پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

پیام تاریخ

بحث های تاریخ ایران

اردشیر جی و رضا خان

اردشیر جی و رضا خان

 

اردشیر جی در اواخر عمر وصیت‌نامه‌ای برای پسر ده ‌ساله‌اش شاپورجی می‌نویسد و تذکر می‌دهد که پس از 35 سال تحویل وی داده شود. مطالبی از این وصیت‌نامه به‌ صورت رمز و ایهام نوشته شده بود؛ ولی پس از آن که قسمت‌هایی از آن از پس پرده بیرون آمد و دیگر حالت ابهام و پیچیدگی نداشت، به طور کامل انتشار یافت. قسمتی از آن مربوط به رضا شاه و استقرار سلطنت پهلوی است. این قسمت حکایت از آن دارد که اردشیرجی چه نقشی در تشکیل سلطنت پهلوی و هدایت رضا خان ایفاء کرده و چگونه ایده و تفکّرات او تا پایان سلسله پهلوی در رأس تبلیغات حکومت قرار داشته است. این وصیت‌نامه را برای اولین ‌بار شاپورجی در اثر تنشی که بین او و محمّدرضا پهلوی در معاملات شکر با انگلیس به وجود آمده بود به رُخ شاهنشاه کشید تا او بداند که در استقرار و ثبات حکومتش تا چه میزان مدیون دولت انگلستان است. در این باره شاه چاره‌ای جز سکوت نداشت. گزیده‌ای از ماجرا بدین شکل می‌باشد: «...شاپورجی به دیدار فردوست رفت و از فساد اطرافیان شاه گفت و بخشی از اسناد سرّی اینتلیجنت‌ سرویس را در اختیار او گذارد تا محمّدرضا پهلوی دین خود را به شاپورجی دقیقاً بشناسد. در همین زمان خاطرات اردشیرجی در اختیار محمّدرضا پهلوی قرار گرفت و تصمیم شاپورجی دال بر انتشار آن به اطّلاع وی رسید. می‌توانیم تصوّر کنیم که شاه مغرور به شدّت هراسان شد و با وساطت لرد ویکتور روچیلد بالاخره مقرّر شد که تنها مقاله کوتاهی به قلم چیمن پیتچر در روزنامه دیلی اکسپرس انتشار یابد و اصل خاطرات همچنان سرّی بماند.»[1]

دیدگاه اردشیرجی در باره رضا شاه به طور اختصار چنین است: «در وصیت‌نامه خود خواسته‌ام که این قسمت از خاطراتم لااقل 35 سال پس از مرگم در اختیار فرزندم شاپورجی گذاشته شود و اگر در قید حیات نباشد در اختیار هیأت امنای (پارسی پانچایت) در بمبئی قرار گیرد که به انتشار آن اقدام نمایند. این گذشت زمان را از این جهت قید می‌کنم که تا آن وقت‌ شخصیّتی را که در باره‌اش این مشاهدات را می‌نگارم جای پرافتخار خود را در تاریخ کشورش و در زمره‌ی مردان تاریخ احراز کرده است؛ اعّم از این که در قید حیات باشد یا از جهان چشم فرو بسته باشد. شاید کمتر کسی مانند من او را آن چنان‌ که هست بشناسد و تا این اندازه با او مأنوس و محشور باشد بدون این که نه نزدیکان او و نه کسان من از این قرابت آگاه باشند.»[2] در ادامه از چگونگی آشنایی خود با رضا خان می‌گوید: «در اکتبر سال 1917 بود که حوادث روزگار مرا با رضا خان آشنا کرد و نخستین دیدار ما فرسنگ‌ها دور از پایتخت و در آبادی کوچکی در کنار جاده‌ی پیربازار بین رشت و طالش صورت گرفت. رضا خان در یکی از اسکادریل‌های قزّاق خدمت می‌کرد. لشکر قزّاقی که خدمت می‌کرد تحت فرمان افسران روسی قرار داشت و وظیفه‌اش حفظ آرامش در منطقه نفوذ روس و به طورکلی حفظ سلطنت قاجار بالاخصّ بود.

از مدت‌ها قبل من جزئیات مربوط به کلّیه صاحب‌منصبان ایرانی واحدهای قزّاق را بررسی کرده و تعدادی از آن‌ها را ملاقات نموده بودم. در باره رضا خان چکیده آن چه به من داده شده بود در کلمات بی‌باک، تودار، مصمّم خلاصه شده و همچنین اضافه شده بود که افراد و صاحب‌منصبان ایرانی از او حرف‌شنوی دارند. قرار ملاقات گذاشته شده بود و در همان برخورد اول سیمای پرغرور و قامت بلند و قوی و سبیل چخماقی و چشمان نافذش مرا تحت تأثیر قرار داد. در ابتدا او مرا فرنگی تصوّر می‌کرد؛ زیرا قیافه‌ام بیشتر خارجی بود تا ایرانی و لباس فرنگی هم به تن داشتم. مدّتی صحبت کردم تا او هم به حرف آمد و با آن چه گفت برایم روشن بود که سرانجام با مردی طرفم که آتش مِهر ایران در دلش شعله‌ور است و می‌تواند روزی ناجی کشورش باشد. رضا خان سواد و تحصیلات آکادمیک نداشت؛ ولی کشورش را می‌شناخت. ملاقات‌های بعدی من با رضا خان در نقاط مختلف و پس از متجاوز از یک سال بیشتر در قزوین و تهران صورت می‌گرفت. پس از مدّتی که چندان دراز نبود حُسن اعتماد و دوستی دوجانبه بین ما برقرار شد. او ترکی و روسی را تا حدّی تکلّم می‌کرد و به هر دو زبان به‌ روانی دشنام می‌داد.

به زبانی ساده تاریخ و جغرافیا و اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را برایش تشریح می‌کردم. به ‌ویژه مایل بود که سرگذشت مردانی که با همّت خود کسب قدرت کرده بودند برایش نقل کنم. اغلب تا دیرگاهان به صحبت من گوش می‌داد و برای رفع خستگی چای دم می‌کرد که می‌نوشیدیم. حافظه بسیار قوی و استعداد خارق‌العاده‌ای جهت درک رئوس و لُب مطالب داشت و آن‌ها را خوب به هم می‌پیوند و نتیجه‌گیری می‌نمود.»[3]

پس از آن که تعریف و تمجید فراوان از رضا خان می‌نماید این مطلب را ذکر می‌کند که آن چه منجر به کودتای 21 فوریه 1921 گردید نوعی اشتراک و تصادف منافع و مصالح بود. بدیهی است که اگر در اثر انقلاب روسیه و وضع جهانی پس از پایان جنگ بین‌الملل همکاری مصلحتی روس و انگلیس دچار وقفه نمی‌شد چه ‌بسا رژیم فاسد و بی‌رمق قاجار به زندگی ننگین و نابسامان خود ادامه می‌داد و بر منوال گذشته، حقوق و منافع ایران تابع مقاصد دو دولت همسایه بود. قیام رضا خان زائیده و مخلوق مستقیم سیاست انگلیس بود و صحیح‌تر آن است که بگوئیم در این مرحله انگلیسی‌ها چنین تشخیص دادند که مصلحت در این است که با آمال میهن پرستانه‌ای که رضا خان مظهر آن باشد همگام شده و منافع آتی خود را تأمین سازند.

وی در ادامه می‌گوید: «شناسایی و دوستی با رضا شاه بزرگ‌ترین افتخار زندگی من است. ایرانیان بدانند که رضا شاه عمر دوباره به ایران داد و فرصتی را در اختیار ایرانیان گذاشت که به خود آیند و به ‌صورت مردمی آزاد با تاریخ و فرهنگ درخشان در عرصه گیتی عرض اندام کنند. این بر ایرانیان است که خود را مستّحق فرصتی سازند که رضا شاه به آن‌ها داده است.»[4]

رقابت‌های روسیه و انگلیس آن‌ها را متوجّه این مسأله کرده بود که زمینه وابستگی در خاندان‌های قدرتمند ایرانی آسان‌تر از دخالت در سیستم حکومتی است؛ بنابراین هریک از دولت‌های مذکور سعی بر آن داشتند که با کمک عوامل نفوذی و جاسوسی خود سران قبایل را متمایل به خود سازند. اردشیرجی نیز از حمایت خاندان‌های قدرتمندی چون علم و قوام‌السّلطنه برخوردار بود. زمانی که دیدگاه انگلستان بعد از جنگ جهانی اول در ایران تغییر یافت بر اساس گزارش‌های اردشیرجی سیاست‌های خود را پایه‌گذاری نموده و مصمم به استقرار حکومتی قدرتمند و کاملاً وابسته به خود در ایران شدند. در همین زمان اردشیرجی که شاهد اعمال نفوذ روس‌ها و تحریک عشایر قشقایی و بختیاری در هم‌جواری حوزه‌های نفتی ایران و انگلیس بود موقعیّت را مناسب دانست. پس تصمیم به قلع و قمع آن‌ها توسط رضا خان گرفت تا همان‌گونه که اجازه لغو برخی امتیازات را به او داده بودند در این زمینه نیز علاوه بر حفظ منافع انگلیس او بتواند ژستی ضد اجنبی و قدرتمند گیرد. اردشیرجی پس از سال‌ها تجربه ارزیابی خود را از وضعیت قبایل و عشایر ایران این‌گونه بیان می‌دارد: «یازده سال تمام را در میان عشایر و قبایل مختلفی که در محدوده جغرافیایی ایران سکونت دارند به سر برده بودم.آن چه را که در باره آن‌ها از زبان و نژاد و مشتقات عشیره و سلسله ‌مراتب و طبقه‌بندی ایلخانی و خانی و مناسبات خوب و بد آن‌ها با یکدیگر و روابطشان با دول بیگانه می‌دانستم با جزئیات و موبه‌مو برای رضا شاه گفته‌ام. هدف او این است که روزی قبایل ایران خود را واقعاً ایرانی بدانند. در رژیم فعلی جایی برای حکومت‌های غیررسمی و خودمختار محلی وجود ندارد. نظر قاطع من این است که ادامه قدرت‌های محلی باید به‌ کلی برچیده و در صورت لزوم قلع و قمع شوند. به کرّات شاهد آن بودم که چگونه وفاداری خوانین به جهتی جلب می‌شد که نفع شخصی و مادی آن‌ها را بیشتر تأمین کند. حتّی می‌دیدم که چگونه روابط خود را با مأمورین سیاسی خارجی به رُخ قبیله و عشیره خود می‌کشیدند. استعداد ذاتی خیانت به ایران در قبایل قشقایی بسیار زیاد است. بختیاری‌ها برخلاف آن چه ظاهرشان نشان می‌دهد سست‌عنصر و وفاداری‌شان مدام دستخوش نوسانات سیاسی زمان است. اکراد باید تحت مراقبت دائمی سیاسی باشند؛ زیرا می‌توانند آلت دست دول ذی‌نفوذ و علاقه قرار گیرند و به همین جهت است که هم‌اکنون تعدادی از مأمورین با مطالعه زبان و عادات و رسوم اکراد در میان آن‌ها خدمت می‌کنند. تراکمه نیز چندان قابل اعتماد نبوده و مأمورین روسی در میان آن‌ها در هر دو سوی مرز ایران به سر می‌برند.»[5]



[1]. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،حسین فردوست, جلد دوم, ص 145.

[2]. همان، ص 146.

[3] . همان، ص 146.

[4]. همان . ص 148 و 149.

[5]. مظفر شاهدی، مردی برای تمام فصول، ص 106.

6- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران پهلوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1396، ص 32

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد