کریمخان دارای چهار فرزند پسر و سه دختر میباشد که بعد از فوت پدر هر یک از آنان دچار سرنوشتی شوم شدند و به دست دشمن که هیچ، بلکه توسط نزدیکترین خویشاوندان خود نابینا و مقتول گردیدند. به درستی همنشینی با حاکمان چون آتشی میباشد که هم میتواند دارای منافع و هم ضرر و زیان باشد و چه بسا که در بعضی اوقات استفاده از این حرارت مطبوع باعث نابودی خلق و کانون خودشان گردیده است. اگر کریمخان سرانجام فرزندانش را پیشبینی کرده بود دیگر از مرگ طبیعی محمدرحیم ناراحت نمیشد و چارهای دیگر میاندیشید و نکته عجیب این است که عبرتآموزان اندکند و قاتلان سران زند نیز به همان سرنوشت دچار شدند.
اوّلین فرزند کریمخان، ابوالفتحخان میباشد که با سی و دو سال عمر (1169- 1201) دارای دو فرزند به نامهای محمّدحسینخان ملقّب به جهانگیرخان و حسینقلیخان از دختر شهبازخان دنبلی است. ابوالفتحخان مادرش خواهر اسماعیلسلطان کرد قوچانی بود. این پسر را کریمخان بسیار عزیز میداشت و هنگامی که به سن بلوغ رسید پدرش دختر حاجی جمال فومنی و خواهر هدایتاللهخان را به عقد و ازدواج او درآورد و در شب عروسی ابوالفتحخان با این که کریمخان ذاتاً اهل اسراف نبود ریخت و پاش مفصّلی کرد و جشن باشکوهی برگزار کرد. دکترعبدالحسین نوایی به نقل از میرزامحمد کلانتر مینویسد:«در حین جشن عروسی الحق جشن ملوکانه از چراغان و چه چراغانی که گویا هرگز در جایی نشده باشد. مجموع مردم از اعیان و اعزّه و سپاه و رعایا به خوشوقتی گذرانیده، مهمان شدند. روز دیگر شب عروسی خاقان وکیل به قدر ده هزار تومان خلعت داد. این جوان بر اثر بیکفایتی و شراب خوارگی نتوانست سلطنت کند و بالاخره به دست صادقخان عموی خود محبوس و به فرمان علی مرادخان کور گردید.»[1]روایت است که ابوالفتحخان مردی ضعیفانّفس و هرزه بودهاند و بعد از مرگ پدرش نیز برای به دست گرفتن سلطنت آلت دستی بیش نبوده و تمام امور در ید قدرت زکیخان قرار داشته و هیچ حرکت مثبتی از وی دیده نمیشود. مدّت سلطنت زکیخان صد روز بود که در هنگام حرکت به سمت اصفهان در یزدخواست در آتش ظلم و بیداد خود سوخت و به قتل رسید. پس از وی بزرگان زند دوباره ابوالفتحخان را در شیراز بر تخت نشاندند، ولی ابوالفتحخان جز خوشگذرانی و عیّاشی هیچ چیز دیگر برای او مفهومی نداشت بدین جهت صادق خان[2]که در ابتدا حکومت وی را به رسمیت شناخته بود پس از دو ماه و نه روز وی را از سلطنت خلع کرد و در نهم شعبان 1193 خود زمام امور را در دست گرفت. مؤلّف رستمالتواریخ در باره علت اقدام صادقخان مینویسد:«چون والاجاه ابوالفتحخان وارد شهر شیراز شد هفت روز و هفت شب اسواق و دکّاکین را با زینت و آیین چراغان نمودند و به عیش و عشرت کوشیدند و کار خرابات و خراباتیان را رونق دادند و در باب عیّاشی تلافی مافات نمودند و آن والاجاه حریفان باده پرستِ میگسار را به دور خود فراهم آورد و روز و شب با دختر زیبای طنّازِ خانه برانداز دست در دست و لب بر لب بود و به عیش و عزّت نفس خود را میپرورد و از امور پادشاهی بیخبر و غافل و مست و بیهوش افتاده و عنان توسن سرکش سلطنت و جهانبانی را در حالت مستی او کف دادند. رندانِ چالاکِ چابک دست از هر طرف به دستبرد نمودن اشتعال حریفانِ زیرکِ وقت شناس فرصت را غنیمت شمرده آهنگ عِرض و اموال مردم نمودند. به اندک زمانی خبر این داستان به شهر کرمان به عالیجاه صادقخان زند بیگلربیگی برادر مرحوم کریمخان وکیلالدّوله رسید. از کرمان به شیراز آمد و متوجّه رتق و فتق امور مرزبانی گردید.»[3]
دومین پسر کریمخان، محمّدرحیمخان نام داشت که از مادری اصفهانی متولد شده است (1173 – 1191) محمدرحیم در سن 18 سالگی بر اثر بیماری فوت کرد و روایت شده است که کریمخان از مرگ او بسیار متأثّر گردیدهاند. مؤلّف گلشن مراد در مورد چگونگی مرگ محمّدرحیمخان مینویسد:«در روز یکشنبه چهاردهم جمادیالاول این سال پر ملال (1191ه. ق) تازه نهال حدیقه دولت و اقبال و بهمن ثمرهی شجره ریاض سلطنت و اجلال یعنی شاهزاده فرخ لقای نوجوان و برنای ماه سیمای روشن روان محمّدرحیمخان فرزند وسطی حضرت پادشاه گیتیستان که هیجده ساله و در میان جوانان بدری در وسط هاله بود از احتراق سموم جانسوز حادثه بیماری رو به پژمردگی نهاد و از تأثیر حدّت هوای تموز عارضه مرض از آبروی طراوت افتاد. به رنج تبِ محرّق گرفتار گردیده، از دیدهی فتنهانگیز نرگس چشمان بیمارتر و از زلف دلاویز سنبل مویان پریشان حال و زار بر بستر ناتوانی گذاشت. از این بابت خاطر همایون حضرت ظلالهی گیتیپناهی را ملالتی به غایت و کدورتی بینهایت دست داد و در همان روز اطبّای صاحب فکرت و حکمای وافر بصیرت خصوصاً میرزامحمدنصیر ابوتراب که در حکمت ارسطو و فضیلت افلاطونی داشتند به بالین شاهزاده فرستادند. چون آفتاب حیات فانی آن شمع شب افروزِ انجمن جهانبانی میل به مرحله زوال و کوکب عمر و زندگانی آن مصباح پرتو انداز سلطنت و کامرانی رخ مغرب وبال داشت روز به روز مرض، دست استیلای گشاد و معالجه و مداوای اطبّا با وجود دقّت سودی نمیداد. تا این که رفته رفته رنج قوی بر مزاج شاهزاده طاری و طبع فرخندهاش از اثر صحّت عاری و سلامت یک باره از وی متواری شد.
آن چه کردند از دوا و غذا رنج افزون گشت و حاجت ناروا
عصر روز هفتم بخار اخلاط فاسده متوجّه دماغ گردید و شعور از وی کناره گزید، به نحوی که حضرت ظلالهی گیتیپناه که به نفس مبارک به بالین وی تشریف داشتند هرچه بیشتر از او احوال میپرسیدند کمتر جواب میشنیدند تا سحرگاهان یوم نهم که عبارت از روز دوشنبه بیست و دوم شهر مذکور بوده باشد آثار و علامت موت از بشره احوال او ظاهر گشت و کار اطبّاء از معالجه و مداوا درگذشت. در سه ساعتی یوم مزبور روح پرفتوحش متوجّه اعلا علیّین و در قصور جنّت با حوران و غلمانان مونس و همنشین گردید.»[4]
سوّمین فرزند محمّدعلیخان میباشد که از مادری یهودیالاصل و تازه مسلمان به دنیا آمده است (1176 – 1206) بعد از فوت کریمخان وی نیز که همانند برادرش فردی سبک مغز بوده، آلت دست زکیخان قرار میگیرد. هنگامی که صادقخان، ابوالفتحخان را از سلطنت خلع کرد هر دوی آنها را محبوس گردانید و در زمان استیلای علیمرادنخان بر حکومت است که او نیز به همراه برادرش کور میشود. او در سال 1206 ه.ق که آقامحمدخان قاجار به قدرت رسیده بود، فوت کرد. چهارمین پسر کریمخان زند محمّد ابراهیمخان است که مادر وی دختر محمّدخان کلهر میباشد. او متولّد سال 1182ه.ق و در هنگام مرگ پدر یازده ساله بود و به همین دلیل در جریانات جانشینی نقشی نداشته است. محمد ابراهیم نیز همزمان با برادرش توسط علی مرادخان کور شد و بعد از استقرار آقامحمدخان به شهر ساری تبعید گردید و سرانجام در سن سی و چهار سالگی به سال 1216 ه.ق وفات یافت. دختران کریمخان سه تن بودند که اولی به نام پری جهان خانم از خواهر ندرخان زند که در سال 1196 به ازدواج علی مرادخان زند درآمد و دیگری خانم کوچک که مادرش اصفهانی بود. او نیز با ابراهیمخان پسر صادقخان ازدواج نمود و بیبی کوچک که مادرش اصفهانی بود و با احمدمرادخان، پسر علی مرادخان ازدواج کرد.
[1] - ص 156- کریم خان زند – دکترعبدالحسین نوایی - 1348
[2] - صادقخان با شنیدن حوادث بعد از مرگ کریمخان از محاصره بصره عقب نشینی کرد و به دلیل ترس از زکیخان وارد شیراز نشد و بعد از قتل زکیخان به دلیل عدم لیاقت و کاردانی ابوالفتحخان وی را از سلطنت خلع کرد. (1193 – 1196) او نیز با شورش علی مرادخان روبه رو گردید و توسط وی از سلطنت خلع و با پسرانش کور و کشته شدند. ابوالفتحخان نیز در سال 1196 توسط علی مرادخان کور شد.
[3] - ص430 – رستمالتواریخ – محمدهاشم آصف (رستمالحکما) – به اهتمام محمد مشیری
[4] - ص 361 – گلشن مراد – تألیف ابوالحسن غفاری کاشانی – به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد - 1369
5- آینه عیب نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397،ص 383