اردشیر جی متولّد بمبئی هند که پس از پایان تحصیلات در رشتهی علوم و حقوق سیاسی و تاریخ شرق در انگلستان، به سال 1893 میلادی از طرف نایبالسّلطنهی هند و با مقام مستشاری سیاسی عازم تهران گردید. هنگامی که او با استوارنامهی صادره از حکومت هند به دربار ایران آمد، در سفارت انگلیس مشغول به خدمت میشوند. اردشیر در بخشی از وصیّت نامهی خود به تاریخ نوامبر 1931 م میگوید که مأموریت او به نمایندگی و حمایت پارسیان هند بوده که به امور همکیشان زرتشتی خود در ایران رسیدگی کند و در رفع ظلم و ستم و محرومیتهای گوناگونی که شامل جزیه و منع خروج از خانه در روزهای بارانی به آنها تحمیل میشد، اقدام کند. وظیفهی دیگرش آن بود که نایبالسّلطنه و حکومت هند را از اوضاع ایران مطّلع و آگاه سازد. او اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را به خوبی تشریح و عامل اصلی فساد را هیأت حاکمه معرّفی میکند. اردشیر جی جاسوس و نماینده انگلیس است، اما به راستی درد تاریخ ایران را شناخته و این گونه توصیف مینمایند: «...ولی آن چه مرا آزار میداد بی حالی و سستی و بی علاقگی محض رژیم قاجاریه در قبال اوضاع دلخراش ایران بود. خانوادهی سلطنتی و هیأت حاکمه گویی خود را بیگانگانی میدانستند که بر ایران و ایرانیان حکومت میکردند و تنها چیزی که مورد علاقهی و نظرشان بود، حفظ مقام پوشالی خود به هر قیمتی که شده و همین روحیّهی ضعیف به دولت روس و انگلیس اجازه میداد که گاه متفّقاً و چند صباحی به طور جداگانه و بیشتر به رقابت یک دیگر حاکمیت ایران را بازیچه قرار داده و به میل و ارادهی خود در تأمین مصالحشان عمل کنند. به جرأت میگویم که وضع هندوستان که مستعمرهی تمام عیار بریتانیا است به مراتب از ایران دورهی قاجاریه بهتر بود؛ زیراکه مأمورین انگلیس قبل از عزیمت خود این اصل را تعلیم میگرفتند که باید نسبت به مردم هند حسّ مسؤولیت داشته و در عین حفظ سلطه و سیادت انگلستان کارهای اساسی انجام دهند که خواه ناخواه به سود مردم است و هیچ ناظر مطّلع و بی غرضی این مطلب را نمیتواند انکار کند؛ ولی مأمورین انگلیسی در ایران که از جانب دولت بریتانیا و حکومت هند اعزام میگردیدند فقط و فقط در صدد ممانعت از گسترش نفوذ روسیه و سایر کشورهای اروپایی به مرزهای هند بودند. ایران به ظاهر مستقل و آزاد، مذّلت و خواری مستعمره بودن را متحمّل میشد. بدون این که کسی نسبت به امور آن حسّ دلسوزی و خدمت داشته باشد. بدیهی است که قدرت نفود انگلستان مانع از این بود که سن پترزبورگ قسمتهای بیشتری از خاک ایران را ببلعد؛ ولی این به خاطر هند بود و نه دولت ایران. بدبختی اصلی ایران و به خصوص در دو قرن اخیر این بوده است که رژیم استبداد و قدرت مطلق توسّط سلاطینی اعمال میشد که ضعیفالنّفس و فاقد آمال و آرزوهای ملّی برای ایران بودند. قدرت مطلق آنها بین نزدیکان و درباریان توزیع میشد و کار به جایی میرسید که فرّاشباشیها بر مردم بیچاره تسلّط داشتند و به نام و برای اربابان خود یعنی شاهزادگان و رجال قاجار اخّاذی میکردند. حکمرانان ولایات هم از درآمدهای نا مشروع خود سهمی به شاه میدادند و سفرهی خود را رنگینتر و حسابهای شخصیشان در بانک شاهی و یا محّل دیگر روز به روز فزونی مییافت. خزانهی دولت دائماً خالی و دست تکّدی به سوی روس و انگلیس و بانکهای آنها و یا شرکت نفت دراز بود. رجال بیحیثیّت قاجار حتّی تهدید میکردند که اگر به آنها پول نرسد یا استعفا میدهند و یا در کنسولگری بَست مینشینند تا خواهش آنها اجابت شود. ارباب جمشید[1] سرمایهدار و بانکدار و دوست قدیمی من که بعدها فرزندش داماد من شد برایم حکایت میکرد که چگونه محمّد علی شاه و خانوادهاش برای لهو و لعب خود از تجارتخانهی جمشیدیان مبالغ هنگفتی پول قرض میگرفتند و سرانجام عدّهای از تجّار و ملاکینی که مستغنی از حُسن نیّت دربار ایران نبودند این قروض را از جانب شاه پرداخت میکردند.
روش سیاسی این رجال فاسد این بود که خود را به رنگ و بوی مصالح دو دولت بیگانه تطبیق داده و این زبونی را کیاست و سیاست نام گذاردند. باطناً خوشنود بودند که ده هزار سرباز و قزّاق روسی در شمال ایران و سربازان هندی در جاسک و بوشهر و ناوهای جنگی انگلیس در اختیار مأمور سیاسی در بوشهر بود که وطن فروشی آنها را جامهی تسلیم و رضا در مقابل نیروی دول مقتدر روس و انگلیس بپوشاند. من به ایرانیان گفته و میگویم که تطمیع دول بیگانه فقط در مواردی مؤثّر است که آمادگی و استعداد خود فروشی و وطن فروشی وجود نداشته باشد و در این صورت ننگ و نفرین بر خود فروشان است و نه خریداران بیگانه آنها که هدف و نظرشان تأمین منافع ملّی خود میباشد.»[2]