بعد از آن که نادرشاه به قتل رسید احمدخان درانی (دورانی) در افغانستان حکومتی مستقل تشکیل داد و در منطقه خراسان نیز مدّعیان متعدّد که هر یک خود را لایقتر از دیگری میدانستند به قتل و کورکردن همدیگر پرداختند. این رفتار آنان چندان هم عجیب نیست زیرا در تاریخ ایران برادرکشی و نامردی زیاد بوده و آن چه نایاب است همان اتّحاد دو برادر در سیستم حکومتی میباشد. شاهرخ میرزادر هنگام قتل عام فرزندان نادر توسط علیقلی خان (عادلشاه) 14 ساله بود و به دلیل آن که از جانب مادر به خاندان صفوی نسبت داشت علیقلیخان وی را در ارگ مشهد زندانی کرد ولی شایع نمود که به قتل رسیده است. علّت این اقدام عادلشاه ناشی از آینده نگری و احتیاط در واکنشهای بعدی میباشد. پس از آن که بین عادلشاه و برادرش ابراهیم شاه اختلاف به وجود آمد سرانجام ابراهیم شاه بر برادرش غلبه یافت و شاهرخ میرزا نیز مدّعی سلطنت گردید. وضع سیاسی مشهد با او نیز سازگاری نداشت و توسط میرزا سیدمحمّد که از سلاله صفویان بود دستگیر و نابینا شد و طولی نکشید که میرزا سیدمحمد نیز توسط سرباز با وفای شاهرخ به نام یوسفعلیخان دستگیر و کور گردید و مجدّداً شاهرخ میرزا به پادشاهی رسید.
دوران حکمرانی شاهرخ بر مشهد به دور از اغتشاشات حکومت زندیه همچنان ادامه مییابد تا این که آقامحمدخان قاجار مقتول میگردد. علّت آرامش و امنیت شاهرخ ناشی از لیاقت خود وی نمیباشد بلکه بیشتر به خاطر آن است که به عنوان حایلی بین ایران و افغانستان قرار گرفته بود. از یک طرف احمدخان درّانی به حمایت از وی میپرداخت و از طرف دیگر کریم خان نیز خواهان استقرار او در مشهد بود. البتّه هر دوی آنها علت حمایت از شاهرخ را حقشناسی از نادرشاه افشار ذکر کردهاند و این موضوع به دور از جوّ سیاسی آن زمان میباشد. کریم خان برخلاف عقیده سردارانش هرگز حاضر نشد که به تسخیر مشهد اقدام کند، زیرا معتقد بود که دستآوردی برای وی نخواهد داشت و طبق دستوری که صادر میکند همه را در پستهای خود ابقاء و وظایف گذشته را به آنها محوّل مینماید.[1] مؤلف رستمالتورایخ در این رابطه مینویسد: «امرا و خوانین و حکّام خراسان بالطّوع والرّغبه در خدمتش اظهار اطاعت نمودند و هر یک عریضه یا پیشکشی پسندیدهی لایق به قوّه و شأن خود به دربار معدلت مدارش فرستادند. معظمالیه نیز ایشان را به خلعت گرانمایه و انعام خدیوانه مفتخر فرمود و چون هر یک از ایشان از آن والاجاه دستورالعمل خدمتی خواسته بودند، فرمود از برای هر یک فرمانی نوشتند که دستورالعمل شما همان است که پادشاهان سلف به شما دادهاند و شما را مستحفظین طرق و شوارع خراسان نمودهاند و دهنههای ایران را که از جانب هندوستان و ترکستان با خطر و خوف و تشویش میباشد به شما سپردهاند. خدمت همان است که محافظت حدود خود نمایند که قوافل و مترد دین به امنیت بیخوف و تشویش آمد و شد نمایند و اگر طاغی و یاغی پیدا شود دفع آن نمایند. هر ساله از طرف خوانین خراسان و جانب والاجاه کریم خان وکیلالدّولهی جم اقتدارِ زند کیانی نسب این تعارف زیرکانهی رندانه استمرار یافت و دخل و تصرّف مالکانه در خطّه خراسان ننمود.»[2]
تنها ارتباط کریم خان با شاهرخ دیدار با فرزندش نصرالله میرزا میباشد که دکتر عبدالحسین نوایی در باره علّت این مسافرت به شیراز مینویسد: «در طول مدّت سلطنت هیچ وقت در فکر فتح خراسان نیفتاد و با آن که اوضاع آن منطقه سخت آشفته بود و شاهرخ کورِ بیکفایت نمیتوانست بدان نابسامانیها خاتمه دهد کریم خان متعرّض خراسان نشد و همیشه میگفت ما خراسان را برای گذران ولی و نعمتزاده خود شاهرخ گذاشتهایم.حتی یک بار حاضر شد که به شاهرخ کمک نظامی کند و در مقابل امرای آشوب طلب خراسان سپاهی به کمک شاهرخ فرستاد و در صدد اجرای این نیت هم برآمد، منتهی عملی نشد. داستان این بود که شاهرخ کور دو پسر داشت یکی نصرالله میرزا و دیگری نادر میرزا هرچه نادر میرزا مزوّر و بیکفایت بود، نصرالله میرزا دلیر و پرخاشجو بود. به همین جهت شاهرخ بیکفایت به نادر میرزا بیشتر علاقه داشت و از نصرالله میرزا بر جان خود و نادر میترسید. این بود که به فکر افتاد تا او را از خراسان بیرون کرده و به اصطلاح به دنبال نخود سیاه بفرستد و برای این منظور او را قانع کرد که امرای خراسان همواره در حال نفاقند و خدمتی نمیکنند و سلطنت را رونقی نمانده و ما را چنین به خاطر رسیده است که بدون اعانت کریم خان زند که در عراق میباشد، امرِ سلطنت در خراسان به هیچ صورتی نگیرد. باید که خود متوجّه عراق شده با کریم خان ملاقات کرده فوجی ازو گرفته و زود خود را برسانی که امید قوی است که سلطنت را رونقی به هم رسد. نصرالله میرزا نیز بدین افسون رام شده و روانه گردید. طبق امر کریم خان کلیّه حکّام شهرها و دهات مسیر راه از او استقبال کردند و هر یک به فراخور حال پیشکش و هدایا گذرانده و به محل اختیار دیگری رسانیدند تا وقتی که نصرالله میرزا به خاک فارس رسید. در اینجا کلیّه خوانین زند و رؤسای ایلات تا تنگ الله اکبر استقبال نموده او را به شیراز و در دولتخانه کریم خان درآوردند. کریم خان تا درِ بارگاه استقبال نموده او را با خود در یک مسند نشانید و بعد از چند روز که نصرالله میرزا به بیان مقصود لب گشوده کریم خان فرستادن لشکر را پذیرفت و بدین کار مشغول شد. در این میانه نامه شاهرخ رسید که نصرالله میرزا سفید جاهل به حسب اتّفاق رهگرای خدمت آن زبدهی آفاق بدون اطّلاع گردیده که مابین خراسان و عراق بانی مفسده و نفاق گردد. هرگاه درخواست لشکر و کمک داشته باشد مقرون به انجام نفرمائید. کریم خان نامه را پنهان کرد تا روزی که نصرالله میرزا دوباره بدین امر اشاره نمود. آنگاه کریم خان نامه را بدو نمود و شاهزاده بیچاره از تعجّب و خجلت برجای خشک شد و چند روز بعد بدون اخذ نتیجه به خراسان بازگشت. به نظر میآید که شاهرخ در ابتدا نسنجیده و تنها به قصد دور کردن نصرالله میرزا از خراسان چنین پیشنهادی را کرده، ولی بعد ورودِ قشون فارس را به خراسان، آن هم تحت فرماندهی جوان دلیر و پرخاشجویی چون نصرالله میرزا را به صلاح خود و نادر میرزا ندانسته است.»[3] و [4]
[1] - جان پری در مورد علت بیتوجهی کریم خان به خراسان در صفحه 301 کتاب خود مینویسد: «کریم خان آشکارا دریافته بود که از نظر اقتصادی مقهورسازی پرهزینه ایالت ویرانه خراسان، قلمرو آشفتهی دولتش را نیز به ویرانی خواهد کشاند. فورستر در این مورد چنین بررسی کرده است. ایرانیها برآنند که سرداران کریم خان پیوسته او را در لشکرکشی به خراسان ترغیب میکردند زیرا سلطه وی در خراسان برتریش را در ایران مسجّل میساخت. گرچه وی مردی دلاور و متهوّر بود امّا عیش و نوش شیراز را براین دشواریها رجحان میداد و همواره بیمیلی خویش را نسبت به طرحهای توسعه طلبانه چنین توصیه میکرد که بعد از محاصرهی پرمخاطره و طولانی قلعهها وقتی نتیجه مرا بنگری جز چند کیسه کاه چیزی در آن ها باقی نمیماند. رابطه میان شاهرخ میرزا فرمانروای خراسان با کریم خان محدود به دوبار دیدار پسر او موسوم به نصرالله میرزا در شیراز بود.»
[2] - ص 237 – رستمالتّواریخ – محمدهاشم آصف(رستمالحکما) – به اهتمام محمد مشیری - 1352
[3] - ص 256 تا 258 – کریم خان زند – دکتر عبدالحسین نوایی - 1348
[4] - در باره شرح حال و چگونگی قتل نصرالله میرزا یا آخرین بازماده افشاری توسط فتح علی شاه قاجار به صفحه 105 کتاب آینه عیب نما (نگاهی به دوران قاجاریه) از نگارنده مراجعه شود.
5- آینه عیبنما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 420