شکارچی‌گری است، خاصّه وقتی که شکار نشده باشد. مراجعت کردیم. عصری نصرت‌الدّوله و دبیرالسّلطنه و منشی حضور و میرزا حسین ‌خان و آبدار ‌باشی و حاجی مهدی‌ خان پیش‌خدمت در حضور بودند. شب آقای بحرینی روضه خوبی خواند.

سه شنبه بیست و سیم، هوا باز کولاک و برف بود و تا سه ساعت به غروب مانده در منزل بودیم. عصر به شکار کبک رفتیم. تیمور پاشا خان هم بود.... بعد از غروب منزل آمده، قدری گلویم درد می‌کرد. آب انار خوردم. مشیرالحکما نگذاشت امشب گوشت کبک بخوریم. ما هم در عوض، اشکنه با پیاز و تخم مرغ خوردیم. وقت خوابیدن چند تا حَبّ صرفه (کذا= سرفه) داد. گلویم را با تریاک مالید. الحمدلله تا صبح به خوبی گذشت. و در مورد سفر‌نامه‌ی خارجه:

پنجشنبه دوم صفر، (در راه ماوراء قفقاز) ...امروز از تفلیس حرکت کردیم. همه جا از کنار رودخانه‌های مختلف و کوچک و بزرگ می‌گذشتیم. در بین راه در قصبه‌ی دورشیت ناهار خوردیم و یک حلقه‌ی انگشتری الماس به زوجه‌ی رئیس قصبه مرحمت فرمودیم. یک ساعت از شب گذشته وارد "ملیت"شدیم که امشب منزل ماست. خیلی استاسیون[1] با صفایی است. شب خیلی خسته بودیم. در تفلیس مقداری هدیه و پیشکش به ما دادند که صورت آن‌ها را دادیم وزیر دربار در کتابچه‌ی مخصوص ثبت کرد و سپس خود اشیاء را تحویل موثّق‌الملک صندوقدار فرمودیم. به ناصرخاقان امر فرمودیم که وقایع این چند روز را طبق تقریر ما مسوّده کرده، به وزیر همایون بدهد که او بعداً در کتابچه بنویسد. آقای سیّد حسین امشب روضه‌ی خوبی خواند. بعد شام خورده، خوابیدیم.

چهارشنبه هشتم صفر (در ترن خارکف- ورشو)، ...بعد از ناهار که ترن راه افتاد قدری خوابیدیم، یعنی خواب و بیدار بودیم که به استانبول اوّل رسیدیم. به واسطه‌ی صدای جمعیت که متصّل هورا می‌کشیدند درست خوابمان نبرد. دو روز است در این واگون گرد و خاک و دود قدری اذیّت می‌کند. سر راه بعضی جنگل‌ها سوخته و بعضی سبز و خوب است. زمین‌ها اغلب سبز و بعضی جاها باتلاق است. در عالم تفکّر سیر و تماشای قدرت خدا را کردیم و لذّت بردیم. بعد رسیدیم به استاسیونی که باید در آن جا صرف شام کرده و شب را بمانیم. سه ربع ساعت به غروب مانده بود که ترن را نگاه داشتند چون چند روز بود که از ترن پیاده نشده بودیم. این جا پیاده شده در امتداد خط ترن قدری راه رفتیم. وزیر دربار یک نفر یهودی پیدا کرده است که دو شاخ مرال دارد و می‌خواهد به ما بفروشد. او را به حضور آوردند. قیمت پرسیدیم. گفت: صد و پنجاه منات در صورتی که پنجاه منات بیشتر نمی‌ارزید. ما دویست منات به او دادیم. وقتی دویست منات را دید نزدیک بود از شدّت فرح و خوشحالی دیوانه شود. با حضور آدمیرال و حاکم پنجاه دفعه تعظیم کرد و به خاک افتاد و زمین را بوسید. معلوم می‌شود جنس یهودی در تمام دنیا یکی است....

روز سه شنبه چهاردهم صفر (هنگام عبور ترن از خاک آلمان)- امروز صبح که از خواب برخاستیم الحمدلله -تعالی- حالتم خوب بود. چای خورده و دعای هر روز را خواندم. ترن هم راه افتاده بود و می‌رفت. خیلی راحت می‌رفتیم.... جناب اشرف صدر اعظم و سایر نوکرها به حضور آمدند. بعضی صحبت‌ها و فرمایشات شد.... سپس ناهار خوردیم و خوابیدیم. بعد از خواب بیدار شده، آقا سیّد حسین و ناصر همایون و ناصر خاقان به حضور آمدند. ناصر خاقان مشغول خواندن شاهنامه بود که یک دفعه روزِ روشن مبدّل به شب تاریک ظلمانی شد و ما نمی‌دانستیم که داخل تونل شده‌ایم. از این تاریکی و ظلمت نا به هنگام قلب ما خفه شد و حالت وحشتی دست داد. اسماعیل ‌خان را آواز کردیم که کبریت روشن کن و هی فریاد می‌کشیدیم که کبریت بیاورند و چراغ را روشن کنند. گویا کسی صدای ما را نمی‌شنید. در این بین جناب اشرف صدر اعظم چون منزلشان نزدیک به ما بود صدای ما را شنیده، کبریت خود را فرستادند تا کبریت رسید. از تونل بیرون آمدیم و اطاق دوباره روشن شد و از وحشت خلاص شدیم.»[2]

در این سفر‌نامه‌ها صحبت از روضه‌ خوانی‌ها در آخر شب یا اعمال مذهبی می‌شود و خواننده نباید تصّور کند که این گفتارها ناشی از اعتقاد مذهبی مظفّرالدّین ‌شاه بوده است؛ زیرا اغلب آن اعمال و تظاهرات مذهبی به واقع وسیله‌ای بوده است برای تسکین وجدان ناراحت شاه در قبال فسق‌ و کار‌های خلاف شرع که وی در ضمن این سفر‌ها مرتکب می‌شده است؛ امّا در مورد این که نتایج مسافرت‌های مظفّرالدّین ‌شاه چه بوده است کافی است به چند روایت از تاج‌السّلطنه توجّه شود تا به کُنه این اقدامات پی ببریم و در مورد مسافرت اوّل این پادشاه از این مسافرت قصّه‌های عجیب نقل می‌کنند:

«...از آن جمله خرید درخت‌های قوی‌ هیکل است که به مبلغ زیاد ابتیاع کرده و با زحمت فوق‌العاده و کرایه‌ی زیاد می‌فرستند و تمام به سرحد نرسیده خشک می‌شوند و باز لوله‌های آهنی است که به وفور مجسمه‌های بزرگ، اسباب‌های بی‌ربط که تمام در فرح‌ آباد امروز عاطل و باطل افتاده است. مخارج گزافی برای یاری و عمل کردن حسام‌السّطنه و صدیق‌الدّوله و هرزگی‌ها و مخارج گزاف. بالاخره پس از این که میلیون‌ها به مصرف رسید خیلی به طور احمقانه مراجعت کردند و از تمام این مسافرت حاصل و نتیجه‌ای که برای ایرانیان به دست آمد مبالغ گزافی قرض، بدون این که در عوض یک قبضه تفنگ یا یک دانه فشنگ برای استقلال و نگاهداری این ملّت بیچاره‌آورده باشد. یا یک کارخانه یا یک اسباب مفیدی برای ترقّی و برای تسهیل زراعت یا فلاحت یا سایر چیزهای دیگر. و در مورد دیگر به نقل از سفر‌نامه‌ی شاه مؤلف خاطرات تاج‌السلطنه جریان یک روز از مسافرت دوم شاه به فرنگ را این گونه روایت می‌کند: امروزکه روز پنجشنبه بود صبح رفتیم آب خوردیم. پس از آن آمده، قدری گردش کردیم. چون یک قدری از آبِ ما باقی بود دوباره رفته خوردیم. پس از آن آمده و در یک قهوه‌خانه نشسته چایی خوردیم. بعد از آن پیاده منزل آمدیم. فخرالملوک و وزیر دربار آن جا بودند قدری گوش فخرالملوک را کشیده سر به سر وزیر دربار گذاشتیم. پس از آن وزیر دربار تلگرافی به ما داد که در او تفصیل عمل کردن بواسیر آقای صدیق‌الدّوله بود خیلی خوشحال شدیم. ناهار استراحت کردیم. چون شب جمعه بود آسیّد حسین روضه‌ خواند، گریه کردیم. نماز (اذا زلزله) خواندیم، خوابیدیم. و در مورد ره‌آورد شاه یک گردی از فرنگستان با خود آورده بود که به قدر بال مگسی اگر در بدن کسی یا رخت خواب کسی می‌ریختند تا صبح نمی‌خوابید و مجبور بود اتّصال بدن خودش را بخاراند. دو من از این گرد را آورده، اتّصال در رختخواب عمله‌ی خلوت می‌ریخت آن‌ها به حرکت آمده، حرکات مضحک می‌کردند و او می‌خندید.»[3]

همچنین محمود طلوعی به نفل از تاج‌السّلطنه می‌نویسد: «امیر بهادر که رئیس کشیکخانه و جزء سوئیت (همراهان یا ملتزمین رکاب) شاه بود یک روزی در لگنِ در زیر تخت، رنگ و حنا درست کرده به ریش و سبیل خود می‌بندد و همین قسم شب را رنگ و حنا می‌خوابد و تمام ملافه‌های رختخواب را آلوده می‌کند. صبح برخاسته می‌رود و در یکی از حوض‌های بزرگ بنای شستشو را می‌گذارد به محض این که از عمل فارغ می‌شود فوراً مستحفضین آن جا جمع شده، حوض را خالی کرده دوباره آب می‌اندازند. شاه در این سفر قهوه‌چی شخصی داشته است. قلیان می‌کشیده ترشی سیر همراه خودش برده بود و در سر میزهای رسمی ‌می‌خورده است. در مهمانخانه‌ای که می‌رفته است ناچار تمام آن اتاق‌های جنبِ اتاق شخصی او را بعد از رفتن دود داده، گندزدایی و سایر سوئیت‌ها هم همین قسم مفتضح بوده است.»[4]



[1] درنگ , ایست , ایستگاه , توقفگاه، همان(station) انگلیسی است. «ویراستار»

[2] - خلاصه‌ی صص 98 تا 112 - قتل اتابک - دکتر جواد شیخ‌الاسلامی

[3] - خلاصه‌ی صص 87 تا 93 - خاطرات تاج‌السّلطنه - به کوشش منصوره اتحادیّه و سیروس سعدوندیان

[4] - ص 672 - هفت پادشاه - جلد دوم - محمود طلوعی 1377

5 - آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران قاجاریه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1394، ص 354

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد