میرزا ابوتراب یا شاه اسماعیل سوّم به مدّت 24 سال پادشاه ظاهری ایران بود. (1187 – 1163) در مورد انتخاب وی بدین سمت به خاطر کسب مشروعیت و طرفداری مردم از جانب مدّعیان وقت بوده است و این خود بیانگر آن است که هنوز خاطره صفویان بعد از گذشت تسلّط افاغنه و افشاریه در اذهان مردم زنده میباشد. دوران زندگی میرزا ابوتراب مشابه داستان سلطان و شبانی میباشد که جای آنها را عوض کرده بودند که وی تنها از نام ظاهری پادشاهی استفاده میکرد و مترسکی بیش نبود. حسن شیدا در باره چگونگی انتخاب میرزا ابوتراب به پادشاهی مینویسد: «در بازار اصفهان مردی به اسم میرزا ابوتراب که در کودکی به مکتب رفته بود و سواد خواندن و نوشتن داشت در یک دکّان کوچک از راه فروش قلم و کاغذ ارتزاق میکرد. در آن وقت در قسمتی از شهرهای ایران مردها را به نام پدرانشان میخواندند و نام پدر دنبال نام شخصی شبیه بود به اسم خانوادگی در اروپا که بعد از اسم خانوادگی در اروپا که بعد از اسم کوچک اشخاص ذکر میشود و اصفهانیها آن سوداگرِ کممایه ولی بیبضاعت را به اسم میرزا ابوترابِ میرزا مرتضی میخواندند. یعنی پسر میرزا مرتضی و گفته میشد که میرزا مرتضی یکی از دختران شاه سلطان حسین صفوی را به هنگامی که بیوه بود تزویج کرده و میرزا ابوتراب از بطن آن دختر است و لذا آن سوداگر بیبضاعت دخترزاده شاه سلطان حسین صفوی میباشد. کریم خان زند که عزم داشت شاهزادهای از سلسله صفویه را بر تخت سلطنت ایران بنشاند چون نتوانست شاهزادهای پیدا کند که پدرش شاهزاده صفوی باشد ناگزیر میرزا ابوتراب را که مادرش شاهزاده خانم صفوی بود برای سلطنت ایران در نظر گرفت.
میرزا ابوتراب در بامداد دکّان محقّر خود را گشود و مثل روزهای دیگر به امید مراجعه یک مشتری در دکّان نشست و ناگهان دید که عدّهای از بزرگان مقابل دکّان جمع شدند و بعضی از آنها سر فرود آوردند و بعضی دیگر به خاک افتادند و بعد از برخاستن به او گفتند که وی پادشاه حقیقی ایران و وارث تاج و تخت میباشد! آنگاه میرزا ابوتراب را از دکّان خارج نمودند و سوار بر اسب کردند و در حالی که عدّهای فرّاش پیشاپیش حرکت میکردند و با ترکههای بلند مردم را از راه پادشاه جدید دور مینمودند میرزا ابوتراب را به دارالحکومه اصفهان بردند و او را به حمّام فرستادند و بعد از این که از حمّام خارج کردند لباسی فاخر بر او پوشانیدند. در همان موقع چند زرگر با مقداری جواهر در دارالحکومه حضور به هم رسانیدند و آن گوهرها را از نظر میرزا ابوتراب گذرانیدند که آیا میپسندد که بر تاج وی نصب گردد یا نه. اندازه سرش را گرفتند و رفتند و از آن موقع تا بامداد روز دیگر بدون انقطاع با کمک شاگردان خود مشغول ساختن تاج سلطنت شدند و صبح روز بعد آن تاج را که به اتمام رسیده بود به دارالحکومه آوردند و مقابل میرزا ابوتراب نهادند و همان روز میرزا ابوتراب به اسم شاه اسماعیل ثالث به تخت نشست و تاج سلطنت بر سر نهاد و در اصفهان به نام سلطنت او خطبه خواندند و سکّه زدند.»[1]
هنگامی که نادر به قتل رسید نماینده او ابوالفتحخان بختیاری بر اصفهان فرمانروایی داشت. در این مقطع پرآشوب دو خان بختیاری دیگر یعنی علیمردانخان و کریم خان نیز به جمع مدّعیان قدرت در اصفهان پیوستند و اتّحاد سه گانهای را برای تقسیم حکومت بین خود انعقاد نمودند. در این اتّحاد سه گانه علیمردانخان با شرط خارج نشدن از اصفهان به سِمت وکیلالدّوله برگزیده شد. زمانی نگذشت که وی برخلاف پیمان عمل نمود و ابوالفتحخان را به قتل رسانید و با برداشتن پادشاه ظاهری به قصد تصرّف شیراز از اصفهان خارج شد. این اقدامات موجب گردید که کریم خان برای تصرّف اصفهان حرکت نماید. این جابهجاییهای قدرت تا هنگام به حکومت رسیدن کریم خان باعث میشود که شاه اسماعیل سوم همچون مادهای سیّال حرکت کند و زمانی که بعد از شکست محمدحسنخان قاجار دوباره به دامان کریم خان بازگشت، کریم خان او را نمک به حرام نامید، ولی باز هم با او به احترام برخورد کرد و عنوان اعطایی را از وی نگرفت. هنگامی که به دنبال این حوادث شاه اسماعیل به اسارت محمدحسینخان قاجار در آمده بود از وضع آشفته خود خسته شده و در پاسخ خان قاجار اظهار ناراحتی میکند. دکتر نوایی در این رابطه به نقل قول از رستمالتواریخ مینویسد: «محمّدحسنخان قاجار پس از دست یافتن بر وی به او گفت: اگر هوای پادشاهی در دماغ داری بفرما تا اسباب پادشاهی به جهت تو مهیّا کنم و تو را خدمت کنم، بیان نمود که کریم خان زند به جهت مصلحت کار خود مرا آلتی ساخته و من نان گندم میخورم و ریشخند را میفهمم و مرا با اثاث و آلات و اسباب پادشاهی کاری نیست. من مردی هستم که دعوی سیادت دارم و طالب علم میباشم. مصلحت من در آن است که معمّم باشم و جامه سفید بپوشم و مرکب سواری من درازگوش یا استر راهوار یا یابوی یرغه پالانی باشد با سه خدمتکار و خانهی وسیع با لطف و صفایی و باغ پاکیزه دلگشایی و خرج قانعانه کافی و یومیّه متوسط وافی مرا بس میباشد و التماس دیگرم آن است که این مخلص سید اسماعیل یا میرزا اسماعیل بخوانند که ریش من قابل ریشخند نیست و گردنم طاقت زنجیر گران و بند ندارد.»[2]
دکترعبدالحسین نوایی در باره شرح حال میرزا ابوتراب مینویسد: «میرزا ابوتراب پسر میرزا سیدمرتضی بود و او پسر میرزا سیدعلی نبیره سیدحسین الحسینیالمرعشی مشهور به خلیفه سلطان و سلطانالعلما. این سلطانالعلما را کتب مهمی چون معالم و شرح لمعه شرحهای ارزندهای است. میرزا ابوتراب برادری هم داشت به نام میرزا احمد و این دو برادر هر دو نوهی دختری شاه سلطان حسین بودند. میرزا احمد دختر شاه طهماسب دوم یعنی نوه پسری شاه سلطان حسین را به زنی گرفته بود. این میرزا احمد مردی بود از اهل ادب و شعر، متخلّص به نیازی. بدین ترتیب میرزا ابوتراب که از حدود هشت نه سالگی تا سال 1187 بی سر و صدا شاه ایران بود. نسبش از جانب پدر به میرقوامالدّین مرعشی (معروف به میر بزرگ) مؤسّس دودمان مرعشیه مازندران از اولاد امامزینالعابدین علی ابنالحسین میرسید و از جانب مادر به شاه سلطان حسین. مادر او نوّابه دختر شاه سلطان حسین زن فاضله و صاحبه خیرات بود و قریه شاهدان و چند قریه دیگر را در حدود ملکآباد وقف امور خیریه نموده بود.
کریمخان ابوتراب را شخصی نمک به حرام میدانست زیرا شاه اسماعیل سوم که همان طفل هشت ساله باشد کریم خان و علیمردان خان و ابوالفتحخان به سلطنتش برداشته بودند کاری به سلطنت و کشورداری نداشت و در اوایل کار تنها وسیله و آلت فعل بود تا آخر عمر نیز به همین حالت باقی ماند. میدانیم که او نخست همراه سپاه علیمردان خان بود و بعد از فروریختن اساس خودسری وی شاهزاده پیش کریم خان رفت و نزد او بود تا زمانی که کریم خان از محمدحسن خان در استرآباد شکست خورد. در این موقع وی به نزد محمّدحسن خان گریخت و این حرکت او موجب درهم شکستن سپاه زند شد. کریم خان از این فرار بینهایت خشمگین شد به طوری که وی را شاه نمک به حرام خواند. امّا هنگامی که محمدحسنخان از میان رفت و شاهزاده صفوی خواه ناخواه به کریم خان پناه برد مجدّداً خان لر او را گرامی داشت و احترام تمام کرد و او را در آباده جای داده و منزل خوبی برای او ساخت و روزی یک تومان که ده هزار دینار باشد نقد و مقدار سه من تبریزی گندم و ده من جو برای مخارج و جیره و علیق او معیّن کرده و در هر سالی دوبار در عید نوروز که اول برج حمل (فروردین) است و در اول برج میزان (مهر) لباسی که فراخور آن نفقه بود برای او روانه آباده میکرد. بارخانه و عریضه را به این عنوان میفرستاد، عرضه داشتِ کمترینِ بندگان. و زیر عرضه داشت طبق مرسوم زمان مینوشت: کریمِ زند و سپس برای خالی نبودن عریضه چند سطر مطلب بیهوده بر آن میافزود. این شاه بیتاج و تخت که خود نیز هیچ گونه اظهار علاقهای جهت دخالت در معقولات نمیکرده در آباده زندگانی آرامی داشت و با احترامی تمام تحت نظر بود. بدین معنی که حق نداشت از قلعه بیرون آید و اسب سوار شود. وی در آن چهار دیوار زندان نسبتاً وسیع خود ایّام عمر را گاه به نقّاشی و گاه به صنعت چاقوسازی میگذاشت یا و هر ساله چند قبضه چاقوی دسترنج خود را جهت وکیل میفرستاد. البتّه زندگانی او هم خوب میگذشت، زیرا چنان که گفتیم خرج روزانه او یک تومان بود و این مبلغ در آن روزگار خرج سالیانه یک خانواده عادی بود، به خصوص که شاه اسماعیل اضافه بر آن مقادیری هم گندم و جو مقرّری داشت و با این ماهیانه شاه بیتاج و تخت میتوانست واقعاً شاهانه زندگی کند. شاه اسماعیل سوم بدین ترتیب تا سال 1187 ه.ق در قصبه آباده اقامت داشت تا این که در عین جوانی یعنی سی یا سی و یک سالگی درگذشت. مگر این که قول میرزا محمّدخلیل مرعشی صفوی مؤلّف مجمعالتّواریخ را باور کنیم که معتقد است کریمخان، شاه صفوی را در اواخر کار به اصفهان فرستاده بود و شاه در خانههای پدری خود بود که جان سپرد. در هر حال به محض وصول این خبر به کریمخان، وی به سنّت ایلی کلاه خود و سرداران را زند را لجن مالید و سه روز تمام عزاداری کرد. پسر بزرگ این شاه هیچ کاره به نام حیدر میرزا در شیراز بود. وقتی که پس از مرگ کریم خان سران زند درهم افتادند صادقخان از ترس آن که مبادا آن شاهزاده خود در خیال سلطنت افتد یا آلت دست دیگران قرار گیرد وی را کشت.»[3]
تورک نژادبرتر.قاش قایی