پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

زکی خان کیست؟

زکی ‌خان کیست؟

 

از آن جا که آقامحمدخان را دور دیده و ایشان از افشای قسمتی از جنایاتش زیاد ناراحت نشوند، به شرح یکی از همردیفان او به نام زکی خان زند اشاره می‌گردد. از مهمترین وقایع عصر کریم‌خان مربوط به حوادث بعد از مرگ وی می‌باشد. اختلاف و درگیری‌هایی که به مدّت 15 سال ما بین خاندان زند طول کشید و تنها نتیجه‌اش پایمال و لگدکوب شدن مردم توسط حاکمان موقّتی بود و زمینه را برای استقرار قاجارها آماده ساخت. برای آن که قدری به اوضاع آشفته‌ی دربار و شهر شیراز در آن مقطع پی ببریم به مطلبی کوتاه از رستم‌التّواریخ استناد می‌گردد:«شیراز را مانند نگین انگشتری در میان گرفتند و در مدّت نه ماه متوالی‌اللیالی والایّام از درون و بیرون هر روزه به جنگ و جدال و گیرودار مشغول بودند و به قدر پانزده هزار سوار نامدارِ شیر شکار، نامجوی پرخاش ‌کار، از طرفین با حدّت و شدّت کشته گردیدند و چنان اتّفاق افتاده بود که پدر در شهر بود و پسر در بیرون و همچنین بالعکس و یک برادر در شهر و یک برادر در بیرون بود و هر روز در محاربه و مقاتله‌، پدر، پسر را و پسر، پدر را می‌کشت و برادر، برادر را سر می‌برید و خویش، خویشاوند را در خون می‌کشید به طمعِ یک مشت درهم و دینار در حالت اختیار.»[1] از میان این آشفته بازار، زکی‌خان است که قدرت را در دست می‌گیرد و در ظاهر ابوالفتح‌خان پسر کریم‌خان پادشاه می‌باشد. افرادی که در دوره زندیه به پادشاهی رسیدند در شعری از کتاب جنّته‌الاخبار چنین به نظم آمده است:

چهل و سه سال بدی شش نفر ز زند جلی               شدند حاکم ایران به حکم  لم یزلی

کریم بود و ابوالفتح و بعد از آن     صادق              علیمراد و دگر جعفر است و لطفعلی[2]

در ضمن یادآوری می‌گردد که بعد از فوت علی مراد خان در مورچه ‌خورت اصفهان شخصی به نام باقرخان خوراسکانی به مدّت 16 روز ادّعای حاکمیت در اصفهان را داشت که بر اثر حمله جعفرخان به قتل رسید. روایت است که جعفرخان مردی زبون و ترسو بوده و در هر جنگی زودتر از همه فرار می‌کرده‌ است و به همین دلیل قاجارها جرأت پیدا کردند که به نواحی مرکزی هجوم آورند. سرانجام جعفرخان نیز توسط صید مراد خان زندِ هزاره کشته می‌شود و مدّتی بسیار کوتاه ادّعای سلطنت می‌کند و در نهایت صید مراد خان نیز توسّط لطفعلی‌خان یعنی فرزند جعفرخان از صحنه خارج می‌شود. لطفعلی‌خان آخرین پادشاه نگون بخت زند می‌باشد که وی نیز توسط آقامحمّدخان قاجار دستگیر و مقتول گردید.[3]

یکی از کسانی که در اضمحلال خاندان زند نقش اصلی را ایفا کرده است زکی‌خان فرزند بوداق و برادر نا تنی کریم‌خان می‌باشد. وی قبل از فوت وکیل نیز سابقه‌ی بی‌رحمی و سفّاکی خود را نشان داده بود که به عنوان مثال به حادثه کشتار مازندران می‌توان اشاره کرد.[4] نام زکی‌خان در خاندان زند به عنوان سمبل بی‌رحمی و همچنین در کنار سفّاکان تاریخ قرار دارد و خود وی نزد کریم‌خان اقرار می‌کند که من در سفّاکی بی‌باکم و لذّت من در خونریزی است.[5] دکترعبدالحسین نوایی درباره یکی از انواع مجازات‌های اعمال شده او می‌نویسد:«یکی از انواع مجازات‌های او این بود که دستور می‌داد مردان را به چوبی ببندند و چوب را وارونه در زمین بنشانند به طوری که سر آن بیچارگان در خاک رود و پایشان بیرون بماند و در چهار ده کلاته کلّه مناری از سر بی‌گناهان ترتیب داد. این مرد خونخوار می‌گفت: من مجتهد آدمکشان هستم و عقیده‌اش این بود که این آدمکشی‌ها برای مصلحتی بزرگتر و عام‌تر جایز است.»[6] با این معرّفی کوتاه باز هم سرجان ملکم این رفتار زکی‌خان را بدین شکل توجیه کرده و یکی از ضروریات عصر می‌داند و می‌نویسد:«برخی از این نوع کارها ضروری حکمرانی عصر بوده است تا آن جا که شداید اعمال زکی‌خان باعث آرامی ملک شد؛ زیرا که ملایمت طبع کریم‌خان باعث این شده بود که جمعی طریقه‌ی عناد و طغیان در پیش گرفتند به این خیال که اگر کاری از پیش نرفت سزایی هم نخواهد بود، یعنی کریم‌خان خواهد بخشید.»[7]

زکی خان بعد از فوت کریم‌خان به حمایت از محمّدعلی‌خان داماد خود برخاست و در مقابل بقیّه‌ی خوانین زند بگله و هزاره که از ابوالفتح‌خان پسر بزرگتر کریم‌خان حمایت می‌کردند، موضعگیری کرد. سرانجام با نیرنگ و قسم‌ نامه آن‌ها را فریب داد و بیست و سه نفر و به روایتی دیگر شانزده نفر از نزدیکترین اقوام خود را قتل عام نمود. هنگامی که حاکم بلامنازع شیراز شد ابوالفتح‌خان را شریک محمّدعلی‌خان در امور پادشاهی اعلام کرد. در همین ایّام صادق‌خان از بصره باز گشته بود؛ ولی زمانی که زکی‌خان به تهدید افراد لشکرش پرداخت که از خانواده‌هایشان انتقام خواهد گرفت نیروهایش پراکنده شدند و صادق‌خان در حاشیه رانده شد. به دستور زکی‌خان، علی مرادخان برای تعقیب و دستگیری رئیس طایفه قاجار اعزام گردید ولی در اصفهان به نام ابوالفتح‌خان سر به شورش برداشت. زکی‌خان مشوّش گردید و برای مقابله با این خطر به سوی اصفهان حرکت کرد. هنگامی که به روستای ایزد خواست رسید به آزار و کشتار جمعی از اهالی اقدام کرد. مؤلّفان رستم‌التّواریخ و تاریخ گیتی‌گشا و گلشن مراد چگونگی قتل زکی‌خان را تقریباً مشابه هم ثبت کرده‌اند که شرح واقعه را مؤلّف گلشن مراد چنین توصیف می‌کند:«جمعی از مردم ایزد خواست را به تقصیر این که مبلغ شش هزار تومان از وجوه دیوان اصفهانی را به عزم شیراز تا به ایزد خواست آورده و جمعی از گماشتگان نوّابِ جهانبانِ کشورستان تعاقب آن کرده و در محل مذکور به آن برخورد کرده و به اصفهان مراجعت داده و اهل ایزد خواست بازوی ممانعت نگشاده بودند، به آتش خنجر قهر و سیاست سوخته و خس و خار وجود آن ضعیفان را به شراره‌ی شرارت مشتعل ساخته، نایره جود و بیداد در خاندان ایشان افروختند. چند نفر دیگر از قلعه‌گیان را از بالای قلعه به زیر و از فراز بروج و فصیل[8] سرنگون و سرآویز به جانب نشیب افکنده، نهال عمر و زندگانی و شجره‌ی حیاتشان را از بیخ و بن برکنده، زهر نیستی در ساغر هستی ایشان آکندند و مردان مابقی را نیز به این گناه گرفتار شکنجه‌ی رنج و تعب و نساء و صبیان ایشان را اسیر و عرصه غارت و نهیب ساختند. سبحان الله، رشته قساوت قلبی تا به کجا می‌کشد و دود آتش باطنی تا به چه حد می‌رسد؟ بار گران این قِسم شرارت چگونه در کفه‌ میزان حوصله یزدانی قرار گیرد و صورت شاهد این نوع لجاجت در مقیاس حلم خداوند چه سان عکس پذیرد؟

لطف حق با تو مداراها کند                      چون که از حد بگذرد رسوا کند

زکی خان نظر به جرأت جبلی و تهوّر ذاتی برخود روا نمی‌داشت که شخصی از حارسان و ارباب کشیک به پیرامون خوابگاه او گردد و احدی از نگهبانان راه پرستاری و محافظت او را به قدم محارست نوردد. در آن اوقات به سوای یک دو نفر از دختران ایزدخواستی که زکی‌خان ایشان را به همخوابگی خویش گزیده و در اندرون خلوت و ساحت با آن‌ها هم‌آغوش گردد، در کنار خود کشیده دیگر آفریده‌ای در آن جا حضور و راه به خلوت خان مزبور نداشت. پس از ارباب مواضعه خانعلی و رضاخان قدم جرأت و جلادت پیش گذاشته و گلوله‌ی تفنگی بر میان سینه او انداخته و فی‌الفور از سراپرده برآمده، معاونان ایشان طناب‌های خیمه را بریده بر روی زکی‌خان انداختند. بعد از آن رضاخان قدم پیش نهاده در آن تیره شب بر زکی‌خان دست یافته سرش را به دم خنجر الماس پیکر از تن جدا ساخت. از صحیح‌القولی مسموع شد که بعد از این مقدّمه جسد خان تا چند روز در کنار قلعه ایزدخواست افتاده و لگدکوب طفلان و بعد هر پاره‌ای از آن بر سر چوب بازیچه کودکی در جولان بود. آخرالامر مردم ایزد خواست آن را فراهم آورده در زیر مسقّفی که به کنار قلعه واقع است مدفون ساختند. بعد از آن که خانعلی و رفقا از مهّم زکی‌خان فارغ ساختند، در همان وقت این آوازه را در میان اردو انداختند. در آن شب هنگامه‌ی روز محشر بر پا و در میان اردو و سپاه علامت قیامت و غوغای فزع اکبر آشکار شده، مردم به گرد سراپرده نوّاب کامیاب شاهزاده‌ی اعظم ابوالفتح‌خان مجتمع و شاهزاده از این معنی مطّلع گشته، در همان شب سرِ زکی‌خان را به مصحوب (یار و همراه شدن) چند نفر از غلامان به جانب کرمان و قلعه‌ی‌ آقا به نزد نوّاب اعتضادالدّوله محمّدصادق‌خان فرستاد و خود با جمعی که در اطراف و کنار او مجتمع گشته بودند به طرف شیراز مراجعت و به سمت مقّر دولت معاودت نموده و به شیرازه بندی اوراق دولت پرداختند.»[9]


 



[1] - ص 438- رستم‌التّواریخ محمدهاشم آصف (رستم‌الحکما) به کوشش محمد مشیری - 1352

[2] - ص 13 جنته‌الاخبار محمدحسن‌بن محمد رحیم لنجانی اصفهانی به تصحیح میرهاشم محدّث - 1391

[3] - جهت اطّلاعات بیشتر در باره لطفعلی خان به صفحات 63 تا 69 کتاب آینه عیب‌نما(نگاهی به دوران قاجاریه) از نگارنده مراجعه شود.

[4] - برای آگاهی از آن حادثه به صفحه 62 آینه عیب‌نما(نگاهی به دوران قاجاریه) از این نگارنده مراجعه شود.

[5] - مترجم کتاب کریم خان زند نوشته جان. ر. پری در صفحه 218 درمورد زکی خان می‌نویسد:«رفتار زکی خان در گیلان از تبهکاری‌های تاریخی او می‌باشد. در هرجا که قدم می‌گذاشت مردم را تحت فشار می‌گذاشت، مالشان را می‌برد و خودشان را می‌کشت. در اصفهان نیز به هنگام طغیان علیه کریم خان رفتار مشابهی داشت. طوفان هزارجریبی در باره‌اش گفته است:

زکی خان چو در غارت اصفهان                       برانگیخت  آتش   برآورد   دود

پس از بردن سیم و زر وآن چنان                      به فرزند و زن دست یغما گشود

که نه زاده‌ای ماند جز طفل اشک                     نه زاینده‌ای    غیر   زاینده  رود

در گیلان پس از آن که شدّت عمل بسیار نشان داد حاجی زکی خان، ریش سفید چهار دانگه کلاته را به فلک بست و بند از بندش جدا ساخت. برای گرفتن پول از مردم به آن ها حواله مقداری روغن بنفشه بادام فرستاد. چون نتوانستند تحویل دهند پول فراوان گرفت.»

[6] - ص 123 - کریم خان زند دکترعبدالحسین نوایی - 1348

[7] - ص 298 مختصر تاریخ ایران در دوره‌های افشاریه و زندیه دکتررضا شعبانی - 1378

[8] - دیوار کوچک درون حصار یا درون بلد

[9] - ص 481 گلشن مراد تألیف ابوالحسن غفّاری کاشانی به اهتمام غلامرضا طباطبایی مجد - 1369

10- آینه عیب نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397،ص 387

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد