دکتر حسین فاطمی متولد 1296ش در شهر نایین بوده و شهادت او در 18 آبان 1333 در تهران است. او بزرگ مردی است که دلاورانه زیست. وی با چهرهای خندان و با تنی بیمار و تنها به دلیل مغز متفکّرِ مصدّق اعدام شد و جسد او را پس از اعدام در کنار شهدای قیام 30 تیر به خاک سپردند. دکتر محمّد مصدّق او را پسر سوم خود میخواند و بارها اقرار مینماید که نحوهی تفکّر و شکلگیری ملّی شدن صنعت نفت به پیشنهاد وی بوده است. نقش و فعالیّت دکتر حسین فاطمی آن قدر مؤثر بوده است که پس از کودتای سال 1332 دبیر سفارت انگلیس و محمّدرضا شاه فقط به اعدام او راضی میشوند؛ زیرا معتقد بودند فقط افرادی چون او قادرند برنامه ضد کودتا را اجرا نمایند.
از آن جا که مطالب جمعآوری شده تنها عیوب را آشکار میسازد در شأن افرادی همانند او نیست که در اینجا شرحی بر او نوشته شود. او در سرمقاله روزنامه باختر که پس از شهریور 1320 منتشر ساخت در باره حکومت رضا شاه مطلبی مینویسد که میتواند علّتی بر شادمانی مردم پس از فرار رضا شاه باشد؛ ولی متأسّفانه دکتر حسین فاطمی هرگز تصوّر نمیکرد که این روند دوباره تکرار خواهد شد. او در این باره مینویسد: «...واقعاً هر دل سخت در مقابل آن فجایع و رسواییهایی که به دست رضا خان صورت گرفت به لرزه در میآید. افراد را بدون هیچگونه تقصیر فقط به جرم آزادیخواهی گرفته و در محبس قصر جای داده و اموالشان را تاراج میکرد و پس از پنج یا ده یا پانزده سال آنها را مسموم ساخته و نعش مرده و جسد بیروحشان را به خانواده بدبخت و بلا دیده ایشان تحویل میداد. این است ثمرات آن طرز حکومت و این است آن یادگارها که رضا شاه برای ایران گذاشت و رفت.... حکومت رضا شاه رشوهخواری و دزدی را که پستترین خصیصه است در ایران رواج داد. ملک و هستی مردم را تاراج کرد و مال افراد را به انواع حیل و دستآویزها گرفت. بدعتی که او گذاشت کار را به جایی رسانید که پس از عزیمتش صحبت دارایی و ثروت او به میان آمد. یکی از نویسندگان حساب کرده بود که مایملک و اموال بادآورده وی به قدری زیاد است که از سعدآباد تا جزیره موریس را از آن اندوختهها میتوان با ریال فرش کرد. ای کاش رضا شاه تنها خود بدین خرابکاری دست زده بود. بدبختی اینجاست که از این مکتب رشوهخواری و اختلاس اموال ملت و دولت، هزارها نفر شاگرد بهتر از استاد بیرون آمد.
این مسؤولیت به گردن حکومت مقوّایی و بیبندوبار بعد از رضا شاه است که با قدرت سرنیزه و فشار شدید هزاران وعده پوچ و دروغ نگذاشت چند صباحی در این کشور مردم صاحب عنوان و مالک قدرت باشند. مردم در نتیجه اعمال قدرت بیست ساله زنجیر استبداد را بر گردن داشتند. حکومت ترور عقاید و افکار تا دقیقه آخر فرار قائد جمجاه(!!) پابرجا و استوار بود. هنوز مدح و ثنا از مجلس شورا بلند بود و هنوز نابغه شرق به آئین اعطای نشان افتخار و بخشیدن درجه لیاقت و سردوشی و برگزاری جشن و سرورها اوقات را طی میکرد. وحشت و ترس به اندازهای بر مردم مستولی بود که حتّی در دقایق آخر سقوط آن رژیم خطرناک کسی باور نمیکرد که حکومت مرگ و ترور دست از جان آنها برداشته و دیگر از این پس میتوانند آزادانه مطیع اراده و افکار خودشان باشند و نه فرمانبر نظمیّه و سرنیزه.»[1]
[1]. محمود حکیمی، داستانهایی از عصر رضاشاه، ص 272
2- آینه عیبنما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 26