پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

رضا شاه از نظر حسین فردوست

رضا ‌شاه از نظر فردوست

 

«یکی از خصوصیات اخلاقی رضا خان نظم شدید او بود که ناشی از تربیت قزّاقی‌اش بود. او دقیقاً و از قبل می‌دانست که در فلان ساعت چه باید بکند. همیشه یک پیشخدمت مخصوص چه در کاخ و چه در خارج از کاخ باید کمی دور می‌ایستاد و به علائم دست او نگاه می‌کرد. آن علامت برای پیشخدمت کافی بود که بداند او چه می‌خواهد.

 رضا خان ساعت دوازده ناهار می‌خورد. ساعت شش بعد از ظهر یک جوجه‌کباب با یک گیلاس کنیاک می‌خورد و ساعت هشت شام می‌خورد. شب‌ها بالای سرش یک لیوان شراب قرمز و یک لیوان شراب سفید بود که هرگاه خوابش نمی‌برد، مصرف می‌کرد. شراب را یک نفر متخصّص در سعدآباد تهیّه می‌کرد و پنج سال بعد مصرف می‌شد. سر میز غذا همه فرزندانش، دختر و پسر باید همیشه حضور داشته باشند و اگر لحظه‌ای دیر می‌رسیدند حق حضور بر سر میز را نداشتند. تنها نسبت به محمّدرضا و شمس رعایت بیشتری می‌کرد و از آن‌ها توضیح می‌خواست و هر توضیحی می‌دادند، می‌پذیرفت. غذایش پلو و خورش با یک وجب روغن و کباب بود. همیشه باید از قاشقش روغن بچکد. خودش زمانی به محمّدرضا گفته بود که من برنج را این طور دوست دارم که وقتی می‌خواهم قاشق به دهانم فرو کنم از آن روغن بچکد. این نیز عادت قزّاقی‌اش بود. به ‌محض این که شام می‌خورد لباس راحت به تن می‌کرد و به اتاق ‌خوابش می‌رفت. تنها می‌خوابید و در اتاق برایش روی زمین تشک پهن می‌کردند. قبل از خواب حدود دو ساعت قدم می‌زد و فکر می‌کرد و مطالعه می‌کرد.

 رضا خان در هیچ ‌یک از میهمانی‌های رسمی شرکت نمی‌کرد و رضا خان پس از سلطنت به مطالعه تاریخ علاقه‌مند شد. روزی محمّدرضا به من گفت که پدرم از دین زرتشت تمجید می‌کند. اگر فردی در مقابلش نامی را به عناوین قاجار مانند سلطنه و دوله و میرزا و غیره به کار می‌برد شدیداً بدش می‌آمد و اشخاص نیز تلاش می‌کردند این اشتباه را نکنند. رضا خان تریاک می‌کشید؛ ولی ظاهراً حالت تجویز و معالجه داشت. گویا شخصی به او گفته بود اگر هر روز این مقدار معیّن تریاک بکشی از همه مرض‌ها مصون می‌مانی به شرطی که منظور لذت ‌بردن از تریاک نباشد. او نیز همیشه این برنامه را با دقّت انجام می‌داد و متصدّی این کار نیز فرد مشخصی بود.

به‌ محض وقوع حوادث شهریور 20 رضا خان دیگر آن رضا خان نبود. راجع به هر کاری با رده‌های پائین مشورت می‌کرد و کارهای ضد و نقیض انجام می‌داد. در ظرف چند روز وضع ظاهری و جسمانی او به‌ شدّت خراب شد به‌ نحوی‌که چشمگیر بود. با سرعت خود را به بندرعباس رسانید و با یک کشتی انگلیسی، ایران را ترک کرد. در دوران اقامتش در جزیره موریس و ژوهانسبورک رو به لاغری گذاشت به طوری‌ که پس از یکی ‌دو سال با قدّی در حدود 96/1 متر بیش از 35 کیلو وزن نداشت. در این دوران با عناوین کامل خطاب به محمّدرضا برای او نامه می‌نوشت ولی در محل امضاء فقط رضا دیده می‌شد. محمّدرضا همیشه جواب نامه‌هایش را با احترام خاصی می‌نگاشت. یک‌ بار از پدرش خواست که خاطرات خود را بنویسد حاضر نشد.

محمود جم مدّت زیادی نزد او بود. در مراجعت جم به ایران رضا خان برای محمّدرضا نامه‌ای نوشت و از جم تعریف کرد و سفارش او را نمود. جم آن نامه را قاب گرفت و همیشه در اتاقش بود.

روزی ارنست ‌پرون مقداری خاک ایران را در جعبه‌ای ریخت و نزد او برد. از این ژست پرون به حدّی خوشش آمد که علی‌رغم نفرت پیشین از او، او را به گرمی پذیرفت و گفت تا هر وقت بخواهید، می‌توانید نزد من بمانید ولی پرون پس از مدّتی تقاضای مراجعت به ایران نمود و بازگشت. رضا خان در نامه‌ای به محمّدرضا از این حرکت پرون خیلی تعریف کرده بود.»[1]



[1]. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، صص 71 و 72.

2- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 22

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد